جملات نمونه

<hr> (گیاه شناسی) گل آذین دم گربه ای، گل دم گربه ای (مثل گل درخت گردو و تبریزی)، آرایش نگینی، گل بیدمشک ومانند ان

(گیاه شناسی) گل آذین دم گربه ای، گل دم گربه ای (مثل گل درخت گردو و تبریزی)، آرایش نگینی، گل بیدمشک ومانند ان

catkin

<hr> گربه سان، گربه مانند، بی صدا، پاور چین، یواشکی، گربه وار، اهسته رو

گربه سان، گربه مانند، بی صدا، پاور چین، یواشکی، گربه وار، اهسته رو

catlike

<hr> معنی : چرت کوتاه، خواب سبک وکوتاه، چرت زدن <hr> معانی دیگر : خواب کوتاه، چرت، قیلوله، چاشتخواب، خواب نیمروز، چرت روی صندلی

معنی : چرت کوتاه، خواب سبک وکوتاه، چرت زدن معانی دیگر : خواب کوتاه، چرت، قیلوله، چاشتخواب، خواب نیمروز، چرت روی صندلی

catnap

<hr> (گیاه شناسی) گل نپتون، علف گربه (گیاه خوشبویی به نام لاتین nepeta cataria - از تیره ی نعناعیان که گلبرگ آن مثل چای مصرف می شود)، سنبل بری

(گیاه شناسی) گل نپتون، علف گربه (گیاه خوشبویی به نام لاتین nepeta cataria - از تیره ی نعناعیان که گلبرگ آن مثل چای مصرف می شود)، سنبل بری

catnip

<hr> وابسته به ایینه ونور منعکس شده

وابسته به ایینه ونور منعکس شده

catoptric

cats and dogs

<hr> معنی : سوس گوجه فرنگی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: ketchup

معنی : سوس گوجه فرنگی معانی دیگر : رجوع شود به: ketchup

catsup

<hr> (گیاه شناسی) اکالیفا، کرفو، گرز، دم گربه، لویی (جنس typha از خانواده ی cattail به ویژه t. angustifloia و t. latifolia ـ وابسته به گیاهان تیره ی typhaceae از راسته ی typhales از گیاهان تک لپه ای و باتلاق زی)، پته لویی

(گیاه شناسی) اکالیفا، کرفو، گرز، دم گربه، لویی (جنس typha از خانواده ی cattail به ویژه t. angustifloia و t. latifolia ـ وابسته به گیاهان تیره ی typhaceae از راسته ی typhales از گیاهان تک لپه ای و باتلاق زی)، پته لویی

cattail

<hr> معنی : گله گاو، احشام و اغنام <hr> معانی دیگر : (محلی) حیوانات اهلی روستایی (مانند گاو و گوسفند و اسب)، چهارپا، دام ها، رمه، ستور، احشام، گاوها (اعم از نر و ماده و اخته شده و گوساله)، گواره، (تحقیر آمیز) توده ی مردم، عوام الناس

معنی : گله گاو، احشام و اغنام معانی دیگر : (محلی) حیوانات اهلی روستایی (مانند گاو و گوسفند و اسب)، چهارپا، دام ها، رمه، ستور، احشام، گاوها (اعم از نر و ماده و اخته شده و گوساله)، گواره، (تحقیر آمیز) توده ی مردم، عوام الناس

cattle

<hr> معنی : گاودار، گاو فروش <hr> معانی دیگر : (کسی که از چهار پایان مواظبت می کند و یا آنها را برای فروش پرورش می دهد) دامدار، دام پرور، گله دار، گله بان، رمیار

معنی : گاودار، گاو فروش معانی دیگر : (کسی که از چهار پایان مواظبت می کند و یا آنها را برای فروش پرورش می دهد) دامدار، دام پرور، گله دار، گله بان، رمیار

cattleman

<hr> معنی : گربه صفت، شبیه گربه <hr> معانی دیگر : گربه مانند، گربه ای، گربه سان، کاته (واحد وزن در برخی کشورهای آسیای شرقی - در چین یک کاته معادل است با 500 گرم و در سایر جاها برابر است با 680 گرم)

معنی : گربه صفت، شبیه گربه معانی دیگر : گربه مانند، گربه ای، گربه سان، کاته (واحد وزن در برخی کشورهای آسیای شرقی - در چین یک کاته معادل است با 500 گرم و در سایر جاها برابر است با 680 گرم)

catty

<hr> معنی : راه باریک و گربه رو <hr> معانی دیگر : گربه رو، راه باریک (مثلا در راستای پل راه آهن یا بالای موتور خانه ی کشتی)، راه یک نفره

معنی : راه باریک و گربه رو معانی دیگر : گربه رو، راه باریک (مثلا در راستای پل راه آهن یا بالای موتور خانه ی کشتی)، راه یک نفره

catwalk

caucasia

<hr> معنی : سفید پوست، مرد سفید پوست، قفقازی، هند و اروپایی <hr> معانی دیگر : وابسته به قفقاز، رجوع شود به: caucasoid، وابسته به دو خانواده ی مستقل زبان های هند و اروپایی در قفقاز: قفقازی شمالی (که شامل زبان سرکیسی می شود) و قفقازی جنوبی (که شامل زبان گرجی است) (caucasic هم می گویند)، اهل قفقازیه، وابسته به زبان های قفقازی

معنی : سفید پوست، مرد سفید پوست، قفقازی، هند و اروپایی معانی دیگر : وابسته به قفقاز، رجوع شود به: caucasoid، وابسته به دو خانواده ی مستقل زبان های هند و اروپایی در قفقاز: قفقازی شمالی (که شامل زبان سرکیسی می شود) و قفقازی جنوبی (که شامل زبان گرجی است) (caucasic هم می گویند)، اهل قفقازیه، وابسته به ز

caucasian

<hr> قفقاز (ناحیه ی بزرگی که بین دریای خزر و دریای سیاه قرار دارد)، قفقازیه (بیشتر می گویند: the caucasus)، کوه قفقاز، کوه قاف

قفقاز (ناحیه ی بزرگی که بین دریای خزر و دریای سیاه قرار دارد)، قفقازیه (بیشتر می گویند: the caucasus)، کوه قفقاز، کوه قاف

caucasus

caucasus mountains

<hr> معنی : انجمن حزبی، کمیته های پارلمانی <hr> معانی دیگر : (امریکا - در احزاب سیاسی یا فراکسیون های پارلمانی) گردهمایی خصوصی رهبران (برای تعیین نامزدهای انتخاباتی یا خط مشی سیاسی و غیره به ویژه پیش از انتخابات)، شرکت کنندگان در چنین جلسه ای، جرگه، فراکسیون، (انگلیس) سازمان یا گروه رهبری حزب، نمایندگان حزب کارگر درپارلمان یا انجمن

معنی : انجمن حزبی، کمیته های پارلمانی معانی دیگر : (امریکا - در احزاب سیاسی یا فراکسیون های پارلمانی) گردهمایی خصوصی رهبران (برای تعیین نامزدهای انتخاباتی یا خط مشی سیاسی و غیره به ویژه پیش از انتخابات)، شرکت کنندگان در چنین جلسه ای، جرگه، فراکسیون، (انگلیس) سازمان یا گروه رهبری حزب، نمایندگان حزب ک

caucus

<hr> معنی : وابسته به دم <hr> معانی دیگر : دمی، دمسان، روی دم، نزدیک دم، دم وار

معنی : وابسته به دم معانی دیگر : دمی، دمسان، روی دم، نزدیک دم، دم وار

caudal

<hr> معنی : وابسته به دم، دمی، دم وار، واقع در نزدیکی دم <hr> معانی دیگر : دمدار، دارای دم یا بخش دمسان (caudated هم می گویند)

معنی : وابسته به دم، دمی، دم وار، واقع در نزدیکی دم معانی دیگر : دمدار، دارای دم یا بخش دمسان (caudated هم می گویند)

caudate

<hr> (گیاه شناسی)، تنه ی درخت (به ویژه نخل و سرخس درختی)، سخت ساق، پیر ساق

(گیاه شناسی)، تنه ی درخت (به ویژه نخل و سرخس درختی)، سخت ساق، پیر ساق

caudex

<hr> زمان گذشته و اسم مفعول فعل: catch، گرفت، بچنگ اورد، گرفتارکرد، گیراورد، دریافت

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: catch، گرفت، بچنگ اورد، گرفتارکرد، گیراورد، دریافت

caught

<hr> معنی : نوعی روسری مشبک توری، شبکه تار عنکبوت، غشاء پوششی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی)، پرده ی جنین (به ویژه بخشی از آن که گاهی سر نوزاد را پوشانده است)، مشیمه، بچه دان

معنی : نوعی روسری مشبک توری، شبکه تار عنکبوت، غشاء پوششی معانی دیگر : (کالبد شناسی)، پرده ی جنین (به ویژه بخشی از آن که گاهی سر نوزاد را پوشانده است)، مشیمه، بچه دان

caul

<hr> معنی : دیگ، پاتیل، کتری بزرگ <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: caldron، caldron : پاتیل

معنی : دیگ، پاتیل، کتری بزرگ معانی دیگر : رجوع شود به: caldron، caldron : پاتیل

cauldron

<hr> معنی : گل کلم <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل کلم، کلم گل، کلم رومی (brassica oleracea به ویژه botrytis)، گل این گیاه که سپید و گوشتالو و خوراکی است

معنی : گل کلم معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل کلم، کلم گل، کلم رومی (brassica oleracea به ویژه botrytis)، گل این گیاه که سپید و گوشتالو و خوراکی است

cauliflower

<hr> معنی : مسدود کردن، بتونهگیری کردن، زیرپوش سازی کردن، درز گرفتن، اب بندی کردن، نعل زدن، بتونه کاری کردن، شکاف و سوراخ چیزی را گرفتن، چرت زدن <hr> معانی دیگر : آب بندی کردن، درزگیری کردن (به ویژه برای جلوگیری از نفوذ آب)، انداییدن، آژندیدن، زاماسکه، زاموسقه، آب بند (caulking compound هم می گویند)، بتونه (برای درزگیری)، بتانه، آژندگر، calk : شکاف وسورا&nbsp; چیزی را گرفتن

معنی : مسدود کردن، بتونهگیری کردن، زیرپوش سازی کردن، درز گرفتن، اب بندی کردن، نعل زدن، بتونه کاری کردن، شکاف و سوراخ چیزی را گرفتن، چرت زدن معانی دیگر : آب بندی کردن، درزگیری کردن (به ویژه برای جلوگیری از نفوذ آب)، انداییدن، آژندیدن، زاماسکه، زاموسقه، آب بند (caulking compound هم می گویند)، بتونه (ب

caulk

<hr> درزبندى، درزگیرى معمارى : بطانه علوم نظامى : بتونه کارى علوم دریایى : بتونه کارى

درزبندى، درزگیرى معمارى : بطانه علوم نظامى : بتونه کارى علوم دریایى : بتونه کارى

caulking

causa

<hr> معنی : سببی، علتی، مبنی بر سبب، بیان کننده علت <hr> معانی دیگر : علی، انگیزی، انگیزانی، کیودی

معنی : سببی، علتی، مبنی بر سبب، بیان کننده علت معانی دیگر : علی، انگیزی، انگیزانی، کیودی

causal

<hr> معنی : علیت، خاصیت سببی، رابطه بین علت و معلول <hr> معانی دیگر : انگیزگی، انگیزندگی، پیوستگی علی، رابطه ی علت و معلولی

معنی : علیت، خاصیت سببی، رابطه بین علت و معلول معانی دیگر : انگیزگی، انگیزندگی، پیوستگی علی، رابطه ی علت و معلولی

causality

<hr> چنانکه سبب وعلت رابرساند، ازراه علت، جهت

چنانکه سبب وعلت رابرساند، ازراه علت، جهت

causally

<hr> معنی : نسب میان علت ومعلول <hr> معانی دیگر : انگیزی، انگیزانی، علیت، انگیزندگی، سبب شدن

معنی : نسب میان علت ومعلول معانی دیگر : انگیزی، انگیزانی، علیت، انگیزندگی، سبب شدن

causation

<hr> معنی : سبب شونده <hr> معانی دیگر : (زبان شناسی) واژه ی انگیزان، واژه ی سببی، انگیزان، انگیزگر، انگیزگرانه، علتی، سببی، متعدی

معنی : سبب شونده معانی دیگر : (زبان شناسی) واژه ی انگیزان، واژه ی سببی، انگیزان، انگیزگر، انگیزگرانه، علتی، سببی، متعدی

causative

<hr> معنی : سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع، باعی شدن، سبب شدن، ایجاد کردن، واداشتن، موجب شدن <hr> معانی دیگر : انگیزاننده، کیود، دلیل، پیش آور، مایه، علت بودن، انگیزاندن، پیش آوردن، به بار آوردن، هدف (سیاسی یا اجتماعی)، آرمان، (حقوق) مرافعه، شکایت، دعوی، ایجادکردن غالبا بامصدر

معنی : سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع، باعی شدن، سبب شدن، ایجاد کردن، واداشتن، موجب شدن معانی دیگر : انگیزاننده، کیود، دلیل، پیش آور، مایه، علت بودن، انگیزاندن، پیش آوردن، به بار آوردن، هدف (سیاسی یا اجتماعی)، آرمان، (حقوق) مراف

cause

<hr> (حقوق) علت دعوی، پیش آور دادخواهی، انگیزان شکایت رسمی

(حقوق) علت دعوی، پیش آور دادخواهی، انگیزان شکایت رسمی

cause of action

cause of death

<hr> معنی : معلول <hr> معانی دیگر : معلول قانون ـ فقه : به علت

معنی : معلول معانی دیگر : معلول قانون ـ فقه : به علت

caused

<hr> معنی : بی سبب، بی هدف <hr> معانی دیگر : بی سبب، بی هدف

معنی : بی سبب، بی هدف معانی دیگر : بی سبب، بی هدف

causeless

<hr> معنی : ایجاد کننده <hr> معانی دیگر : سبب

معنی : ایجاد کننده معانی دیگر : سبب

causer

causes

<hr> معنی : گذرگاه، جاده، جادهایکه از کف زمین بلندتراست <hr> معانی دیگر : (جاده ای که از زمین های اطراف آن بلندتر ساخته شده است) فراز راه، گریوه، (مهجور) جاده ی سنگفرش یا آسفالته، راه

معنی : گذرگاه، جاده، جادهایکه از کف زمین بلندتراست معانی دیگر : (جاده ای که از زمین های اطراف آن بلندتر ساخته شده است) فراز راه، گریوه، (مهجور) جاده ی سنگفرش یا آسفالته، راه

causeway

<hr> معنی : منتج، موجب، مسبب، موجد

معنی : منتج، موجب، مسبب، موجد

causing

<hr> معنی : سوزش اور، تند، تیز، نیشدار، هجوامیز <hr> معانی دیگر : سوز آور، خورنده، خورگر، گزا، ( در مورد سخن و نوشته) تند، سوزان، تلخ، پرکنایه، سود سوز آور (caustic soda هم می گویند)، ماده ی سوز آور

معنی : سوزش اور، تند، تیز، نیشدار، هجوامیز معانی دیگر : سوز آور، خورنده، خورگر، گزا، ( در مورد سخن و نوشته) تند، سوزان، تلخ، پرکنایه، سود سوز آور (caustic soda هم می گویند)، ماده ی سوز آور

caustic

caustically

<hr> معنی : لطیفه <hr> معانی دیگر : سوزندگی، تندی، نیش سخن

معنی : لطیفه معانی دیگر : سوزندگی، تندی، نیش سخن

causticity

caustics

<hr> سوزاندن زخم بوسله داه اتش یا داه اهن

سوزاندن زخم بوسله داه اتش یا داه اهن

cauterization

<hr> معنی : سو زاندن، داغ کردن، داغ زدن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سوزاندن (با سوزن یا میله ی داغ یا نور لیزر یا ماده ی سوز آور)، داه کردن، داه زدن

معنی : سو زاندن، داغ کردن، داغ زدن معانی دیگر : (پزشکی) سوزاندن (با سوزن یا میله ی داغ یا نور لیزر یا ماده ی سوز آور)، داه کردن، داه زدن

cauterize

<hr> (پزشکی)، (میله یا ابزاری که به وسیله ی آن داغ می زنند) داغگر، سوزاندن

(پزشکی)، (میله یا ابزاری که به وسیله ی آن داغ می زنند) داغگر، سوزاندن

واژه های حرف "c" - جملات نمونه