جملات نمونه

<hr> معنی : خمیدگی، عوج <hr> معانی دیگر : کجی ,کژی ,خمیدگی ,نادرستی ,ناراستی

معنی : خمیدگی، عوج معانی دیگر : کجی ,کژی ,خمیدگی ,نادرستی ,ناراستی

crookedness

<hr> معنی : اواز، زمزمه، زمزمه کردن <hr> معانی دیگر : (با صدای کوتاه) آواز خواندن، (زمزمه وار) سرودن، آواز (آرام و ملایم)، خنیاگری (زمزمه وار)، نوحه سرایی، ناله

معنی : اواز، زمزمه، زمزمه کردن معانی دیگر : (با صدای کوتاه) آواز خواندن، (زمزمه وار) سرودن، آواز (آرام و ملایم)، خنیاگری (زمزمه وار)، نوحه سرایی، ناله

croon

<hr> معنی : اواز خوان <hr> معانی دیگر : اواز خوان

معنی : اواز خوان معانی دیگر : اواز خوان

crooner

<hr> معنی : محصول، چینه دان، گیسو را زدن، حاصل دادن، سرشاخه زدن، چیدن <hr> معانی دیگر : (کشاورزی) محصول، فرآورده، خرمن، آیش، گروه، دسته، (سر چیزی را) زدن یا بریدن یا جویدن، سرچین کردن، (مو) کوتاه کردن، ماشین کردن، (پرندگان و برخی حشرات) چینه دان (رجوع شود به: craw)، (کشاورزی) بازده، پوست دباغی شده (و بریده نشده)، تخته پوست، دسته ی تازیانه، ته شلاق، شلاق سواری (بر اسب)، موی کوتاه، موی ماشینی، (محصول کشاورزی) برداشت کردن، کاشتن و پروراندن و درو کردن، به عمل آوردن، رویاندن، محصول دادن، چریدن، سرقیچی، سرشمش

معنی : محصول، چینه دان، گیسو را زدن، حاصل دادن، سرشاخه زدن، چیدن معانی دیگر : (کشاورزی) محصول، فرآورده، خرمن، آیش، گروه، دسته، (سر چیزی را) زدن یا بریدن یا جویدن، سرچین کردن، (مو) کوتاه کردن، ماشین کردن، (پرندگان و برخی حشرات) چینه دان (رجوع شود به: craw)، (کشاورزی) بازده، پوست دباغی شده (و بریده نش

crop

<hr> (کشت گیاهان مختلف به طور متناوب برای حفظ حاصلخیزی زمین) کشت تناوبی، کشت گرد، چرخش کشت

(کشت گیاهان مختلف به طور متناوب برای حفظ حاصلخیزی زمین) کشت تناوبی، کشت گرد، چرخش کشت

crop rotation

<hr> معنی : سردرآوردن از <hr> معانی دیگر : 1- (عامیانه - به ویژه چیزهای ناخوشایند) ناگهان ظاهر شدن یا به وجود آمدن، 2- (در مورد لایه های سنگی در زیرزمین) به سطح آمدن، در رویه پدیدار شدن

معنی : سردرآوردن از معانی دیگر : 1- (عامیانه - به ویژه چیزهای ناخوشایند) ناگهان ظاهر شدن یا به وجود آمدن، 2- (در مورد لایه های سنگی در زیرزمین) به سطح آمدن، در رویه پدیدار شدن

crop up

<hr> زمین کشاورزی، زمین فرآور، زمین زیرکشت، زمین زراعی

زمین کشاورزی، زمین فرآور، زمین زیرکشت، زمین زراعی

cropland

<hr> محصول، چیدن، گیسو را زدن، سرشاخه زدن، حاصل دادن، چینه دان

محصول، چیدن، گیسو را زدن، سرشاخه زدن، حاصل دادن، چینه دان

cropped

<hr> معنی : ماشین موزنی، برداشت کننده محصول <hr> معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) کشتگر و دروگر، قطع کننده ی مو (رجوع شود به: crop)، (شخص یا دستگاه) پرزگیر، چرم بر، (چرم) موی چین، پشم زدا، (گیاهی که محصول می دهد) گیاه بارآور، کارگر کشاورزی که به جای مزد سهمی از محصول به او می رسد، پرت شدن

معنی : ماشین موزنی، برداشت کننده محصول معانی دیگر : (شخص یا دستگاه) کشتگر و دروگر، قطع کننده ی مو (رجوع شود به: crop)، (شخص یا دستگاه) پرزگیر، چرم بر، (چرم) موی چین، پشم زدا، (گیاهی که محصول می دهد) گیاه بارآور، کارگر کشاورزی که به جای مزد سهمی از محصول به او می رسد، پرت شدن

cropper

<hr> معنی : سرشاخه زنی <hr> معانی دیگر : چیدن کامپیوتر : اراستن

معنی : سرشاخه زنی معانی دیگر : چیدن کامپیوتر : اراستن

cropping

crops

<hr> معنی : کروکت، نوعی بازی با گوی و حلقه <hr> معانی دیگر : (یک نوع بازی با چوگان های پتک مانند چوبی و گوی های چوبی) کروکه، کروکه بازی کردن

معنی : کروکت، نوعی بازی با گوی و حلقه معانی دیگر : (یک نوع بازی با چوگان های پتک مانند چوبی و گوی های چوبی) کروکه، کروکه بازی کردن

croquet

<hr> معنی : کوفته برنجی <hr> معانی دیگر : (آشپزی) کروکت (کوفته ی گوشت یا سبزیجات پخته که در آمیزه ای از تخم مرغ و آرد نان فرو کرده و سپس در روغن زیاد سرخ می کنند)

معنی : کوفته برنجی معانی دیگر : (آشپزی) کروکت (کوفته ی گوشت یا سبزیجات پخته که در آمیزه ای از تخم مرغ و آرد نان فرو کرده و سپس در روغن زیاد سرخ می کنند)

croquette

<hr> (از ریشه ی هندی - در هند و پاکستان) یک صد لاخ (معادل با یک صد هزار روپی)، ده میلیون، (ایران) پانصد هزار، نیم میلیون، کرور، کرور,ده میلیون

(از ریشه ی هندی - در هند و پاکستان) یک صد لاخ (معادل با یک صد هزار روپی)، ده میلیون، (ایران) پانصد هزار، نیم میلیون، کرور، کرور,ده میلیون

crore

<hr> عصای مطرانی (که بسیار بلند و سرخمیده است و در مراسم رسمی حمل می شود و نشانه ی نقش شبان مانند اسقف ها)، سرپیچک

عصای مطرانی (که بسیار بلند و سرخمیده است و در مراسم رسمی حمل می شود و نشانه ی نقش شبان مانند اسقف ها)، سرپیچک

crosier

<hr> معنی : صلیب، چلیپا، اختلاف، نا درستی، حد وسط، خاج، تقاطی، دورگه، چلیپایی، تقاطع کردن، گذشتن، قطع کردن، کج خلقی کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن <hr> معانی دیگر : نشان صلیب (که مسیحیان به گردن می آویزند یا بالای کلیسا نصب می کنند و غیره)، مدال صلیب، (در چهار راه یا روی سنگ قبر و غیره) یادبود صلیب نشان، (در مراسم کلیسایی) چوب دستی بلندی که سر آن چلیپاسان است، صلیب دار کردن، نشان صلیب روی چیزی نقش کردن (یا به طور نمادین با انگشت روی سینه رسم کردن)، ضربدر، همبر، دو خط متقاطع، علامت جمع (یا ضرب)، همبره، چهارراه، از یک سو به سوی دیگر رفتن، (از سر تا سر چیزی) رد شدن، همبر شدن، به هم رسیدن و از هم گذشتن، (سیم های برق) اتصالی کردن، (کشاورزی - دام پزشکی) آمیزش (چند نوع مختلف)، دگرگشنی، پیوند، (کشاورزی - دام پزشکی) آمیختن (چند نوع گوناگون)، دگرگشن کردن، دو رگه (یا چند رگه) کردن، (کشاورزی - دام پزشکی) دورگه، چند رگه، پیوندی، آمیزه، همکرده، مخلوط، (خودمانی) تقلب (به ویژه در مسابقات ورزشی)، نابکاری، سراسری، تقاطعی، همبرسان، مخالف، ضد، پاد، کیاگن، ناهمدل، ناهم رای، رودررو، مخالفت کردن با، تو روی کسی ایستادن، روبرو شدن با، خلاف میل کسی رفتار کردن، چوب لای چرخ کسی گذاشتن، بدخلق، بدعنق، زودخشم، خشمگین، عصبانی، سرکش گذاشتن، مسیحیت، عیسویت، رجوع شود به: crucifix، (مشت بازی) ضربه به تارک (یا فرق سر)، متقابل، دوسویه، همکارانه، (قدیمی) مضر، با گزند، زیانبخش، آسیب گر، (c بزرگ - نجوم) northern cross و southern cross، پیشوند: سرتاسر (رجوع شود به: crossbreed] (cross و cross country]، علامت ضربدر یاباضافه، ممزوج، مرافعه، تقلب، خط بطلان کشیدن بر باout یاoff، عبوردادن، مصادف شدن با، دورگه کردن مث

معنی : صلیب، چلیپا، اختلاف، نا درستی، حد وسط، خاج، تقاطی، دورگه، چلیپایی، تقاطع کردن، گذشتن، قطع کردن، کج خلقی کردن، عبور کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن معانی دیگر : نشان صلیب (که مسیحیان به گردن می آویزند یا بالای کلیسا نصب می کنند و غیره)، مدال صلیب، (در چهار را

cross

<hr> معنی : بررسی متقابل، مقابله مجدد <hr> معانی دیگر : (از چند دیدگاه یا با مراجعه به چند منبع) بررسی کردن، مقایسه کردن، کنترل کردن، بازبینی کردن

معنی : بررسی متقابل، مقابله مجدد معانی دیگر : (از چند دیدگاه یا با مراجعه به چند منبع) بررسی کردن، مقایسه کردن، کنترل کردن، بازبینی کردن

cross check

<hr> (از میان دشت و صحرا و راه های فرعی و نه از طریق شاهراه) از راه فرعی، (ورزش های دو و میدانی) دو صحرایی، صحرایی، سراسری، در سرتاسر کشور (یا ناحیه)، خارج از جاده وشارع اصلی، در فضاهای بازدهات، درسرتاسرمزرعه، ورزش های میدانی وصحرایی

(از میان دشت و صحرا و راه های فرعی و نه از طریق شاهراه) از راه فرعی، (ورزش های دو و میدانی) دو صحرایی، صحرایی، سراسری، در سرتاسر کشور (یا ناحیه)، خارج از جاده وشارع اصلی، در فضاهای بازدهات، درسرتاسرمزرعه، ورزش های میدانی وصحرایی

cross country

<hr> میان بر,راه میان بر,میان برکردن، (راه و غیره) میان بر، میان بر رفتن، (فیلم) برش هم راستا، تدوین موازی (crosscutting هم می گویند)، (فیلم) برش هم راستا کردن، برش موازی کردن، اریب بریدن

میان بر,راه میان بر,میان برکردن، (راه و غیره) میان بر، میان بر رفتن، (فیلم) برش هم راستا، تدوین موازی (crosscutting هم می گویند)، (فیلم) برش هم راستا کردن، برش موازی کردن، اریب بریدن

cross cut

<hr> (ارتش) آتش همبر، آتش متقاطع، اتشبار متقاطع، اتش گلوله متقابل، ورزش : پرتاب توپ که با زاویه بسمت پایگاه مى اید

(ارتش) آتش همبر، آتش متقاطع، اتشبار متقاطع، اتش گلوله متقابل، ورزش : پرتاب توپ که با زاویه بسمت پایگاه مى اید

cross fire

<hr> قلم زدن، حذف کردن، خط زدن

قلم زدن، حذف کردن، خط زدن

cross off

cross out

<hr> مراجعه متقابل، مراجعه از فهرستی به فهرست دیگر

مراجعه متقابل، مراجعه از فهرستی به فهرست دیگر

cross reference

<hr> برش عرضی، مقطع، برش ورین، نمونه ی جامع (از هر چیز)، (نمایشگر) قشرهای مختلف، (اجتماعی) نمونه ی بارز، برشگاه، (لوله) خط مقطع، سطح مقطع، (فیزیک اتمی - سنجش امکان وقوع واکنش اتمی) واکنش سنجی، مقطع عرضی

برش عرضی، مقطع، برش ورین، نمونه ی جامع (از هر چیز)، (نمایشگر) قشرهای مختلف، (اجتماعی) نمونه ی بارز، برشگاه، (لوله) خط مقطع، سطح مقطع، (فیزیک اتمی - سنجش امکان وقوع واکنش اتمی) واکنش سنجی، مقطع عرضی

cross section

<hr> 1- جنگیدن 2- باخشونت مباحثه کردن

1- جنگیدن 2- باخشونت مباحثه کردن

cross swords

<hr> وابسته به سرتاسر شهر،سراسری،میان شهری

وابسته به سرتاسر شهر،سراسری،میان شهری

cross town

cross-country

cross-cultural

cross-examine

cross-eye

cross-town

<hr> دیرک یا میله ی افقی (مثلا چوبه ی فوقانی دروازه ی فوتبال)، دارای دیرک افقی کردن، خطوط هم راستا، خط عرضی، خط عرضی صلیب، میله عرضی، شطرنجی میله عرضی ,چوب عرضی

دیرک یا میله ی افقی (مثلا چوبه ی فوقانی دروازه ی فوتبال)، دارای دیرک افقی کردن، خطوط هم راستا، خط عرضی، خط عرضی صلیب، میله عرضی، شطرنجی میله عرضی ,چوب عرضی

crossbar

<hr> (معماری) تیر یا دیرک متقاطع، شاه تیر، همبر (به ویژه تیر سقف)، تیرعرضى

(معماری) تیر یا دیرک متقاطع، شاه تیر، همبر (به ویژه تیر سقف)، تیرعرضى

crossbeam

<hr> معنی : نشانه مرگ و خطر <hr> معانی دیگر : نشان مرگ (تصویر دو استخوان متقاطع در زیر یک جمجمه که روی شیشه های زهر و غیره نقش می شود)، تصویر دو استخوان متقاطع در زیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است، نشانه مرگ وخطر در داروخانه ها، شکل استخوانهاى ران که زیرشکل کاسه سرمیگذارند ونشانه مرگ است

معنی : نشانه مرگ و خطر معانی دیگر : نشان مرگ (تصویر دو استخوان متقاطع در زیر یک جمجمه که روی شیشه های زهر و غیره نقش می شود)، تصویر دو استخوان متقاطع در زیر جمجمه که نشان پرچم دزدان دریایی است، نشانه مرگ وخطر در داروخانه ها، شکل استخوانهاى ران که زیرشکل کاسه سرمیگذارند ونشانه مرگ است

crossbones

<hr> معنی : کمان پولادی، کمان زنبورکی <hr> معانی دیگر : (جنگ افزار قدیمی) کمان زنبورکی، خاج کمان، کمان زنبورکى، کمان پولادى، گوله کمان

معنی : کمان پولادی، کمان زنبورکی معانی دیگر : (جنگ افزار قدیمی) کمان زنبورکی، خاج کمان، کمان زنبورکى، کمان پولادى، گوله کمان

crossbow

<hr> معنی : پیوندی <hr> معانی دیگر : (گیاه و جانور) دورگه، چند رگه، دگرگشن، آمیخته، زادگیری چلیپایی شده، دورگه، در رگه، پیوندى

معنی : پیوندی معانی دیگر : (گیاه و جانور) دورگه، چند رگه، دگرگشن، آمیخته، زادگیری چلیپایی شده، دورگه، در رگه، پیوندى

crossbred

<hr> معنی : دو رگه، پیوند زدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: hybrid و hybridize، جانوردورگه، دورگ

معنی : دو رگه، پیوند زدن معانی دیگر : رجوع شود به: hybrid و hybridize، جانوردورگه، دورگ

crossbreed

<hr> (جریانی که با جریان دیگر زاویه تشکیل بدهد) جریان مخالف، پادروند، (اندیشه و گرایش و اثر و غیره) متضاد، ناسازگار، جریان متقاطع، جریان مخالف در رود ودریا وغیره

(جریانی که با جریان دیگر زاویه تشکیل بدهد) جریان مخالف، پادروند، (اندیشه و گرایش و اثر و غیره) متضاد، ناسازگار، جریان متقاطع، جریان مخالف در رود ودریا وغیره

crosscurrent

<hr> (در بازی لاکراس: lacrosse) چوبی که سر آن حلقه ای مجهز به تور دارد و با آن گوی لاکراس را می گیرند و یا پرتاب می کنند

(در بازی لاکراس: lacrosse) چوبی که سر آن حلقه ای مجهز به تور دارد و با آن گوی لاکراس را می گیرند و یا پرتاب می کنند

crosse

crossed

crossed check

crosses

crossfire

<hr> (نقاشی و رسم) هاشور زدن، (با رسم خطوط موازی و متقاطع) سایه روشن سازی کردن، بطور اریب سایه زدن، بطور متقاطع هاشور زدن، هاشور متقاطع علوم مهندسى : هاشور افقى

(نقاشی و رسم) هاشور زدن، (با رسم خطوط موازی و متقاطع) سایه روشن سازی کردن، بطور اریب سایه زدن، بطور متقاطع هاشور زدن، هاشور متقاطع علوم مهندسى : هاشور افقى

crosshatch

<hr> بطور اریب سایه زدن، بطور متقاطع هاشور زدن

بطور اریب سایه زدن، بطور متقاطع هاشور زدن

crosshatched

<hr> معنی : عبور، معبر، محل تقاطع، عبورجاده، دو راهه <hr> معانی دیگر : محل عبور (از رود یا خیابان و غیره)، گذرگاه، روگذر، گدار، بارور سازی چلیپایی، دگرگشن کردن (رجوع شود به: cross)، محل تقاطع (دو یا چند راه یا خط)، دو راهی، چهارراه، همبرگاه، همبری

معنی : عبور، معبر، محل تقاطع، عبورجاده، دو راهه معانی دیگر : محل عبور (از رود یا خیابان و غیره)، گذرگاه، روگذر، گدار، بارور سازی چلیپایی، دگرگشن کردن (رجوع شود به: cross)، محل تقاطع (دو یا چند راه یا خط)، دو راهی، چهارراه، همبرگاه، همبری

crossing

<hr> مامور راهنمایی دبستان (که کودکان را در عبور از خیابان کمک می کند)

مامور راهنمایی دبستان (که کودکان را در عبور از خیابان کمک می کند)

crossing guard

<hr> (زیست شناسی - هنگام میتوز) چلیپایگی، همبری کروموزومی

(زیست شناسی - هنگام میتوز) چلیپایگی، همبری کروموزومی

واژه های حرف "c" - جملات نمونه