جملات نمونه

<hr> معنی : واگذاری، مدارا، اعطاء <hr> معانی دیگر : رفتار برتری آمیز، رفتار خودپسندانه، تمکین، موافقت

معنی : واگذاری، مدارا، اعطاء معانی دیگر : رفتار برتری آمیز، رفتار خودپسندانه، تمکین، موافقت

condescension

<hr> معنی : مناسب، فرا خور، سزاوار <hr> معانی دیگر : مستحق، درخور، زیبنده

معنی : مناسب، فرا خور، سزاوار معانی دیگر : مستحق، درخور، زیبنده

condign

<hr> معنی : نمک و فلفل، چاشنی، ادویه <hr> معانی دیگر : (خوراکپردازی) چاشنی، طعم افزا، ادویه زدن

معنی : نمک و فلفل، چاشنی، ادویه معانی دیگر : (خوراکپردازی) چاشنی، طعم افزا، ادویه زدن

condiment

<hr> معنی : وضعیت، چگونگی، حال، روزگار، شرط، حالت، مقید کردن، شایسته کردن، شرط نمودن <hr> معانی دیگر : سامه، وضع، وضع سلامتی، سلامتی، بهباش، (عامیانه) بیماری، نقاهت، مرض، عارضه، آمادگی (جسمی)، سلامتی کامل، ورزیدگی، پرورش، به حالت دلخواه در آوردن، ورزیده کردن، (جسما) آماده کردن، (روان شناسی) شرطی کردن، دارای بازتاب شرطی کردن، خودادن، عادت دادن، وضع اجتماعی، رتبه، شان، مقام، مرتبه، منزلت، (مهجور) شخصیت، خوی، نهاد، خصلت، ویژگی، (آموزش) تجدیدی (در امتحان)، شرط قبولی (که معمولا مستلزم انجام تکالیف اضافی است)، نمره ی مشروط دادن، تجدیدی کردن، (دستور زبان) عبارت شرطی (مثلا عبارتی که با if آغاز شود)، (حقوق - درقرارداد یا وصیت نامه و غیره)، ماده ی الحاقی، شرط قرارداد (یا وراثت نامه)، قید، (حقوق) شرط قراردادن، (در قرارداد یا سند) پیش بینی کردن، (منطق) پیش گزاره (قضیه ای که صدق و صحت قضیه ی دیگر وابسته به آن است)، قضیه ی اصلی، (قدیمی) قول و قرارگذاشتن، چانه زدن، مشروط کردن، دارای قید و شرط کردن، تعیین کردن، تصریح کردن، تحمیل شرایط کردن، جرح و تعدیل کردن، تحت تاثیر قراردادن

معنی : وضعیت، چگونگی، حال، روزگار، شرط، حالت، مقید کردن، شایسته کردن، شرط نمودن معانی دیگر : سامه، وضع، وضع سلامتی، سلامتی، بهباش، (عامیانه) بیماری، نقاهت، مرض، عارضه، آمادگی (جسمی)، سلامتی کامل، ورزیدگی، پرورش، به حالت دلخواه در آوردن، ورزیده کردن، (جسما) آماده کردن، (روان شناسی) شرطی کردن، دارای ب

condition

<hr> معنی : مشروط، شرطی، مشروطه، نا معلوم <hr> معانی دیگر : مشروط (در مقابل بی قید و شرط: absolute یا unconditional)، مقید، دارای قید و شرط، (منطق) پیش گزاره ای (وابسته به قضیه ای که منوط به قضیه ی دیگر باشد)، وابسته به دو گزاره ی وابسته، (دستور زبان) شرطی، جمله یا عبارت شرطی

معنی : مشروط، شرطی، مشروطه، نا معلوم معانی دیگر : مشروط (در مقابل بی قید و شرط: absolute یا unconditional)، مقید، دارای قید و شرط، (منطق) پیش گزاره ای (وابسته به قضیه ای که منوط به قضیه ی دیگر باشد)، وابسته به دو گزاره ی وابسته، (دستور زبان) شرطی، جمله یا عبارت شرطی

conditional

conditional probability

conditional statement

<hr> صورت شرطی ,شرطی بودن ,مشروطبودن

صورت شرطی ,شرطی بودن ,مشروطبودن

conditionality

<hr> بشرط,بطورمشروطیامقید

conditionally

<hr> معنی : مشروط <hr> معانی دیگر : (دارای شرایط) دلخواه، ورزیده، آماده، دارای بازتاب شرطی، خوگرفته، عادت کرده، عادتی، مقید، دارای قید و شرط، شرطی، مشروط,مقید

معنی : مشروط معانی دیگر : (دارای شرایط) دلخواه، ورزیده، آماده، دارای بازتاب شرطی، خوگرفته، عادت کرده، عادتی، مقید، دارای قید و شرط، شرطی، مشروط,مقید

conditioned

<hr> (روان شناسی) بازتاب شرطی (conditioned response هم می گویند)

(روان شناسی) بازتاب شرطی (conditioned response هم می گویند)

conditioned reflex

conditioned response

<hr> معنی : نرم کننده، خنک کننده

معنی : نرم کننده، خنک کننده

conditioner

<hr> معنی : شایسته سازی <hr> معانی دیگر : شایسته سازی

معنی : شایسته سازی معانی دیگر : شایسته سازی

conditioning

<hr> وضعیتها، حالات، شرایط روانشناسى : اوضاع ورزش : مقررات و شرایط اسبدوانى علوم نظامى : اوضاع

وضعیتها، حالات، شرایط روانشناسى : اوضاع ورزش : مقررات و شرایط اسبدوانى علوم نظامى : اوضاع

conditions

<hr> مخفف: آپارتمان، کاندو

condo

<hr> معنی : اظهار تاسف کردن، تسلیت دادن <hr> معانی دیگر : دلداری دادن، همدردی کردن، هم سوگ شدن، تسلی دادن، تسلیت گفتن

معنی : اظهار تاسف کردن، تسلیت دادن معانی دیگر : دلداری دادن، همدردی کردن، هم سوگ شدن، تسلی دادن، تسلیت گفتن

condole

<hr> معنی : تسلیت، اظهار تاسف، همدردی، عزا <hr> معانی دیگر : دلداری (دادن)، (اظهار) همدردی، هم سوگی، تسلی، تسلیت (condolement هم می گویند)

معنی : تسلیت، اظهار تاسف، همدردی، عزا معانی دیگر : دلداری (دادن)، (اظهار) همدردی، هم سوگی، تسلی، تسلیت (condolement هم می گویند)

condolence

<hr> کاپوت، ابریشمی، غلاف

condom

<hr> معنی : مالکیت مشترک، حکومت مشترک <hr> معانی دیگر : هم سالاری، حوزه ی تسلط مشترک، سرزمین مورد تسلط مشترک (دو یا چند کشور)

معنی : مالکیت مشترک، حکومت مشترک معانی دیگر : هم سالاری، حوزه ی تسلط مشترک، سرزمین مورد تسلط مشترک (دو یا چند کشور)

condominium

<hr> معنی : بخشیدن، چشم پوشی کردن از، اغماض کردن <hr> معانی دیگر : چشم پوشی کردن (از خطا یا گناه)، بخشودن، نادیده گرفتن، غمض عین کردن، اغما­ کردن

معنی : بخشیدن، چشم پوشی کردن از، اغماض کردن معانی دیگر : چشم پوشی کردن (از خطا یا گناه)، بخشودن، نادیده گرفتن، غمض عین کردن، اغما­ کردن

condone

<hr> معنی : شاهرخ، کرکس امریکایی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) کرکس امریکایی، کاندور (vultur gryphus - بومی امریکای جنوبی)، کرکس کالیفرنیا (californianus gymnogyps - بومی کوه های جنوب کالیفرنیا)، شاهر

معنی : شاهرخ، کرکس امریکایی معانی دیگر : (جانورشناسی) کرکس امریکایی، کاندور (vultur gryphus - بومی امریکای جنوبی)، کرکس کالیفرنیا (californianus gymnogyps - بومی کوه های جنوب کالیفرنیا)، شاهر

condor

<hr> معنی : رهبری کردن، راهنمایی کردن <hr> معانی دیگر : منجر شدن به، کشیده شدن به، هدایت شدن به، منتهی شدن به

معنی : رهبری کردن، راهنمایی کردن معانی دیگر : منجر شدن به، کشیده شدن به، هدایت شدن به، منتهی شدن به

conduce

<hr> معنی : مساعد، سودمند، منجر شونده، موجب شونده <hr> معانی دیگر : (با: to) منجر (شونده)، موجب، - آور، باعث

معنی : مساعد، سودمند، منجر شونده، موجب شونده معانی دیگر : (با: to) منجر (شونده)، موجب، - آور، باعث

conducive

<hr> معنی : رفتار، سلوک، عمل اوردن، هدایت کردن، اداره کردن، بردن <hr> معانی دیگر : اجرا، مدیریت، اداره، راهنمایی کردن، همراهی کردن، مشایعت کردن، مدیریت کردن، اجراکردن، (با: -self) مواظب رفتار خود بودن، (خوب) رفتار کردن، (برق و فیزیک) رسانا بودن، (برق) رساندن، انتقال دادن، (ارکستر و غیره) رهبری کردن، رسیدن (یا رساندن) به، منتهی شدن به

معنی : رفتار، سلوک، عمل اوردن، هدایت کردن، اداره کردن، بردن معانی دیگر : اجرا، مدیریت، اداره، راهنمایی کردن، همراهی کردن، مشایعت کردن، مدیریت کردن، اجراکردن، (با: -self) مواظب رفتار خود بودن، (خوب) رفتار کردن، (برق و فیزیک) رسانا بودن، (برق) رساندن، انتقال دادن، (ارکستر و غیره) رهبری کردن، رسیدن (یا

conduct

<hr> معنی : هدایت، رسانایی، انتقال، میزان هدایت، ضریب هدایت، میزان رسانایی، قدرت هدایت <hr> معانی دیگر : (برق و گرما) رسانایی، قابلیت هدایت، ضریب رسانایی، رسانش

معنی : هدایت، رسانایی، انتقال، میزان هدایت، ضریب هدایت، میزان رسانایی، قدرت هدایت معانی دیگر : (برق و گرما) رسانایی، قابلیت هدایت، ضریب رسانایی، رسانش

conductance

<hr> هدایت کردن، رفتار رفتار، سلوک، بردن، اداره کردن

هدایت کردن، رفتار رفتار، سلوک، بردن، اداره کردن

conducted

conductibility

conducting

<hr> معنی : رهبری، هدایت، رسانایی، انتقال، بردن جریان <hr> معانی دیگر : (برق و گرما) رسانش، رساندن (انتقال آبگونه توسط لوله و به ویژه انتقال شیره ی گیاهی در آوندها)، تنظیم

معنی : رهبری، هدایت، رسانایی، انتقال، بردن جریان معانی دیگر : (برق و گرما) رسانش، رساندن (انتقال آبگونه توسط لوله و به ویژه انتقال شیره ی گیاهی در آوندها)، تنظیم

conduction

<hr> معنی : رسانا، برنده <hr> معانی دیگر : هادی

معنی : رسانا، برنده معانی دیگر : هادی

conductive

<hr> معنی : رسانایی، قابلیت هدایت، قابلیت رسانایی، ضریب هدایت یا انتشار <hr> معانی دیگر : (برق و گرما و غیره) رسانایی، خاصیت هدایت، رسان پذیری، رسانندگی، ضریب هدایت یا انتشار حرارت والکتریسیته وغیره

معنی : رسانایی، قابلیت هدایت، قابلیت رسانایی، ضریب هدایت یا انتشار معانی دیگر : (برق و گرما و غیره) رسانایی، خاصیت هدایت، رسان پذیری، رسانندگی، ضریب هدایت یا انتشار حرارت والکتریسیته وغیره

conductivity

<hr> معنی : راهنما، رهبر ارکستر، رسانا، هادی، مسئول بلیط <hr> معانی دیگر : رهبر دسته ی آوازخوان، (برق و گرما و غیره) رسانا، رسانگر، رهنما، بلد، مدیر، گرداننده، (ترن و اتوبوس) بلیطچی، کنترلچی قطار، رئیس قطار، کمک راننده

معنی : راهنما، رهبر ارکستر، رسانا، هادی، مسئول بلیط معانی دیگر : رهبر دسته ی آوازخوان، (برق و گرما و غیره) رسانا، رسانگر، رهنما، بلد، مدیر، گرداننده، (ترن و اتوبوس) بلیطچی، کنترلچی قطار، رئیس قطار، کمک راننده

conductor

<hr> (مونث) بلیطچی، مامور قطار، کمک راننده، بگذر,مجرا,مجری

(مونث) بلیطچی، مامور قطار، کمک راننده، بگذر,مجرا,مجری

conductress

<hr> معنی : مجرا، لوله، مجرای اب، مجرای سیم، لوله اب، اب گذر <hr> معانی دیگر : (برای رساندن آبگونه ها) لوله، آب گذر، آب رسان، تنبوشه، پوشش سیم (لوله یا راه زیرزمینی یا حفاظ که کابل را برای ایمنی در آن قرار می دهند)، سیمراه، معبر، کانال

معنی : مجرا، لوله، مجرای اب، مجرای سیم، لوله اب، اب گذر معانی دیگر : (برای رساندن آبگونه ها) لوله، آب گذر، آب رسان، تنبوشه، پوشش سیم (لوله یا راه زیرزمینی یا حفاظ که کابل را برای ایمنی در آن قرار می دهند)، سیمراه، معبر، کانال

conduit

<hr> (استخوان بندی) لقمه، کندیل (برآمدگی یک استخوان که در حفره ی استخوان دیگر جای می گیرد مانند لقمه ی استخوان ران که در فرورفتگی استخوان لگن خاصره جای می گیرد)

(استخوان بندی) لقمه، کندیل (برآمدگی یک استخوان که در حفره ی استخوان دیگر جای می گیرد مانند لقمه ی استخوان ران که در فرورفتگی استخوان لگن خاصره جای می گیرد)

condyle

<hr> (پزشکی) کندیلوم (رویش زگیل مانندی که اطراف مقعد یا اعضای تناسلی پیدا می شود)، زگیل ,عجان

(پزشکی) کندیلوم (رویش زگیل مانندی که اطراف مقعد یا اعضای تناسلی پیدا می شود)، زگیل ,عجان

condyloma

<hr> معنی : مخروط، قیف، میوه کاج، هر چیز مخروطی یا کله قندی، مخروطی شکل کردن <hr> معانی دیگر : قیف (بستنی)، هرچیز مخروط مانند، بتو، نوک قله ی آتشفشان (که به شکل فرورفتگی مخروط مانند است)، (گیاه شناسی) جوز کلاغ، میوه ی کاج، هرتخم یا میوه ی مخروطسان، مخروط کاج، کوکنار، (جانور شناسی - در شبکیه ی چشم بیشتر مهره داران) یاخته ی مخروطی (که نسبت به نور و رنگ حساس است)، رجوع شود به: cone shell، (در میکروفن و غیره) دیافراگم، مخروطسان کردن، برش مخروطی دادن به، (راهنمایی و رانندگی) میله ی مخروطسان، مخروطه (پلاستیکی یا فلزی و قابل حمل که برای هدایت رانندگان در امتداد مسیر و غیره قرار می دهند)، قیف برای بستنی قیفی

معنی : مخروط، قیف، میوه کاج، هر چیز مخروطی یا کله قندی، مخروطی شکل کردن معانی دیگر : قیف (بستنی)، هرچیز مخروط مانند، بتو، نوک قله ی آتشفشان (که به شکل فرورفتگی مخروط مانند است)، (گیاه شناسی) جوز کلاغ، میوه ی کاج، هرتخم یا میوه ی مخروطسان، مخروط کاج، کوکنار، (جانور شناسی - در شبکیه ی چشم بیشتر مهره د

cone

<hr> مخروطی ,کله قندی ,مخروطی شکل

مخروطی ,کله قندی ,مخروطی شکل

cone shaped

<hr> معنی : ادم ساده لوح <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی - نادر) خرگوش (cony هم می نویسند)، خزخرگوش، جانور ناشناخته ای که در انجیل از آن نامبرده شده است، انواع ماهی های دریایی به ویژه گروپر (grouper) به نام لاتین epinephelus fulvus که در آب های حاره ی غرب اقیانوس اطلس یافت می شود، cony خرگوش کوچک

معنی : ادم ساده لوح معانی دیگر : (جانور شناسی - نادر) خرگوش (cony هم می نویسند)، خزخرگوش، جانور ناشناخته ای که در انجیل از آن نامبرده شده است، انواع ماهی های دریایی به ویژه گروپر (grouper) به نام لاتین epinephelus fulvus که در آب های حاره ی غرب اقیانوس اطلس یافت می شود، cony خرگوش کوچک

coney

<hr> (عامیانه) مخفف: confabulation

confab

<hr> معنی : خیال بافی کردن، صحبت کردن، درد دل کردن <hr> معانی دیگر : صحبت دوستانه کردن، گپ زدن، اختلاط کردن

معنی : خیال بافی کردن، صحبت کردن، درد دل کردن معانی دیگر : صحبت دوستانه کردن، گپ زدن، اختلاط کردن

confabulate

<hr> معنی : خیال پرستی، درد دل، صحبت <hr> معانی دیگر : صحبت، درد دل

معنی : خیال پرستی، درد دل، صحبت معانی دیگر : صحبت، درد دل

confabulation

<hr> معنی : ترکیب کردن، اماده کردن <hr> معانی دیگر : (در مورد دارو و شیرینی و نقل ونبات و غیره) ساختن (از راه آمیختن)، درآمیختن، آجیل کردن، ساختن، اماده کردن غذا برای گوارش، مخلوط کردن، مزق

معنی : ترکیب کردن، اماده کردن معانی دیگر : (در مورد دارو و شیرینی و نقل ونبات و غیره) ساختن (از راه آمیختن)، درآمیختن، آجیل کردن، ساختن، اماده کردن غذا برای گوارش، مخلوط کردن، مزق

confect

<hr> معنی : ترکیب، شیرینی، معجون، مربا <hr> معانی دیگر : نقل و نبات، بستنی، (جمع) تنقلات، کیک میوه، هرآمیزه ی شیرین و خوراکی، آجیل، (اثر هنری) سرهم بندی شده، کارسرسری (تصنعی، ساختگی)، (جامه ی زنانه) پیراهن خوش دوخت، لباس خوش ترکیب، ساختن (از راه آمیختن)، هم ساختگی، درآمیخت، (داروسازی) شربت

معنی : ترکیب، شیرینی، معجون، مربا معانی دیگر : نقل و نبات، بستنی، (جمع) تنقلات، کیک میوه، هرآمیزه ی شیرین و خوراکی، آجیل، (اثر هنری) سرهم بندی شده، کارسرسری (تصنعی، ساختگی)، (جامه ی زنانه) پیراهن خوش دوخت، لباس خوش ترکیب، ساختن (از راه آمیختن)، هم ساختگی، درآمیخت، (داروسازی) شربت

confection

<hr> وابسته به یا مانند همساخت (یا در آمیخت)، وابسته به شیرینی ونقل و نبات سازی، مغازه ی شیرینی فروشی، آجیل فروشی، شیرینی سازی، قنادی

وابسته به یا مانند همساخت (یا در آمیخت)، وابسته به شیرینی ونقل و نبات سازی، مغازه ی شیرینی فروشی، آجیل فروشی، شیرینی سازی، قنادی

confectionary

<hr> معنی : قناد، شیرینی فروش <hr> معانی دیگر : شیرینی ساز، آجیل فروش

معنی : قناد، شیرینی فروش معانی دیگر : شیرینی ساز، آجیل فروش

confectioner

<hr> معنی : قنادی، صنعت شیرینی سازی <hr> معانی دیگر : تنقلات، شیرینیجات، نقل و نبات، (مغازه ی) شیرینی فروشی، آجیل فروشی، مغازه ی آب نبات فروشی، هنرساختن شیرینی و نقل و نبات

معنی : قنادی، صنعت شیرینی سازی معانی دیگر : تنقلات، شیرینیجات، نقل و نبات، (مغازه ی) شیرینی فروشی، آجیل فروشی، مغازه ی آب نبات فروشی، هنرساختن شیرینی و نقل و نبات

واژه های حرف "c" - جملات نمونه