جملات نمونه

<hr> (فرانسه - روان شناسی) کانای هوشمند نما، (آدم عقب افتاده ای که در یک زمینه بخصوص بسیار استعداد دارد) کانای تک زبده

(فرانسه - روان شناسی) کانای هوشمند نما، (آدم عقب افتاده ای که در یک زمینه بخصوص بسیار استعداد دارد) کانای تک زبده

idiot savant

<hr> معنی : ابلهانه <hr> معانی دیگر : احمقانه، نابخردانه، تهی مغزانه

معنی : ابلهانه معانی دیگر : احمقانه، نابخردانه، تهی مغزانه

idiotic

<hr> سفیهانه، از روی سبک مغزی

سفیهانه، از روی سبک مغزی

idiotically

<hr> معنی : سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا، وقت گذراندن، تنبل شدن، وقت تلف کردن <hr> معانی دیگر : بی ارزش، بی فایده، بی هدف، مهمل، یاوه، چرند، بیکاره، ولگرد، کاهل، لش، هنجام، بلا استفاده، عاطل و باطل، ناکنش ور، ولگردی کردن، ول گشتن، تنبلی کردن، بی هدف کار کردن، کاهلی کردن، به آهستگی حرکت کردن، پلکیدن، (با: away) به بطالت گذراندن، حرام کردن، به هدر دادن، هرزگردی (موتور)، کاردرجا، بیکار کردن، بلااستفاده گذاشتن، (از کار) باز ایستاندن، (ماشین به ویژه موتور اتومبیل) در جا کار کردن، هرز گردیدن یا گرداندن

معنی : سست، بی اساس، تنبل، بیهوده، بی کار، عاطل، بیخود، بی پر و پا، وقت گذراندن، تنبل شدن، وقت تلف کردن معانی دیگر : بی ارزش، بی فایده، بی هدف، مهمل، یاوه، چرند، بیکاره، ولگرد، کاهل، لش، هنجام، بلا استفاده، عاطل و باطل، ناکنش ور، ولگردی کردن، ول گشتن، تنبلی کردن، بی هدف کار کردن، کاهلی کردن، به آهست

idle

<hr> معنی : یاوه، حرف مفت <hr> معانی دیگر : سخن بیهوده، ژاژخایی

معنی : یاوه، حرف مفت معانی دیگر : سخن بیهوده، ژاژخایی

idle talk

idle time

idled

<hr> معنی : گیجی، بیهودگی، بطالت، کند ذهنی، بیکاری تنبلی <hr> معانی دیگر : idlesse بیکاری تنبلی

معنی : گیجی، بیهودگی، بطالت، کند ذهنی، بیکاری تنبلی معانی دیگر : idlesse بیکاری تنبلی

idleness

<hr> معنی : گیجی، ادم بیکار و تنبل، ادم بیکاره و مهمل، ادم تنبل، بیکاره، کند ذهنی، چرخ دلاله <hr> معانی دیگر : آدم تنبل، آدم بیکاره، آدم لش، چر&nbsp; دلاله

معنی : گیجی، ادم بیکار و تنبل، ادم بیکاره و مهمل، ادم تنبل، بیکاره، کند ذهنی، چرخ دلاله معانی دیگر : آدم تنبل، آدم بیکاره، آدم لش، چر دلاله

idler

<hr> علوم مهندسى : بى بارى

idling

<hr> به بیکاری، ازروی بیکاری، از روی تنبلی، به بیهودگی، ببطالت

به بیکاری، ازروی بیکاری، از روی تنبلی، به بیهودگی، ببطالت

idly

<hr> معنی : لافزن، بت، صنم، معبود، خدای دروغی، دغل باز <hr> معانی دیگر : (هرچیزی که زیاده تحسین و تقدیس شود) صنم، پرسته، (در مذاهب یکتاپرست - هر الهه یا دارگونه یا خدا به جز خداوند یکتا) خدای دروغین، عقیده ی باطل (که موجب اشتباه در استدلال یا تفکر شود)، دژ اندیشه، (قدیمی - هر چیزی که وجود ندارد ولی دیده می شود مانند تصویر روی آینه) ناهستو، ناهست، (مهجور) تندیس، پیکره، مجسمه، سفسطه، وابسته به خدایان دروغی وبت ها

معنی : لافزن، بت، صنم، معبود، خدای دروغی، دغل باز معانی دیگر : (هرچیزی که زیاده تحسین و تقدیس شود) صنم، پرسته، (در مذاهب یکتاپرست - هر الهه یا دارگونه یا خدا به جز خداوند یکتا) خدای دروغین، عقیده ی باطل (که موجب اشتباه در استدلال یا تفکر شود)، دژ اندیشه، (قدیمی - هر چیزی که وجود ندارد ولی دیده می شو

idol

<hr> معنی : بت پرست <hr> معانی دیگر : بت پرست

معنی : بت پرست معانی دیگر : بت پرست

idolater

<hr> معنی : وابسته به خدایان دروغی وبت ها، مربوط به بت پرستی و کفر <hr> معانی دیگر : بت پرست، پرستش گر(انه)، با دلباختگی، بت پرستانه

معنی : وابسته به خدایان دروغی وبت ها، مربوط به بت پرستی و کفر معانی دیگر : بت پرست، پرستش گر(انه)، با دلباختگی، بت پرستانه

idolatrous

<hr> بت پرستی، تحسین بیش از حد، زیاده ستایی، دلباختگی، شیفتگی، عبد وارگی

بت پرستی، تحسین بیش از حد، زیاده ستایی، دلباختگی، شیفتگی، عبد وارگی

idolatry

idolise

<hr> معنی : پرستش، بت سازی <hr> معانی دیگر : پرستش، بت سازی

معنی : پرستش، بت سازی معانی دیگر : پرستش، بت سازی

idolization

<hr> معنی : پرستیدن، بحد پرستش دوست داشتن، بت ساختن، صنم قرار دادن <hr> معانی دیگر : تبدیل به بت کردن، بت ساختن (از)، زیاده ستودن، بیش از حد تحسین کردن، (به طور نامعقول) پرستیدن

معنی : پرستیدن، بحد پرستش دوست داشتن، بت ساختن، صنم قرار دادن معانی دیگر : تبدیل به بت کردن، بت ساختن (از)، زیاده ستودن، بیش از حد تحسین کردن، (به طور نامعقول) پرستیدن

idolize

idolized

<hr> معنی : چکامه کوتاه، قصیده کوتاه، چکامه در باره زندگی روستایی <hr> معانی دیگر : idyl چکامه کوتاه، شرح منظره ای اززندگانی روستایی

معنی : چکامه کوتاه، قصیده کوتاه، چکامه در باره زندگی روستایی معانی دیگر : idyl چکامه کوتاه، شرح منظره ای اززندگانی روستایی

idyll

<hr> وابسته به یا همانند شعر کوتاه روستایی یا حماسی، چامه ای، ساده و دلپذیر، روستا سان، خوش منظر، چکامه ای، قصیده ای، تشریحی

وابسته به یا همانند شعر کوتاه روستایی یا حماسی، چامه ای، ساده و دلپذیر، روستا سان، خوش منظر، چکامه ای، قصیده ای، تشریحی

idyllic

<hr> (لاتین - مخفف: id est) یعنی، به عبارت دیگر، بدین معنی که، مخفف: هند و اروپایی <hr> ie_ پسوند (اسم ساز)، آدم یا چیز کوچک، - چه [doggie یا lassie]، یعنی ]اگاهی - مختصر این عبارت، i است [، یعنی ]اگاهی - مختصر این عبارت - e - i است [

(لاتین - مخفف: id est) یعنی، به عبارت دیگر، بدین معنی که، مخفف: هند و اروپایی ie_ پسوند (اسم ساز)، آدم یا چیز کوچک، - چه [doggie یا lassie]، یعنی ]اگاهی - مختصر این عبارت، i است [، یعنی ]اگاهی - مختصر این عبارت - e - i است [

<hr> معنی : تصور، شرط، چه، اگر، چنانچه، ایا، کاش، هر گاه، خواه، هر وقت، ای کاش، بفرض <hr> معانی دیگر : درصورتی که، آیا، که آیا، (عامیانه - به نشان شگفتی یا آزردگی و غیره)، فرض، حدس، هر آینه، مخفف:، (بیس بال) حاشیه ی زمین، حالت، بفر­، علوم مهندسى : فرکانس میانى

معنی : تصور، شرط، چه، اگر، چنانچه، ایا، کاش، هر گاه، خواه، هر وقت، ای کاش، بفرض معانی دیگر : درصورتی که، آیا، که آیا، (عامیانه - به نشان شگفتی یا آزردگی و غیره)، فرض، حدس، هر آینه، مخفف:، (بیس بال) حاشیه ی زمین، حالت، بفر­، علوم مهندسى : فرکانس میانى

<hr> اگر باشد، اگر داشته باشد

اگر باشد، اگر داشته باشد

if any

if anything

if i am not mistaken

if it ain’t broke don’t fix it

<hr> در صورت لزوم، اگر نیاز باشد

در صورت لزوم، اگر نیاز باشد

if need be

if not

<hr> خدا کند که، الهی که، امیدوارم که، چه خوب می شد اگر، ای کاش

خدا کند که، الهی که، امیدوارم که، چه خوب می شد اگر، ای کاش

if only

<hr> اگر (اصلا) امکان داشته باشد

اگر (اصلا) امکان داشته باشد

if possible

if so

<hr> اگر وضع به بدترین حالت برسد، در بدترین شرایط

اگر وضع به بدترین حالت برسد، در بدترین شرایط

if worst comes to worst

if you like

<hr> اگر بخواهید، اگر دلتان بخواهد، اگر اجازه بدهید

اگر بخواهید، اگر دلتان بخواهد، اگر اجازه بدهید

if you please

<hr> مخفف: (هواپیمایی و کشتیرانی) خود را معرفی کنید: دوست یا دشمن ؟

مخفف: (هواپیمایی و کشتیرانی) خود را معرفی کنید: دوست یا دشمن ؟

<hr> نامعلوم، منوط به شرایط زیاد، مشروط، دارای احتمالات زیاد، دارای لیت و لعل زیاد

نامعلوم، منوط به شرایط زیاد، مشروط، دارای احتمالات زیاد، دارای لیت و لعل زیاد

iffy

<hr> مخفف:، گالن بزرگ، مخفف: گالن بزرگ مخفف: سر بازرس

مخفف:، گالن بزرگ، مخفف: گالن بزرگ مخفف: سر بازرس

igbo

<hr> معنی : کلبه اسکیموها <hr> معانی دیگر : ایگلو (کلبه ی برفی اسکیموها)، iglu کلبه اسکیموها

معنی : کلبه اسکیموها معانی دیگر : ایگلو (کلبه ی برفی اسکیموها)، iglu کلبه اسکیموها

igloo

ignatius

<hr> معنی : اتشین، اذرین، محترقه، اتش دار، اتش فشانی <hr> معانی دیگر : (سنگ شناسی) آذرین، آتشفشانی، آتشین، اشتعالی، آتش سان

معنی : اتشین، اذرین، محترقه، اتش دار، اتش فشانی معانی دیگر : (سنگ شناسی) آذرین، آتشفشانی، آتشین، اشتعالی، آتش سان

igneous

<hr> اتش گیر، قابل احتراق، سوزنده، بر افروختنی

اتش گیر، قابل احتراق، سوزنده، بر افروختنی

ignitable

<hr> معنی : اتش زدن، مشتعل شدن، روشن کردن، اتش گرفتن، گیراندن <hr> معانی دیگر : محترق کردن یا شدن، سوختن یا سوزاندن، افروختن، آتش زدن یا گرفتن، به هیجان آوردن، (سخت) انگیزاندن، (به شدت) داغ کردن، (بسیار) گرم و نورانی شدن، (از شدت گرما) تابناک شدن

معنی : اتش زدن، مشتعل شدن، روشن کردن، اتش گرفتن، گیراندن معانی دیگر : محترق کردن یا شدن، سوختن یا سوزاندن، افروختن، آتش زدن یا گرفتن، به هیجان آوردن، (سخت) انگیزاندن، (به شدت) داغ کردن، (بسیار) گرم و نورانی شدن، (از شدت گرما) تابناک شدن

ignite

<hr> معنی : گیرانه <hr> معانی دیگر : ignitor گیرانه

معنی : گیرانه معانی دیگر : ignitor گیرانه

igniter

<hr> معنی : هیجان، احتراق، اشتعال، سیستم جرقه، اتش گیری <hr> معانی دیگر : افروزش، گیرش، (موتور) افروزگر، (شیمی - گرم کردن ترکیب تا حد احتراق کامل یا دگرگونی شیمیایی) سوزش، سوزشگری

معنی : هیجان، احتراق، اشتعال، سیستم جرقه، اتش گیری معانی دیگر : افروزش، گیرش، (موتور) افروزگر، (شیمی - گرم کردن ترکیب تا حد احتراق کامل یا دگرگونی شیمیایی) سوزش، سوزشگری

ignition

ignitor

<hr> معنی : فرومایه، خسیس، پست، ناکس، بد گوهر، نا اصل <hr> معانی دیگر : عامی، غیر اشرافی، جزو عوام، خفت بار، شرم آور، بی شرف (انه)، ناجنس

معنی : فرومایه، خسیس، پست، ناکس، بد گوهر، نا اصل معانی دیگر : عامی، غیر اشرافی، جزو عوام، خفت بار، شرم آور، بی شرف (انه)، ناجنس

واژه های حرف "i" - جملات نمونه