جملات نمونه

<hr> معنی : دوجنسی <hr> معانی دیگر : وجود دو حالت زنانگی و مردانگی توام، خنثی

معنی : دوجنسی معانی دیگر : وجود دو حالت زنانگی و مردانگی توام، خنثی

androgyny

<hr> (در داستان های شبه علمی) آدم ماشینی، انسان واره، مانندادم، ادم سان

(در داستان های شبه علمی) آدم ماشینی، انسان واره، مانندادم، ادم سان

android

andrology

<hr> (اسطوره ی یونان) آندرومد (شاهزاده خانم حبشی)، شاهزاده خانم حبشه ای که بوسیله پرسوس perseus ازدست غولی نجات یافت و زن او شد، منظومه فلکی مراه المسلسله

(اسطوره ی یونان) آندرومد (شاهزاده خانم حبشی)، شاهزاده خانم حبشه ای که بوسیله پرسوس perseus ازدست غولی نجات یافت و زن او شد، منظومه فلکی مراه المسلسله

andromeda

andy

<hr> مجموعه ای از حکایات کوتاه، جنگ قصه، داستان، مجموع حکایات، پیر مرد پرگو

مجموعه ای از حکایات کوتاه، جنگ قصه، داستان، مجموع حکایات، پیر مرد پرگو

anecdotage

<hr> معنی : حدیثی، حکایتی <hr> معانی دیگر : قصه مانند، روایتی، بنابه گفته ی این و آن

معنی : حدیثی، حکایتی معانی دیگر : قصه مانند، روایتی، بنابه گفته ی این و آن

anecdotal

<hr> معنی : حکایت، امثال، قصهء کوتاه <hr> معانی دیگر : قصه، حدیث، داستان کوتاه و گیرا، (معمولا جمع) (در اصل) حکایات و روایات نامعروف تواریخ یا زندگینامه ها، ضرب المثل

معنی : حکایت، امثال، قصهء کوتاه معانی دیگر : قصه، حدیث، داستان کوتاه و گیرا، (معمولا جمع) (در اصل) حکایات و روایات نامعروف تواریخ یا زندگینامه ها، ضرب المثل

anecdote

<hr> جاذب امواج صدا و رادار، فاقد انعکاس، ناپژواک، بی پژواک، بدون انعکاس

جاذب امواج صدا و رادار، فاقد انعکاس، ناپژواک، بی پژواک، بدون انعکاس

anechoic

<hr> معنی : کم خونی، فقرالدم <hr> معانی دیگر : بی حالی، ناپویایی، (پزشکی - کمبود گویچه های قرمز خون یا میزان هموگلوبین در رگ ها) کم خونی، آنمی، طب کم خونی

معنی : کم خونی، فقرالدم معانی دیگر : بی حالی، ناپویایی، (پزشکی - کمبود گویچه های قرمز خون یا میزان هموگلوبین در رگ ها) کم خونی، آنمی، طب کم خونی

anemia

<hr> معنی : کم خون، ضعیف <hr> معانی دیگر : کم خون، ضعیف

معنی : کم خون، ضعیف معانی دیگر : کم خون، ضعیف

anemic

<hr> معنی : بادسنج <hr> معانی دیگر : (هواشناسی) دستگاه اندازه گیری فشار و جهت (و گاهی سرعت) باد

معنی : بادسنج معانی دیگر : (هواشناسی) دستگاه اندازه گیری فشار و جهت (و گاهی سرعت) باد

anemometer

<hr> معنی : شقایق نعمان، لالهء نعمان، رنگ قرمز مایل به ابی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) جنس شقایق (از خانواده ی آلاله ها buttercup)

معنی : شقایق نعمان، لالهء نعمان، رنگ قرمز مایل به ابی معانی دیگر : (گیاه شناسی) جنس شقایق (از خانواده ی آلاله ها buttercup)

anemone

<hr> (پزشکی) عیب مادرزادی کاسه ی سر و فقدان همه یا بخشی از مخ

(پزشکی) عیب مادرزادی کاسه ی سر و فقدان همه یا بخشی از مخ

anencephaly

anergy

<hr> (در مورد ابزار) بی نیاز به آب، بی آب، خشک

(در مورد ابزار) بی نیاز به آب، بی آب، خشک

aneroid

<hr> معنی : بیهوشی، بی حسی، داروی بیهوشی، حسگیر، هوش بری <hr> معانی دیگر : بی حس سازی، (پزشکی)

معنی : بیهوشی، بی حسی، داروی بیهوشی، حسگیر، هوش بری معانی دیگر : بی حس سازی، (پزشکی)

anesthesia

<hr> معنی : ویژهگر هوش بری <hr> معانی دیگر : پزشک متخصص هوشبری (با anesthetist مقایسه شود)، anesthetist : ویژه گر هوش بری

معنی : ویژهگر هوش بری معانی دیگر : پزشک متخصص هوشبری (با anesthetist مقایسه شود)، anesthetist : ویژه گر هوش بری

anesthesiologist

<hr> معنی : علم بی هوشی، مبحی بی وشی، هوش برشناسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) بیهوش سازی، هوشبری، بی حس سازی، بیهوشی شناسی، مبحک بی هوشی در طب

معنی : علم بی هوشی، مبحی بی وشی، هوش برشناسی معانی دیگر : (پزشکی) بیهوش سازی، هوشبری، بی حس سازی، بیهوشی شناسی، مبحک بی هوشی در طب

anesthesiology

<hr> معنی : حسگیر، داروی بی هوشی، بیهوشانه، بی هوش کننده، کم کنندهء حس <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، وابسته به هوشبری (بیهوشی)، وابسته به بی حسی، هوشبر، بی حس کننده، داروی هوشبری

معنی : حسگیر، داروی بی هوشی، بیهوشانه، بی هوش کننده، کم کنندهء حس معانی دیگر : (پزشکی)، وابسته به هوشبری (بیهوشی)، وابسته به بی حسی، هوشبر، بی حس کننده، داروی هوشبری

anesthetic

<hr> معنی : ویژهگر هوش بری، پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) پرستار یا شخص دیگری که در هوشبری (بیهوشی) آموزش دیده است، تکنسین بیهوشی (مقایسه شود با: anesthesiologist)

معنی : ویژهگر هوش بری، پزشک متخصص بیهوشی و بی حسی معانی دیگر : (پزشکی) پرستار یا شخص دیگری که در هوشبری (بیهوشی) آموزش دیده است، تکنسین بیهوشی (مقایسه شود با: anesthesiologist)

anesthetist

<hr> معنی : بی هوش کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) بیهوش کردن، بی حس کردن، هوشبری کردن، داروی هوشبری دادن به، خسبانیدن

معنی : بی هوش کردن معانی دیگر : (پزشکی) بیهوش کردن، بی حس کردن، هوشبری کردن، داروی هوشبری دادن به، خسبانیدن

anesthetize

<hr> (verb transitive) بی هوش کردن

anesthetized

<hr> انوریسما، اتساع شریان

aneurism

<hr> روانشناسى : اتساع عروقى

روانشناسى : اتساع عروقى

aneurysm

aneurysmal

<hr> معنی : از نو، دوباره، از سر، بطرز نوین <hr> معانی دیگر : بار دیگر

معنی : از نو، دوباره، از سر، بطرز نوین معانی دیگر : بار دیگر

anew

<hr> معنی : مارپیچی <hr> معانی دیگر : پرپیچ و خم، پیچاپیچ، ناراست

معنی : مارپیچی معانی دیگر : پرپیچ و خم، پیچاپیچ، ناراست

anfractuous

<hr> معنی : فرشته، فرشتگان، سروش، فروهر <hr> معانی دیگر : ملک، امشاسپند، منبع الهام، روح راهنما و یاری دهنده، آدم خوب و زیبا، آدم مهربان و خوب، نمای انسانی در لباس سفید با دو بال سفید و طوقی از نور به دور سر، (انگلیس) نوعی سکه که آخرین بار در 1634 ضرب شد، سکه ی فرشته نشان، (عامیانه - در مورد تقبل هزینه ی ارائه ی نمایش و غیره) کمک کننده، کمک مالی کردن، مالک

معنی : فرشته، فرشتگان، سروش، فروهر معانی دیگر : ملک، امشاسپند، منبع الهام، روح راهنما و یاری دهنده، آدم خوب و زیبا، آدم مهربان و خوب، نمای انسانی در لباس سفید با دو بال سفید و طوقی از نور به دور سر، (انگلیس) نوعی سکه که آخرین بار در 1634 ضرب شد، سکه ی فرشته نشان، (عامیانه - در مورد تقبل هزینه ی ارائ

angel

<hr> معنی : نوعی کوسه ماهی <hr> معانی دیگر : فرشته ماهی (انواع ماهیان رنگارنگ مناطق حاره از تیره ی خارماهیان pomacanthidae)

معنی : نوعی کوسه ماهی معانی دیگر : فرشته ماهی (انواع ماهیان رنگارنگ مناطق حاره از تیره ی خارماهیان pomacanthidae)

angelfish

<hr> معنی : فرشتهای، وابسته به فرشته <hr> معانی دیگر : فرشته سیرت، ملائکه وار، (از نظر خوبی یا زیبایی و غیره) فرشته مانند، وابسته به فرشتگان، ملکی، آسمانی، روحانی (angelical هم می گویند)

معنی : فرشتهای، وابسته به فرشته معانی دیگر : فرشته سیرت، ملائکه وار، (از نظر خوبی یا زیبایی و غیره) فرشته مانند، وابسته به فرشتگان، ملکی، آسمانی، روحانی (angelical هم می گویند)

angelic

<hr> (گیاه شناسی) سنبل ختایی (از تیره ی umbel)، سنبل خطایی

(گیاه شناسی) سنبل ختایی (از تیره ی umbel)، سنبل خطایی

angelica

angelus

<hr> معنی : خشم، عصبانیت، غضب، غیظ، براشفتگی، برافروختگی، خلم، ستیز، خشمگین کردن، خونکسی را بجوش اوردن، غضبناک کردن، خشمناک کردن، ژکیدن <hr> معانی دیگر : دژی، برآشفتگی، خشمگین کردن یا شدن، غضب کردن، عصبانی کردن یا شدن، (محلی) تورم زخم، متورم و دردناک شدن (زخم)

معنی : خشم، عصبانیت، غضب، غیظ، براشفتگی، برافروختگی، خلم، ستیز، خشمگین کردن، خونکسی را بجوش اوردن، غضبناک کردن، خشمناک کردن، ژکیدن معانی دیگر : دژی، برآشفتگی، خشمگین کردن یا شدن، غضب کردن، عصبانی کردن یا شدن، (محلی) تورم زخم، متورم و دردناک شدن (زخم)

anger

<hr> معنی : انژین، گلو درد، ورم گلو <hr> معانی دیگر : قولنج، درد موضعی شدید، (پزشکی)، آنژین، گلو درد توام با تنگی نفس، خفش، طب گلودرد

معنی : انژین، گلو درد، ورم گلو معانی دیگر : قولنج، درد موضعی شدید، (پزشکی)، آنژین، گلو درد توام با تنگی نفس، خفش، طب گلودرد

angina

<hr> (پزشکی) آنژین صدری، درد شدید در اثر گرفتگی رگ های جلوی قلب، خفش سینه ای

(پزشکی) آنژین صدری، درد شدید در اثر گرفتگی رگ های جلوی قلب، خفش سینه ای

angina pectoris

anginal

angiogenesis

<hr> (پزشکی) آنژیوما (غده ای که از رگ های خونی و لنفاوی تشکیل شده)، رگ آمو

(پزشکی) آنژیوما (غده ای که از رگ های خونی و لنفاوی تشکیل شده)، رگ آمو

angioma

<hr> (پزشکی) آنژیوپلاستی، رگ گشایی

(پزشکی) آنژیوپلاستی، رگ گشایی

angioplasty

<hr> (گیاه شناسی) نهاندانه (گیاهانی که دانه ی آنها در تخمدان قرار دارد) (رجوع شود به: gymnosperm)

(گیاه شناسی) نهاندانه (گیاهانی که دانه ی آنها در تخمدان قرار دارد) (رجوع شود به: gymnosperm)

angiosperm

<hr> معنی : طرف، زاویه، گوشه، کنج، قلاب ماهی گیری، تیزی یا گوشه هر چیزی، با قلاب ماهی گرفتن، دام گستردن، دسیسه کردن <hr> معانی دیگر : خمش، سوی، جهت، (به نوشته یا نطق و غیره) جنبه ی ویژه ای دادن، زاویه دار شدن یا کردن، خم کردن یا شدن، (عامیانه) انگیزه، تمهید، حقه، (برای به دست آوردن چیزی) حیله زدن، طرح ریختن، (با قلاب) ماهی گرفتن

معنی : طرف، زاویه، گوشه، کنج، قلاب ماهی گیری، تیزی یا گوشه هر چیزی، با قلاب ماهی گرفتن، دام گستردن، دسیسه کردن معانی دیگر : خمش، سوی، جهت، (به نوشته یا نطق و غیره) جنبه ی ویژه ای دادن، زاویه دار شدن یا کردن، خم کردن یا شدن، (عامیانه) انگیزه، تمهید، حقه، (برای به دست آوردن چیزی) حیله زدن، طرح ریختن، 

angle

<hr> (هواپیمایی) زاویه ی حاده بین جهت جریان هوا و وتر هواشکن (مقطع بال هواپیما)

(هواپیمایی) زاویه ی حاده بین جهت جریان هوا و وتر هواشکن (مقطع بال هواپیما)

angle of attack

<hr> (فیزیک - زاویه ی موج الکتروماگنتیک با خطی که بر آن عمود است) زاویه ی تابش، (انگلیس) رجوع شود به: angle of attack، گوشه ورود، زاویه ورود

(فیزیک - زاویه ی موج الکتروماگنتیک با خطی که بر آن عمود است) زاویه ی تابش، (انگلیس) رجوع شود به: angle of attack، گوشه ورود، زاویه ورود

angle of incidence

angled

<hr> معنی : ماهی گیر <hr> معانی دیگر : ماهیگیر (با قلاب)، (در مورد به دست آوردن چیز دلخواه) حیله گر، حقه باز، دغل

معنی : ماهی گیر معانی دیگر : ماهیگیر (با قلاب)، (در مورد به دست آوردن چیز دلخواه) حیله گر، حقه باز، دغل

angler

anglerfish

<hr> انگل ها (که قومی آلمانی نژاد بودند و در قرن پنجم میلادی به بریتانیا کوچ کردند)

انگل ها (که قومی آلمانی نژاد بودند و در قرن پنجم میلادی به بریتانیا کوچ کردند)

واژه های حرف "a" - جملات نمونه