جملات نمونه

<hr> (انگلیس - خودمانی) ارزان و کثیف، گند

(انگلیس - خودمانی) ارزان و کثیف، گند

grotty

<hr> معنی : لج، بد خلقی، لجاجت، ادم ناراحت <hr> معانی دیگر : غرولند، با نق و نوق، غرغر، اخم و تخم کردن، بدخلقی کردن، مرتبا شکایت و ترشرویی کردن، ترشرویی

معنی : لج، بد خلقی، لجاجت، ادم ناراحت معانی دیگر : غرولند، با نق و نوق، غرغر، اخم و تخم کردن، بدخلقی کردن، مرتبا شکایت و ترشرویی کردن، ترشرویی

grouch

<hr> معنی : بد خلق <hr> معانی دیگر : کج خلق، ترشرو، شکوه گر، بدعنق

معنی : بد خلق معانی دیگر : کج خلق، ترشرو، شکوه گر، بدعنق

grouchy

<hr> معنی : پا، سبب، زمین، خاک، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا، میدان، زمینه، اساسی، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن، بناء کردن، فرود امدن <hr> معانی دیگر : سطح زمین، سرزمین، - گاه، حیاط، محوطه، (علم و آموزش) رشته، (پژوهش و استدلال) موضوع، مطلب، (اغلب جمع)، شالوده، علت، انگیزه، دلیل، موجب، (جمع) ته نشست، درده، زمینی، خاکی، روی زمین، زمین زی، خاک زی، روی زمین قرار دادن، (روی زمین) متوقف کردن، مانع پرواز شدن، بنیاد نهادن، استوار کردن، پایه قرار دادن، زمینه دار کردن، تعلیم دادن، آموختن، (در اصل) ته، پایین ترین قسمت هر چیز، کف (دریا و دریاچه)، (نقاشی) زمینه، (برق) سیم زمینی، اتصال زمین، (عامیانه) نوجوان را به عنوان تنبیه در خانه نگه داشتن، (فوتبال آمریکایی) حریف را بر زمین افکندن، توپ را عمدا بر زمین انداختن، (بیس بال) توپ زمینی زدن، عرصه (در برابر: اعیان)، (کشتی) به گل نشستن، زمان ماضی و اسم مفعول فعل: grind، بنا کردن، برپا کردن، اصول نخستین را یاد دادن به، زمان ماضی فعل grind

معنی : پا، سبب، زمین، خاک، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا، میدان، زمینه، اساسی، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن، بناء کردن، فرود امدن معانی دیگر : سطح زمین، سرزمین، - گاه، حیاط، محوطه، (علم و آموزش) رشته، (پژوهش و استدلال) موضوع، مطلب، (اغلب جمع)، شالوده، علت، انگیزه، دلیل، موجب،

ground

ground beef

<hr> (در فرودگاه) برج مراقبت (شامل بنا و ابزار و کارکنان)

(در فرودگاه) برج مراقبت (شامل بنا و ابزار و کارکنان)

ground control

<hr> گیاهان که به جای چمن زمین را می پوشانند (هر نوع گیاه کوتاه و متراکم مثل پیچک و عشقه ی زمینی)

گیاهان که به جای چمن زمین را می پوشانند (هر نوع گیاه کوتاه و متراکم مثل پیچک و عشقه ی زمینی)

ground cover

<hr> معنی : کارکنان هواپیما <hr> معانی دیگر : (هواپیمایی) مکانیک ها و نظافتچیان هواپیما، خدمه ی زمینی (در مقابل هوایی)، آمادگران، متخصصین فنی ومکانیک های هواپیما

معنی : کارکنان هواپیما معانی دیگر : (هواپیمایی) مکانیک ها و نظافتچیان هواپیما، خدمه ی زمینی (در مقابل هوایی)، آمادگران، متخصصین فنی ومکانیک های هواپیما

ground crew

<hr> معنی : طبقههمکف ساختمان <hr> معانی دیگر : طبقه ی هم کف، اشکوب اول

معنی : طبقههمکف ساختمان معانی دیگر : طبقه ی هم کف، اشکوب اول

ground floor

<hr> شیشه ی مات، نوعی شیشه نورافشان که دارای سطحی تراشیده است

شیشه ی مات، نوعی شیشه نورافشان که دارای سطحی تراشیده است

ground glass

ground level

<hr> (انگلیس) اجاره ی عرصه، حق الارض، (حقوقی) کرایه ی زمینی که کرایه کننده می تواند روی آن ساختمان بسازد، اجاره عرصه

(انگلیس) اجاره ی عرصه، حق الارض، (حقوقی) کرایه ی زمینی که کرایه کننده می تواند روی آن ساختمان بسازد، اجاره عرصه

ground rent

<hr> معنی : دستور العمل، وظیفهاساسی، قاعده و طرز عمل <hr> معانی دیگر : (آمریکا - بیس بال) مقررات حاکم بر زمین بازی بخصوص

معنی : دستور العمل، وظیفهاساسی، قاعده و طرز عمل معانی دیگر : (آمریکا - بیس بال) مقررات حاکم بر زمین بازی بخصوص

ground rule

<hr> (هواپیمایی) سرعت هواپیما با محاسبه ی مسافتی در سطح زمین که هواپیما بر فراز آن پرواز می کند، سرعت برحسب مسافت زمینی

(هواپیمایی) سرعت هواپیما با محاسبه ی مسافتی در سطح زمین که هواپیما بر فراز آن پرواز می کند، سرعت برحسب مسافت زمینی

ground speed

<hr> معنی : کمترین نیرو، نیروی اساسی، حالت اساسی <hr> معانی دیگر : (فیزیک - حالتی که در آن ذره ی اتمی یا هسته ی اتم یا ملکول کمترین میزان انرژی را دارد) حالت پایه

معنی : کمترین نیرو، نیروی اساسی، حالت اساسی معانی دیگر : (فیزیک - حالتی که در آن ذره ی اتمی یا هسته ی اتم یا ملکول کمترین میزان انرژی را دارد) حالت پایه

ground state

ground swell

<hr> آب زیر زمینی، آبهای تحت الارضی، آبهای تحتالارضی ground water contamination آلودگی آبهای زیرزمینی، ابهای زیر زمینی

آب زیر زمینی، آبهای تحت الارضی، آبهای تحتالارضی ground water contamination آلودگی آبهای زیرزمینی، ابهای زیر زمینی

ground water

<hr> زمین یا آبی که درست در مرکز محل انفجار اتمی قرار دارد، مرحله ی اولیه، مرحله ی اساسی

زمین یا آبی که درست در مرکز محل انفجار اتمی قرار دارد، مرحله ی اولیه، مرحله ی اساسی

ground zero

<hr> پیشگامانه، مراسم پی ریزی و آغاز ساختمان، وابسته به این مراسم، جلو دار، وابسته به این مراسم پیشگام، جلو دار پیشگامانه amirkabir's groundbreaking efforts اقدامات پیشگامانهی امیرکبیر

پیشگامانه، مراسم پی ریزی و آغاز ساختمان، وابسته به این مراسم، جلو دار، وابسته به این مراسم پیشگام، جلو دار پیشگامانه amirkabir's groundbreaking efforts اقدامات پیشگامانهی امیرکبیر

groundbreaking

<hr> ورزش : توپ به زمین خورده

ورزش : توپ به زمین خورده

grounded

<hr> معنی : پایهگذار، کار گذار <hr> معانی دیگر : (در بازی های بیس بال و کریکت) توپی که با چوگان زده می شود و به جای به هوا رفتن روی زمین می غلتد (ground ball هم می گویند)، موسس، ضربتی که کسی یا چیزی رابزمین می اندازد

معنی : پایهگذار، کار گذار معانی دیگر : (در بازی های بیس بال و کریکت) توپی که با چوگان زده می شود و به جای به هوا رفتن روی زمین می غلتد (ground ball هم می گویند)، موسس، ضربتی که کسی یا چیزی رابزمین می اندازد

grounder

<hr> معنی : موش خرمای کوهی امریکا <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: woodchuck، موش خرمای کوهی درامریکا

معنی : موش خرمای کوهی امریکا معانی دیگر : رجوع شود به: woodchuck، موش خرمای کوهی درامریکا

groundhog

<hr> (آمریکا) روز دوم فوریه (برخی معتقدند که در این روز موش خرما از خواب زمستانی بیدار می شود و اگر سایه ی خود را ببیند به سوراخ خود بازمی گردد و زمستان شش هفته ی دیگر ادامه می یابد در غیر این صورت زمستان کوتاه خواهد بود)، روز موش خرما، روز دوم فوریه که بعقیده عوام اگرافتابی باشدنشانه انستکه اززمستان شش هفته مانده است و اگر ابری باشد نشانه اوایل بهار است

(آمریکا) روز دوم فوریه (برخی معتقدند که در این روز موش خرما از خواب زمستانی بیدار می شود و اگر سایه ی خود را ببیند به سوراخ خود بازمی گردد و زمستان شش هفته ی دیگر ادامه می یابد در غیر این صورت زمستان کوتاه خواهد بود)، روز موش خرما، روز دوم فوریه که بعقیده عوام اگرافتابی باشدنشانه انستکه اززمستان شش 

groundhog day

<hr> علوم مهندسى : زمین کردن کامپیوتر : ایجاد زمین

علوم مهندسى : زمین کردن کامپیوتر : ایجاد زمین

grounding

<hr> معنی : بی اساس <hr> معانی دیگر : بی دلیل، بی موجب، بی مجوز، بی جا، غیرمستدل

معنی : بی اساس معانی دیگر : بی دلیل، بی موجب، بی مجوز، بی جا، غیرمستدل

groundless

<hr> (زمین شناسی) مایه ی سنگ (بخشی از سنگ که از ذرات کوچک درست شده و سنگ دانه های درشت تر موزاییک وار در داخل آن قرار دارند)، خمیره ی سنگ، نوعی سنگ سماک دانه دار

(زمین شناسی) مایه ی سنگ (بخشی از سنگ که از ذرات کوچک درست شده و سنگ دانه های درشت تر موزاییک وار در داخل آن قرار دارند)، خمیره ی سنگ، نوعی سنگ سماک دانه دار

groundmass

<hr> معنی : بادام زمینی <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) هر گیاهی که ریشه اش دگمه یا سیبک خوراکی می دهد (مثل بادام زمینی)، دگمه یا سیبک یا بادام زمینی خوراکی، بادام زمینى

معنی : بادام زمینی معانی دیگر : (گیاه شناسی) هر گیاهی که ریشه اش دگمه یا سیبک خوراکی می دهد (مثل بادام زمینی)، دگمه یا سیبک یا بادام زمینی خوراکی، بادام زمینى

groundnut

grounds

<hr> معنی : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر <hr> معانی دیگر : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر

معنی : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر معانی دیگر : فرش مشمع، فرش رطوبت ناپذیر

groundsheet

<hr> متصدی نگهداری محوطه (زمین ورزش یا گورستان یا کلیسا و غیره) (groundkeeper هم می گویند)

متصدی نگهداری محوطه (زمین ورزش یا گورستان یا کلیسا و غیره) (groundkeeper هم می گویند)

groundskeeper

groundsman

<hr> (معمولا groundswell) جنبش تند گستر (عقیده یا حزب یا محبوبیت)، موج تند گستر عقیدتی، (جغرافی) طغیان شدید دریا، آب لرزه، طغیان شدید و وسیع اب اقیانوس، امواج

(معمولا groundswell) جنبش تند گستر (عقیده یا حزب یا محبوبیت)، موج تند گستر عقیدتی، (جغرافی) طغیان شدید دریا، آب لرزه، طغیان شدید و وسیع اب اقیانوس، امواج

groundswell

<hr> معنی : زمینه، پایه، اساس <hr> معانی دیگر : اهم اصول، foundation زمینه

معنی : زمینه، پایه، اساس معانی دیگر : اهم اصول، foundation زمینه

groundwork

<hr> معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند، گروه بندی کردن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، جمع شدن <hr> معانی دیگر : گروهه، جماعت، جرگ، جرگه، گروهک، زمره، دسته کردن، دسته بندی کردن، گروهی، دسته ای، دسته جمعی، همگانی، چند عدد، تعدادی، مشتی، یک دسته، یک مشت، (اجتماع) طبقه، دانشجویان خارجی، (آثار هنری) مجموعه، هم مسلک، هم مشرب، هم عضو، اکیپ، (شیمی) ریشه، رادیکال، عناصری که دارای خواص مشابه بوده و در یک ستون عمودی جدول مندلیف قرار دارند، عنصرهایی که دارای واکنش شیمیایی مشابه هستند، (زمین شناسی) طبقه، لایه، رگ، (ریاضی) گروه، (نیروی هوایی) هوا گروه، (ارتش) گروه رزمی، یکان، دو گردان (یابیشتر)، (نیروی دریایی) ناوگروهک، (زبانشناسی) خانواده، گروه گروه شدن، اجتماع کردن

معنی : گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند، گروه بندی کردن، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، جمع شدن معانی دیگر : گروهه، جماعت، جرگ، جرگه، گروهک، زمره، دسته کردن، دسته بندی کردن، گروهی، دسته ای، دسته جمعی، همگانی، چند عدد، تعدادی، مشتی، یک دسته، یک مشت، (اجتماع) طبقه، دانشجویان خارجی، (آثار هنری) مجموعه، ه

group

<hr> پویایی گروهی، پویش گروهی، مطالعه عوامل و نیروهای موثر در یک گروه بشری

پویایی گروهی، پویش گروهی، مطالعه عوامل و نیروهای موثر در یک گروه بشری

group dynamics

<hr> بیمه ی گروهی، بیمه ی دسته جمعی

بیمه ی گروهی، بیمه ی دسته جمعی

group insurance

<hr> (روان پزشکی) مداوای گروهی بیماران دارای مسائل روانی مشابه، گروه درمانی

(روان پزشکی) مداوای گروهی بیماران دارای مسائل روانی مشابه، گروه درمانی

group therapy

<hr> معنی : گروه بندی شده <hr> معانی دیگر : گروه بندی شده

معنی : گروه بندی شده معانی دیگر : گروه بندی شده

grouped

<hr> معنی : نوعی ماهی دریاهای گرمسیر <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) انواع ماهی های خار دار (به ویژه از جنس های epinephelus و mycteroperca - بومی دریاهای گرم)، (خودمانی) افراد مجردی که برای ایام تعطیلات و آخر هفته ها (به ویژه در تابستان) خانه ای را مشترکا اجاره می کنند، هم کرایه

معنی : نوعی ماهی دریاهای گرمسیر معانی دیگر : (جانور شناسی) انواع ماهی های خار دار (به ویژه از جنس های epinephelus و mycteroperca - بومی دریاهای گرم)، (خودمانی) افراد مجردی که برای ایام تعطیلات و آخر هفته ها (به ویژه در تابستان) خانه ای را مشترکا اجاره می کنند، هم کرایه

grouper

<hr> (آمریکا - عامیانه) دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب می کند، شیفته

(آمریکا - عامیانه) دختری که به امید آشنایی با هنر پیشگان یا ورزشکاران و غیره آنها را از مکانی به مکان دیگر تعقیب می کند، شیفته

groupie

<hr> معنی : دسته، طبقه بندی، دسته بندی، گروه بندی، گروهسازی <hr> معانی دیگر : دسته بند

معنی : دسته، طبقه بندی، دسته بندی، گروه بندی، گروهسازی معانی دیگر : دسته بند

grouping

groups

<hr> تمایل به هم عقیده بودن با سایر افراد گروه، گروه اندیشی

تمایل به هم عقیده بودن با سایر افراد گروه، گروه اندیشی

groupthink

<hr> ابزار گروهى کامپیوتر : گروه ابزار

ابزار گروهى کامپیوتر : گروه ابزار

groupware

<hr> (جانور شناسی) با قرقره (از تیره ی tetraonidae)، سیاه خروس، (عامیانه)، شکایت کردن، غرزدن، با قرقره، نوعی رنگ قهوه ای

(جانور شناسی) با قرقره (از تیره ی tetraonidae)، سیاه خروس، (عامیانه)، شکایت کردن، غرزدن، با قرقره، نوعی رنگ قهوه ای

grouse

<hr> معنی : بلغور، دوغاب، ارد خشن، ملاط رقیق، قطعات کوچک و نامنظم سنگ، دوغاب ریختن <hr> معانی دیگر : آرد زبر، (انگلیس) ته نشست، درده، تفاله، (بنایی) دوغ آهک و سیمان و غیره، ملاط، (بنایی) گچ آبکی (برای رو کاری)، درجمع بلغور، دوغاب بین اجرها ریختن

معنی : بلغور، دوغاب، ارد خشن، ملاط رقیق، قطعات کوچک و نامنظم سنگ، دوغاب ریختن معانی دیگر : آرد زبر، (انگلیس) ته نشست، درده، تفاله، (بنایی) دوغ آهک و سیمان و غیره، ملاط، (بنایی) گچ آبکی (برای رو کاری)، درجمع بلغور، دوغاب بین اجرها ریختن

grout

<hr> معنی : بیشه، درختستان <hr> معانی دیگر : بیشه، درختستان

معنی : بیشه، درختستان معانی دیگر : بیشه، درختستان

grove

<hr> معنی : پست شدن، خزیدن، دمر خوابیدن، پست بودن <hr> معانی دیگر : (به نشان تسلیم و حقارت و غیره) خود را بر خاک افکندن، سینه خیز رفتن، پیشانی بر خاک مالیدن، خود را پست و حقیر کردن، تواضع بیش از حد کردن، به پای کسی افتادن، سینه مال رفتن

معنی : پست شدن، خزیدن، دمر خوابیدن، پست بودن معانی دیگر : (به نشان تسلیم و حقارت و غیره) خود را بر خاک افکندن، سینه خیز رفتن، پیشانی بر خاک مالیدن، خود را پست و حقیر کردن، تواضع بیش از حد کردن، به پای کسی افتادن، سینه مال رفتن

واژه های حرف "g" - جملات نمونه