جملات نمونه

<hr> معنی : کتاب مقدس <hr> معانی دیگر : انجیل، bible کتاب مقدس

معنی : کتاب مقدس معانی دیگر : انجیل، bible کتاب مقدس

holy writ

<hr> معنی : بیعت، تجلیل <hr> معانی دیگر : (معمولا با : do یا pay) هر کاری که نشانه ی تکریم و وفاداری باشد، بزرگداشت، ادای احترام، (در اصل) اعلام رسمی بیعت نسبت به پادشاه یا سرور، مراسم بیعت و هدایای اهدائی، اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه

معنی : بیعت، تجلیل معانی دیگر : (معمولا با : do یا pay) هر کاری که نشانه ی تکریم و وفاداری باشد، بزرگداشت، ادای احترام، (در اصل) اعلام رسمی بیعت نسبت به پادشاه یا سرور، مراسم بیعت و هدایای اهدائی، اعلام رسمی بیعت از طرف متحد یا متفقی نسبت به پادشاه

homage

<hr> (اسپانیایی) مرد، رجوع شود به: omber

(اسپانیایی) مرد، رجوع شود به: omber

hombre

homburg

<hr> معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن <hr> معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، سرچشمه، مبدا، وابسته به خانه و کاشانه، خانگی، خانوادگی، وابسته به میهن، میهنی، وطنی، داخلی (در برابر : خارجی یا بیگانه foreign)، مرکزی، اصلی، موثر، بموقع، بگاه، رک و بی پرده، (مسابقه ی ورزشی) در محل اصلی تیم، اجرا شدنی در زیستگاه ورزشکار(ان)، در شهر خود تیم، بسوی خانه، بطرف وطن، در خانه، در میهن، به هدف، به مقصد، به سرمنزل مقصود، به خانه یا کاشانه ی خود رفتن، به لانه رفتن، به سرمنزل رسیدن، خانه داشتن، لانه داشتن، بخانه فرستادن، خانه دار کردن، در خانه قرار دادن، به مقصد فرستادن، گور، قبر، (جانور و گیاه) زیست بوم، زیستگاه، (در برخی بازی های ورزشی) دروازه، گل، پایگاه، (بیس بال) پلایت، مرزوبوم، خانه دادن به

معنی : موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن، بطرف خانه، بخانه برگشتن، خانه دادن، منزل دادن معانی دیگر : منزل، کد، سرمنزل، (محله یا شهر یا ناحیه ی محل زیست شخص) ماوا، منزلگاه، خانمان، زادگاه، (مجازی) خانواده، کانون خانوادگی، (خانه ی یتیم ها یا کهنسالان یا مستمندان و غیره) - خانه، خانه ی -، خاستگاه، 

home

home computer

home directory

<hr> هنرهای خانه داری (آشپزی و خیاطی و بچه داری و پول نگهداری)، اقتصاد خانه داری

هنرهای خانه داری (آشپزی و خیاطی و بچه داری و پول نگهداری)، اقتصاد خانه داری

home economics

<hr> (خودمانی - در رسیدن به هدف یا پیروزی) محرز، حتمی الوقوع

(خودمانی - در رسیدن به هدف یا پیروزی) محرز، حتمی الوقوع

home free

<hr> عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ

عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ

home front

home ground

<hr> (سبزیجات و میوه) خانگی، محصول خانه

(سبزیجات و میوه) خانگی، محصول خانه

home grown

home help

home office

home page

<hr> (بیس بال) هوم پلایت، خان اصلی (که چوگان زن کنار آن می ایستد)

(بیس بال) هوم پلایت، خان اصلی (که چوگان زن کنار آن می ایستد)

home plate

<hr> (بندرگاه دائم کشتی که برای تعمیر یا استراحت سرنشینان به آن می رود) بندر اصلی، خان بندر

(بندرگاه دائم کشتی که برای تعمیر یا استراحت سرنشینان به آن می رود) بندر اصلی، خان بندر

home port

<hr> معنی : اغل، جای محدود برای فعالیت حیوانات، جایگاه حیوانات <hr> معانی دیگر : (زیست بوم شناسی - ناحیه ای که جانور در یک روز یا یک فصل در آن گردش می کند) زیست گستره، گستره ی خانگی، جولانگاه

معنی : اغل، جای محدود برای فعالیت حیوانات، جایگاه حیوانات معانی دیگر : (زیست بوم شناسی - ناحیه ای که جانور در یک روز یا یک فصل در آن گردش می کند) زیست گستره، گستره ی خانگی، جولانگاه

home range

<hr> معنی : خودمختاری، حکومت ملی، حکومت داخلی <hr> معانی دیگر : آزادی محلی، خودگردانی (شهر یا شهرستان) خودفرمانی

معنی : خودمختاری، حکومت ملی، حکومت داخلی معانی دیگر : آزادی محلی، خودگردانی (شهر یا شهرستان) خودفرمانی

home rule

<hr> معنی : گل زدن <hr> معانی دیگر : (امریکا - بیس بال) هوم ران (زدن گوی بخارج از زمین و دویدن از روی همه ی پایگاه ها)، دربیس بال گل زدن

معنی : گل زدن معانی دیگر : (امریکا - بیس بال) هوم ران (زدن گوی بخارج از زمین و دویدن از روی همه ی پایگاه ها)، دربیس بال گل زدن

home run

home secretary

home service

home truth

<hr> اهل خانه و خانواده، عهد و عیال دار، خانه دوست، ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه

اهل خانه و خانواده، عهد و عیال دار، خانه دوست، ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه

homebody

<hr> عازم خانه (یا وطن)، راهی میهن، زمینگیر

عازم خانه (یا وطن)، راهی میهن، زمینگیر

homebound

homeboy

<hr> معنی : طبیعی، خانگی، دیمی <hr> معانی دیگر : خانه پرورده، خانه ساخته

معنی : طبیعی، خانگی، دیمی معانی دیگر : خانه پرورده، خانه ساخته

homebred

<hr> معنی : ورود بخانه، مراجعت به وطن یامحل تحصیل <hr> معانی دیگر : بازگشت به خانه، بازگشت به میهن، راهی خانه، عازم میهن

معنی : ورود بخانه، مراجعت به وطن یامحل تحصیل معانی دیگر : بازگشت به خانه، بازگشت به میهن، راهی خانه، عازم میهن

homecoming

<hr> میهن، وطن، زیستگاه، زیست بوم، سرزمین آبا و اجدادی، زادبوم، خاستگاه، خاستگاه he loves his homeland سرزمین پدری خود را دوست دارد

میهن، وطن، زیستگاه، زیست بوم، سرزمین آبا و اجدادی، زادبوم، خاستگاه، خاستگاه he loves his homeland سرزمین پدری خود را دوست دارد

homeland

<hr> معنی : سر گردان، اواره، غریب، دربدر، بی خانمان، بی مسکن، خانه بدوش، بی مکان و منزل <hr> معانی دیگر : بی کاشانه، آواره

معنی : سر گردان، اواره، غریب، دربدر، بی خانمان، بی مسکن، خانه بدوش، بی مکان و منزل معانی دیگر : بی کاشانه، آواره

homeless

<hr> معنی : خانه بدوشی

homelessness

<hr> معنی : راحت، خانگی <hr> معانی دیگر : خانه مانند، آشنا، دنج، خودمانی، راحت مانند خانه خود ادم، راحت، وطنى، خانگى

معنی : راحت، خانگی معانی دیگر : خانه مانند، آشنا، دنج، خودمانی، راحت مانند خانه خود ادم، راحت، وطنى، خانگى

homelike

<hr> معنی : زشتی، سادگی، فروتنی <hr> معانی دیگر : زشتی

معنی : زشتی، سادگی، فروتنی معانی دیگر : زشتی

homeliness

<hr> معنی : زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال <hr> معانی دیگر : صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، ناشیانه

معنی : زشت، ساده، فروتن، مثل خانه، بد گل، خودمانی وصمیمانه، فاقد جمال معانی دیگر : صاف و ساده، بی ریا، ساده لوح، خودمانی، دوستانه، مهربانانه، معمولی، روزمره، (امریکا) بدقیافه، زشت رو، بی ریخت، (در اصل) وابسته به خانه، خانه مانند (homey هم می گویند)، خامدست، نا آموخته، نافرهیخته، زمخت، ناشی، بدساخت، 

homely

<hr> معنی : خانگی، وطنی، خانه بافت، ساخت میهن <hr> معانی دیگر : (پخته شده یا درست شده در خانه) خانگی، داخلی، ساخت میهن، وطنى

معنی : خانگی، وطنی، خانه بافت، ساخت میهن معانی دیگر : (پخته شده یا درست شده در خانه) خانگی، داخلی، ساخت میهن، وطنى

homemade

<hr> معنی : خانه دار، اداره کننده خانه <hr> معانی دیگر : کدبانو، اداره کننده خانه زن یا مادر

معنی : خانه دار، اداره کننده خانه معانی دیگر : کدبانو، اداره کننده خانه زن یا مادر

homemaker

homemaking

<hr> (تشابه ساختمان و شکل به ویژه تشابه ساختارهای بلورین موادی که ترکیب شیمیایی آنها با هم فرق دارد) جوردیسی، همریختی

(تشابه ساختمان و شکل به ویژه تشابه ساختارهای بلورین موادی که ترکیب شیمیایی آنها با هم فرق دارد) جوردیسی، همریختی

homeomorphism

<hr> (معتقد به جور درمانی) جور درمانگر، جور درمان خواه (homeopathist هم می گویند)

(معتقد به جور درمانی) جور درمانگر، جور درمان خواه (homeopathist هم می گویند)

homeopath

homeopathic

<hr> معنی : علاج بمثل <hr> معانی دیگر : (پزشکی - این باور : برای درمان برخی بیماری ها باید داروهایی تجویز کرد که در شخص سالم نشانه هایی مشابه علائم بیماری مورد درمان تولید می کنند) جور درمانی، هموپاتی، درمان به مثل، طب معالجه امرا­ بوسیله تجویزدارویی که دراشخاصسالم علائم ان مر­ را بوجوداورد

معنی : علاج بمثل معانی دیگر : (پزشکی - این باور : برای درمان برخی بیماری ها باید داروهایی تجویز کرد که در شخص سالم نشانه هایی مشابه علائم بیماری مورد درمان تولید می کنند) جور درمانی، هموپاتی، درمان به مثل، طب معالجه امرا­ بوسیله تجویزدارویی که دراشخاصسالم علائم ان مر­ را بوجوداورد

homeopathy

<hr> (تنکرد شناسی) هم ایستایی

(تنکرد شناسی) هم ایستایی

homeostasis

homeostatic

<hr> (صاحب محل زندگی خود) صاحب خانه، مالک، مالک the homeowners in our neighborhood مالکان خانههای محلهی ما

(صاحب محل زندگی خود) صاحب خانه، مالک، مالک the homeowners in our neighborhood مالکان خانههای محلهی ما

homeowner

<hr> معنی : کبوتر خانگی <hr> معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (در میان یهودیان باستان)، پیمانه ی جامدات برابر با شش و یک چهارم بوشل، رجوع شود به: home run، دربیس بال گل زدن

معنی : کبوتر خانگی معانی دیگر : اسم خاص مذکر، (در میان یهودیان باستان)، پیمانه ی جامدات برابر با شش و یک چهارم بوشل، رجوع شود به: home run، دربیس بال گل زدن

homer

<hr> (معمولا h کوچک) عظیم، بزرگ و پرشکوه، حماسی، حماسه آفرین، هومری (وابسته به هومر و حماسه های او و تمدن یونانی مشروح در آنها - مربوط به 800 تا 1200 سال پیش از میلاد)، وابسته به هومر homer شاعر نابینای یونان

(معمولا h کوچک) عظیم، بزرگ و پرشکوه، حماسی، حماسه آفرین، هومری (وابسته به هومر و حماسه های او و تمدن یونانی مشروح در آنها - مربوط به 800 تا 1200 سال پیش از میلاد)، وابسته به هومر homer شاعر نابینای یونان

homeric

<hr> معنی : کلاس، کلاس درس <hr> معانی دیگر : (امریکا)، (دبیرستان یا دبستان) تالار حضور و غیاب و اجتماعات روزانه برای استماع حرف های مدیر و ناظم و غیره

معنی : کلاس، کلاس درس معانی دیگر : (امریکا)، (دبیرستان یا دبستان) تالار حضور و غیاب و اجتماعات روزانه برای استماع حرف های مدیر و ناظم و غیره

homeroom

<hr> معنی : دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن <hr> معانی دیگر : غربت زده، خانخواه

معنی : دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن معانی دیگر : غربت زده، خانخواه

واژه های حرف "h" - جملات نمونه