جملات نمونه

<hr> معنی : بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، غیر قابل شمارش <hr> معانی دیگر : شمارش ناپذیر

معنی : بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، غیر قابل شمارش معانی دیگر : شمارش ناپذیر

innumerable

<hr> ناوارد به ریاضیات و علوم

ناوارد به ریاضیات و علوم

innumerate

innumerous

inoculant

<hr> معنی : اغشتن، تلقیح کردن، مایه کوبی کردن <hr> معانی دیگر : (برای ایجاد ایمنی وغیره) مایه کوبی کردن، (مجازی) تلقین کردن، نیوشاندن، (در فکر کسی) جایگیر کردن، (زیست شناسی - کشاورزی) ریز سازواره (میکرو ارگانیسم) را برای منظورهای گوناگون وارد خاک یا کشت میکربی و غیره کردن، درپیوند کردن

معنی : اغشتن، تلقیح کردن، مایه کوبی کردن معانی دیگر : (برای ایجاد ایمنی وغیره) مایه کوبی کردن، (مجازی) تلقین کردن، نیوشاندن، (در فکر کسی) جایگیر کردن، (زیست شناسی - کشاورزی) ریز سازواره (میکرو ارگانیسم) را برای منظورهای گوناگون وارد خاک یا کشت میکربی و غیره کردن، درپیوند کردن

inoculate

inoculated

<hr> معنی : تلقیح، مایه کوبی <hr> معانی دیگر : مایه کوبی، تلقیح

معنی : تلقیح، مایه کوبی معانی دیگر : مایه کوبی، تلقیح

inoculation

<hr> (آنچه در مایه کوبی به کار می رود) مایه (inoculant هم می گویند)، ماده ای که برای مایه کوبی و تلقیح بکار میرود مثل باکتری و غیره

(آنچه در مایه کوبی به کار می رود) مایه (inoculant هم می گویند)، ماده ای که برای مایه کوبی و تلقیح بکار میرود مثل باکتری و غیره

inoculum

inodorous

<hr> معنی : بی ضرر، بی ازار، بدون زنندگی <hr> معانی دیگر : بی آزار، آرام، ملایم

معنی : بی ضرر، بی ازار، بدون زنندگی معانی دیگر : بی آزار، آرام، ملایم

inoffensive

<hr> معنی : غیر قابل جراحی، بکار نیداختنی <hr> معانی دیگر : (جراحی) غیرقابل عمل جراحی (مثلا چون دیر شده است)، غیرعملی، ناکردنی، انجام ناپذیر

معنی : غیر قابل جراحی، بکار نیداختنی معانی دیگر : (جراحی) غیرقابل عمل جراحی (مثلا چون دیر شده است)، غیرعملی، ناکردنی، انجام ناپذیر

inoperable

<hr> معنی : غیر عملی، پوچ، باطل، غیر موثر، نامعتبر <hr> معانی دیگر : ناکنش ور، خوابیده (کارخانه و غیره)، تعطیل، بی اثر، بی هنایش

معنی : غیر عملی، پوچ، باطل، غیر موثر، نامعتبر معانی دیگر : ناکنش ور، خوابیده (کارخانه و غیره)، تعطیل، بی اثر، بی هنایش

inoperative

<hr> معنی : بی مورد، نا بهنگام، نا مناسب، بی موقع، بی جا <hr> معانی دیگر : بد موقع، نابجا، بیگاه، نابگاه

معنی : بی مورد، نا بهنگام، نا مناسب، بی موقع، بی جا معانی دیگر : بد موقع، نابجا، بیگاه، نابگاه

inopportune

<hr> معنی : فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل <hr> معانی دیگر : افراط آمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ، نامرتب، نامنظم، تنظیم نشده، مغشوش، نابسامان

معنی : فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل معانی دیگر : افراط آمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ، نامرتب، نامنظم، تنظیم نشده، مغشوش، نابسامان

inordinate

<hr> بی اندازه، بیش از حد

inordinately

<hr> معنی : جامد، معدنی، کانی، غیر الی <hr> معانی دیگر : ناآلی (بیشتر ترکیب های غیرآلی دارای کربن نیستند و از مواد کانی به دست می آیند)، غیر آلی، وابسته به شیمی ناآلی

معنی : جامد، معدنی، کانی، غیر الی معانی دیگر : ناآلی (بیشتر ترکیب های غیرآلی دارای کربن نیستند و از مواد کانی به دست می آیند)، غیر آلی، وابسته به شیمی ناآلی

inorganic

<hr> شیمی ناآلی، شیمی کانی (یا معدنی)، شیمی غیر الی

شیمی ناآلی، شیمی کانی (یا معدنی)، شیمی غیر الی

inorganic chemistry

<hr> معنی : امیختن، بهم پیوستن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن <hr> معانی دیگر : سرهم وصل کردن (به ویژه شاهرگ ها یا مجاری بدن)، هم دهانه کردن، دهان پیوند کردن، (در مورد تاک و گیاهان بالا رونده و آویزگر) درهم پیچیدن، هم پیچ شدن

معنی : امیختن، بهم پیوستن، درهم باز شدن، سردرهم اوردن، بهم اتصال دادن معانی دیگر : سرهم وصل کردن (به ویژه شاهرگ ها یا مجاری بدن)، هم دهانه کردن، دهان پیوند کردن، (در مورد تاک و گیاهان بالا رونده و آویزگر) درهم پیچیدن، هم پیچ شدن

inosculate

inotropic

<hr> (بیماری که در بیمارستان خوابیده است در برابر: بیماری که فقط برای درمان و غیره به بیمارستان می رود: outpatient) بیمار بستری در بیمارستان، بیماری که در بیمارستان میخوابد، بیمار بستری

(بیماری که در بیمارستان خوابیده است در برابر: بیماری که فقط برای درمان و غیره به بیمارستان می رود: outpatient) بیمار بستری در بیمارستان، بیماری که در بیمارستان میخوابد، بیمار بستری

inpatient

<hr> معنی : خرج، درون گذاشت، پول بمیان نهاده، نیروی مصرف شده <hr> معانی دیگر : (آنچه در درون چیزی گذاشته شود: الف - پول یا کوشش و غیره که صرف کار یا طرحی شود، ب - نیروی برق یا ولتاژ یا هر نیرویی که به ماشین یا مدار داده شود، ج - برنامه ها یا داده هایی که برای پردازش به کامپیوتر داده می شود، د - هر گونه پند یا راهنمایی یا اطلاعات که به گونه ای داده شود) درونداد، ورودی، داده (در برابر: برونداد output)، (عمل گذاشتن در داخل چیزی) درون گذاشت، درگذاشت، (برق) پایانه برای دریافت نیروی برق یا مخابرات و علامات، (کامپیوتر) درون داد کردن، ورودی دادن

معنی : خرج، درون گذاشت، پول بمیان نهاده، نیروی مصرف شده معانی دیگر : (آنچه در درون چیزی گذاشته شود: الف - پول یا کوشش و غیره که صرف کار یا طرحی شود، ب - نیروی برق یا ولتاژ یا هر نیرویی که به ماشین یا مدار داده شود، ج - برنامه ها یا داده هایی که برای پردازش به کامپیوتر داده می شود، د - هر گونه پند یا

input

input device

<hr> کامپیوتر : وارد کردن

inputting

<hr> معنی : رسیدگی، استنطاق، باز جویی، جستار <hr> معانی دیگر : (حقوق)، تحقیق، بازجویی (درباره ی مرگ های مشکوک)، گروه مامور بررسی مرگ مشکوک

معنی : رسیدگی، استنطاق، باز جویی، جستار معانی دیگر : (حقوق)، تحقیق، بازجویی (درباره ی مرگ های مشکوک)، گروه مامور بررسی مرگ مشکوک

inquest

<hr> معنی : محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن <hr> معانی دیگر : استعلام کردن، آگه خواست دادن، واجیدن، جستار کردن، (معمولا با: into) پرس و جو کردن، تجسس کردن در، پرسه کردن

معنی : محقق کردن، پرسیدن، سوال کردن، جویا شدن، پرسش کردن، تحقیق کردن، باز جویی کردن، رسیدگی کردن، استنطاق کردن، امتحان کردن، پژوهیدن، تفتیش کردن معانی دیگر : استعلام کردن، آگه خواست دادن، واجیدن، جستار کردن، (معمولا با: into) پرس و جو کردن، تجسس کردن در، پرسه کردن

inquire

<hr> جویا شدن (حال کسی را و غیره)

جویا شدن (حال کسی را و غیره)

inquire after

inquire into

<hr> معنی : سوال کننده <hr> معانی دیگر : (noun) (رسمی) سوال کننده، پرسشگر، تحقیق کننده

معنی : سوال کننده معانی دیگر : (noun) (رسمی) سوال کننده، پرسشگر، تحقیق کننده

inquirer

<hr> معنی : پژوهنده <hr> معانی دیگر : (adverb) (ذهن، نگاه) جستجوگر، کنجکاو

معنی : پژوهنده معانی دیگر : (adverb) (ذهن، نگاه) جستجوگر، کنجکاو

inquiring

<hr> ازراه بازجویی، تحقیق کنان، پرسش کنان، ازراه استفسار

ازراه بازجویی، تحقیق کنان، پرسش کنان، ازراه استفسار

inquiringly

<hr> معنی : تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ، خبر گیری، جستار، پرس و جو، استعلام، پرسش، استفسار، سئوال <hr> معانی دیگر : آگه خواست، پرسه، بررسی، پژوهش، جستجو، کندوکاو

معنی : تحقیق، رسیدگی، باز جویی، سراغ، خبر گیری، جستار، پرس و جو، استعلام، پرسش، استفسار، سئوال معانی دیگر : آگه خواست، پرسه، بررسی، پژوهش، جستجو، کندوکاو

inquiry

<hr> معنی : عذاب، استنطاق، جستجو، تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا <hr> معانی دیگر : بازجویی، رسیدگی

معنی : عذاب، استنطاق، جستجو، تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا معانی دیگر : بازجویی، رسیدگی

inquisition

<hr> معنی : پی جو، کنجاو <hr> معانی دیگر : کنجکاو، مشتاق پرسش و یادگیری، آموزخواه، آموزدوست، پرسان، فضول

معنی : پی جو، کنجاو معانی دیگر : کنجکاو، مشتاق پرسش و یادگیری، آموزخواه، آموزدوست، پرسان، فضول

inquisitive

<hr> ازروی کنجکاوی، فضولانه

ازروی کنجکاوی، فضولانه

inquisitively

inquisitiveness

<hr> معنی : مفتش عقاید <hr> معانی دیگر : بازپرس، پرسشگر، بازرس، پژوهشگر، کسی که پرسش های خشن و فضولانه می کند، فزون پرس

معنی : مفتش عقاید معانی دیگر : بازپرس، پرسشگر، بازرس، پژوهشگر، کسی که پرسش های خشن و فضولانه می کند، فزون پرس

inquisitor

<hr> وابسته به تفتیش مذهبی، استنطاق آمیز، بازپرسانه، وابسته به رسیدگی، مبنی بر بازجویی زیاد، مقرون به سخت گیری در پرسش

وابسته به تفتیش مذهبی، استنطاق آمیز، بازپرسانه، وابسته به رسیدگی، مبنی بر بازجویی زیاد، مقرون به سخت گیری در پرسش

inquisitorial

<hr> معنی : تعدی، حمله، تاخت و تاز، تکش، تهاجم، هجوم <hr> معانی دیگر : (حمله ی ناگهانی) یورش، ناگه تک، دست اندازی، (معمولا جمع) پیشروی (به ویژه بیش از حد خود)، تجاوز، فزون روی

معنی : تعدی، حمله، تاخت و تاز، تکش، تهاجم، هجوم معانی دیگر : (حمله ی ناگهانی) یورش، ناگه تک، دست اندازی، (معمولا جمع) پیشروی (به ویژه بیش از حد خود)، تجاوز، فزون روی

inroad

<hr> معنی : فشار، حمله به درون، هجوم بداخل، ازدحام سوی درون <hr> معانی دیگر : (درون رفتن با شتاب یا فشار) هجوم، درون شتاب، سرازیر شدن، درون یورش، حمله بدرون

معنی : فشار، حمله به درون، هجوم بداخل، ازدحام سوی درون معانی دیگر : (درون رفتن با شتاب یا فشار) هجوم، درون شتاب، سرازیر شدن، درون یورش، حمله بدرون

inrush

<hr> مخفف:، اینچ، عایق دار، مخفف: اینچ مخفف: عایق دار مخفف: بیمه

مخفف:، اینچ، عایق دار، مخفف: اینچ مخفف: عایق دار مخفف: بیمه

<hr> معنی : نا سازگار، ناگوار، مضر برای تندرستی، بد آب و هوا <hr> معانی دیگر : (آنچه که تندرستی نمی آورد) ناسازگار، تندرستی بر، ناسالم، بد اب و هوا

معنی : نا سازگار، ناگوار، مضر برای تندرستی، بد آب و هوا معانی دیگر : (آنچه که تندرستی نمی آورد) ناسازگار، تندرستی بر، ناسالم، بد اب و هوا

insalubrious

<hr> معنی : مجنون، مجنون، دیوانه، احمقانه، بی عقل <hr> معانی دیگر : دیوانگی، احمق، نامعقول، بی عقلانه، به طور نامعقول

معنی : مجنون، مجنون، دیوانه، احمقانه، بی عقل معانی دیگر : دیوانگی، احمق، نامعقول، بی عقلانه، به طور نامعقول

insane

insane asylum

insanely

<hr> معنی : مضر، غیر بهداشتی، غیر صحی، ناسالم <hr> معانی دیگر : نابهداشتی، بیماری زا

معنی : مضر، غیر بهداشتی، غیر صحی، ناسالم معانی دیگر : نابهداشتی، بیماری زا

insanitary

<hr> معنی : خبط دماغ، دیوانگی، جنون <hr> معانی دیگر : (حقوق) عدم صلاحیت عقلانی (موقت یا دایم)، حماقت، بی عقلی، نامعقول بودن

معنی : خبط دماغ، دیوانگی، جنون معانی دیگر : (حقوق) عدم صلاحیت عقلانی (موقت یا دایم)، حماقت، بی عقلی، نامعقول بودن

insanity

<hr> معنی : سیر نشدنی، سیرنشده <hr> معانی دیگر : سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)

معنی : سیر نشدنی، سیرنشده معانی دیگر : سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)

واژه های حرف "i" - جملات نمونه