جملات نمونه

<hr> معنی : مختلف، واگرا، متباعد، انشعاب پذیر <hr> معانی دیگر : جداشونده، انشعابی، انشعابگر (در مقابل: convergent)، دگرسان، دگرگون، متفاوت، ناهمگون، ناجور، (موجب پراکنش نور) واگرا، (به ویژه ریاضی) متباعد، متباین، ناهمگن

معنی : مختلف، واگرا، متباعد، انشعاب پذیر معانی دیگر : جداشونده، انشعابی، انشعابگر (در مقابل: convergent)، دگرسان، دگرگون، متفاوت، ناهمگون، ناجور، (موجب پراکنش نور) واگرا، (به ویژه ریاضی) متباعد، متباین، ناهمگن

divergent

<hr> انشعاب معمارى : برگرداندن

انشعاب معمارى : برگرداندن

diverging

<hr> معنی : متنوع <hr> معانی دیگر : چندین، متعدد، فراوان، بعضی

معنی : متنوع معانی دیگر : چندین، متعدد، فراوان، بعضی

divers

<hr> معنی : مختلف، متنوع، گوناگون <hr> معانی دیگر : دگرسان، ناهمگون، متفاوت، غیرمشابه، ناهم سان، جور واجور، متغیر، متمایز

معنی : مختلف، متنوع، گوناگون معانی دیگر : دگرسان، ناهمگون، متفاوت، غیرمشابه، ناهم سان، جور واجور، متغیر، متمایز

diverse

<hr> بطورگوناگون، باشکال مختلف

بطورگوناگون، باشکال مختلف

diversely

<hr> معنی : گوناکونی <hr> معانی دیگر : گوناکونی

معنی : گوناکونی معانی دیگر : گوناکونی

diversification

<hr> گوناگون، چندگونه، متنوع، جور واجور، جور واجور diversified scenery چشمانداز دارای تنوع

گوناگون، چندگونه، متنوع، جور واجور، جور واجور diversified scenery چشمانداز دارای تنوع

diversified

<hr> معنی : متنوع کردن، گوناگون ساختن <hr> معانی دیگر : گوناگون کردن، جور واجور کردن، تنوع بخشیدن به، چندسان کردن، چندگونه کردن، (سرمایه گذاری یا مطالبات و غیره) میان چندین شرکت (یا فعالیت و غیره) پخش کردن، (صنعت و بازرگانی) بر دامنه ی فعالیت (یا نوع کالا و غیره) افزودن

معنی : متنوع کردن، گوناگون ساختن معانی دیگر : گوناگون کردن، جور واجور کردن، تنوع بخشیدن به، چندسان کردن، چندگونه کردن، (سرمایه گذاری یا مطالبات و غیره) میان چندین شرکت (یا فعالیت و غیره) پخش کردن، (صنعت و بازرگانی) بر دامنه ی فعالیت (یا نوع کالا و غیره) افزودن

diversify

<hr> معنی : تفریح، عمل پیگم کردن، انحراف از جهتی <hr> معانی دیگر : تغییر مسیر، تغییر جهت، واسویی، دگرسویی، انحراف، واراهی، واراهگی، (به ویژه ارتش) منحرف سازی توجه، اغفال دشمن، وانمود، سرگرمی، وسیله ی تفریح و تنوع

معنی : تفریح، عمل پیگم کردن، انحراف از جهتی معانی دیگر : تغییر مسیر، تغییر جهت، واسویی، دگرسویی، انحراف، واراهی، واراهگی، (به ویژه ارتش) منحرف سازی توجه، اغفال دشمن، وانمود، سرگرمی، وسیله ی تفریح و تنوع

diversion

<hr> (ارتش - عملیات انحرافی به منظور پنهان سازی محل حمله ی اصلی) دگرسوگرانه، منحرف کننده، وانمودین، واراهانه، انحرافی

(ارتش - عملیات انحرافی به منظور پنهان سازی محل حمله ی اصلی) دگرسوگرانه، منحرف کننده، وانمودین، واراهانه، انحرافی

diversionary

<hr> معنی : تفاوت، تنوع، گوناگونی <hr> معانی دیگر : چندسانی، جورواجوری، اختلاف، ناجوری، ناهمجوری، ناسانی، عدم تشابه، دگرسانی

معنی : تفاوت، تنوع، گوناگونی معانی دیگر : چندسانی، جورواجوری، اختلاف، ناجوری، ناهمجوری، ناسانی، عدم تشابه، دگرسانی

diversity

<hr> معنی : منحرف کردن، معطوف داشتن <hr> معانی دیگر : واراهه کردن، برگرداندن، دگرسو کردن، واسو کردن یا شدن، (توجه یا فعالیت وغیره) به چیز دیگری مشغول کردن، سرگرم کردن، موجب تفریح و تنوع شدن، متوجه کردن

معنی : منحرف کردن، معطوف داشتن معانی دیگر : واراهه کردن، برگرداندن، دگرسو کردن، واسو کردن یا شدن، (توجه یا فعالیت وغیره) به چیز دیگری مشغول کردن، سرگرم کردن، موجب تفریح و تنوع شدن، متوجه کردن

divert

diverter

diverticular

<hr> (پزشکی) آماس واگراهه، افروختگی واگراهه، واگراهه تبسی، دیورتیکول

(پزشکی) آماس واگراهه، افروختگی واگراهه، واگراهه تبسی، دیورتیکول

diverticulitis

<hr> (پزشکی - داشتن تعداد زیادی کیسه و زائده در دستگاه گوارشی) پرواگراهگی، واگراهه فزونی

(پزشکی - داشتن تعداد زیادی کیسه و زائده در دستگاه گوارشی) پرواگراهگی، واگراهه فزونی

diverticulosis

<hr> (کالبد شناسی - کیسه یا حفره ی طبیعی یا غیرطبیعی در دستگاه گوارشی و غیره) واگراهه، واراهه، دیورتیکول، جاده فرعی، کوره راه

(کالبد شناسی - کیسه یا حفره ی طبیعی یا غیرطبیعی در دستگاه گوارشی و غیره) واگراهه، واراهه، دیورتیکول، جاده فرعی، کوره راه

diverticulum

<hr> سرگرم کننده، مفرح، لشت انگیز، لشت آور، تفریح امیز، منحرف کننده

سرگرم کننده، مفرح، لشت انگیز، لشت آور، تفریح امیز، منحرف کننده

diverting

<hr> معنی : محروم کردن، بی بهره کردن، عاری کردن <hr> معانی دیگر : (از لباس یا لوازم) محروم کردن، خلع کسوت کردن، جامه کندن از، (به ویژه از شر چیزی) رها کردن، (خود را) سبک بار کردن، (از رتبه یا مقام یا حقوق و غیره) بی بهره کردن، گرفتن از

معنی : محروم کردن، بی بهره کردن، عاری کردن معانی دیگر : (از لباس یا لوازم) محروم کردن، خلع کسوت کردن، جامه کندن از، (به ویژه از شر چیزی) رها کردن، (خود را) سبک بار کردن، (از رتبه یا مقام یا حقوق و غیره) بی بهره کردن، گرفتن از

divest

<hr> معنی : سلب <hr> معانی دیگر : محروم سازی، بی بهره سازی، خلع مقام (و غیره)، تحریم، بی بهرگی، برهنه سازی

معنی : سلب معانی دیگر : محروم سازی، بی بهره سازی، خلع مقام (و غیره)، تحریم، بی بهرگی، برهنه سازی

divestiture

dividable

<hr> معنی : اب پخشان، جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن <hr> معانی دیگر : بخش کردن یا شدن، (به ویژه ریاضی) تقسیم کردن، (از هم) سوا کردن، رده بندی کردن، پخش کردن (میان چند نفر یا چیز)، توزیع کردن، سهمیه دادن، حصه کردن، نفاق افکندن، جدایی انداختن، چند دستگی درست کردن، دشمنی ایجاد کردن، اختلاف عقیده داشتن، حدفاصل، جدا ساز، مرز، (ریاضی) عمل تقسیم را انجام دادن، بخش یاب شدن، (پارلمان - هنگام رای دادن و غیره) به دو یا چند گروه تقسیم شدن، (درجه و لوله ی آزمایشگاهی و غیره) مدرج کردن، تقسیم

معنی : اب پخشان، جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن معانی دیگر : بخش کردن یا شدن، (به ویژه ریاضی) تقسیم کردن، (از هم) سوا کردن، رده بندی کردن، پخش کردن (میان چند نفر یا چیز)، توزیع کردن، سهمیه دادن، حصه کردن، نفاق افکندن، جدایی انداختن، چند دستگی

divide

divide and conquer

divide and rule

<hr> معنی : مجزا، مقسوم، تقسیم شده <hr> معانی دیگر : بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی

معنی : مجزا، مقسوم، تقسیم شده معانی دیگر : بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی

divided

<hr> معنی : سهم، سود، سود سهام <hr> معانی دیگر : سود (سهام و غیره)، (ریاضی) بخشی، مقسوم

معنی : سهم، سود، سود سهام معانی دیگر : سود (سهام و غیره)، (ریاضی) بخشی، مقسوم

dividend

<hr> معنی : تقسیم کننده، جدا کننده، مقسم، تقسیم کننده، بخش کننده <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) بخش گر، (جمع) پرگار اندازه گیر (compasses هم می گویند)

معنی : تقسیم کننده، جدا کننده، مقسم، تقسیم کننده، بخش کننده معانی دیگر : (شخص یا چیز) بخش گر، (جمع) پرگار اندازه گیر (compasses هم می گویند)

divider

<hr> معنی : پرگار تقسیم <hr> معانی دیگر : پرگار علوم مهندسى : پرگار علوم نظامى : پرگار علوم دریایى : - hydroplane 1

معنی : پرگار تقسیم معانی دیگر : پرگار علوم مهندسى : پرگار علوم نظامى : پرگار علوم دریایى : - hydroplane 1

dividers

<hr> علوم مهندسى : تقسیم بندى

علوم مهندسى : تقسیم بندى

dividing

<hr> معنی : فالگیری، پیش گویی، فال، تفال، غیب گویی، حدس درست، فال بینی <hr> معانی دیگر : آینده بینی (با سحر و جادو)

معنی : فالگیری، پیش گویی، فال، تفال، غیب گویی، حدس درست، فال بینی معانی دیگر : آینده بینی (با سحر و جادو)

divination

<hr> معنی : کشیش، الهی، خدایی، عبادتی، یزدانی، قابل رحمانی، غیب گویی کردن، فال گرفتن، استنباط کردن <hr> معانی دیگر : ربانی، ملکوتی، مذهبی، دینی، (عامیانه) خوشایند، زیبا، دل پسند، معرکه، عالی، روحانی، پیش گویی کردن، آینده بینی کردن، (از روی غریزه یا شم) دریافتن، درک کردن، مقدس، سپنتا، اشویی، آسمانی، وابسته به الهیات، معقول و منقول، نیکو، بسیار خوب، عالم الهیات، یزدان شناس، حدس زدن، گمان زدن، تخمین زدن

معنی : کشیش، الهی، خدایی، عبادتی، یزدانی، قابل رحمانی، غیب گویی کردن، فال گرفتن، استنباط کردن معانی دیگر : ربانی، ملکوتی، مذهبی، دینی، (عامیانه) خوشایند، زیبا، دل پسند، معرکه، عالی، روحانی، پیش گویی کردن، آینده بینی کردن، (از روی غریزه یا شم) دریافتن، درک کردن، مقدس، سپنتا، اشویی، آسمانی، وابسته به 

divine

divine right

<hr> حق الهی پادشاهان (اعتقاد قدیم مبنی بر این که حکومت و اختیارات شاه توسط خداوند تفویض می شود، نه مردم)

حق الهی پادشاهان (اعتقاد قدیم مبنی بر این که حکومت و اختیارات شاه توسط خداوند تفویض می شود، نه مردم)

divine right of kings

<hr> ازجانب خدا، بطورخارق عادت

ازجانب خدا، بطورخارق عادت

divinely

diviner

<hr> معنی : غور، غوطه وری <hr> معانی دیگر : اب بازی، غواصی

معنی : غور، غوطه وری معانی دیگر : اب بازی، غواصی

diving

<hr> تخته ی شیرجه، تخته پرش، دایو

تخته ی شیرجه، تخته پرش، دایو

diving board

diving suit

<hr> چوب آب یابی (چوب دستی دوشاخ که با آن محل آب های زیرزمینی را برای حفر چاه معلوم می کردند)، میله یا عصای مخصوص کشف اب ومواد معدنی درزمین، اب یاب، عصای اب یاب

چوب آب یابی (چوب دستی دوشاخ که با آن محل آب های زیرزمینی را برای حفر چاه معلوم می کردند)، میله یا عصای مخصوص کشف اب ومواد معدنی درزمین، اب یاب، عصای اب یاب

divining rod

<hr> معنی : خدا، خدایی، الوهیت، الهیات، خداوند، لا هوت <hr> معانی دیگر : ربانیت، ربوبیت، الاهه، الهه، دارگونه، رب النوع، یزدان شناسی، نیروی الهی، الهام یزدانی، محسنات خداداده

معنی : خدا، خدایی، الوهیت، الهیات، خداوند، لا هوت معانی دیگر : ربانیت، ربوبیت، الاهه، الهه، دارگونه، رب النوع، یزدان شناسی، نیروی الهی، الهام یزدانی، محسنات خداداده

divinity

<hr> قابلیت تقسیم علوم مهندسى : بخش پذیرى

قابلیت تقسیم علوم مهندسى : بخش پذیرى

divisibility

<hr> معنی : بخش پذیر، قابل تقسیم، قابل قسمت <hr> معانی دیگر : بخش پذیر، قابل تقسیم

معنی : بخش پذیر، قابل تقسیم، قابل قسمت معانی دیگر : بخش پذیر، قابل تقسیم

divisible

<hr> معنی : تقسیم، قسمت، لشکر، دسته بندی، بخش، تفرقه، اختلاف <hr> معانی دیگر : جداسازی، پخش، توزیع، تسهیم، حصه بری، سهم بری، اختلاف (عقیده یا نظر و غیره)، ناهم اندیشی، دیواره، پاراوان، تیغه، مرز، حدفاصل، سرحد، (بخشی از هر چیز مثلا کشور یا اداره یا رتبه و غیره) استان، شهرستان، منطقه، دایره، فرشیم، دانگ، دسته، طبقه، عضو، اندام (و غیره)، (ارتش) لشکر، (نیروی هوایی) لشکر هوایی (متشکل از دو یا چند تیپ)، (نیروی دریایی) ناوگروه (بخشی از ناوتیپ)، (به ویژه در پارلمان انگلیس) تقسیم شدن به دو یا چند دسته هنگام رای دادن، (گیاه شناسی - در برخی روش های رده بندی) شاخه (phylum هم می گویند)، (گل کاری و گل پروری) قلمه زنی، (ریاضی) تقسیم، تقسیمی

معنی : تقسیم، قسمت، لشکر، دسته بندی، بخش، تفرقه، اختلاف معانی دیگر : جداسازی، پخش، توزیع، تسهیم، حصه بری، سهم بری، اختلاف (عقیده یا نظر و غیره)، ناهم اندیشی، دیواره، پاراوان، تیغه، مرز، حدفاصل، سرحد، (بخشی از هر چیز مثلا کشور یا اداره یا رتبه و غیره) استان، شهرستان، منطقه، دایره، فرشیم، دانگ، دسته، 

division

division of labour

divisional

<hr> معنی : تقسیم کننده، تفرقه انداز <hr> معانی دیگر : جداگر، نفاق افکن، تفرقه انگیز، جداگرانه، منافقانه

معنی : تقسیم کننده، تفرقه انداز معانی دیگر : جداگر، نفاق افکن، تفرقه انگیز، جداگرانه، منافقانه

divisive

<hr> معنی : مقسوم علیه، بخشیاب، بخشی، فاکتور <hr> معانی دیگر : (ریاضی)

معنی : مقسوم علیه، بخشیاب، بخشی، فاکتور معانی دیگر : (ریاضی)

divisor

<hr> معنی : جدایی، فسخ، طلاق، طلاق دادن <hr> معانی دیگر : متارکه، واهلی، هلش، متارکه کردن، واهلیدن، هلیدن، هشتن، تفکیک، قطع رابطه، جدا شدن، منفک شدن، واجدا کردن یا شدن

معنی : جدایی، فسخ، طلاق، طلاق دادن معانی دیگر : متارکه، واهلی، هلش، متارکه کردن، واهلیدن، هلیدن، هشتن، تفکیک، قطع رابطه، جدا شدن، منفک شدن، واجدا کردن یا شدن

واژه های حرف "d" - جملات نمونه