جملات نمونه

<hr> معنی : اتفاق، اتحاد، اتحادیه، هم پیمانی، پیوند <hr> معانی دیگر : (دسته های مردم و کشورها و ایالات) هم پیمان، هم عهد، هم پیوند، گروه دارای هدف مشترک، کنفدارسیون، پیمانگان (سازمان گروه های هم آرمان)، توطئه (چینی)، مقدمه چینی، زد و بست (برای کارهای بد)، دسیسه

معنی : اتفاق، اتحاد، اتحادیه، هم پیمانی، پیوند معانی دیگر : (دسته های مردم و کشورها و ایالات) هم پیمان، هم عهد، هم پیوند، گروه دارای هدف مشترک، کنفدارسیون، پیمانگان (سازمان گروه های هم آرمان)، توطئه (چینی)، مقدمه چینی، زد و بست (برای کارهای بد)، دسیسه

confederacy

<hr> معنی : متفق، متفق، موتلف، هم پیمان، متحد، متفق کردن <hr> معانی دیگر : (جنگ های داخلی امریکا - c بزرگ) وابسته به ایالات جنوبی، جنوبی، طرفدار جنوب، (در امور غیرقانونی) همدست، شریک جرم، توطئه گر، عضو کنفدراسیون (پیمانگان)، هم آرمان

معنی : متفق، متفق، موتلف، هم پیمان، متحد، متفق کردن معانی دیگر : (جنگ های داخلی امریکا - c بزرگ) وابسته به ایالات جنوبی، جنوبی، طرفدار جنوب، (در امور غیرقانونی) همدست، شریک جرم، توطئه گر، عضو کنفدراسیون (پیمانگان)، هم آرمان

confederate

confederate states of america

<hr> معنی : اتفاق، اتحاد، معاهده، هم پیمانی، هم عهدی <hr> معانی دیگر : کنفدراسیون (اتحاد چند دسته یا ملت دارای آرمان مشترک)، پیمانگان، همبستگی، هم عضوی درکنفدراسیون

معنی : اتفاق، اتحاد، معاهده، هم پیمانی، هم عهدی معانی دیگر : کنفدراسیون (اتحاد چند دسته یا ملت دارای آرمان مشترک)، پیمانگان، همبستگی، هم عضوی درکنفدراسیون

confederation

<hr> معنی : تفویض کردن، اعطاء کردن، عطاء کردن، مشورت کردن، همرایزنی کردن <hr> معانی دیگر : اهداکردن، اعطا کردن، بخشیدن به، تبادل نظر کردن، رایزنی کردن، مشاوره کردن، صلاحدید کردن، مراجعه کردن

معنی : تفویض کردن، اعطاء کردن، عطاء کردن، مشورت کردن، همرایزنی کردن معانی دیگر : اهداکردن، اعطا کردن، بخشیدن به، تبادل نظر کردن، رایزنی کردن، مشاوره کردن، صلاحدید کردن، مراجعه کردن

confer

confer with

<hr> معنی : مشاوره کننده، همرایزن <hr> معانی دیگر : شرکت کننده در کنفرانس، conferree مشاوره کننده

معنی : مشاوره کننده، همرایزن معانی دیگر : شرکت کننده در کنفرانس، conferree مشاوره کننده

conferee

<hr> معنی : گفتگو، محاوره، مذاکره، مشاوره، کنگاش، همرایزنی، مفاوضه <hr> معانی دیگر : کنفرانس، همایش، گردهمایی، مجمع، رایزنگان، همنشست، رایزنی، صلاحدید (رسمی)، مشاوره(ی رسمی)، کنکاش، همگویی، اعطا، اهدا، دادن (چیزهای افتخاری)، (امریکا) لیگ ورزشی (مرکب از چند دانشگاه که در زمینه های گوناگون به طور آزگار با هم مسابقه می دهند)، پیمانگان (conferrence هم می نویسند)، (امریکا) همایش گروهی از نمایندگان مجلس سنا به منظور برطرف سازی اختلاف نظر مجلسین در مورد لایحه یا امر بخصوصی، (اغلب c بزرگ) شورای رهبری کلیسای متدیست امریکا، (در برخی از کلیساهای پروتستان) گروه مرشدان، حوزه ی تحت نظر گروه مرشدان

معنی : گفتگو، محاوره، مذاکره، مشاوره، کنگاش، همرایزنی، مفاوضه معانی دیگر : کنفرانس، همایش، گردهمایی، مجمع، رایزنگان، همنشست، رایزنی، صلاحدید (رسمی)، مشاوره(ی رسمی)، کنکاش، همگویی، اعطا، اهدا، دادن (چیزهای افتخاری)، (امریکا) لیگ ورزشی (مرکب از چند دانشگاه که در زمینه های گوناگون به طور آزگار با هم مس

conference

<hr> مکالمه ی تلفنی چند نفره، کنفرانس تلفنی (که طی آن چند نفر از جاهای مختلف همزمان با همدیگر گفت و شنود و رایزنی می کنند)

مکالمه ی تلفنی چند نفره، کنفرانس تلفنی (که طی آن چند نفر از جاهای مختلف همزمان با همدیگر گفت و شنود و رایزنی می کنند)

conference call

conference room

<hr> کامپیوتر : computer conference

conferencing

<hr> معنی : اعطاء، تفویض <hr> معانی دیگر : اعطا، اهدا، دادن (چیزهای افتخاری) (conferral هم می گویند)، تفوی­

معنی : اعطاء، تفویض معانی دیگر : اعطا، اهدا، دادن (چیزهای افتخاری) (conferral هم می گویند)، تفوی­

conferment

conferral

<hr> معنی : اعتراف کردن، اقرار کردن <hr> معانی دیگر : خستو شدن، به گردن گرفتن، اذعان کردن، معترف بودن، (الهیات) به گناهان خود اعتراف کردن (معمولا طی مراسم کلیسایی)، (کلیسای کاتولیک) به اعتراف گناهان کسی گوش دادن، (ایمان) آوردن، اشهد گفتن، (به ایمان خود) شهادت دادن، (شعر قدیم) مظهر (چیزی) بودن، آشکار کردن

معنی : اعتراف کردن، اقرار کردن معانی دیگر : خستو شدن، به گردن گرفتن، اذعان کردن، معترف بودن، (الهیات) به گناهان خود اعتراف کردن (معمولا طی مراسم کلیسایی)، (کلیسای کاتولیک) به اعتراف گناهان کسی گوش دادن، (ایمان) آوردن، اشهد گفتن، (به ایمان خود) شهادت دادن، (شعر قدیم) مظهر (چیزی) بودن، آشکار کردن

confess

<hr> معنی : ظاهر <hr> معانی دیگر : معترف، بنابه اعتراف خود

معنی : ظاهر معانی دیگر : معترف، بنابه اعتراف خود

confessed

<hr> معنی : اقرار، اعتراف نامه، اقرار بجرم <hr> معانی دیگر : اعتراف، خستو، به گردن گیری، (کلیسا) اعتراف به گناهان (در مقابل کشیش به طور خصوصی و یا به طور دسته جمعی و طی مراسم مذهبی)، اعتراف (به ایمان خود)، اشهد، شهادت مذهبی، اقرار نامه، (معمولا جمع) اعترافات، خود زیست نامه (زندگینامه ی خودنوشته که در آن از امور شخصی و خصوصی و نهانی نیز پرده برداری شود)، (در برخی کلیساها) ایمان نامه، اصول دین (عنوان کامل آن: confession of faith)، (کلیسا) مراسم اقامه ی دعا و اشهد گویی، مراسم قرائت اصول دین، مزار شهید مذهبی یا مبشر روحانی، مرقد شریف

معنی : اقرار، اعتراف نامه، اقرار بجرم معانی دیگر : اعتراف، خستو، به گردن گیری، (کلیسا) اعتراف به گناهان (در مقابل کشیش به طور خصوصی و یا به طور دسته جمعی و طی مراسم مذهبی)، اعتراف (به ایمان خود)، اشهد، شهادت مذهبی، اقرار نامه، (معمولا جمع) اعترافات، خود زیست نامه (زندگینامه ی خودنوشته که در آن از ام

confession

<hr> معنی : محل مخصوص اعتراف بگناه، اعترافی، اقراری <hr> معانی دیگر : اعترافگاه، خستوگاه (درکلیسای کاتولیک: اتاقک کوچکی که در آن فرد به طور خصوصی گناهان خود را با کشیش در میان می گذارد)، (کلیسا) اعتراف (به کشیش یا در مراسم کلیسایی)

معنی : محل مخصوص اعتراف بگناه، اعترافی، اقراری معانی دیگر : اعترافگاه، خستوگاه (درکلیسای کاتولیک: اتاقک کوچکی که در آن فرد به طور خصوصی گناهان خود را با کشیش در میان می گذارد)، (کلیسا) اعتراف (به کشیش یا در مراسم کلیسایی)

confessional

<hr> معنی : اقرار اورنده <hr> معانی دیگر : اعتراف کننده، خستوگر، اقرار کننده، معترف، مقر، (کلیسای کاتولیک) کشیش ذیصلاحیت برای شنیدن اعترافات، اعتراف شنو، کسی که کیش خود را اشکارا اعتراف میکند

معنی : اقرار اورنده معانی دیگر : اعتراف کننده، خستوگر، اقرار کننده، معترف، مقر، (کلیسای کاتولیک) کشیش ذیصلاحیت برای شنیدن اعترافات، اعتراف شنو، کسی که کیش خود را اشکارا اعتراف میکند

confessor

<hr> معنی : پولک، شیرینی، کاغذ رنگی برای تزئین درجشنها <hr> معانی دیگر : (نواره های کاغذ رنگی که در رژه ها و جشن ها و مراسم خوشامدگویی بر سر مردم و یا به هوا پخش می کنند) کانفتی، نقل و نبات، آب نبات (یا آب نبات مصنوعی) که سابقا در جشن ها بر سر مردم یا در مسیر آنها می ریختند

معنی : پولک، شیرینی، کاغذ رنگی برای تزئین درجشنها معانی دیگر : (نواره های کاغذ رنگی که در رژه ها و جشن ها و مراسم خوشامدگویی بر سر مردم و یا به هوا پخش می کنند) کانفتی، نقل و نبات، آب نبات (یا آب نبات مصنوعی) که سابقا در جشن ها بر سر مردم یا در مسیر آنها می ریختند

confetti

<hr> معنی : خاصگی، دمساز، محرم، محرم اسرار، پرده دار، راز دار <hr> معانی دیگر : محرم راز، دوست مورد اعتماد، همراز، معتمد

معنی : خاصگی، دمساز، محرم، محرم اسرار، پرده دار، راز دار معانی دیگر : محرم راز، دوست مورد اعتماد، همراز، معتمد

confidant

<hr> معنی : ندیمه، زن رازدار، زن محرم اسرار <hr> معانی دیگر : زن رازدار، زن محرم اسرار

معنی : ندیمه، زن رازدار، زن محرم اسرار معانی دیگر : زن رازدار، زن محرم اسرار

confidante

<hr> معنی : اطمینان کردن، سپردن، اعتماد داشتن به، محرمانه گفتن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: in someone) مورد اعتماد قرار دادن، اعتماد کردن به، (راز یا امور خصوصی خود را با کسی) در میان گذاشتن، محرم کردن، (معمولا با: to) درد دل کردن با، (از روی اعتماد به دیگری) سپردن، محرمانه گفتن به

معنی : اطمینان کردن، سپردن، اعتماد داشتن به، محرمانه گفتن معانی دیگر : (معمولا با: in someone) مورد اعتماد قرار دادن، اعتماد کردن به، (راز یا امور خصوصی خود را با کسی) در میان گذاشتن، محرم کردن، (معمولا با: to) درد دل کردن با، (از روی اعتماد به دیگری) سپردن، محرمانه گفتن به

confide

confide in

<hr> معنی : اطمینان، اعتماد، خود رایی، خود سری، اعتقاد، صمیمیت، رازگویی <hr> معانی دیگر : اعتماد به نفس (self-confidence هم می گویند)، در میان گذاری، محرم سازی، راز داری، محرمیت، اعتماد به راز نگهداری دیگری، محرمانه، سر، موضوع خصوصی، هرچیز محرمانه، (انجیل) چیز مورد اعتماد یا اطمینان

معنی : اطمینان، اعتماد، خود رایی، خود سری، اعتقاد، صمیمیت، رازگویی معانی دیگر : اعتماد به نفس (self-confidence هم می گویند)، در میان گذاری، محرم سازی، راز داری، محرمیت، اعتماد به راز نگهداری دیگری، محرمانه، سر، موضوع خصوصی، هرچیز محرمانه، (انجیل) چیز مورد اعتماد یا اطمینان

confidence

<hr> سوءاستفاده ازاطمینان کسی

سوءاستفاده ازاطمینان کسی

confidence trick

<hr> معنی : بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم <hr> معانی دیگر : خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant

معنی : بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم معانی دیگر : خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant

confident

<hr> معنی : محرمانه، راز دار، دارای ماموریت محرمانه <hr> معانی دیگر : خصوصی، سری، خودمانی، وابسته به اعتماد و اطمینان، وابسته به رازگویی و رازسپاری، خفیه، مخفی، مرموز، کسی که رازداری و امور محرمانه را به عهده دارد

معنی : محرمانه، راز دار، دارای ماموریت محرمانه معانی دیگر : خصوصی، سری، خودمانی، وابسته به اعتماد و اطمینان، وابسته به رازگویی و رازسپاری، خفیه، مخفی، مرموز، کسی که رازداری و امور محرمانه را به عهده دارد

confidential

confidential information

confidentiality

confidentially

confidently

<hr> معنی : اعتماد کننده <hr> معانی دیگر : زود باور، کسی که به دیگری زود اعتماد کند، رازگو، ساده دل، زود اعتماد، کالو، کالوس

معنی : اعتماد کننده معانی دیگر : زود باور، کسی که به دیگری زود اعتماد کند، رازگو، ساده دل، زود اعتماد، کالو، کالوس

confiding

config

<hr> معنی : ترتیب، هیئت، پیکر بندی، شکل، پیگربندی، قواره، وضعیت یا موقعیت <hr> معانی دیگر : وضع، وضعیت، طرز قرارگیری، هماراست، کران نما، نقشه ی کلی، نمای برونی، برون نما، نمایه، (شیمی) ساختمان یک ترکیب (به ویژه از نظر رابطه ی فضایی اتم ها نسبت به ملکول ها)، هماراست (طرز قرار گیری) اتم ها در ملکول

معنی : ترتیب، هیئت، پیکر بندی، شکل، پیگربندی، قواره، وضعیت یا موقعیت معانی دیگر : وضع، وضعیت، طرز قرارگیری، هماراست، کران نما، نقشه ی کلی، نمای برونی، برون نما، نمایه، (شیمی) ساختمان یک ترکیب (به ویژه از نظر رابطه ی فضایی اتم ها نسبت به ملکول ها)، هماراست (طرز قرار گیری) اتم ها در ملکول

configuration

<hr> به طور خاصی قرار دادن یا آراستن، هماراستن، هماراست کردن، به طرز خاصی ساختن، شکل دادن

به طور خاصی قرار دادن یا آراستن، هماراستن، هماراست کردن، به طرز خاصی ساختن، شکل دادن

configure

<hr> معنی : حد، محدوده، منحصر کردن، بستری کردن، محدود کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) مرز، جای محصور، (بیمارستان) بستری کردن، زندانی کردن، توقیف کردن، (مهجور) زندان، حبس، (شعر قدیم) رجوع شود به: confinement، (نادر) هم مرز بودن، همسایه بودن، دارای محدوده ی مشترک بودن، محبوس کردن

معنی : حد، محدوده، منحصر کردن، بستری کردن، محدود کردن معانی دیگر : (معمولا جمع) مرز، جای محصور، (بیمارستان) بستری کردن، زندانی کردن، توقیف کردن، (مهجور) زندان، حبس، (شعر قدیم) رجوع شود به: confinement، (نادر) هم مرز بودن، همسایه بودن، دارای محدوده ی مشترک بودن، محبوس کردن

confine

<hr> معنی : محدود، بستری، منحصر، محدود شده <hr> معانی دیگر : 1- محدود 2- بستری

معنی : محدود، بستری، منحصر، محدود شده معانی دیگر : 1- محدود 2- بستری

confined

<hr> معنی : زایمان، بستری، تحدید، زندان بودن <hr> معانی دیگر : وضع حمل، محدودیت، محدودشدگی، توقیف، حبس، زندان (بودن)، بستری (بودن)

معنی : زایمان، بستری، تحدید، زندان بودن معانی دیگر : وضع حمل، محدودیت، محدودشدگی، توقیف، حبس، زندان (بودن)، بستری (بودن)

confinement

confines

<hr> معنی : تصدیق کردن، تثبیت کردن، تایید کردن <hr> معانی دیگر : درست پنداشتن، تصویب کردن، صحه گذاشتن بر، صدق چیزی را اثبات کردن، به ثبوت رساندن، اطمینان حاصل کردن، (کلیسا - طی مراسم رسمی) به عضویت پذیرفتن، نوکیش کردن، (از نظر مذهبی) بالغ و مکلف اعلام کردن

معنی : تصدیق کردن، تثبیت کردن، تایید کردن معانی دیگر : درست پنداشتن، تصویب کردن، صحه گذاشتن بر، صدق چیزی را اثبات کردن، به ثبوت رساندن، اطمینان حاصل کردن، (کلیسا - طی مراسم رسمی) به عضویت پذیرفتن، نوکیش کردن، (از نظر مذهبی) بالغ و مکلف اعلام کردن

confirm

confirmable

<hr> معنی : تاکید، تصدیق، تایید، شهادت، تثبیت، ابرام، استقرار <hr> معانی دیگر : راستین کردن، تصویب، به ثبوت رسانی، مصداق، موید، راستین گر، راستین ساز، گواه، اثبات

معنی : تاکید، تصدیق، تایید، شهادت، تثبیت، ابرام، استقرار معانی دیگر : راستین کردن، تصویب، به ثبوت رسانی، مصداق، موید، راستین گر، راستین ساز، گواه، اثبات

confirmation

<hr> تاییدکننده ,اثباتی ,مبنی برتاییدیاتصدیق ,تصدیق میز

تاییدکننده ,اثباتی ,مبنی برتاییدیاتصدیق ,تصدیق میز

confirmative

<hr> معنی : تاییدی، تقویتی <hr> معانی دیگر : وابسته به تایید و تصدیق، راستین گرانه (confirmative هم می نویسند)

معنی : تاییدی، تقویتی معانی دیگر : وابسته به تایید و تصدیق، راستین گرانه (confirmative هم می نویسند)

confirmatory

<hr> معنی : تصدیق شده، تایید شده، موید، برقرار، پا بر جا <hr> معانی دیگر : خوگرفته، معتاد، سابقه دار، کهنه کار، (بیماری) مزمن، اثبات شده، به ثبوت رسیده، مسلم

معنی : تصدیق شده، تایید شده، موید، برقرار، پا بر جا معانی دیگر : خوگرفته، معتاد، سابقه دار، کهنه کار، (بیماری) مزمن، اثبات شده، به ثبوت رسیده، مسلم

confirmed

<hr> معنی : قابل توقیف، توقیف کردن، غصب کردن، ضبط کردن، مصادره کردن <hr> معانی دیگر : توقیف کردن (اموال)، (به زور) گرفتن، مصادره شده، از دست رفته، مصادره ای، توقیفی

معنی : قابل توقیف، توقیف کردن، غصب کردن، ضبط کردن، مصادره کردن معانی دیگر : توقیف کردن (اموال)، (به زور) گرفتن، مصادره شده، از دست رفته، مصادره ای، توقیفی

confiscate

<hr> ضبط کردن، توقیف کردن، مصادره کردن

ضبط کردن، توقیف کردن، مصادره کردن

confiscated

<hr> معنی : مصادره، ضبط، غصب، مصادره یا ضبط <hr> معانی دیگر : مصادره یا ضبط

معنی : مصادره، ضبط، غصب، مصادره یا ضبط معانی دیگر : مصادره یا ضبط

واژه های حرف "c" - جملات نمونه