جملات نمونه

insatiably

<hr> معنی : محاط کردن، نوشتن، نقش کردن، ثبت کردن، حکاکی کردن، حجاری کردن روی سطوح و ستونها <hr> معانی دیگر : (روی چیزی نوشتن یا حک کردن با قلم و غیره) اندرنگاشتن، برنگاشتن، (کتاب و غیره را طی نوشته ی مختصری در یکی از صفحات اول به کسی تقدیم کردن) سپاس نویسی و امضا کردن، (هندسه) محاط کردن، (نام کسی را در فهرست وارد کردن) ثبت نام کردن (رجوع شود به: enroll)، (در حافظه و غیره به طور پایدار) جایگیر کردن، جایگزین کردن (رجوع شود به: instill)

معنی : محاط کردن، نوشتن، نقش کردن، ثبت کردن، حکاکی کردن، حجاری کردن روی سطوح و ستونها معانی دیگر : (روی چیزی نوشتن یا حک کردن با قلم و غیره) اندرنگاشتن، برنگاشتن، (کتاب و غیره را طی نوشته ی مختصری در یکی از صفحات اول به کسی تقدیم کردن) سپاس نویسی و امضا کردن، (هندسه) محاط کردن، (نام کسی را در فهرست 

inscribe

inscribed

<hr> معنی : کتیبه، نوشته، نقش، ثبت، نوشته خطی <hr> معانی دیگر : برنوشت، درنوشت (به ویژه بر سنگ یا فلز)، (به صورت کنده کاری نوشته شده) سنگ نوشت، برنگاشت، کنده کاری، (هر چیز نوشته شده بر روی سنگ یا فلز یا چوب و غیره) برنوشته، درنوشته، سنگ نوشته، (در اول کتاب) سپاسنامه و امضا، تقدیم نامه، سپاس نویسه

معنی : کتیبه، نوشته، نقش، ثبت، نوشته خطی معانی دیگر : برنوشت، درنوشت (به ویژه بر سنگ یا فلز)، (به صورت کنده کاری نوشته شده) سنگ نوشت، برنگاشت، کنده کاری، (هر چیز نوشته شده بر روی سنگ یا فلز یا چوب و غیره) برنوشته، درنوشته، سنگ نوشته، (در اول کتاب) سپاسنامه و امضا، تقدیم نامه، سپاس نویسه

inscription

<hr> معنی : مرموزی نفوذ نا پذیری، تفحص ناپذیری <hr> معانی دیگر : تفحص ناپذیری، مرموزی نفوذ نا پذیری

معنی : مرموزی نفوذ نا پذیری، تفحص ناپذیری معانی دیگر : تفحص ناپذیری، مرموزی نفوذ نا پذیری

inscrutability

<hr> معنی : مرموز، نفوذ ناپذیر <hr> معانی دیگر : (آنچه که به آسانی قابل درک نیست) غیرقابل درک، سردرنیاوردنی، نفهمیدنی، پوشیده، اسرارآمیز

معنی : مرموز، نفوذ ناپذیر معانی دیگر : (آنچه که به آسانی قابل درک نیست) غیرقابل درک، سردرنیاوردنی، نفهمیدنی، پوشیده، اسرارآمیز

inscrutable

<hr> معنی : حشره، کرم خوراک، کرم ریز، کارتنه، جمنده <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) حشره (رده ی بزرگ insecta که بندپا و بند تن هستند) خرفستر، مخنده، (مجازی) جانور موذی، کرم خوراک مثل کرم پنیر و غیره، عنکبوت

معنی : حشره، کرم خوراک، کرم ریز، کارتنه، جمنده معانی دیگر : (جانورشناسی) حشره (رده ی بزرگ insecta که بندپا و بند تن هستند) خرفستر، مخنده، (مجازی) جانور موذی، کرم خوراک مثل کرم پنیر و غیره، عنکبوت

insect

insect bite

insect repellent

<hr> معنی : حشره کش، حشره کشی، داروی حشره کش <hr> معانی دیگر : حشرکش، جمنده کش

معنی : حشره کش، حشره کشی، داروی حشره کش معانی دیگر : حشرکش، جمنده کش

insecticide

<hr> معنی : پستاندار حشره خوار، جانور یا گیاه حشره خوار <hr> معانی دیگر : حشره خوار (جانور به ویژه پرنده ی حشره خوار)، جمنده خوار

معنی : پستاندار حشره خوار، جانور یا گیاه حشره خوار معانی دیگر : حشره خوار (جانور به ویژه پرنده ی حشره خوار)، جمنده خوار

insectivore

<hr> معنی : حشره خوار <hr> معانی دیگر : جمنده خوار

معنی : حشره خوار معانی دیگر : جمنده خوار

insectivorous

<hr> معنی : سست، بی اعتبار، نا معین، غیر قطعی، ناامن، متزلزل، غیر مطمئن، غیرمحفوظ، بدون ایمنی <hr> معانی دیگر : نااستوار، بی امنیت، خطرآمیز، غیرقابل اعتماد، غیرقابل اطمینان، نامطمئن، بی تامین، عاری از اعتماد به خود، بیمناک، نگران، دلواپس

معنی : سست، بی اعتبار، نا معین، غیر قطعی، ناامن، متزلزل، غیر مطمئن، غیرمحفوظ، بدون ایمنی معانی دیگر : نااستوار، بی امنیت، خطرآمیز، غیرقابل اعتماد، غیرقابل اطمینان، نامطمئن، بی تامین، عاری از اعتماد به خود، بیمناک، نگران، دلواپس

insecure

<hr> بطور ناامن، بطور نامحفوظ، بطورسست

بطور ناامن، بطور نامحفوظ، بطورسست

insecurely

<hr> معنی : نا امنی، تزلزل <hr> معانی دیگر : سستی

معنی : نا امنی، تزلزل معانی دیگر : سستی

insecurity

<hr> معنی : پاشیدن، افشاندن، کاشتن، ابستن کردن، تلقیح کردن، باردار کردن <hr> معانی دیگر : آبستن کردن، (مجازی) تلقین کردن، (در فکر کسی) جایگزین کردن، نیوشاندن، تخم پاشی کردن، درکاشت کردن

معنی : پاشیدن، افشاندن، کاشتن، ابستن کردن، تلقیح کردن، باردار کردن معانی دیگر : آبستن کردن، (مجازی) تلقین کردن، (در فکر کسی) جایگزین کردن، نیوشاندن، تخم پاشی کردن، درکاشت کردن

inseminate

<hr> معنی : کاشتن، ابستن کردن، تلقیح <hr> معانی دیگر : کاشتن، ابستن کردن، تلقیح

معنی : کاشتن، ابستن کردن، تلقیح معانی دیگر : کاشتن، ابستن کردن، تلقیح

insemination

<hr> معنی : بی معنی، بی عاطفه، بی حس، بی فکر، بی حال <hr> معانی دیگر : هشبرده، خرف، بی عقلانه، احمقانه، نابخردانه، ابلهانه، بی ملاحظه، بی مبالات، بی توجه به احساسات دیگران

معنی : بی معنی، بی عاطفه، بی حس، بی فکر، بی حال معانی دیگر : هشبرده، خرف، بی عقلانه، احمقانه، نابخردانه، ابلهانه، بی ملاحظه، بی مبالات، بی توجه به احساسات دیگران

insensate

<hr> معنی : بیهوشی، بی حسی، بی عاطفگی، غیر محسوسی <hr> معانی دیگر : بیهوشی، بیحسی، بی عاطفگی، غیر محسوسی

معنی : بیهوشی، بی حسی، بی عاطفگی، غیر محسوسی معانی دیگر : بیهوشی، بیحسی، بی عاطفگی، غیر محسوسی

insensibility

<hr> معنی : بی شعور، بی حس، عاری از احساسات، غیر حساس <hr> معانی دیگر : عاری از احساس یا جان، بیهوش، از هوش رفته، از حال رفته، ناهوشمند، بی خبر، ناآگاه، غیرمطلع، بی تفاوت، بی توجه، بی اعتنا، نامحسوس، کم، ناچیز، تدریجی، ناقابل، سرد، بی علاقه، بی عاطفه، (حقوق) بی معنی، نامفهوم، (مهجور) احمق، ابله، پخمه

معنی : بی شعور، بی حس، عاری از احساسات، غیر حساس معانی دیگر : عاری از احساس یا جان، بیهوش، از هوش رفته، از حال رفته، ناهوشمند، بی خبر، ناآگاه، غیرمطلع، بی تفاوت، بی توجه، بی اعتنا، نامحسوس، کم، ناچیز، تدریجی، ناقابل، سرد، بی علاقه، بی عاطفه، (حقوق) بی معنی، نامفهوم، (مهجور) احمق، ابله، پخمه

insensible

<hr> بطور غیر محسوس، تدریجا"، از روى بیهوشى یا بى حسى

بطور غیر محسوس، تدریجا"، از روى بیهوشى یا بى حسى

insensibly

<hr> معنی : بی عاطفه، بی حس، جامد، کساد، غیر حساس، کرخت <hr> معانی دیگر : پوست کلفت، بی ملاحظه، فاقد حساسیت، ناهوشمند

معنی : بی عاطفه، بی حس، جامد، کساد، غیر حساس، کرخت معانی دیگر : پوست کلفت، بی ملاحظه، فاقد حساسیت، ناهوشمند

insensitive

insensitively

insensitivity

<hr> معنی : بی جان، بی حس <hr> معانی دیگر : بی جان، بی حس

معنی : بی جان، بی حس معانی دیگر : بی جان، بی حس

insentient

<hr> معنی : ملازم، لاینفک، جدا نشدنی <hr> معانی دیگر : جدانشدنی (یانکردنی)، لایتجزا، جدایی ناپذیر

معنی : ملازم، لاینفک، جدا نشدنی معانی دیگر : جدانشدنی (یانکردنی)، لایتجزا، جدایی ناپذیر

inseparable

<hr> بطور جدا نشدنى، چنانکه نتوان سوا کرد، بطور تجزیه ناپذیر

بطور جدا نشدنى، چنانکه نتوان سوا کرد، بطور تجزیه ناپذیر

inseparably

<hr> معنی : جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن <hr> معانی دیگر : (چیزی را در داخل چیز دیگری) قرار دادن، فروکردن، توی (چیزی) کردن، اندرگذاشتن، لابلای چیزی گذاشتن، افزودن، درج کردن، لا گذاشتن، (هرچیزی که در درون یا لای چیز دیگری قرار بدهند) لا گذاشت، در جوف، تونهاده، لا ورقی

معنی : جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن معانی دیگر : (چیزی را در داخل چیز دیگری) قرار دادن، فروکردن، توی (چیزی) کردن، اندرگذاشتن، لابلای چیزی گذاشتن، افزودن، درج کردن، لا گذاشتن، (هرچیزی که در درون یا لای چیز دیگری قرار بدهند) لا گذاشت، در جوف، تونهاده، لا ورقی

insert

insert mode

<hr> معنی : مندرج <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) درون پیوسته، درون جاگرفته

معنی : مندرج معانی دیگر : (زیست شناسی) درون پیوسته، درون جاگرفته

inserted

<hr> معنی : الحاق، جوف گذاری، درج تصادفی <hr> معانی دیگر : (قرارگیری در داخل یا لای چیزی) فرو کردن، لای (چیزی) گذاری، در جوف گذاری، اندرگذاری، لاگذاری، درون پیوستگی، (کالبدشناسی - گیاه شناسی: محل اتصال عضله به استخوانی که آن را حرکت می دهد، محل اتصال دو بخش گیاه) پیوستگاه، هرچیزی که داخل چیز دیگری قرار گرفته باشد: پارچه یا توری یا قیطان که برای تزیین روی جامه وغیره می دوزند، وصله ی آذینی، آگهی (در روزنامه و مجله و غیره)، لا گذاشت (در میان صفحات کتاب)

معنی : الحاق، جوف گذاری، درج تصادفی معانی دیگر : (قرارگیری در داخل یا لای چیزی) فرو کردن، لای (چیزی) گذاری، در جوف گذاری، اندرگذاری، لاگذاری، درون پیوستگی، (کالبدشناسی - گیاه شناسی: محل اتصال عضله به استخوانی که آن را حرکت می دهد، محل اتصال دو بخش گیاه) پیوستگاه، هرچیزی که داخل چیز دیگری قرار گرفته 

insertion

<hr> معنی : ریزش، جریان، الحاق، وصله، اضافه کردن، گذاشتن، معرفی کردن، افزودن <hr> معانی دیگر : در داخل چیزی قرار دادن، اندرگذاشتن (رجوع شود به: insert)، n : ریزش، دهانه، vt :معین کردن، اضافه کردن گذاشتن

معنی : ریزش، جریان، الحاق، وصله، اضافه کردن، گذاشتن، معرفی کردن، افزودن معانی دیگر : در داخل چیزی قرار دادن، اندرگذاشتن (رجوع شود به: insert)، n : ریزش، دهانه، vt :معین کردن، اضافه کردن گذاشتن

inset

<hr> به سوی ساحل، کرانسوی، نزدیک دریا کنار، نزدیک کرانه، نزدیک ساحل، بطرف ساحل، جلو ساحل

به سوی ساحل، کرانسوی، نزدیک دریا کنار، نزدیک کرانه، نزدیک ساحل، بطرف ساحل، جلو ساحل

inshore

<hr> معنی : باطن، داخل، تو، اعضای داخلی، نزدیک بمرکز، قسمت داخلی، نزدیک بمرکز، درون، بطن هر چیزی، داخل و یا توی چیزی <hr> معانی دیگر : اندر، (جمع - عامیانه) اندام درونی بدن، امعا و احشا، اندرونه، دل و روده، به طرف داخل، به سوی درون، نزدیک (به چیز بخصوص)، درونی، تویی، اندرونی، داخلی، مربوط به جای سرپوشیده، وابسته به درون ساختمان (یا اتاق و سازمان و غیره)، محرمانه، خودمانی

معنی : باطن، داخل، تو، اعضای داخلی، نزدیک بمرکز، قسمت داخلی، نزدیک بمرکز، درون، بطن هر چیزی، داخل و یا توی چیزی معانی دیگر : اندر، (جمع - عامیانه) اندام درونی بدن، امعا و احشا، اندرونه، دل و روده، به طرف داخل، به سوی درون، نزدیک (به چیز بخصوص)، درونی، تویی، اندرونی، داخلی، مربوط به جای سرپوشیده، واب

inside

<hr> اطلاعاتی که بمردمان بیرون داده میشود

اطلاعاتی که بمردمان بیرون داده میشود

inside information

<hr> (عامیانه) جرمی که توسط یا با همکاری یکی از نزدیکان قربانی جنایت صورت می گیرد

(عامیانه) جرمی که توسط یا با همکاری یکی از نزدیکان قربانی جنایت صورت می گیرد

inside job

<hr> معنی : بطن هر چیزی، داخل و یا توی چیزی <hr> معانی دیگر : (مسافت یا زمان) در کمتر از، inside : داخل و یا توی چیزی

معنی : بطن هر چیزی، داخل و یا توی چیزی معانی دیگر : (مسافت یا زمان) در کمتر از، inside : داخل و یا توی چیزی

inside of

<hr> 1- پشت و رو، 2- کاملا، تمام و کمال

1- پشت و رو، 2- کاملا، تمام و کمال

inside out

<hr> موقعیت خوب، وضع بهتر، (در میدان دو) مسیر درونی (که کوتاه تر است)

موقعیت خوب، وضع بهتر، (در میدان دو) مسیر درونی (که کوتاه تر است)

inside track

<hr> معنی : کارمند داخلی، محرم راز <hr> معانی دیگر : وارد در مکان یا گروه بخصوص، خودی، خودمانی

معنی : کارمند داخلی، محرم راز معانی دیگر : وارد در مکان یا گروه بخصوص، خودی، خودمانی

insider

<hr> خرید و فروش سهام یک شرکت و غیره توسط کارمندان رازدار آن (که معمولا غیرقانونی است)

خرید و فروش سهام یک شرکت و غیره توسط کارمندان رازدار آن (که معمولا غیرقانونی است)

insider trading

insides

<hr> معنی : موذی، پر از توطئه، دسیسه امیز <hr> معانی دیگر : خیانت آمیز، خائنانه، حیله گرانه، مزورانه، نابکارانه، (به ویژه در مورد بیماری) ناآشکار و آهسته گستر، جانکاه، نیرنگ باز

معنی : موذی، پر از توطئه، دسیسه امیز معانی دیگر : خیانت آمیز، خائنانه، حیله گرانه، مزورانه، نابکارانه، (به ویژه در مورد بیماری) ناآشکار و آهسته گستر، جانکاه، نیرنگ باز

insidious

<hr> معنی : خائنانه <hr> معانی دیگر : موذیانه، بی سر وصدا

معنی : خائنانه معانی دیگر : موذیانه، بی سر وصدا

insidiously

<hr> معنی : فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن <hr> معانی دیگر : هشیواری، (روان شناسی: آگاهی به وضع روحی و دماغی خود) روان آگاهی، نزدیک، درمدنظر، آشکار

معنی : فراست، بینایی، فهم، بصیرت، بینش، درون بینی، چشم باطن معانی دیگر : هشیواری، (روان شناسی: آگاهی به وضع روحی و دماغی خود) روان آگاهی، نزدیک، درمدنظر، آشکار

insight

<hr> درون بین، پربینش، بصیر، هشیوار، درون بینانه، بخردانه

درون بین، پربینش، بصیر، هشیوار، درون بینانه، بخردانه

insightful

<hr> معنی : نشان، علامت، نشان افتخار، نشان رسمی، مدال رسمی <hr> معانی دیگر : (ارتش) جغه، جیغه، آرم نظامی، فر، نشان رسته یا گروه، (جمع) نشان ها، مدال ها، علامات، علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی

معنی : نشان، علامت، نشان افتخار، نشان رسمی، مدال رسمی معانی دیگر : (ارتش) جغه، جیغه، آرم نظامی، فر، نشان رسته یا گروه، (جمع) نشان ها، مدال ها، علامات، علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی

insignia

<hr> معنی : کمی، بی اهمیتی، بی معنی گری، ناچیزی، ناقابلی <hr> معانی دیگر : insignificancy ناچیزی

معنی : کمی، بی اهمیتی، بی معنی گری، ناچیزی، ناقابلی معانی دیگر : insignificancy ناچیزی

واژه های حرف "i" - جملات نمونه