جملات نمونه

<hr> (به کار بردن قدرت اقتصادی یک کشور در کشور دیگر به منظور بسط نفوذ اقتصادی و سیاسی) دیپلماسی دلار، سیاست نفوذ اقتصادی

(به کار بردن قدرت اقتصادی یک کشور در کشور دیگر به منظور بسط نفوذ اقتصادی و سیاسی) دیپلماسی دلار، سیاست نفوذ اقتصادی

dollar diplomacy

dollars

dolled

dolled up

<hr> معنی : توده، کومه، دسته علف و غیره <hr> معانی دیگر : (تکه ی نرمی از هر چیز به ویژه غذا) چونه، قلنبه، لخته، کلمبه، (مقدار کمی از هر چیز آبگونه به ویژه مشروب) قطره، چکه، چکیده، (مقدار کمی از هر چیز) ذره، خرده، کمی

معنی : توده، کومه، دسته علف و غیره معانی دیگر : (تکه ی نرمی از هر چیز به ویژه غذا) چونه، قلنبه، لخته، کلمبه، (مقدار کمی از هر چیز آبگونه به ویژه مشروب) قطره، چکه، چکیده، (مقدار کمی از هر چیز) ذره، خرده، کمی

dollop

<hr> معنی : عروسک، چرخ کوچکی شبیه قرقره، کوبیدن پارچه با چوب رختشویی <hr> معانی دیگر : (زبان کودکانه) عروسک، (مکانیک) دستگاه پرچ، پرچ ساز، (در پاتیل های شستشوی خاک معدنی و غیره) وسیله ی به هم زدن دیگ ها، پاتیل، به هم زن، آمیزگر، (تخته یا پهنه ای که بر چهار بلبرینگ یا چرخ کوچک سوار است و با آن اشیا را حمل می کنند) گردونه، باربر، بارکش، پایه ی سیار (که دوربین تلویزیون و فیلم برداری و غیره بر آن سوار است)، دالی، عروسک بزبان بچگانه، چر&nbsp; کوچکی شبیه قرقره

معنی : عروسک، چرخ کوچکی شبیه قرقره، کوبیدن پارچه با چوب رختشویی معانی دیگر : (زبان کودکانه) عروسک، (مکانیک) دستگاه پرچ، پرچ ساز، (در پاتیل های شستشوی خاک معدنی و غیره) وسیله ی به هم زدن دیگ ها، پاتیل، به هم زن، آمیزگر، (تخته یا پهنه ای که بر چهار بلبرینگ یا چرخ کوچک سوار است و با آن اشیا را حمل می ک

dolly

dolma

<hr> معنی : لباده، طولامه <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی ترکی )، (ردای آستین دار که سابقا در ترکیه می پوشیدند) دلمان، طولمه، جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد

معنی : لباده، طولامه معانی دیگر : (از ریشه ی ترکی )، (ردای آستین دار که سابقا در ترکیه می پوشیدند) دلمان، طولمه، جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد

dolman

<hr> (دیرین شناسی) سنگ میز، دولمن (سنگ قبر یا یادبود دوران نو سنگی مشتمل بر یک سنگ میز مانند که روی چند سنگ ایستاده قرار دارد) (cromlech هم می گویند)، ساختمانی که دارای چند ستون یک پارچه سنگی است

(دیرین شناسی) سنگ میز، دولمن (سنگ قبر یا یادبود دوران نو سنگی مشتمل بر یک سنگ میز مانند که روی چند سنگ ایستاده قرار دارد) (cromlech هم می گویند)، ساختمانی که دارای چند ستون یک پارچه سنگی است

dolmen

<hr> دولمیت (ماده ای به فرمول camg(co3)2 که در سنگ یافت می شود)

دولمیت (ماده ای به فرمول camg(co3)2 که در سنگ یافت می شود)

dolomite

<hr> معنی : پریشانی، اندوه، ناله، مرض دردناک <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) اندوه، غم، غصه، حزن، dolour : مر­ دردناک

معنی : پریشانی، اندوه، ناله، مرض دردناک معانی دیگر : (شعر قدیم) اندوه، غم، غصه، حزن، dolour : مر­ دردناک

dolor

<hr> معنی : دردناک، محنت زا <hr> معانی دیگر : ماتم انگیز، سوگ انگیز، اندوهگین، اندوه زده، غم زده

معنی : دردناک، محنت زا معانی دیگر : ماتم انگیز، سوگ انگیز، اندوهگین، اندوه زده، غم زده

dolorous

<hr> معنی : گراز دریایی، ماهی یونس، خنازیر بهری <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) دلفین (انواع وال های دندان دار از دو تیره ی delphinidae و platanistidae که پوزه ی دراز و هوش بسیار دارند)، ماهی یونس (انواع ماهیان تیره ی coryphaenidae از راسته ی percoidea)

معنی : گراز دریایی، ماهی یونس، خنازیر بهری معانی دیگر : (جانورشناسی) دلفین (انواع وال های دندان دار از دو تیره ی delphinidae و platanistidae که پوزه ی دراز و هوش بسیار دارند)، ماهی یونس (انواع ماهیان تیره ی coryphaenidae از راسته ی percoidea)

dolphin

<hr> معنی : ابله، احمق، کله خر، خرشو <hr> معانی دیگر : آدم کندذهن، تهی مغز، کالیوه، لاده، دیرآموز، کودن، کلیاوه، احمقانه رفتار کردن

معنی : ابله، احمق، کله خر، خرشو معانی دیگر : آدم کندذهن، تهی مغز، کالیوه، لاده، دیرآموز، کودن، کلیاوه، احمقانه رفتار کردن

dolt

<hr> معنی : زمین، حوزه، دامنه، قلمرو، دایره، ملک، املاک خالصه <hr> معانی دیگر : حدود، حیطه، زمینه، (ریاضی و فیزیک) دامنه، زمین ملکی، ملک طلق، مالکیت مطلق

معنی : زمین، حوزه، دامنه، قلمرو، دایره، ملک، املاک خالصه معانی دیگر : حدود، حیطه، زمینه، (ریاضی و فیزیک) دامنه، زمین ملکی، ملک طلق، مالکیت مطلق

domain

domain name

<hr> معنی : طاق، گنبد، قبه، قلعه گرد، گنبد زدن <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) کاخ، قصر، (هرچیز گنبد مانند) طاق گرد، جای گرد، ورزشگاه (دارای طاق گرد)، گنبددار کردن، با گنبد پوشاندن، گنبدسان کردن یا شدن، گنبدمانند کردن یا شدن، تاقدیس کردن یا شدن، (مهجور) کلیسا، (خودمانی) کله، سر (انسان)، (زمین شناسی) چین تاقدیس (به ویژه اگر گنبد مانند باشد)، (مکانیک) سرپیچ فنر، توپی ملخ (هواپیما و غیره)، منزلگاه، شلجمی

معنی : طاق، گنبد، قبه، قلعه گرد، گنبد زدن معانی دیگر : (شعر قدیم) کاخ، قصر، (هرچیز گنبد مانند) طاق گرد، جای گرد، ورزشگاه (دارای طاق گرد)، گنبددار کردن، با گنبد پوشاندن، گنبدسان کردن یا شدن، گنبدمانند کردن یا شدن، تاقدیس کردن یا شدن، (مهجور) کلیسا، (خودمانی) کله، سر (انسان)، (زمین شناسی) چین تاقدیس (

dome

<hr> معنی : خمرهای شکل <hr> معانی دیگر : گنبددار، گنبدنما

معنی : خمرهای شکل معانی دیگر : گنبددار، گنبدنما

domed

<hr> کتاب مساحی انگلستان (که در سال 1086 میلادی به دستور ویلیام فاتح نگاشته شد و حاوی فهرستی از کلیه ی زمین داران و مقدار و ارزش زمین های آنها است)

کتاب مساحی انگلستان (که در سال 1086 میلادی به دستور ویلیام فاتح نگاشته شد و حاوی فهرستی از کلیه ی زمین داران و مقدار و ارزش زمین های آنها است)

domesday book

<hr> معنی : مستخدم یا خادمه، بومی، اهلی، رام، خانگی، خانوادگی <hr> معانی دیگر : (وابسته به خانه) منزل، داخلی، درونی، درون مرزی، وطنی، کاروطن، ساخت میهن، نوکر، کلفت، آشپز (منزل)، مستخدم (خانه)، پیشخدمت، علاقه مند به خانه و خانواده ی خود، اهل و عیال دوست، اهل خانه و زندگی، (جمع) محصولات وطنی، کالاهای بومی، تولیدات داخلی، خانه دار

معنی : مستخدم یا خادمه، بومی، اهلی، رام، خانگی، خانوادگی معانی دیگر : (وابسته به خانه) منزل، داخلی، درونی، درون مرزی، وطنی، کاروطن، ساخت میهن، نوکر، کلفت، آشپز (منزل)، مستخدم (خانه)، پیشخدمت، علاقه مند به خانه و خانواده ی خود، اهل و عیال دوست، اهل خانه و زندگی، (جمع) محصولات وطنی، کالاهای بومی، تولی

domestic

domestic animal

<hr> علم خانه داری، عقل معاش

علم خانه داری، عقل معاش

domestic economy

domestic help

<hr> رجوع شود به: home economics

domestic science

domestic trade

domestic violence

<hr> بطور خانوادگى و اهلى

domestically

<hr> معنی : رام کردن، اهلی کردن <hr> معانی دیگر : (به زندگی خانگی و خانوادگی خو گرفتن یا عادت دادن) خانه گرای کردن، خانه دوست کردن، (حیوان و گیاه را) اهلی کردن، (واژه یا سنت خارجی و غیره را در ناحیه ای رواج دادن) شناساندن، قبولاندن

معنی : رام کردن، اهلی کردن معانی دیگر : (به زندگی خانگی و خانوادگی خو گرفتن یا عادت دادن) خانه گرای کردن، خانه دوست کردن، (حیوان و گیاه را) اهلی کردن، (واژه یا سنت خارجی و غیره را در ناحیه ای رواج دادن) شناساندن، قبولاندن

domesticate

<hr> (verb transitive) اهلی کردن، رام کردن

(verb transitive) اهلی کردن، رام کردن

domesticated

<hr> رام سازی، بومی سازی، رام شدگی، اموختگی

رام سازی، بومی سازی، رام شدگی، اموختگی

domestication

<hr> معنی : زندگانی خانگی، حالت اهلی، رام شدگی <hr> معانی دیگر : (زندگی خانگی و خانوادگی) خانه زیستی، لانه گرایی، خانه گرایی، لانه دوستی

معنی : زندگانی خانگی، حالت اهلی، رام شدگی معانی دیگر : (زندگی خانگی و خانوادگی) خانه زیستی، لانه گرایی، خانه گرایی، لانه دوستی

domesticity

<hr> معنی : مسکن، مقر، خانه، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، مسکن دادن <hr> معانی دیگر : منزل، ساکن کردن، نشیمند کردن، مقیم کردن، سکنی دادن، (حقوق) محل اقامت، محل سکونت (دایم)

معنی : مسکن، مقر، خانه، مقام، محل اقامت، اقامت گاه، مسکن دادن معانی دیگر : منزل، ساکن کردن، نشیمند کردن، مقیم کردن، سکنی دادن، (حقوق) محل اقامت، محل سکونت (دایم)

domicile

<hr> معنی : مقیم <hr> معانی دیگر : ساکن

معنی : مقیم معانی دیگر : ساکن

domiciled

<hr> وابسته به مسکن، خانگی

domiciliary

<hr> معنی : سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه <hr> معانی دیگر : چیرگی، چیری، چیره دستی، تفوق، برتری (dominancy هم می گویند)

معنی : سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه معانی دیگر : چیرگی، چیری، چیره دستی، تفوق، برتری (dominancy هم می گویند)

dominance

<hr> معنی : مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف <hr> معانی دیگر : برتاو، سرپنجه، بارز، چیره دست، سلطه گر، حاکم، (اندام های دوگانه یا دو سویه ی بدن) غالب، قوی تر، (ژن شناسی) ژن غالب (رجوع شود به: قانون های مندل mendel's laws)، (موسیقی) نت دومینانت (نت پنجم در اکتاو)، (بوم شناسی - گونه ای از گیاه یا جانور که در محیط ویژه ای چیره است) گونه ی غالب، چیرگونه، متعادل، مقتدر

معنی : مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف معانی دیگر : برتاو، سرپنجه، بارز، چیره دست، سلطه گر، حاکم، (اندام های دوگانه یا دو سویه ی بدن) غالب، قوی تر، (ژن شناسی) ژن غالب (رجوع شود به: قانون های مندل mendel's laws)، (موسیقی) نت دومینانت (نت پنجم در اکتاو)، 

dominant

dominantly

<hr> معنی : تسلط داشتن، چیره شدن، حکمفرما بودن، تفوق یافتن، غالب امدن بر <hr> معانی دیگر : چیره شدن بر، غالب شدن، حاکم بودن بر، زیر سلطه ی خود درآوردن، تحت الشعاع قرار دادن، به خود اختصاص دادن، (از نظر ارتفاع بر چیزهای دیگر) مسلط بودن، فرازیدن، (مسابقه و غیره) در صدر قرار داشتن

معنی : تسلط داشتن، چیره شدن، حکمفرما بودن، تفوق یافتن، غالب امدن بر معانی دیگر : چیره شدن بر، غالب شدن، حاکم بودن بر، زیر سلطه ی خود درآوردن، تحت الشعاع قرار دادن، به خود اختصاص دادن، (از نظر ارتفاع بر چیزهای دیگر) مسلط بودن، فرازیدن، (مسابقه و غیره) در صدر قرار داشتن

dominate

dominating

<hr> معنی : تفوق، استیلاء، تسلط، چیرگی، غلبه، سلطه، فرمانروایی، تحکم، سلطنت، فرمانفرمای <hr> معانی دیگر : چیری، برتری، استیلا

معنی : تفوق، استیلاء، تسلط، چیرگی، غلبه، سلطه، فرمانروایی، تحکم، سلطنت، فرمانفرمای معانی دیگر : چیری، برتری، استیلا

domination

<hr> تحکم کننده، حاکم، حکم فرما

تحکم کننده، حاکم، حکم فرما

dominator

<hr> معنی : تحکم کردن، سلطه جویی کردن، مستبدانه حکومت کردن <hr> معانی دیگر : (با: over - با خشونت یا غرور حکومت یا سلطه گری کردن) تحکم کردن، زورگویی کردن، عتاب و خطاب کردن، سلطه گرایی کردن

معنی : تحکم کردن، سلطه جویی کردن، مستبدانه حکومت کردن معانی دیگر : (با: over - با خشونت یا غرور حکومت یا سلطه گری کردن) تحکم کردن، زورگویی کردن، عتاب و خطاب کردن، سلطه گرایی کردن

domineer

<hr> سلطه گرا، چیرگرا، برتری خواه، قدرت طلب، سلطه گرانه، برتری خواهانه، تحکم آمیز، تحکم کننده

سلطه گرا، چیرگرا، برتری خواه، قدرت طلب، سلطه گرانه، برتری خواهانه، تحکم آمیز، تحکم کننده

domineering

dominic

<hr> جزیره ی دومینیکا (که از 1783 تا 1978 جزو امپراطوری بریتانیا بود و سپس مستقل شد)

جزیره ی دومینیکا (که از 1783 تا 1978 جزو امپراطوری بریتانیا بود و سپس مستقل شد)

dominica

<hr> وابسته به دومینیک مقدس (saint dominic)، وابسته به راهبان دومینیک، عضو رسته ی راهبان دومینیک که در سال 1215 میلادی توسط دومینیک مقدس بنیادگذاری شد، راهب واعظی که ازسلک سنت دومینیک باشد

وابسته به دومینیک مقدس (saint dominic)، وابسته به راهبان دومینیک، عضو رسته ی راهبان دومینیک که در سال 1215 میلادی توسط دومینیک مقدس بنیادگذاری شد، راهب واعظی که ازسلک سنت دومینیک باشد

dominican

<hr> کشور جمهوری دمینیکان (45 هزار کیلومتر مربع - در نیمه ی شرقی جزیره ی هیسپانیولا)

کشور جمهوری دمینیکان (45 هزار کیلومتر مربع - در نیمه ی شرقی جزیره ی هیسپانیولا)

dominican republic

<hr> معنی : حکومت، قلمرو، ملک <hr> معانی دیگر : حاکمیت، چیری، سلطه، فرمانروایی، حکم فرمایی، (سرزمین تحت حکومت یا قیمومیت) قلمرو، مستعمره، آبادگان، (سابقا - d بزرگ) کشور خود مختار (و عضو کشورهای مشترک المنافع بریتانیا)، دومینیون، سلطنت، ملک molk

معنی : حکومت، قلمرو، ملک معانی دیگر : حاکمیت، چیری، سلطه، فرمانروایی، حکم فرمایی، (سرزمین تحت حکومت یا قیمومیت) قلمرو، مستعمره، آبادگان، (سابقا - d بزرگ) کشور خود مختار (و عضو کشورهای مشترک المنافع بریتانیا)، دومینیون، سلطنت، ملک molk

واژه های حرف "d" - جملات نمونه