جملات نمونه

fluffiness

<hr> معنی : کرکی، نرم، پرزدار، پر مانند <hr> معانی دیگر : (پوشیده از پر نرم یا کرک) کرک پوش، پرزپوش، پرز گرفته، باد کردن، پف کردن

معنی : کرکی، نرم، پرزدار، پر مانند معانی دیگر : (پوشیده از پر نرم یا کرک) کرک پوش، پرزپوش، پرز گرفته، باد کردن، پف کردن

fluffy

<hr> معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، نرم وا بکی، سائل، روان، سیال <hr> معانی دیگر : جاری شونده، روگر، روانگر، آبگونه، شاره، (همانند چیزهای جاری شونده) دگرگون پذیر، انعطاف پذیر، نرمش دار، (دارای حرکات) موزون، سازوار، (پول) آماده برای سرمایه گذاری، پول نقد، پول موجود، وابسته به چیزهای سیال (شاره)، متحرک

معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، نرم وا بکی، سائل، روان، سیال معانی دیگر : جاری شونده، روگر، روانگر، آبگونه، شاره، (همانند چیزهای جاری شونده) دگرگون پذیر، انعطاف پذیر، نرمش دار، (دارای حرکات) موزون، سازوار، (پول) آماده برای سرمایه گذاری، پول نقد، پول موجود، وابسته به چیزهای سیال (شاره)، متحرک

fluid

<hr> (بخشی از فیزیک که با روانی آبگونه ها و گازها سروکار دارد) مکانیک شارگی، شارگان شناسی، مکانیک سیالات

(بخشی از فیزیک که با روانی آبگونه ها و گازها سروکار دارد) مکانیک شارگی، شارگان شناسی، مکانیک سیالات

fluid mechanics

<hr> معنی : سیالیت، روانی بیان، سلاست بیان <hr> معانی دیگر : طلاقت لسان

معنی : سیالیت، روانی بیان، سلاست بیان معانی دیگر : طلاقت لسان

fluidity

fluidness

<hr> معنی : اتفاق، خار، پیکان، زمین گیر، قلاب لنگر، انتهای دمنهنگ، یکنوع ماهی پهن، اصابت اتفاق <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، انواع ماهی های پهن به ویژه جنس paralichthys، پهن ماهی، ناخن لنگر کشتی، پیکان لنگر، (سر تیز یا قلاب دار پیکان یا نیزه و غیره) پیکان سر، نیزه سر، سرتیر، (عامیانه) حسن اتفاق، خوشبختی، خوش شانسی، عاقبت نیک، نیکبختی، دارای دو انتهای نوک تیز، طالع

معنی : اتفاق، خار، پیکان، زمین گیر، قلاب لنگر، انتهای دمنهنگ، یکنوع ماهی پهن، اصابت اتفاق معانی دیگر : (جانورشناسی)، انواع ماهی های پهن به ویژه جنس paralichthys، پهن ماهی، ناخن لنگر کشتی، پیکان لنگر، (سر تیز یا قلاب دار پیکان یا نیزه و غیره) پیکان سر، نیزه سر، سرتیر، (عامیانه) حسن اتفاق، خوشبختی، خو

fluke

<hr> معنی : اتفاقی، شانسی <hr> معانی دیگر : دایما در تغییر، دگرگون مند، الله بختی، بختی، نیکبخت، نیکبختانه

معنی : اتفاقی، شانسی معانی دیگر : دایما در تغییر، دگرگون مند، الله بختی، بختی، نیکبخت، نیکبختانه

fluky

<hr> معنی : قنات، مجرا، کاریز، ناودان، دره تنگ، جوی اسیاب، بوسیله مجرا یا ناودان بردن <hr> معانی دیگر : (جوی چوبی یا فلزی شیب دار که آب به آسیاب یا موتور می رساند و یا از درون آن الوار را به پایین سر می دهند) آب گذر، سرسره

معنی : قنات، مجرا، کاریز، ناودان، دره تنگ، جوی اسیاب، بوسیله مجرا یا ناودان بردن معانی دیگر : (جوی چوبی یا فلزی شیب دار که آب به آسیاب یا موتور می رساند و یا از درون آن الوار را به پایین سر می دهند) آب گذر، سرسره

flume

<hr> معنی : فرنی وحریره ومانند ان، سخن پوچ <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی، هر خوراک نرم و آبکی و آسان خور) حریره، فرنی، ژله

معنی : فرنی وحریره ومانند ان، سخن پوچ معانی دیگر : (خوراک پزی، هر خوراک نرم و آبکی و آسان خور) حریره، فرنی، ژله

flummery

<hr> معنی : گیج کردن، مغشوش کردن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) مات و مبهوت کردن، سردرگم کردن، confuse : اشفته کردن

معنی : گیج کردن، مغشوش کردن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن معانی دیگر : (قدیمی - خودمانی) مات و مبهوت کردن، سردرگم کردن، confuse : اشفته کردن

flummox

<hr> معنی : پرت <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: fling، اسم مفعول فعل fling

معنی : پرت معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: fling، اسم مفعول فعل fling

flung

<hr> معنی : شکست، شکست خوردن، موجب شکست شدن، چیدن <hr> معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - در امتحان) رد شدن یا کردن، دست کشیدن (از)، ول کردن، عقب نشستن، رفوزگی، ردی، نمره ی ردی، شکست خوردن در امتحانات

معنی : شکست، شکست خوردن، موجب شکست شدن، چیدن معانی دیگر : (امریکا - عامیانه - در امتحان) رد شدن یا کردن، دست کشیدن (از)، ول کردن، عقب نشستن، رفوزگی، ردی، نمره ی ردی، شکست خوردن در امتحانات

flunk

<hr> (عامیانه) به خاطر نمرات بد اخراج کردن یا شدن

(عامیانه) به خاطر نمرات بد اخراج کردن یا شدن

flunk out

<hr> معنی : پادو، نوکر، مامور جزء <hr> معانی دیگر : غیر ماهر

معنی : پادو، نوکر، مامور جزء معانی دیگر : غیر ماهر

flunkey

<hr> معنی : پادو، نوکر، مامور جزء <hr> معانی دیگر : (در اصل - تحقیرآمیز) نوکر، غیر ماهر

معنی : پادو، نوکر، مامور جزء معانی دیگر : (در اصل - تحقیرآمیز) نوکر، غیر ماهر

flunky

<hr> معنی : جویبار، جریان، مواد فلورین دار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fluorite، پیشوند: هم معنی fluoro- (پیش از واکه می آید)، قاعدگی زنان، سیال، مایعات بدن حیوانات

معنی : جویبار، جریان، مواد فلورین دار معانی دیگر : رجوع شود به: fluorite، پیشوند: هم معنی fluoro- (پیش از واکه می آید)، قاعدگی زنان، سیال، مایعات بدن حیوانات

fluor

fluorene

<hr> شب نما شدن، شب نمایی کردن، فلورسان شدن یا کردن، شفاف شدن، نور مهتابی پس دادن

شب نما شدن، شب نمایی کردن، فلورسان شدن یا کردن، شفاف شدن، نور مهتابی پس دادن

fluoresce

<hr> معنی : فلورسنس، تشعشع ماهتابی <hr> معانی دیگر : شب نما، شب نمایی، شارندگی (رجوع شود به: luminescence)

معنی : فلورسنس، تشعشع ماهتابی معانی دیگر : شب نما، شب نمایی، شارندگی (رجوع شود به: luminescence)

fluorescence

<hr> معنی : فلورسنت، دارای تشعشع <hr> معانی دیگر : فلورئورسان، لامپ مهتابی

معنی : فلورسنت، دارای تشعشع معانی دیگر : فلورئورسان، لامپ مهتابی

fluorescent

<hr> لامپ شب نما، لامپ فلورسنت (فلوئورسان)، لامپ مهتابی

لامپ شب نما، لامپ فلورسنت (فلوئورسان)، لامپ مهتابی

fluorescent lamp

<hr> فلوئورید دار شدن شیمى : فلوئورید دار کردن

فلوئورید دار شدن شیمى : فلوئورید دار کردن

fluoridation

<hr> معنی : فلورید، فلورور <hr> معانی دیگر : (شیمی) فلورید (ترکیبی که دارای فلورین است و برای جلوگیری از کرم خوردگی دندان به کار می رود)

معنی : فلورید، فلورور معانی دیگر : (شیمی) فلورید (ترکیبی که دارای فلورین است و برای جلوگیری از کرم خوردگی دندان به کار می رود)

fluoride

<hr> معنی : فلورین، فلور <hr> معانی دیگر : (شیمی) فلورین، فلوئور (عنصر زهرین به رنگ زرد مایل به سبز که تشکیل فلوریدها را می دهد - نشان آن: f; وزن اتمی: 18/9984، شماره ی اتمی: 9، نقطه ی گداز: 219/6 درجه ی سانتی گراد زیر صفر)

معنی : فلورین، فلور معانی دیگر : (شیمی) فلورین، فلوئور (عنصر زهرین به رنگ زرد مایل به سبز که تشکیل فلوریدها را می دهد - نشان آن: f; وزن اتمی: 18/9984، شماره ی اتمی: 9، نقطه ی گداز: 219/6 درجه ی سانتی گراد زیر صفر)

fluorine

<hr> (شیمی) فلوریت (فلورید کلسیم به فرمول caf2 که فرانما و بلورین بوده و از آن فلورین می سازند)، فلوار، فلواریت

(شیمی) فلوریت (فلورید کلسیم به فرمول caf2 که فرانما و بلورین بوده و از آن فلورین می سازند)، فلوار، فلواریت

fluorite

<hr> (شیمی) فلوروکربن (انواع ترکیبات آلی که دارای کربن و فلورین بوده و در ساختن لوازم برقی و غیره کاربرد دارد)

(شیمی) فلوروکربن (انواع ترکیبات آلی که دارای کربن و فلورین بوده و در ساختن لوازم برقی و غیره کاربرد دارد)

fluorocarbon

<hr> معنی : فلورسکوپ، صفحه شفاف رادیوسکپی <hr> معانی دیگر : دستگاه فلورنما، فلورسکپ (دستگاهی که با آن درون بدن یا لوله یا هرچیز جداردار را می بینند)

معنی : فلورسکوپ، صفحه شفاف رادیوسکپی معانی دیگر : دستگاه فلورنما، فلورسکپ (دستگاهی که با آن درون بدن یا لوله یا هرچیز جداردار را می بینند)

fluoroscope

fluoroscopic

<hr> فلورنمایی، فلورسکپی

fluoroscopy

<hr> (پزشکی) فلورزدگی، فلوروز (اختلالات ناشی از بودن فلورین زیادی در بدن)، طب مسمویت در اثر فلور وترکیبات ان

(پزشکی) فلورزدگی، فلوروز (اختلالات ناشی از بودن فلورین زیادی در بدن)، طب مسمویت در اثر فلور وترکیبات ان

fluorosis

<hr> سراسیمگی، تپش، بادناگهانی، سراسیمه کردن، اشفتن، طوفان ناگهانی، باریدنناگهانی

سراسیمگی، تپش، بادناگهانی، سراسیمه کردن، اشفتن، طوفان ناگهانی، باریدنناگهانی

flurried

<hr> معنی : تپش، سراسیمگی، طوفان ناگهانی، باریدن ناگهانی، باد ناگهانی، اشفتن، عصبانی کردن <hr> معانی دیگر : (بارش ناگهانی برف یا باران همراه با باد) رگبار، باد و برف، برف باد، باد و بارش، جوش و خروش (ناگهانی)، ولوله، های و هوی، غوغا، سراسیمه کردن، دستپاچه کردن، وزش (ناگهانی و کوتاه مدت) باد، (بورس سهام) نوسان قیمت ها یا میزان خرید و فروش، افت و خیز بورس

معنی : تپش، سراسیمگی، طوفان ناگهانی، باریدن ناگهانی، باد ناگهانی، اشفتن، عصبانی کردن معانی دیگر : (بارش ناگهانی برف یا باران همراه با باد) رگبار، باد و برف، برف باد، باد و بارش، جوش و خروش (ناگهانی)، ولوله، های و هوی، غوغا، سراسیمه کردن، دستپاچه کردن، وزش (ناگهانی و کوتاه مدت) باد، (بورس سهام) نوسان

flurry

<hr> معنی : تراز، سرخ شدن، خیط و پیت کردن، قرمز کردن، بطور ناگهانی غضبناک شدن، بهیجان امدن، چهره گلگون کردن، ابریزمستراح را باز کردن، اب را با فشار ریختن <hr> معانی دیگر : (به سرعت جاری و پخش شدن) روان شدن یا کردن، (در اثر خشم یا شرم) سرخ شدن، برافروخته شدن، گل انداختن، دژم شدن، (با فشار آب) پاک کردن یا شدن، فلاش کردن، (سیفون مستراح را) کشیدن، آب شویی کردن، (در شکار - پرندگان را از نهانگاه خود) به پرواز درآوردن، تاراندن، (معمولا به صورت صیغه ی مجهول) سرمست کردن یا بودن، سرشار کردن، سرمستی، تراز کردن، مسطح (یا تسطیح) کردن، هم سطح، هموار، لب به لب، (رشد تند و یکباره) شور، عنفوان، دارا، پول دار، غنی، فراوان، وافر، پر، یکسر، مستقیم، درخشیدن، درخشاندن، درخشش، سرخ شدگی، برافروختگی، دژمی، (جریان تند و یکباره ی آب مثلا در شستن مستراح) تندآب، فوران، تندریز، جوشش، (مستراح) سیفون، (احساس ناگهانی گرمی مثلا هنگام تب داشتن) تب و تاب، بی قراری، (نادر) پرانرژی، پرجان، (نادر) سرخ رو، سرخ و سفید، (در بازی پوکر) رنگ، چهره گلگون کردن در اثر احساسات و غیره، سر&nbsp; شدن، سیفون توالت، ابریزمستراح را باز کردن برای شستشوی ان، ترازکردن گاهی باup

معنی : تراز، سرخ شدن، خیط و پیت کردن، قرمز کردن، بطور ناگهانی غضبناک شدن، بهیجان امدن، چهره گلگون کردن، ابریزمستراح را باز کردن، اب را با فشار ریختن معانی دیگر : (به سرعت جاری و پخش شدن) روان شدن یا کردن، (در اثر خشم یا شرم) سرخ شدن، برافروخته شدن، گل انداختن، دژم شدن، (با فشار آب) پاک کردن یا شدن، 

flush

<hr> تراز، بطورناگهانی غضبناک شدن، بهیجان آمدن، چهرهگلگون کردن (در اثر احساسات و غیره)، سرخ شدن، قرمزکردن، آب را با فشار ریختن، سیفون توالت، ابریز مستراح را باز کردن (برای شستشوی ان)، ترازکردن (گاهی با up )

تراز، بطورناگهانی غضبناک شدن، بهیجان آمدن، چهرهگلگون کردن (در اثر احساسات و غیره)، سرخ شدن، قرمزکردن، آب را با فشار ریختن، سیفون توالت، ابریز مستراح را باز کردن (برای شستشوی ان)، ترازکردن (گاهی با up )

flushed

<hr> محله ی فلاشینگ (در شهر نیویورک - امریکا)

محله ی فلاشینگ (در شهر نیویورک - امریکا)

flushing

<hr> معنی : دست پاچگی، سراسیمگی، گرم شدن کله، دست پاچه کردن، گیج کردن، اشفتن، مضطرب کردن، عصبانی کردن <hr> معانی دیگر : اندروا کردن یا شدن، سرگشته کردن یا شدن، آسیمه کردن یا شدن، دستپاچه کردن یا شدن، عصبی کردن یا شدن، هاج و واج کردن یا شدن، کالیوه کردن، هاژ کردن یا شدن، اندروایی، سرگشتگی، آسیمگی، هاژی، حیرت زدگی، تحیر، سراسیمه کردن، گرم شدن کله در اثرمشروب

معنی : دست پاچگی، سراسیمگی، گرم شدن کله، دست پاچه کردن، گیج کردن، اشفتن، مضطرب کردن، عصبانی کردن معانی دیگر : اندروا کردن یا شدن، سرگشته کردن یا شدن، آسیمه کردن یا شدن، دستپاچه کردن یا شدن، عصبی کردن یا شدن، هاج و واج کردن یا شدن، کالیوه کردن، هاژ کردن یا شدن، اندروایی، سرگشتگی، آسیمگی، هاژی، حیرت ز

fluster

<hr> معنی : متلاطم <hr> معانی دیگر : سراسیمه کردن، گیج کردن، گرم شدن کله (در اثرمشروب)، دست پاچه کردن، عصبانی کردن، اشفتن، مضطرب کردن، سراسیمگی، دست پاچگی

معنی : متلاطم معانی دیگر : سراسیمه کردن، گیج کردن، گرم شدن کله (در اثرمشروب)، دست پاچه کردن، عصبانی کردن، اشفتن، مضطرب کردن، سراسیمگی، دست پاچگی

flustered

<hr> معنی : شیار، فلوت، فلوت زدن <hr> معانی دیگر : (معماری) شیار روی ستون، طرح قاشقی (یا خیاره ای)، خیاره، شیاردار کردن، (موسیقی) فلوت، (جامه یا پارچه و غیره) شیار، چین، پلیسه، رجوع شود به: flue

معنی : شیار، فلوت، فلوت زدن معانی دیگر : (معماری) شیار روی ستون، طرح قاشقی (یا خیاره ای)، خیاره، شیاردار کردن، (موسیقی) فلوت، (جامه یا پارچه و غیره) شیار، چین، پلیسه، رجوع شود به: flue

flute

<hr> دارای صدایی شبیه به آوای فلوت، فلوت آوا، راه راه دار، خیاره دار، دارای بریدگی های عمودی، نازک، نی مانند

دارای صدایی شبیه به آوای فلوت، فلوت آوا، راه راه دار، خیاره دار، دارای بریدگی های عمودی، نازک، نی مانند

fluted

<hr> معنی : چین، ارایش راه راه، ارایش شیاری <hr> معانی دیگر : (معماری - طرح روی ستون) طرح شیاری، طرح قاشقی، طرح خیاره ای، دارای طرح قاشقی (یا خیاره ای) کردن

معنی : چین، ارایش راه راه، ارایش شیاری معانی دیگر : (معماری - طرح روی ستون) طرح شیاری، طرح قاشقی، طرح خیاره ای، دارای طرح قاشقی (یا خیاره ای) کردن

fluting

<hr> معنی : نی زن، فلوت زن <hr> معانی دیگر : (موسیقی) فلوت نواز، فلوت زن (flautist هم می گویند)

معنی : نی زن، فلوت زن معانی دیگر : (موسیقی) فلوت نواز، فلوت زن (flautist هم می گویند)

flutist

<hr> معنی : لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، بال بال زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن <hr> معانی دیگر : (بدون پرواز یا طی پرواز کوتاه) بال بال زدن، (تند و نامنظم) تکان خوردن، (از شدت هیجان و غیره) لرزان بودن، به ارتعاش درآمدن، فراشیدن، لول خوردن، غلت و واغلت زدن، (با دستپاچگی) کاری را کردن، به تقلا درآمدن یا درآوردن، دچار تب و تاب کردن، هیجان زده کردن، آسیمه کردن یا شدن، پرپر زنی، بال زنی، صدای بال پرنده، ارتعاش، جنب و جوش، آسیمگی، هاژی، جوش و خروش، اضطراب، ضربان تند قلب، تندتپش (تپش تند ولی معمولا مرتب)، (هواپیما) لرزش (ارتعاش بخشی از هواپیما مثلا یکی از بال ها که حاکی از خطر زودآیند است)، (انگلیس) قمار کوچک، سرمایه گذاری مخاطره آمیز، بال بال زدن بدون پریدن

معنی : لرزش، اهتزاز، بال زنی دسته جمعی، بال و پر زنی، حرکت سراسیمه، بال بال زدن، لرزیدن، پرپرزدن، در اهتزاز بودن، سراسیمهبودن، لرزاندن معانی دیگر : (بدون پرواز یا طی پرواز کوتاه) بال بال زدن، (تند و نامنظم) تکان خوردن، (از شدت هیجان و غیره) لرزان بودن، به ارتعاش درآمدن، فراشیدن، لول خوردن، غلت و واغ

flutter

<hr> معنی : نهری، رودخانهای، زیست کننده در رودخانه <hr> معانی دیگر : وابسته به رودخانه، (یافت شونده یا تولید شونده در رودخانه) رودی، رودزاد، رودآورد، رودیافت، رودزی (fluviatile هم می گویند)

معنی : نهری، رودخانهای، زیست کننده در رودخانه معانی دیگر : وابسته به رودخانه، (یافت شونده یا تولید شونده در رودخانه) رودی، رودزاد، رودآورد، رودیافت، رودزی (fluviatile هم می گویند)

fluvial

<hr> معنی : ریزش، مد، گداز، سیل، اسهال، سیلان، شار، گداختگی، تغییرات پی درپی، خون ریزش، جاری شدن، اب کردن، گداختن <hr> معانی دیگر : تغییر دایمی، دگرگونی پایا، بی ثباتی، ناپایایی، ناپایداری، (فیزیک) میزان شار، جریان، روندگی، روانی، روگری، شاری، شارندگی، میزان جریان آب (مثلا در لوله یا از سد)، آبریز، آبریزش، آبدهی، (پزشکی - تخلیه ی بیش از حد مواد آبکی بدن به ویژه از راه مقعد) شکم روش، خون روش، آبروش، (ذوب فلزات و جوشکاری) گدازآور، آمیزانگیز (مانند بوراکس یا روزین)، شار کردن، به صورت سیال درآوردن، روگر کردن، آبگونه کردن یا شدن، (فلزکاری - از طریق ذوب کردن به هم جوش دادن) گدازجوش کردن، سرعت جریان

معنی : ریزش، مد، گداز، سیل، اسهال، سیلان، شار، گداختگی، تغییرات پی درپی، خون ریزش، جاری شدن، اب کردن، گداختن معانی دیگر : تغییر دایمی، دگرگونی پایا، بی ثباتی، ناپایایی، ناپایداری، (فیزیک) میزان شار، جریان، روندگی، روانی، روگری، شاری، شارندگی، میزان جریان آب (مثلا در لوله یا از سد)، آبریز، آبریزش، آب

flux

<hr> (فیزیک - شار برحسب سانتی متر مربع یا برحسب هر واحد سطح سنجی دیگر) شارچگالی، چگالی شاره

(فیزیک - شار برحسب سانتی متر مربع یا برحسب هر واحد سطح سنجی دیگر) شارچگالی، چگالی شاره

flux density

<hr> معنی : حساب فاضله <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که سیال است یا جاری می شود به ویژه مواد آبگونه ای که به طور غیرطبیعی از بدن خارج می شوند) برون ریزه، بلغم، چرک و خون، برون تراوه، تفاضل، طب خون روش، خون رفتگی

معنی : حساب فاضله معانی دیگر : (هرچیزی که سیال است یا جاری می شود به ویژه مواد آبگونه ای که به طور غیرطبیعی از بدن خارج می شوند) برون ریزه، بلغم، چرک و خون، برون تراوه، تفاضل، طب خون روش، خون رفتگی

fluxion

<hr> معنی : پرواز، اونگان، پرش، مگس، حشره پردار، چابک و زرنگ، تیز هوش، افراشتن، پراندن، زدن، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، بهوا فرستادن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودن <hr> معانی دیگر : به پرواز درآمدن یا درآوردن، (بادبادک و غیره) هوا کردن، با هواپیما سفر کردن، در اهتزاز بودن، به اهتزاز آوردن، (پرچم و غیره) افراشتن، (به تندی) حرکت کردن، (به سرعت) باز یا بسته شدن، زود گذشتن، گریختن، فرار کردن، احتراز کردن، (عامیانه) موفقیت آمیز بودن، پذیرفتنی بودن، (به ویژه در شلوار) زیپ (و پوشش پارچه ای جلو آن)، دکمه ی شلوار، در پارچه ای خیمه، لبه ی پارچه ای زیپ، (پول و غیره) زود تمام شدن، زود خرج شدن، با باز شکار کردن، بازپرانی کردن، کبوترپرانی کردن، (بیس بال) توپی که با چوگان به ارتفاع زیاد فرستاده می شود، فلای، فلای زدن، (تئاتر و غیره) منظره و چراغ و غیره را از طاق صحنه آویختن، (جمع) فضای بالای پرده و زیر طاق صحنه (که چراغ ها و غیره را در آن می آویزند)، (نادر) پرواز، طیران، طول پرچم، درازای پرچم، لبه ی پرچم، حاشیه ی پرچم، رجوع شود به: flywheel، درشگه یا کالسکه ی کرایه ای، قلاب ماهیگیری (دارای پر یا زواید پرمانند برای جلب ماهی)، (چاپخانه) پنجه، گیره ی پنجه مانند، (انگلیس - خودمانی) هشیار، آگاه، چابک، چیره دست، adj :تیز هوش

معنی : پرواز، اونگان، پرش، مگس، حشره پردار، چابک و زرنگ، تیز هوش، افراشتن، پراندن، زدن، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، بهوا فرستادن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودن معانی دیگر : به پرواز درآمدن یا درآوردن، (بادبادک و غیره) هوا کردن، با هواپیما سفر کردن، در اهتزاز بودن، به اهتزاز آوردن، (پرچم

واژه های حرف "f" - جملات نمونه