جملات نمونه

<hr> معنی : خرده <hr> معانی دیگر : شیمى : براده

معنی : خرده معانی دیگر : شیمى : براده

filings

<hr> معنی : فیلیپینی، اهل فیلیپین، فیلیپینی <hr> معانی دیگر : وابسته به فیلیپین

معنی : فیلیپینی، اهل فیلیپین، فیلیپینی معانی دیگر : وابسته به فیلیپین

filipino

<hr> معنی : انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن <hr> معانی دیگر : پر کردن یا شدن، آکندن، لبالب کردن، سرشار کردن، لبریز کردن یا شدن، مملو کردن یا شدن، (شغل و غیره) دارا بودن، منصوب کردن یا شدن، گماشتن، (سخنرانی و بازیگری و غیره) انجام دادن، ایفا کردن، (نیاز و غیره را) برآوردن، اجرا کردن (سفارش و غیره)، (سوراخ و غیره را) بند آوردن، بستن، (دندان را) پر کردن، خوراک دادن، (کشتی) بادبان را (از باد) پر کردن، (بادبان را با باد) شکم دار کردن، (آنچه که برای سیر کردن یا اقناع کافی باشد) سیر کن، کام دل، (آنچه که با آن ناصافی یا گودی زمین را صاف کنند) خاکریز، گودی پر کن، سنگ ریز، خاک، (دارو سازی) نسخه پر کردن، (زمین پست یا گود را با خاکریزی و غیره) بالا آوردن، خاکریزی و تسطیح کردن، (آنچه که برای پر کردن چیزی به کار رود) پر کنک، پر کنه، زمین خاکریزی شده، خاکریز راه آهن، خاک ریز زیر ریل ها، (راه) بستر

معنی : انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن معانی دیگر : پر کردن یا شدن، آکندن، لبالب کردن، سرشار کردن، لبریز کردن یا شدن، مملو کردن یا شدن، (شغل و غیره) دارا بودن، منصوب کردن یا شدن، گماشتن، (سخنرانی و بازیگری و غیره) انجام دادن، ایفا کردن

fill

<hr> معنی : شرح دادن، پر کردن، جانشین کردن <hr> معانی دیگر : 1- (باچیزی) پر کردن، 2- (با افزودن یا گنجاندن یا چپاندن یا تحویل دادن) کامل کردن، تکمیل کردن، برطرف کردن 3- به جای کسی دیگر عمل کردن یا نقش ایفا کردن، جانشین (به ویژه به طور موقت)، جانشین شونده

معنی : شرح دادن، پر کردن، جانشین کردن معانی دیگر : 1- (باچیزی) پر کردن، 2- (با افزودن یا گنجاندن یا چپاندن یا تحویل دادن) کامل کردن، تکمیل کردن، برطرف کردن 3- به جای کسی دیگر عمل کردن یا نقش ایفا کردن، جانشین (به ویژه به طور موقت)، جانشین شونده

fill in

<hr> معنی : تکمیل کردن <hr> معانی دیگر : 1- بزرگتر یا گرد تر شدن، گوشت بالا آوردن، کمی چاق شدن، از لاغری در آمدن، عضله به هم زدن 2- (ورقه ی درخواست و غیره را)پر کردن، پر کردن

معنی : تکمیل کردن معانی دیگر : 1- بزرگتر یا گرد تر شدن، گوشت بالا آوردن، کمی چاق شدن، از لاغری در آمدن، عضله به هم زدن 2- (ورقه ی درخواست و غیره را)پر کردن، پر کردن

fill out

<hr> پرپر کردن، لبریز کردن، کاملا پر کردن

پرپر کردن، لبریز کردن، کاملا پر کردن

fill up

fill-in

<hr> معنی : توپر <hr> معانی دیگر : پر، انباشته، مملو، جازده

معنی : توپر معانی دیگر : پر، انباشته، مملو، جازده

filled

<hr> معنی : پر کننده، بتونه، مال بند اسب، پر کلاه زنان <hr> معانی دیگر : (شخص یا ابزار یا چیزی که پر می کند):، ماده ای که برای افزودن بر غلظت یا وزن یا حجم و غیره به ماده ی دیگر می زنند، آکنش گر، آکندگر، چگال افزا، وزن افزا، خمیر و غیره که قبل از صافکاری ورنگ زدن به چوب می مالند، زاموسخه، توتون درون سیگار برگ (که دور آن برگ توتون پیچیده اند)، (روزنامه و غیره) مطلبی که با آن جای خالی صفحه را پر می کنند، کاغذی که با آن کلاسور یا پوشه و غیره را پر می کنند، میله استحکام

معنی : پر کننده، بتونه، مال بند اسب، پر کلاه زنان معانی دیگر : (شخص یا ابزار یا چیزی که پر می کند):، ماده ای که برای افزودن بر غلظت یا وزن یا حجم و غیره به ماده ی دیگر می زنند، آکنش گر، آکندگر، چگال افزا، وزن افزا، خمیر و غیره که قبل از صافکاری ورنگ زدن به چوب می مالند، زاموسخه، توتون درون سیگار برگ

filler

<hr> معنی : سربند، گیس بند، نوار، قیطان، پشت مازو، تذهیب کاری کردن، گچ بری، اهن تنکه یا تسمه اهن <hr> معانی دیگر : (آشپزی) گوشت بی استخوان، فیله، گوشت راسته، نواری که بالای پیشانی و دور سر می پیچند، پیشانی بند، باریکه، (گچ کاری - معماری) گچ بری باریک (به ویژه بین فرو رفتگی ها یا شیارهای ستون)، نواره ی مسطح گچ بری شده، تذهیب نواری (روی جلد کتاب)، با نواره آراستن، بالایه پرکردن، باریک ساختن، پشت مازو بریدن

معنی : سربند، گیس بند، نوار، قیطان، پشت مازو، تذهیب کاری کردن، گچ بری، اهن تنکه یا تسمه اهن معانی دیگر : (آشپزی) گوشت بی استخوان، فیله، گوشت راسته، نواری که بالای پیشانی و دور سر می پیچند، پیشانی بند، باریکه، (گچ کاری - معماری) گچ بری باریک (به ویژه بین فرو رفتگی ها یا شیارهای ستون)، نواره ی مسطح گچ

fillet

<hr> معنی : لفاف، هر چیزیکه با ان چیزیرا پرکنند <hr> معانی دیگر : هر چیزی که با آن چیز دیگری را پر کنند (مثلا ماده ی پر کننده ی دندان یا کالباس و کاهو که با آن ساندویچ را پر می کنند)، آکندگر، پرکن، پرکنه، آکنه، (عمل) پر کردن، آکنده سازی، آکنش گری، اجرا، انجام، (پارچه بافی) پود (در برابر: تار woof) (warp هم می گویند)، پرکردن، پرشدگی دندان

معنی : لفاف، هر چیزیکه با ان چیزیرا پرکنند معانی دیگر : هر چیزی که با آن چیز دیگری را پر کنند (مثلا ماده ی پر کننده ی دندان یا کالباس و کاهو که با آن ساندویچ را پر می کنند)، آکندگر، پرکن، پرکنه، آکنه، (عمل) پر کردن، آکنده سازی، آکنش گری، اجرا، انجام، (پارچه بافی) پود (در برابر: تار woof) (warp هم می

filling

<hr> معنی : پمپ بنزین <hr> معانی دیگر : (آمریکا) پمپ بنزین

معنی : پمپ بنزین معانی دیگر : (آمریکا) پمپ بنزین

filling station

<hr> معنی : انگیزش، چیز بیهوده، تلنگر، وسیله تحریک، تلنگر زدن، تحریک کردن <hr> معانی دیگر : ضربه ی سبک و تند، (هر چیز که مثل تلنگر یا ضربه ی تند انگیزاننده باشد) انگیزش، وسیله ی تحریک، انگیزان، انگیختن، تحرک بخشیدن، به شوق آوردن

معنی : انگیزش، چیز بیهوده، تلنگر، وسیله تحریک، تلنگر زدن، تحریک کردن معانی دیگر : ضربه ی سبک و تند، (هر چیز که مثل تلنگر یا ضربه ی تند انگیزاننده باشد) انگیزش، وسیله ی تحریک، انگیزان، انگیختن، تحرک بخشیدن، به شوق آوردن

fillip

<hr> معنی : دختر شوخ و جوان، کره مادیان، قسراق <hr> معانی دیگر : کره مادیان (کمتر از پنج سال)، مادیان جوان، دختر شو&nbsp; و جوان

معنی : دختر شوخ و جوان، کره مادیان، قسراق معانی دیگر : کره مادیان (کمتر از پنج سال)، مادیان جوان، دختر شو و جوان

filly

<hr> معنی : سینما، غشا، فیلم، فیلم عکاسی، فیلم سینما، پرده نازک، تاری چشم، ساختمان لیفی ورشتهای، فیلمبرداشتن از <hr> معانی دیگر : (سینما و عکاسی و غیره) فیلم، فیلم برداری کردن، (انگلیس) لایه ی پلاستیکی نازک، کیسه ی پلاستیکی بسیار نازک، (ورقه ی بسیار نازکی که روی روغن یا آبگونه یا گرد تشکیل می شود) پوسته، لایه، پرده ی نازک، نازک لای، نازک پرده، با لایه ی نازک پوشاندن، غبار یا هر چیز که دیدن را مبهم کند، پرده ی توری، (چشم پزشکی) تاری چشم (به ویژه غبار روی قرنیه)، درجمع سینما

معنی : سینما، غشا، فیلم، فیلم عکاسی، فیلم سینما، پرده نازک، تاری چشم، ساختمان لیفی ورشتهای، فیلمبرداشتن از معانی دیگر : (سینما و عکاسی و غیره) فیلم، فیلم برداری کردن، (انگلیس) لایه ی پلاستیکی نازک، کیسه ی پلاستیکی بسیار نازک، (ورقه ی بسیار نازکی که روی روغن یا آبگونه یا گرد تشکیل می شود) پوسته، لایه

film

film director

film festival

<hr> (سینمایی) فیلمساز، سینما پرداز، کارگردان

(سینمایی) فیلمساز، سینما پرداز، کارگردان

film maker

film producer

film star

film studio

<hr> صنعت سینما، جهان سینما

صنعت سینما، جهان سینما

filmdom

<hr> پرده نازک، فیلم عکاسی، فیلم سینما، (درجمع) سینما، غبار، تاری چشم، فیلم برداشتن از فیلم، غشا

پرده نازک، فیلم عکاسی، فیلم سینما، (درجمع) سینما، غبار، تاری چشم، فیلم برداشتن از فیلم، غشا

filmed

<hr> سینما رو، اهل فیلم وسینما

سینما رو، اهل فیلم وسینما

filmgoer

<hr> وابسته به فیلم و هنر فیلم برداری، سینمایی، فیلمی، وابسته به ویژگی های فیلمی (نور و رنگ و وضوح و زاویه ی فیلم برداری و غیره در مقایسه با داستان و دیالوگ و بازیگری و غیره)

وابسته به فیلم و هنر فیلم برداری، سینمایی، فیلمی، وابسته به ویژگی های فیلمی (نور و رنگ و وضوح و زاویه ی فیلم برداری و غیره در مقایسه با داستان و دیالوگ و بازیگری و غیره)

filmic

filming

<hr> معنی : فیلم مانند <hr> معانی دیگر : غشا مانند، مانند پرده ای بسیارنازک (مثلا روی آب)، لایه مانند، نازک لای مانند، پوسته مانند، غبارسان، غبار گرفته

معنی : فیلم مانند معانی دیگر : غشا مانند، مانند پرده ای بسیارنازک (مثلا روی آب)، لایه مانند، نازک لای مانند، پوسته مانند، غبارسان، غبار گرفته

filmy

<hr> معنی : صافی، پالونه، صاف کن، اب صاف کردن، پالودن، تصفیه کردن، صاف کردن <hr> معانی دیگر : (اسباب تصفیه ی آب و گاز و هوا) پالونه، پالاوان، بیزه، فیلتر، پرویزن، پا لایه، پالاگر، مشتوک، (نور - فیزیک) برق پالا (دستگاهی که فقط جریانات برق دارای بسامدهای بخصوصی را عبور می دهد)، نور پالا (ماده ای که برخی از رنگ ها را عبور نمی دهد)، پالاییدن، از صافی گذراندن، (با:out) زدودن از، (مجازی - از میان چیزی مانند پالونه یا صافی عبور کردن) آهسته رد شدن، (با: through) تراویدن، رد شدن و پخش شدن، (خبر و غیره) درز کردن، هر ماده ای که برای پالاییدن یا صافی کردن به کار می رود مثلا: کاغذ به شکل قیف، شن و ماسه، غشا، پنبه، زغال، نمد، پارچه، توری، چیزیکه بعضی پرتوها از ان میگذرند ولی حائل پرتوهای دیگر است

معنی : صافی، پالونه، صاف کن، اب صاف کردن، پالودن، تصفیه کردن، صاف کردن معانی دیگر : (اسباب تصفیه ی آب و گاز و هوا) پالونه، پالاوان، بیزه، فیلتر، پرویزن، پا لایه، پالاگر، مشتوک، (نور - فیزیک) برق پالا (دستگاهی که فقط جریانات برق دارای بسامدهای بخصوصی را عبور می دهد)، نور پالا (ماده ای که برخی از رنگ 

filter

<hr> (لایه ای از شن یا ماسه که برای پالایش در ته تانک یا مخزن و غیره قرار می دهند) پالون لایه، پالونه ی شنی، صافی اب، صافی شنی حو­ دوکفه که کف بالایی ان ازشن پوشیده شده ابراصاف کرده بکف زی

(لایه ای از شن یا ماسه که برای پالایش در ته تانک یا مخزن و غیره قرار می دهند) پالون لایه، پالونه ی شنی، صافی اب، صافی شنی حو­ دوکفه که کف بالایی ان ازشن پوشیده شده ابراصاف کرده بکف زی

filter bed

<hr> معنی : کاغذ صافی <hr> معانی دیگر : کاغذ پالونه، کاغذصاف کنی

معنی : کاغذ صافی معانی دیگر : کاغذ پالونه، کاغذصاف کنی

filter paper

<hr> پالش پذیر، پالایش پذیر، تصفیه شدنی، filtrable : قابل پالایش، تصفیه پذیر، صافی کردنی

پالش پذیر، پالایش پذیر، تصفیه شدنی، filtrable : قابل پالایش، تصفیه پذیر، صافی کردنی

filterable

filtered

<hr> فیلترینگ، صاف کنندگى، تصفیه، صاف کردن، از صافى گذراندن علوم مهندسى : پالایش علوم نظامى : پاک کردن

فیلترینگ، صاف کنندگى، تصفیه، صاف کردن، از صافى گذراندن علوم مهندسى : پالایش علوم نظامى : پاک کردن

filtering

<hr> معنی : پلیدی، الودگی، هرزه، کثافت، چرک، خرده ریز <hr> معانی دیگر : نجاست، فژه، گروس، پژگنی، هرزگی، قباحت، بی آزرمی، زشتکاری، فساد اخلاقی

معنی : پلیدی، الودگی، هرزه، کثافت، چرک، خرده ریز معانی دیگر : نجاست، فژه، گروس، پژگنی، هرزگی، قباحت، بی آزرمی، زشتکاری، فساد اخلاقی

filth

<hr> چرکی، پلیدی، کثافت، الودگی، لوک

چرکی، پلیدی، کثافت، الودگی، لوک

filthiness

<hr> معنی : کثیف، پلید، چرکین، ژیژ <hr> معانی دیگر : نجس، ناپاک، پژگن، کرفت، هرزه، قبیح، منافی عفت، منافی اخلاق، فاسد، ناخوشایند

معنی : کثیف، پلید، چرکین، ژیژ معانی دیگر : نجس، ناپاک، پژگن، کرفت، هرزه، قبیح، منافی عفت، منافی اخلاق، فاسد، ناخوشایند

filthy

<hr> معنی : تصفیه کردن، صاف کردن، از صافی گذشتن، از صافی گذراندن <hr> معانی دیگر : پالودن، صافی کردن، صاف کنی، پالونه، صاف شدن، زلال شدن، ردشدن

معنی : تصفیه کردن، صاف کردن، از صافی گذشتن، از صافی گذراندن معانی دیگر : پالودن، صافی کردن، صاف کنی، پالونه، صاف شدن، زلال شدن، ردشدن

filtrate

<hr> معنی : تصفیه، از صافی گذراندن، پالایش <hr> معانی دیگر : از صافی گذراندن، تصفیه، پالایش

معنی : تصفیه، از صافی گذراندن، پالایش معانی دیگر : از صافی گذراندن، تصفیه، پالایش

filtration

<hr> (کالبد شناسی - هر بخش یا اندام ریسمان مانند) اندام ریسمانی، ریسمانه، رشته لیفی، ساختمان لیفی ورشته ای، نسج

(کالبد شناسی - هر بخش یا اندام ریسمان مانند) اندام ریسمانی، ریسمانه، رشته لیفی، ساختمان لیفی ورشته ای، نسج

filum

<hr> معنی : پر، دست، بال، باله، پره ماهی، بال ماهی، پرک، پره طیاره، با باله مجهز کردن <hr> معانی دیگر : (فرانسه) پایان، خاتمه، هر چیز باله مانند: تیغه، پره، برآمدگی باله مانند، دم هواپیما (بخش عمودی آن)، برآمدگی یا تیغه ی ته قایق یا زیر دریایی، (خودمانی) دست، باله های ماهی را بریدن، (امریکا- خودمانی) اسکناس پنج دلاری، مخفف:، بازرگانی، مالیه، فنلاند

معنی : پر، دست، بال، باله، پره ماهی، بال ماهی، پرک، پره طیاره، با باله مجهز کردن معانی دیگر : (فرانسه) پایان، خاتمه، هر چیز باله مانند: تیغه، پره، برآمدگی باله مانند، دم هواپیما (بخش عمودی آن)، برآمدگی یا تیغه ی ته قایق یا زیر دریایی، (خودمانی) دست، باله های ماهی را بریدن، (امریکا- خودمانی) اسکناس پ

<hr> معنی : گول زدن، نقشه کشیدن، بازرنگی بدست اوردن، باحیله بدست اوردن <hr> معانی دیگر : (با حیله یا زرنگی) به دست آوردن، مرد رندی کردن، (رندانه) انجام دادن، (از کسی) در کشیدن، کلاشی کردن، نقشه کشیدن برای

معنی : گول زدن، نقشه کشیدن، بازرنگی بدست اوردن، باحیله بدست اوردن معانی دیگر : (با حیله یا زرنگی) به دست آوردن، مرد رندی کردن، (رندانه) انجام دادن، (از کسی) در کشیدن، کلاشی کردن، نقشه کشیدن برای

finagle

<hr> معنی : خاتمه، اخرین، قاطع، نهایی، غایی، پایانی، قطعی <hr> معانی دیگر : فرجامین، آخرین، واپسین، باز پسین، پسین، (حقوق) فرجام ناپذیر، غیرقابل استیناف، بی چون وچرا، برگشت ناپذیر، بی برو و برگرد، هر چیز پایانی (مثلا امتحانات)، (ورزش - مسابقه) فینال، پسینه

معنی : خاتمه، اخرین، قاطع، نهایی، غایی، پایانی، قطعی معانی دیگر : فرجامین، آخرین، واپسین، باز پسین، پسین، (حقوق) فرجام ناپذیر، غیرقابل استیناف، بی چون وچرا، برگشت ناپذیر، بی برو و برگرد، هر چیز پایانی (مثلا امتحانات)، (ورزش - مسابقه) فینال، پسینه

final

final exam

final solution

<hr> معنی : عاقبت، آخر، بخش اخر، اهنگ نهایی <hr> معانی دیگر : پایان، فرجام، (موسیقی نمایش) پایانه، بخش آخر، پسین بخش

معنی : عاقبت، آخر، بخش اخر، اهنگ نهایی معانی دیگر : پایان، فرجام، (موسیقی نمایش) پایانه، بخش آخر، پسین بخش

finale

finalisation

finalise

<hr> (مسابقات ورزشی و هنری و غیره) پایان مند، فینالیست، شرکت کننده در مرحله ی نهایی

(مسابقات ورزشی و هنری و غیره) پایان مند، فینالیست، شرکت کننده در مرحله ی نهایی

واژه های حرف "f" - جملات نمونه