جملات نمونه

<hr> معنی : مبارز، مجاهد <hr> معانی دیگر : جنگی، جنگجو، جنگیدن، اماده جنگ

معنی : مبارز، مجاهد معانی دیگر : جنگی، جنگجو، جنگیدن، اماده جنگ

fighting

<hr> معنی : خیال، اختراع، وهم، افسانه، سخن جعلی <hr> معانی دیگر : توهم، نهازش، گمان ساخت

معنی : خیال، اختراع، وهم، افسانه، سخن جعلی معانی دیگر : توهم، نهازش، گمان ساخت

figment

<hr> معنی : مجازی، دارای گوشه و کنایه، صورت وار، بطور تشبیه <hr> معانی دیگر : (در نقاشی و غیره) دارای اشکال بدن انسان یا حیوان، تن آذین (شده)

معنی : مجازی، دارای گوشه و کنایه، صورت وار، بطور تشبیه معانی دیگر : (در نقاشی و غیره) دارای اشکال بدن انسان یا حیوان، تن آذین (شده)

figural

<hr> شکل دهی، دیس دهی، ظاهر، نمود، نماد، سمبل، نمایش گر (چیزی)، بازنواخت

شکل دهی، دیس دهی، ظاهر، نمود، نماد، سمبل، نمایش گر (چیزی)، بازنواخت

figuration

<hr> معنی : تمثیلی، مجازی، رمزی، کنایهای، تلویحی، تصویری <hr> معانی دیگر : استعاری، انگاری، ایرمانی، سپنجی، معنوی، پر استعاره، پر ایرمان، پر سپنج، وابسته به نقاشی و تصویر، فرتوری، تندیسی

معنی : تمثیلی، مجازی، رمزی، کنایهای، تلویحی، تصویری معانی دیگر : استعاری، انگاری، ایرمانی، سپنجی، معنوی، پر استعاره، پر ایرمان، پر سپنج، وابسته به نقاشی و تصویر، فرتوری، تندیسی

figurative

<hr> مجازا، بطورمجاز، بطریق تمثیل

مجازا، بطورمجاز، بطریق تمثیل

figuratively

<hr> معنی : ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد، تصویر کردن، حساب کردن، شمردن، مجسم کردن، کشیدن <hr> معانی دیگر : ریخت، دیس، نگار، نمایه، سنبات، رخساره، (شکل بدن انسان) هیکل، قیافه، اندام، ترکیب، شمایل، انسان (از دیدگاه بخصوص)، تصویر، تندیس، مجسمه، فرتور، نگاره، ترسیم، پیکره، دیسه، طرح (روی پارچه و غیره)، شماره، (جمع) حساب، شمارش، مبلغ (پول)، وجه، بها، به ذهن آوردن، تصور کردن، تخیل کردن، طرح دار کردن (پارچه و غیره)، (با شکل و طرح) مزین کردن، شمارش کردن، همار کردن، محاسبه کردن، (عامیانه) فکر کردن، معتقد بودن، نتیجه گرفتن، برجسته بودن، چشمگیر بودن، به چشم خوردن، (عامیانه) طبق انتظار بودن، درست در آمدن، بر استاد کردن، (رقص و یخ بازی و غیره)یک سلسله جنبش یا حرکات موزون، حرکت، (هندسه) شکل هندسی، (موسیقی) رجوع شود به: motif، رجوع شود به: figure of speech، شکل دادن به، دیس دار کردن

معنی : ظاهر، فرم، صورت، طرح، پیکر، رقم، شکل، شخص، نقش، عدد، تصویر کردن، حساب کردن، شمردن، مجسم کردن، کشیدن معانی دیگر : ریخت، دیس، نگار، نمایه، سنبات، رخساره، (شکل بدن انسان) هیکل، قیافه، اندام، ترکیب، شمایل، انسان (از دیدگاه بخصوص)، تصویر، تندیس، مجسمه، فرتور، نگاره، ترسیم، پیکره، دیسه، طرح (روی پا

figure

<hr> افزودن بر، شامل کردن، به حساب آوردن

افزودن بر، شامل کردن، به حساب آوردن

figure in

figure of eight

<hr> استعاره، (جمع) صنایع ادبی

استعاره، (جمع) صنایع ادبی

figure of speech

<hr> معنی : توجه کردن، اطمینان داشتن، در صدد بودن <hr> معانی دیگر : 1- جزو چیزی به حساب آوردن، در نظر گرفتن 2- به امید کسی بودن

معنی : توجه کردن، اطمینان داشتن، در صدد بودن معانی دیگر : 1- جزو چیزی به حساب آوردن، در نظر گرفتن 2- به امید کسی بودن

figure on

<hr> معنی : سنجیدن، فهمیدن، کشف کردن <hr> معانی دیگر : محاسبه کردن، سر در آوردن از، معین کردن، حل کردن

معنی : سنجیدن، فهمیدن، کشف کردن معانی دیگر : محاسبه کردن، سر در آوردن از، معین کردن، حل کردن

figure out

<hr> معنی : رقص روی یخ، یخ بازی نمایشی <hr> معانی دیگر : پاتیناژ نمایشی، بازی روی یخ و انجام حرکات موزون، ی&nbsp; بازی نمایشی، رقص روی ی

معنی : رقص روی یخ، یخ بازی نمایشی معانی دیگر : پاتیناژ نمایشی، بازی روی یخ و انجام حرکات موزون، ی بازی نمایشی، رقص روی ی

figure skating

figure up

<hr> شکل دار، دیس دار، متشکل، فرتودار، نمایهدار

شکل دار، دیس دار، متشکل، فرتودار، نمایهدار

figured

<hr> معنی : دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ <hr> معانی دیگر : مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی

معنی : دست نشانده، رئیس پوشالی، رئیس بی نفوذ معانی دیگر : مقام اسمی، مقام تشریفاتی، لولو سر خرمن (کسی که ظاهرا منصب بالایی دارد ولی عملا قدرتی ندارد)، (دراصل) مجسمه ی سینه (در جلو کشتی)، سینه تندیس، پیکرجلوکشتی، مجسمه ای که بردماغه کشتی نصب میکنند، رئیس پوشالی

figurehead

figures

<hr> معنی : پیکر کوچک، مجسمه سفالین رنگی <hr> معانی دیگر : تندیسه، مجسمه ی کوچک، تندیس چه، صنمک

معنی : پیکر کوچک، مجسمه سفالین رنگی معانی دیگر : تندیسه، مجسمه ی کوچک، تندیس چه، صنمک

figurine

figuring

<hr> کشور فی جی (در آبخست گروه یا مجمع الجزایر فی جی در جنوب اقیانوس آرام)

کشور فی جی (در آبخست گروه یا مجمع الجزایر فی جی در جنوب اقیانوس آرام)

fiji

<hr> معنی : تار، رشته، لیف <hr> معانی دیگر : (برق - سیم پیچ درون لامپ) افروزه، نخ بسیار باریک، ریسمان مویین، موی نخ، موی سیم، لیفچه، مفتول نازک، مفتولچه، میله ای

معنی : تار، رشته، لیف معانی دیگر : (برق - سیم پیچ درون لامپ) افروزه، نخ بسیار باریک، ریسمان مویین، موی نخ، موی سیم، لیفچه، مفتول نازک، مفتولچه، میله ای

filament

filarial

<hr> (جانور شناسی - دام پزشکی) فیلاریاز (بیماری جانوران مهره دار که علت آن کرم های فیلاریا هستند)، خون کرم زدگی

(جانور شناسی - دام پزشکی) فیلاریاز (بیماری جانوران مهره دار که علت آن کرم های فیلاریا هستند)، خون کرم زدگی

filariasis

<hr> معنی : درخت فندق <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت فندق (corylus avellana و corylus maxima)، فندق

معنی : درخت فندق معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت فندق (corylus avellana و corylus maxima)، فندق

filbert

<hr> معنی : دزدی، بچابکی دزدیدن، دزدیدن، کش رفتن <hr> معانی دیگر : (در مورد چیزهای کوچک و کم ارزش) دزدیدن، بلند کردن، ناخنک زدن

معنی : دزدی، بچابکی دزدیدن، دزدیدن، کش رفتن معانی دیگر : (در مورد چیزهای کوچک و کم ارزش) دزدیدن، بلند کردن، ناخنک زدن

filch

filcher

<hr> معنی : سوهان، اهن سای، دسته کاغذهای مرتب، قطار، خط، پرونده، فهرست، ضبط، صف، صورت، ضبط کردن، ساییدن، رژه رفتن، بایگانی کردن، سوهان زدن، در پرونده گذاشتن، در بایگانی نگاه داشتن، در صف راه رفتن <hr> معانی دیگر : پوشه، دوسیه، کلاسور، (مجازی) سابقه، پرونده دان، قفسه (یا کشو یا محل نگهداری) پرونده ها، بایگانی، پرونجا، پرونده کردن (اوراق و مدارک و غیره)، تنظیم کردن (معمولا برحسب تاریخ و موضوع)، (روزنامه و رادیو و بنگاه های خبرگزاری و غیره) خبر فرستادن، گزارش (خبری) دادن، (در خواست یا شکایت و غیره) به ثبت رساندن، دادخواست دادن، (رسما و معمولا با دریافت رسید) تسلیم کردن، ردیف، رج، به صف شدن، با صف حرکت کردن، (امریکا) نام خود را در فهرست نامزدهای انتخاباتی ثبت کردن، (رسما) اعلام نامزدی انتخاباتی کردن، (شطرنج) ستون، (کامپیوتر) فایل، آهن سای، محرق، مصقل، با سوهان صاف کردن یا بریدن، رندیدن، (انگلیس - خودمانی) آدم بد جنس و زرنگ، (قدیمی) آلوده کردن، نجس کردن، ملوث کردن، ساییدن مج، پرداخت کردن

معنی : سوهان، اهن سای، دسته کاغذهای مرتب، قطار، خط، پرونده، فهرست، ضبط، صف، صورت، ضبط کردن، ساییدن، رژه رفتن، بایگانی کردن، سوهان زدن، در پرونده گذاشتن، در بایگانی نگاه داشتن، در صف راه رفتن معانی دیگر : پوشه، دوسیه، کلاسور، (مجازی) سابقه، پرونده دان، قفسه (یا کشو یا محل نگهداری) پرونده ها، بایگانی،

file

file cabinet

<hr> بایگان، کارمند بایگانی، پرونده دار

بایگان، کارمند بایگانی، پرونده دار

file clerk

file compression

file format

file list

file name

file processing

file server

file sharing

file system

file transfer protocol

filed

<hr> پرونده دار، بایگان، سوهان کار، سوهان گر

پرونده دار، بایگان، سوهان کار، سوهان گر

filer

<hr> معنی : اوراق <hr> معانی دیگر : کامپیوتر : فرمانfiles

معنی : اوراق معانی دیگر : کامپیوتر : فرمانfiles

files

<hr> معنی : سربند، گیس بند، نوار، قیطان، فیله، توری دارای اشکال مربع، پشت مازو، تذهیب کاری کردن، گچ بری، اهن تنکه یا تسمه اهن <hr> معانی دیگر : توری دارای طرح مربع، توری رومیزی

معنی : سربند، گیس بند، نوار، قیطان، فیله، توری دارای اشکال مربع، پشت مازو، تذهیب کاری کردن، گچ بری، اهن تنکه یا تسمه اهن معانی دیگر : توری دارای طرح مربع، توری رومیزی

filet

<hr> معنی : فرزندی، درخور فرزند <hr> معانی دیگر : فرزندانه، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، شعبه

معنی : فرزندی، درخور فرزند معانی دیگر : فرزندانه، پدر و فرزندی، مادر و فرزندی، شعبه

filial

<hr> معنی : نسل، نسب، رابطه پدر و فرزندی <hr> معانی دیگر : رابطه ی مادر (یا پدر) با فرزند، رابطه ی پدر و فرزندی، اصل و نسب، زادگان، (تشکیل دادن گروه یا شاخه ی جدید اجتماع یا انجمن) انشعاب، شاخه شدگی، اباء واجدادی

معنی : نسل، نسب، رابطه پدر و فرزندی معانی دیگر : رابطه ی مادر (یا پدر) با فرزند، رابطه ی پدر و فرزندی، اصل و نسب، زادگان، (تشکیل دادن گروه یا شاخه ی جدید اجتماع یا انجمن) انشعاب، شاخه شدگی، اباء واجدادی

filiation

<hr> (به ویژه در سده ی نوزدهم) ماجراجویی که در خارج از کشور خودش دست به جنگ و خرابکاری میزند، کسی که در کشوری دیگر (که با کشور خودش در جنگ نیست) دست به لشکر کشی می زند، (امریکا - ایراد نطق های بسیار طولانی در مجلس شورا به منظور جلوگیری از مطرح شدن یا تصویب لایحه و غیره) ابستروکسیون، پر حرفی عمدی، کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد

(به ویژه در سده ی نوزدهم) ماجراجویی که در خارج از کشور خودش دست به جنگ و خرابکاری میزند، کسی که در کشوری دیگر (که با کشور خودش در جنگ نیست) دست به لشکر کشی می زند، (امریکا - ایراد نطق های بسیار طولانی در مجلس شورا به منظور جلوگیری از مطرح شدن یا تصویب لایحه و غیره) ابستروکسیون، پر حرفی عمدی، کسی که 

filibuster

<hr> معنی : ملیله دوزی <hr> معانی دیگر : ملیله کاری، زر دوزی، تزئیناتی بشکل ذرات ریز یا دانه های تسبیح که امروزه بصورت سیم های ریز طلا ونقره و یا مسی دراطراف الات زرین وسیمین ساخته می شود، ملیله دوزی کردن

معنی : ملیله دوزی معانی دیگر : ملیله کاری، زر دوزی، تزئیناتی بشکل ذرات ریز یا دانه های تسبیح که امروزه بصورت سیم های ریز طلا ونقره و یا مسی دراطراف الات زرین وسیمین ساخته می شود، ملیله دوزی کردن

filigree

<hr> معنی : بایگانی، براده، سوهان کاری، سیخ زنی <hr> معانی دیگر : سوهان زنی، تراشه ی سوهان کاری، براده (معمولا جمع)، ضبط، سی&nbsp; زنی

معنی : بایگانی، براده، سوهان کاری، سیخ زنی معانی دیگر : سوهان زنی، تراشه ی سوهان کاری، براده (معمولا جمع)، ضبط، سی زنی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه