جملات نمونه

<hr> معنی : ساعت، وقت، مدت کم <hr> معانی دیگر : ساعت (60 دقیقه)، تسو (از پهلوی : تسوک)، هنگام، زمان، (جمع) ساعات اداری (یا کار)، ساعت خواب و برخاستن، (احتساب وقت از نیمه شب تا نیمه شب)، (فاصله برحسب ساعت)، (آموزش) یک کلاس (حدود پنجاه دقیقه)، (نجوم) ساعت نجومی (برابر با 15 درجه در امتداد استوای کیهانی)، (کلیسا) هریک از هفت هنگام روزانه برای ذکر و مناجات، 06 دقیقه

معنی : ساعت، وقت، مدت کم معانی دیگر : ساعت (60 دقیقه)، تسو (از پهلوی : تسوک)، هنگام، زمان، (جمع) ساعات اداری (یا کار)، ساعت خواب و برخاستن، (احتساب وقت از نیمه شب تا نیمه شب)، (فاصله برحسب ساعت)، (آموزش) یک کلاس (حدود پنجاه دقیقه)، (نجوم) ساعت نجومی (برابر با 15 درجه در امتداد استوای کیهانی)، (کلیسا

hour

<hr> دایما، هر ساعت، ساعت به ساعت

دایما، هر ساعت، ساعت به ساعت

hour after hour

<hr> (در روی صفحه ی ساعت) عقربه ی ساعت شمار، عقربه ی کوچک، عقربه ساعت شمار

(در روی صفحه ی ساعت) عقربه ی ساعت شمار، عقربه ی کوچک، عقربه ساعت شمار

hour hand

<hr> معنی : ساعت شنی، ساعت ریگی <hr> معانی دیگر : گاهسنج شنی، گاهسنج آبی، ساعت ریگى

معنی : ساعت شنی، ساعت ریگی معانی دیگر : گاهسنج شنی، گاهسنج آبی، ساعت ریگى

hourglass

<hr> معنی : ساعت به ساعت، هر ساعت یکبار <hr> معانی دیگر : ساعتی، هر یک ساعت، برحسب ساعت، مکرر، دایم، همیشه، پی درپی، مدام، همیشگی، همیشگی she lived in hourly dread او در هراس دایم بسر میبرد، ساعت به ساعت

معنی : ساعت به ساعت، هر ساعت یکبار معانی دیگر : ساعتی، هر یک ساعت، برحسب ساعت، مکرر، دایم، همیشه، پی درپی، مدام، همیشگی، همیشگی she lived in hourly dread او در هراس دایم بسر میبرد، ساعت به ساعت

hourly

<hr> (اسطوره ی یونان) آورز (دارگونه ی فصل های سال و دادگستری)

(اسطوره ی یونان) آورز (دارگونه ی فصل های سال و دادگستری)

hours

<hr> معنی : خانقاه، منزل، مسکن، جا، برج، نشیمن، خانه، سرای، اهل خانه، جایگاه، اهل بیت، محل سکنی، منزلگاه، خانه نشین شدن، منزل گرفتن، پناه دادن، جا دادن، منزل دادن <hr> معانی دیگر : کده، سرا، خانواده، (ساختمان یا اتاقی که کاربرد ویژه ای دارد) ساختمان، بنا، ساختمان خوابگاه (دانشجویی یا مذهبی)، جایگاه طلاب، تالار، باشگاه دانشجویی، مجلس شورا، موسسه، مزون، خاندان، سلسله، (تئاتر و کنسرت و غیره) تماشاچیان، حضار، باشندگان، نمایش، سئانس، قمارخانه، میخانه، محل نیایش، نیایشگاه، کلیسا، مسجد، خانه دادن به، مسکن دادن، پوشاندن، محافظت کردن، زیست کردن در، منزل کردن، خانه گرفتن، لانه کردن، (مدرسه و دانشگاه) شاگردان هر دسته (به ویژه در مسابقات)، (هریک از دوازده خانه ی منطقه البروج) برج، منزل گزیدن

معنی : خانقاه، منزل، مسکن، جا، برج، نشیمن، خانه، سرای، اهل خانه، جایگاه، اهل بیت، محل سکنی، منزلگاه، خانه نشین شدن، منزل گرفتن، پناه دادن، جا دادن، منزل دادن معانی دیگر : کده، سرا، خانواده، (ساختمان یا اتاقی که کاربرد ویژه ای دارد) ساختمان، بنا، ساختمان خوابگاه (دانشجویی یا مذهبی)، جایگاه طلاب، تالا

house

<hr> توقیف در منزل، بازداشت در خانه (یا بیمارستان)، تحت نظر بودن، درخانه تحت نظر بودن بجای حبس

توقیف در منزل، بازداشت در خانه (یا بیمارستان)، تحت نظر بودن، درخانه تحت نظر بودن بجای حبس

house arrest

<hr> (ساختمان یا طرح و غیره) پوشالی، سرهم بندی شده، سست بنیاد

(ساختمان یا طرح و غیره) پوشالی، سرهم بندی شده، سست بنیاد

house of cards

<hr> (انگلیس) مجلس عوام، مجلس مبعوثان، مجلس عوام انگلیس

(انگلیس) مجلس عوام، مجلس مبعوثان، مجلس عوام انگلیس

house of commons

house of god

<hr> (انگلیس) مجلس لردان، مجلس اعیان، مجلس لردهای انگلیس

(انگلیس) مجلس لردان، مجلس اعیان، مجلس لردهای انگلیس

house of lords

<hr> (امریکا) مجلس نمایندگان، مجلس نمایندگان، مجلس مبعوثان

(امریکا) مجلس نمایندگان، مجلس نمایندگان، مجلس مبعوثان

house of representatives

<hr> (مهمانی که مهمان ها یک یا چند شب در خانه ی میزبان می خوابند) مهمانی شبانه روزی، مهمانی شبخواب، مهمانی ماندگار، دوره خانگی، مجالس خانگی

(مهمانی که مهمان ها یک یا چند شب در خانه ی میزبان می خوابند) مهمانی شبانه روزی، مهمانی شبخواب، مهمانی ماندگار، دوره خانگی، مجالس خانگی

house party

<hr> معنی : خانه قایقی <hr> معانی دیگر : قایق ته پهن و خانه مانند (که معمولا در آن زندگی می کنند)، قایق چند اتاقه

معنی : خانه قایقی معانی دیگر : قایق ته پهن و خانه مانند (که معمولا در آن زندگی می کنند)، قایق چند اتاقه

houseboat

housebound

<hr> معنی : سرقت کردن، بخانه دستبرد زدن، حرز را شکستن <hr> معانی دیگر : (سگ و گربه) تعلیم دادن (تا اینکه در اتاق ادرار نکنند)، خانگی کردن

معنی : سرقت کردن، بخانه دستبرد زدن، حرز را شکستن معانی دیگر : (سگ و گربه) تعلیم دادن (تا اینکه در اتاق ادرار نکنند)، خانگی کردن

housebreak

<hr> معنی : دزد حرز شکن <hr> معانی دیگر : دزد حرز شکن

معنی : دزد حرز شکن معانی دیگر : دزد حرز شکن

housebreaker

<hr> معنی : سرقت، دستبرد بخانه <hr> معانی دیگر : (بمنظور دزدی) شکستن و وارد شدن، دستبرد زدن (به خانه)

معنی : سرقت، دستبرد بخانه معانی دیگر : (بمنظور دزدی) شکستن و وارد شدن، دستبرد زدن (به خانه)

housebreaking

<hr> معنی : حیوان تربیت شده <hr> معانی دیگر : (مجازی) سربراه، مطیع و منکوب، (سگ و گربه) خانگی، تعلیم یافته (به طوری که برای ادرار کردن به خارج از ساختمان می رود)، مودب، با ادب

معنی : حیوان تربیت شده معانی دیگر : (مجازی) سربراه، مطیع و منکوب، (سگ و گربه) خانگی، تعلیم یافته (به طوری که برای ادرار کردن به خارج از ساختمان می رود)، مودب، با ادب

housebroken

<hr> نظافت در منزل، خانه تکانی، بررسی به منظور حذف زواید

نظافت در منزل، خانه تکانی، بررسی به منظور حذف زواید

housecleaning

housed

<hr> معنی : مگس <hr> معانی دیگر : (حشره شناسی) مگس، مگس خانگی (جنس musca به ویژه musca domestica که در همه ی جهان یافت می شود)

معنی : مگس معانی دیگر : (حشره شناسی) مگس، مگس خانگی (جنس musca به ویژه musca domestica که در همه ی جهان یافت می شود)

housefly

<hr> معنی : یک منزل پر <hr> معانی دیگر : به اندازه ی یک خانه پر، پرجمعیت، یک منزل بر

معنی : یک منزل پر معانی دیگر : به اندازه ی یک خانه پر، پرجمعیت، یک منزل بر

houseful

houseguest

<hr> معنی : صمیمی، خاندان، خانواده، اهل خانه، اهل بیت، مستخدمین خانه، خانمان، خانگی <hr> معانی دیگر : خانوار، وابسته به منزل و اداره ی آن، عادی، معمولی، روزمره، بروال، همیشگی، آشنا

معنی : صمیمی، خاندان، خانواده، اهل خانه، اهل بیت، مستخدمین خانه، خانمان، خانگی معانی دیگر : خانوار، وابسته به منزل و اداره ی آن، عادی، معمولی، روزمره، بروال، همیشگی، آشنا

household

<hr> معنی : خانه دار، مالک خانه <hr> معانی دیگر : صاحبخانه

معنی : خانه دار، مالک خانه معانی دیگر : صاحبخانه

householder

<hr> کدمرد، شوهر خانه دار (شوهری که خانه می ماند و آشپزی و بچه داری می کند)

کدمرد، شوهر خانه دار (شوهری که خانه می ماند و آشپزی و بچه داری می کند)

househusband

<hr> معنی : خانه دار <hr> معانی دیگر : کلفت خانه، مستخدمه، خانه دار (به ویژه مزدبگیر)، (زن) خدمتکار

معنی : خانه دار معانی دیگر : کلفت خانه، مستخدمه، خانه دار (به ویژه مزدبگیر)، (زن) خدمتکار

housekeeper

<hr> معنی : خانه داری، اداره منزل <hr> معانی دیگر : کلفتی، خدمتکاری، اداره ی خانه، کاخداری

معنی : خانه داری، اداره منزل معانی دیگر : کلفتی، خدمتکاری، اداره ی خانه، کاخداری

housekeeping

<hr> معنی : بی خانه <hr> معانی دیگر : بی خانه

معنی : بی خانه معانی دیگر : بی خانه

houseless

<hr> معنی : کلفت، خادمه، خدمتگزار <hr> معانی دیگر : خدمتکار خانه

معنی : کلفت، خادمه، خدمتگزار معانی دیگر : خدمتکار خانه

housemaid

<hr> هم خانه، هم منزل، هم آپارتمان

هم خانه، هم منزل، هم آپارتمان

housemate

<hr> (گیاه یا گلی که در درون خانه پرورده می شود) گیاه خانگی، گیاه توی منزل

(گیاه یا گلی که در درون خانه پرورده می شود) گیاه خانگی، گیاه توی منزل

houseplant

houses

houses of parliament

<hr> معنی : سقف، بام خانه <hr> معانی دیگر : بام، شیروانی، roof سقف، بام خانه

معنی : سقف، بام خانه معانی دیگر : بام، شیروانی، roof سقف، بام خانه

housetop

<hr> مهمانی پاگشا (در خانه ی جدید)، جشن ورود بخانه تازه، ولیمه خانه تازه

مهمانی پاگشا (در خانه ی جدید)، جشن ورود بخانه تازه، ولیمه خانه تازه

housewarming

<hr> معنی : کدبانو، زن خانه دار، سوزن دان <hr> معانی دیگر : خانه دار، خانم خانه

معنی : کدبانو، زن خانه دار، سوزن دان معانی دیگر : خانه دار، خانم خانه

housewife

<hr> وابسته به اداره ی خانه، کدبانویی، خانه داری، کدبانووار، خانه دارانه، خانهداری housewifely duties وظایف خانهداری کدبانووار، خانهدارانه منظم و تمیز، با صرفه جویی و کاردانی

وابسته به اداره ی خانه، کدبانویی، خانه داری، کدبانووار، خانه دارانه، خانهداری housewifely duties وظایف خانهداری کدبانووار، خانهدارانه منظم و تمیز، با صرفه جویی و کاردانی

housewifely

<hr> معنی : کارخانه، خانه داری <hr> معانی دیگر : کار منزل (نظافت و آشپزی و غیره)، کارخانه، خانه داری اشپزی وغیره

معنی : کارخانه، خانه داری معانی دیگر : کار منزل (نظافت و آشپزی و غیره)، کارخانه، خانه داری اشپزی وغیره

housework

<hr> معنی : مسکن، غلاف، خانه سازی، خانه ها، تهیه جا <hr> معانی دیگر : مسکن سازی، وابسته به خانه، زیستگاهی، خانه و مسکن، جای زندگی، چارتاقی، پناهگاه، آلونک، (مکانیک) محفظه، بودگاه، پوشگر، (نجاری) کام (که زبانه در آن جای می گیرد)، مادگی، (بیشتر جمع - پارچه ی تزیینی که روی اسب یا فیل و غیره می انداختند) ستام، روپوش اسب، نمد زیر زین (پارچه ی تزیینی که زیر زین قرار می دهند)، زیر زینی، خانه ها بطور کلی

معنی : مسکن، غلاف، خانه سازی، خانه ها، تهیه جا معانی دیگر : مسکن سازی، وابسته به خانه، زیستگاهی، خانه و مسکن، جای زندگی، چارتاقی، پناهگاه، آلونک، (مکانیک) محفظه، بودگاه، پوشگر، (نجاری) کام (که زبانه در آن جای می گیرد)، مادگی، (بیشتر جمع - پارچه ی تزیینی که روی اسب یا فیل و غیره می انداختند) ستام، رو

housing

housing development

<hr> (انگلیس) محوطه ی خانه سازی

(انگلیس) محوطه ی خانه سازی

housing estate

housing project

<hr> ساموئل هیوستن (سپهسالار و دولتمرد امریکایی)، شهر هیوستن (در ایالت تگزاس - امریکا)

ساموئل هیوستن (سپهسالار و دولتمرد امریکایی)، شهر هیوستن (در ایالت تگزاس - امریکا)

houston

<hr> معنی : پناه گاه، سایبان، کلبه، خیمه، خانه رعیتی، سپنج <hr> معانی دیگر : (جایگاه گود و بی سقف برای نگهداری دام یا ابزار و غیره) آغل، آغال، زاغه، کندگاه، آلونک، کوخ، کاز، بیغوله، پیغله، کریچ، کپر

معنی : پناه گاه، سایبان، کلبه، خیمه، خانه رعیتی، سپنج معانی دیگر : (جایگاه گود و بی سقف برای نگهداری دام یا ابزار و غیره) آغل، آغال، زاغه، کندگاه، آلونک، کوخ، کاز، بیغوله، پیغله، کریچ، کپر

hovel

<hr> معنی : منتظر شدن، پلکیدن، شناور و آویزان بودن، در تردید بودن، در حال توقف پر زدن <hr> معانی دیگر : (در هوا معلق ماندن به ویژه نزدیک به محل بخصوصی) نگونسار بودن، دلنگان بودن، (درجا) بال زدن، (با بال های گسترده برفراز چیزی) چرخ زدن (و مترصد بودن)، (با دلواپسی یا اصرار و غیره) پرسه زدن، (در نزدیکی کسی یا چیزی) منتظر ماندن، (معمولا با : between) دودل بودن، اندروا بودن، شناور واویزان بودن

معنی : منتظر شدن، پلکیدن، شناور و آویزان بودن، در تردید بودن، در حال توقف پر زدن معانی دیگر : (در هوا معلق ماندن به ویژه نزدیک به محل بخصوصی) نگونسار بودن، دلنگان بودن، (درجا) بال زدن، (با بال های گسترده برفراز چیزی) چرخ زدن (و مترصد بودن)، (با دلواپسی یا اصرار و غیره) پرسه زدن، (در نزدیکی کسی یا چی

واژه های حرف "h" - جملات نمونه