جملات نمونه

<hr> حقوق اساسی و مدنی انسان ها، (با b و r بزرگ) مصوبه ی پارلمان انگلیس که برخی از حقوق افراد و نمایندگان مجلس را تضمین می کند، بیع نامه، سند فروش، صورت فروش، فاکتور

حقوق اساسی و مدنی انسان ها، (با b و r بزرگ) مصوبه ی پارلمان انگلیس که برخی از حقوق افراد و نمایندگان مجلس را تضمین می کند، بیع نامه، سند فروش، صورت فروش، فاکتور

bill of sale

<hr> بیع نامه، سند فروش، (استرالیا) ایستاب، مانداب

بیع نامه، سند فروش، (استرالیا) ایستاب، مانداب

billabong

<hr> معنی : تخته اعلانات و آگهی ها <hr> معانی دیگر : انتقال نامه، سند انتقال مالکیت، قبض فروش، سند فروش، (استرالیا) ایستاب، مانداب، تابلو بزرگ اعلانات که کنار بزرگراه ها و گذرگاه های عمومی می زنند، بیل بورد، نظرگیر، چشم کش، (کشتی های قدیمی - تخته ی سرازیری که از جلو کشتی بیرون زده بود و لنگر را پیش از افکندن و بعد از بالا کشیدن برآن قرار می دادند) تاقچه لنگر، تخته اعلانات واگهی ها، هر قسمت از نرده ودیوار که روی ان اعلان نصب شود

معنی : تخته اعلانات و آگهی ها معانی دیگر : انتقال نامه، سند انتقال مالکیت، قبض فروش، سند فروش، (استرالیا) ایستاب، مانداب، تابلو بزرگ اعلانات که کنار بزرگراه ها و گذرگاه های عمومی می زنند، بیل بورد، نظرگیر، چشم کش، (کشتی های قدیمی - تخته ی سرازیری که از جلو کشتی بیرون زده بود و لنگر را پیش از افکندن 

billboard

<hr> معنی : دارای نوک، ثبت شده در صورتحساب یا لیست <hr> معانی دیگر : منقاردار

معنی : دارای نوک، ثبت شده در صورتحساب یا لیست معانی دیگر : منقاردار

billed

<hr> (کشتی های قدیمی - تخته ی سرازیری که از جلو کشتی بیرون زده بود و لنگر را پیش از افکندن و بعد از بالا کشیدن برآن قرار می دادند) تاقچه لنگر، صورتحساب نویس، قبض نویس، سیاهه نویس

(کشتی های قدیمی - تخته ی سرازیری که از جلو کشتی بیرون زده بود و لنگر را پیش از افکندن و بعد از بالا کشیدن برآن قرار می دادند) تاقچه لنگر، صورتحساب نویس، قبض نویس، سیاهه نویس

biller

<hr> معنی : ورقه جیره، یادداشت مختصر، پروانه، اجازه نامه، ورقه رای را ثبت کردن، اجازهنامه جا و خوراک صادر کردن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) شپشه ی منقاری (تیره ی curculionidae - لارو آن آفت غلات به ویژه ذرت است)، صورتحساب نویس، قبض نویس، سیاهه نویس، محل خواب هر ملوان درکشتی، (مهجور) نامه یا سند مختصر، حکم قانونی که طبق آن مالک باید (بیشتر در هنگام جنگ) سربازان را جا و خوراک بدهد، حکم تملک موقت (توسط ارتشیان)، ساختمان اشغال شده (توسط ارتشیان)، شغل، موقعیت، کار، (برای ارتشیان) جای خواب و زندگی تعیین کردن، در خانه ی مصادره شده جا دادن، هیزم (کوتاه و کلفت)، گرز، چوبدستی، شمش (شمش یا قالب مربع یا استوانه ای شکل آهن یا پولاد که مقطع آن حدود 232 سانتی متر مربع باشد)، شمش یا قالب کوچکتری از فلزات غیر آهنی

معنی : ورقه جیره، یادداشت مختصر، پروانه، اجازه نامه، ورقه رای را ثبت کردن، اجازهنامه جا و خوراک صادر کردن معانی دیگر : (جانورشناسی) شپشه ی منقاری (تیره ی curculionidae - لارو آن آفت غلات به ویژه ذرت است)، صورتحساب نویس، قبض نویس، سیاهه نویس، محل خواب هر ملوان درکشتی، (مهجور) نامه یا سند مختصر، حکم ق

billet

<hr> (فرانسه) نامه ی عاشقانه، کیف پول، کیف بغلی (از چرم یا پلاستیک که در جیب شلوار یا کت مردان قرار می گیرد)، دفترچه جیبی برای گذاشتن اسکناس، کیف جیبی اسکناس

(فرانسه) نامه ی عاشقانه، کیف پول، کیف بغلی (از چرم یا پلاستیک که در جیب شلوار یا کت مردان قرار می گیرد)، دفترچه جیبی برای گذاشتن اسکناس، کیف جیبی اسکناس

billfold

<hr> کیف پول، کیف بغلی (از چرم یا پلاستیک که در جیب شلوار یا کت مردان قرار می گیرد)، دستغاله، داس لبه کوتاه برای زدن شاخ و برگ، نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است، دستعاله، دهره

کیف پول، کیف بغلی (از چرم یا پلاستیک که در جیب شلوار یا کت مردان قرار می گیرد)، دستغاله، داس لبه کوتاه برای زدن شاخ و برگ، نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است، دستعاله، دهره

billhook

<hr> معنی : بازی بیلیارد <hr> معانی دیگر : نامه ی رسمی (با عنوان تجارتخانه و غیره بر بالای آن) جهت نوشتن قبض و صورت حساب، وابسته به بازی بیلیارد

معنی : بازی بیلیارد معانی دیگر : نامه ی رسمی (با عنوان تجارتخانه و غیره بر بالای آن) جهت نوشتن قبض و صورت حساب، وابسته به بازی بیلیارد

billiard

<hr> دستغاله، داس لبه کوتاه برای زدن شاخ و برگ، (بازی) بیلیارد، بیلیارد، گوی بازی میزی

دستغاله، داس لبه کوتاه برای زدن شاخ و برگ، (بازی) بیلیارد، بیلیارد، گوی بازی میزی

billiards

<hr> معنی : صدور صورت حساب <hr> معانی دیگر : (بازی) بیلیارد، نام هنرپیشگان بر دیوار آویزها (پوسترها) و تابلوی جلو سینما و تئاتر و غیره

معنی : صدور صورت حساب معانی دیگر : (بازی) بیلیارد، نام هنرپیشگان بر دیوار آویزها (پوسترها) و تابلوی جلو سینما و تئاتر و غیره

billing

<hr> اسم خاص مذکر و مونث (مخفف william است) (billy هم می نویسند)، جاش بیلینگز (کمدین امریکایی 1818-85)

اسم خاص مذکر و مونث (مخفف william است) (billy هم می نویسند)، جاش بیلینگز (کمدین امریکایی 1818-85)

billings

<hr> نام هنرپیشگان بر دیوار آویزها (پوسترها) و تابلوی جلو سینما و تئاتر و غیره، (نام بازار ماهی فروشان در لندن سابق) حرف هرزه، دشنام، سخن زشت، حرف بد، سخن بازاری

نام هنرپیشگان بر دیوار آویزها (پوسترها) و تابلوی جلو سینما و تئاتر و غیره، (نام بازار ماهی فروشان در لندن سابق) حرف هرزه، دشنام، سخن زشت، حرف بد، سخن بازاری

billingsgate

<hr> معنی : بیلیون <hr> معانی دیگر : جاش بیلینگز (کمدین امریکایی 1818-85)، میلیارد، هزار میلیون، بیلیون در انگلیس معادل یک ملیون میلیون ودرامریکا هزار میلیون است

معنی : بیلیون معانی دیگر : جاش بیلینگز (کمدین امریکایی 1818-85)، میلیارد، هزار میلیون، بیلیون در انگلیس معادل یک ملیون میلیون ودرامریکا هزار میلیون است

billion

<hr> (نام بازار ماهی فروشان در لندن سابق) حرف هرزه، دشنام، میلیاردر، بیلیونر، کسی که ثروتش به یک هزار میلیون می رسد، کسی که ثروتش از بیلیون تجاوز میکند

(نام بازار ماهی فروشان در لندن سابق) حرف هرزه، دشنام، میلیاردر، بیلیونر، کسی که ثروتش به یک هزار میلیون می رسد، کسی که ثروتش از بیلیون تجاوز میکند

billionaire

<hr> بیلیون، میلیارد، هزار میلیون، میلیاردمین، آخرین عدد یک میلیارد، بیلیونیم، بیلیونیم یک میلیاردم، یک تقسیم بر هزار میلیون

بیلیون، میلیارد، هزار میلیون، میلیاردمین، آخرین عدد یک میلیارد، بیلیونیم، بیلیونیم یک میلیاردم، یک تقسیم بر هزار میلیون

billionth

<hr> معنی : موج، موج در یا، موج بزرگ اب، خیزاب، موج بلند، خیز، بصورت موج درامدن، موج زدن، موجدار بودن <hr> معانی دیگر : میلیاردمین، آخرین عدد یک میلیارد، بیلیونیم، آبخیز بزرگ داشتن، موج وار حرکت کردن، تنوره کشیدن، موج بزرگ، بزرگ خیزاب، آبکوه، آبکوهه، هر توده ی موج مانند (مانند دود و غیره)، موج زدن از اب یا جمعیت یاابر

معنی : موج، موج در یا، موج بزرگ اب، خیزاب، موج بلند، خیز، بصورت موج درامدن، موج زدن، موجدار بودن معانی دیگر : میلیاردمین، آخرین عدد یک میلیارد، بیلیونیم، آبخیز بزرگ داشتن، موج وار حرکت کردن، تنوره کشیدن، موج بزرگ، بزرگ خیزاب، آبکوه، آبکوهه، هر توده ی موج مانند (مانند دود و غیره)، موج زدن از اب یا جم

billow

<hr> معنی : باد کرده، موج مانند <hr> معانی دیگر : بیلون (آمیزه ای که در ساختن برخی سکه ها به کار می رود: نقره یا طلا با درصد زیادی از مس یا فلز دیگر)، پرموج، پرخیزاب، پرآبکوهه، پرتلاطم، مواج

معنی : باد کرده، موج مانند معانی دیگر : بیلون (آمیزه ای که در ساختن برخی سکه ها به کار می رود: نقره یا طلا با درصد زیادی از مس یا فلز دیگر)، پرموج، پرخیزاب، پرآبکوهه، پرتلاطم، مواج

billowy

bills

<hr> معنی : یار، رفیق، نوعی کتری فلزی، چماق یا گرز راهزنان، همدم، برادر، چوب دستی، باطوم یا چوب قانون پاسبان <hr> معانی دیگر : پرموج، پرخیزاب، پرآبکوهه، پرتلاطم، کسی که کارش چسباندن پوستر (بر آویز) و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است (billsticker هم می گویند)، باتون پاسبان ها، چماق، کدینه، (استرالیا) قوطی یا کتری (برای پخت و پز در هوای آزاد)، مخفف نام william

معنی : یار، رفیق، نوعی کتری فلزی، چماق یا گرز راهزنان، همدم، برادر، چوب دستی، باطوم یا چوب قانون پاسبان معانی دیگر : پرموج، پرخیزاب، پرآبکوهه، پرتلاطم، کسی که کارش چسباندن پوستر (بر آویز) و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است (billsticker هم می گویند)، باتون پاسبان ها، چماق، کدینه، (استرالیا) قوطی 

billy

<hr> معنی : بز نر <hr> معانی دیگر : باتون پاسبان ها، چوبدستی، چماق، کدینه، نره بز، بز نر بزنر

معنی : بز نر معانی دیگر : باتون پاسبان ها، چوبدستی، چماق، کدینه، نره بز، بز نر بزنر

billy goat

billy graham

<hr> معنی : دو لبه، دولختی، منقسم بدو لخته <hr> معانی دیگر : دارای دو زایده (مانند نرمه ی گوش)، دولاله ای، دونرمه ای (bilobated و bilobed هم می گویند)، bilobated : دولختی

معنی : دو لبه، دولختی، منقسم بدو لخته معانی دیگر : دارای دو زایده (مانند نرمه ی گوش)، دولاله ای، دونرمه ای (bilobated و bilobed هم می گویند)، bilobated : دولختی

bilobate

<hr> معنی : دودستی، با دو دست انجام یافته <hr> معانی دیگر : چیز یا کاری که به کار بردن هر دو دست را ایجاب کند

معنی : دودستی، با دو دست انجام یافته معانی دیگر : چیز یا کاری که به کار بردن هر دو دست را ایجاب کند

bimanual

<hr> (قدیمی - خودمانی) آدم، شخص، یارو، (خودمانی) آدم لوس یا احمق (بیشتر در مورد زن)

(قدیمی - خودمانی) آدم، شخص، یارو، (خودمانی) آدم لوس یا احمق (بیشتر در مورد زن)

bimbo

<hr> معنی : دو فلزی، دارای دو نوع پول رایج <hr> معانی دیگر : دارای دو فلز، وابسته به دو فلز

معنی : دو فلزی، دارای دو نوع پول رایج معانی دیگر : دارای دو فلز، وابسته به دو فلز

bimetallic

<hr> (آمار) دو نمایی، دو نما، دوکوهانی، دوقله ای، دوقلهای bimodal distribution توزیع دو نمایی

(آمار) دو نمایی، دو نما، دوکوهانی، دوقله ای، دوقلهای bimodal distribution توزیع دو نمایی

bimodal

<hr> معنی : دو ملکولی، دارای دو ملکول، دو ذرهای <hr> معانی دیگر : دارای دو ملکول، دو ملکولی، دو ذره ای

معنی : دو ملکولی، دارای دو ملکول، دو ذرهای معانی دیگر : دارای دو ملکول، دو ملکولی، دو ذره ای

bimolecular

<hr> هر دو ماه یک بار، دو ماهه، (نادر) ماهی دو بار (بیشتر semimonthly می گویند)، مجله ای که دوماه یکبار منتشر میشود

هر دو ماه یک بار، دو ماهه، (نادر) ماهی دو بار (بیشتر semimonthly می گویند)، مجله ای که دوماه یکبار منتشر میشود

bimonthly

bimotored

<hr> معنی : دوتایی، مضاعف، جفتی <hr> معانی دیگر : دوگانه، متشکل از دو چیز، مزدوج، دو برابر، (شیمی) دارای دو بنیان یا دو عنصر، دارای یک عنصر و یک بینان، (کامپیوتر) باینری، دوگان (عدد 1 و صفر)، دودویی، (موسیقی) دوبخشی، قطعه ی مرکب از دو قسمت وابسته

معنی : دوتایی، مضاعف، جفتی معانی دیگر : دوگانه، متشکل از دو چیز، مزدوج، دو برابر، (شیمی) دارای دو بنیان یا دو عنصر، دارای یک عنصر و یک بینان، (کامپیوتر) باینری، دوگان (عدد 1 و صفر)، دودویی، (موسیقی) دوبخشی، قطعه ی مرکب از دو قسمت وابسته

binary

binary code

<hr> معنی : رقم دودویی

binary digit

binary notation

binary number

binary system

<hr> (گیاه شناسی) دوتایی، جفتی، دوبرگی، مضاعف

(گیاه شناسی) دوتایی، جفتی، دوبرگی، مضاعف

binate

<hr> وابسته به دو ملت، دو ملتی، دو ملیتی، دارای دو ملیت، دارای دو ملیت binational companies شرکتهای دو ملیتی many irano canadians have become binational بسیاری از ایرانیان کانادایی دو ملیتی شدهاند

وابسته به دو ملت، دو ملتی، دو ملیتی، دارای دو ملیت، دارای دو ملیت binational companies شرکتهای دو ملیتی many irano canadians have become binational بسیاری از ایرانیان کانادایی دو ملیتی شدهاند

binational

<hr> معنی : دارای دو گوش <hr> معانی دیگر : دوگوشی، وابسته به کاربرد هر دو گوش

معنی : دارای دو گوش معانی دیگر : دوگوشی، وابسته به کاربرد هر دو گوش

binaural

<hr> معنی : بند، بستگی، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید ومحصور کردن، متعهد وملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن <hr> معانی دیگر : (با ریسمان یا طناب و غیره) بستن، به هم بستن، محدود کردن، (معمولا با up) دور چیزی را بستن، محصور کردن یا شدن، (عامیانه) گرفتاری، دردسر، مخمصه، اشکال، به هم چسباندن، تنگ کردن، یبس کردن یا شدن، سفت شدن، منعقد شدن، بسته شدن، (شیمی) هم بست شدن یا کردن، (برای استحکام یا زیبایی) حاشیه دوزی کردن (با نوار و غیره)، بر لبه یا حاشیه چسباندن یا بستن، صحافی کردن، ملزم کردن، (طبق قرارداد) متعهد کردن، مقید شدن یا کردن، مجبور شدن یا کردن، شاگرد (بنا یا نجار و غیره) شدن، به شاگردی درآمدن (با over)، هم بسته کردن (با رشته های الفت و عشق یا وفا)، وابسته شدن یا کردن، قید، محضور، محدودیت، پایبند، الزام اوروغیر قابل فس&nbsp; کردن بوسیله تعهد یابیعانه، علاقه

معنی : بند، بستگی، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، صحافی کردن و دوختن، گرفتار و اسیر کردن، مقید کردن، جلد کردن، مقید ومحصور کردن، متعهد وملزم ساختن، الزام اور و غیر قابل فسخ کردن معانی دیگر : (با ریسمان یا طناب و غیره) بستن، به هم بستن، محدود کردن، (معمولا با up) دور چیزی را بستن، محصور کردن یا شدن، (عام

bind

<hr> (حقوق) قانونا ملزم کردن (که در زمان یا مکان معینی حاضر شود و یاکاری را بکند)، (طبق رای قاضی یا دادگاه) مجبور کردن، موظف کردن، ملتزم کردن، التزام گرفتن، التزام گرفتن برای انجام کاری، مقید کردن

(حقوق) قانونا ملزم کردن (که در زمان یا مکان معینی حاضر شود و یاکاری را بکند)، (طبق رای قاضی یا دادگاه) مجبور کردن، موظف کردن، ملتزم کردن، التزام گرفتن، التزام گرفتن برای انجام کاری، مقید کردن

bind over

bindable

<hr> معنی : بند، اهرم جعبه ماکو، شکمبند زنان، رسید بیعانه، صاحف <hr> معانی دیگر : صحاف، ریسمان یا طناب (یا هرچیزی که برای بستن به کار رود)، ماده ی همبند (منعقد کننده)، ملاط، بست مایه، پوشش (به منظور بستن و بسته بندی و غیره)، (برگ تنباکو که دور سیگار برگ را فرا می گیرد و آن را به هم نگه می دارد) پوست سیگار برگ، کسی یا دستگاهی که می بندد، بندگر، بافه گر، (کشاورزی) دستگاه دروگر و بسته بند، دستگاه کومه گر، بسته ساز (مثلا کاه)، بستگر، (حقوق) قرارداد موقت (که تا هنگام عقد قرارداد اصلی قابل اجرا می باشد)، بافندگی اهرم جعبه ماکو، الیاف پشم که بهم پیوسته ون&nbsp; پشم را تشکیل میدهد، شکم بند زنان پس از وضع حمل

معنی : بند، اهرم جعبه ماکو، شکمبند زنان، رسید بیعانه، صاحف معانی دیگر : صحاف، ریسمان یا طناب (یا هرچیزی که برای بستن به کار رود)، ماده ی همبند (منعقد کننده)، ملاط، بست مایه، پوشش (به منظور بستن و بسته بندی و غیره)، (برگ تنباکو که دور سیگار برگ را فرا می گیرد و آن را به هم نگه می دارد) پوست سیگار برگ

binder

<hr> معنی : صحاف خانه، موسسه صحافی <hr> معانی دیگر : دکان یا کارگاه صحافی، جلدگری

معنی : صحاف خانه، موسسه صحافی معانی دیگر : دکان یا کارگاه صحافی، جلدگری

bindery

<hr> معنی : انقیاد، جلد، شیرازه، صاحفی، اجباری، الزام اور <hr> معانی دیگر : بست، (هر چیزی که ببندد یا وصل کند) بند، باندپیچی (زخم و غیره)، (خیاطی - روبان یا نواری که برای استحکام بیشتر بر حاشیه یا سجاف یا درز دوخته شود) مغزی، لبه، جلد و پشت دوزی کتاب، صحافی، ته دوزی، الزام آور، به قوت خود باقی، (عمل شخص یا دستگاه) بسته بندی، بستگری، ماده ی چسبان یا همبند (برای جلوگیری از وارفتن)

معنی : انقیاد، جلد، شیرازه، صاحفی، اجباری، الزام اور معانی دیگر : بست، (هر چیزی که ببندد یا وصل کند) بند، باندپیچی (زخم و غیره)، (خیاطی - روبان یا نواری که برای استحکام بیشتر بر حاشیه یا سجاف یا درز دوخته شود) مغزی، لبه، جلد و پشت دوزی کتاب، صحافی، ته دوزی، الزام آور، به قوت خود باقی، (عمل شخص یا دس

binding

<hr> معنی : هر نوع ساقه نرم و قابل انعطاف <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) ساقه ی پیچنده و بالا رونده (مثل ساقه ی نیلوفر)، پیچ ساقه، گیاه پیچ ساقه دار

معنی : هر نوع ساقه نرم و قابل انعطاف معانی دیگر : (گیاه شناسی) ساقه ی پیچنده و بالا رونده (مثل ساقه ی نیلوفر)، پیچ ساقه، گیاه پیچ ساقه دار

واژه های حرف "b" - جملات نمونه