جملات نمونه

insurance premium

<hr> معنی : بیمه کردن، ضمانت کردن، بیمه بدست اوردن <hr> معانی دیگر : بیمه کردن، بیمه بدست اوردن، ضمانت کردن

معنی : بیمه کردن، ضمانت کردن، بیمه بدست اوردن معانی دیگر : بیمه کردن، بیمه بدست اوردن، ضمانت کردن

insure

insure against

<hr> معنی : بیمه شده، بیمه شونده <hr> معانی دیگر : (معمولا با: the) بیمه گزار، کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد

معنی : بیمه شده، بیمه شونده معانی دیگر : (معمولا با: the) بیمه گزار، کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد

insured

<hr> معنی : بیمه گر <hr> معانی دیگر : (شرکت بیمه) بیمه گر

معنی : بیمه گر معانی دیگر : (شرکت بیمه) بیمه گر

insurer

<hr> معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام <hr> معانی دیگر : گردنکشی، insurgency تمرد

معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام معانی دیگر : گردنکشی، insurgency تمرد

insurgence

<hr> معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام <hr> معانی دیگر : حالت یا وضع شورش آمیز، insurgence تمرد

معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام معانی دیگر : حالت یا وضع شورش آمیز، insurgence تمرد

insurgency

<hr> معنی : متمرد، شورشی <hr> معانی دیگر : گردنکش، یاغی، آدم شورشگر، آدم گردنکش

معنی : متمرد، شورشی معانی دیگر : گردنکش، یاغی، آدم شورشگر، آدم گردنکش

insurgent

<hr> معنی : غیر قابل عبور، فائق نیامدنی، غیر قابل تفوق، بر طرف نشدنی <hr> معانی دیگر : فایق نیامدنی، (آنچه نتوان بر آن چیره شد) چیرگی ناپذیر، تفوق ناپذیر

معنی : غیر قابل عبور، فائق نیامدنی، غیر قابل تفوق، بر طرف نشدنی معانی دیگر : فایق نیامدنی، (آنچه نتوان بر آن چیره شد) چیرگی ناپذیر، تفوق ناپذیر

insurmountable

<hr> معنی : فتنه، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش <hr> معانی دیگر : یاغی گری، گردنکشی

معنی : فتنه، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش معانی دیگر : یاغی گری، گردنکشی

insurrection

<hr> طغیانی، شورشی، شورش گر، یاغی

طغیانی، شورشی، شورش گر، یاغی

insurrectionary

<hr> معنی : غیر حساس، غیر مستعد، تایید ناپذیر، غیر اماده <hr> معانی دیگر : غیرمستعد (در برابر بیماری یا وسوسه و غیره)، ایمن، مصون، آسیب ناپذیر، غیرمجهز

معنی : غیر حساس، غیر مستعد، تایید ناپذیر، غیر اماده معانی دیگر : غیرمستعد (در برابر بیماری یا وسوسه و غیره)، ایمن، مصون، آسیب ناپذیر، غیرمجهز

insusceptible

<hr> مخفف:، بهره، فاصله، داخله، حرف ندا، داخلی، بین المللی، مخفف: بهره مخفف: فاصله مخفف: داخله مخفف: حرف ندا مخفف: داخلی مخفف: بینالمللی مخفف: (فعل) لازم

مخفف:، بهره، فاصله، داخله، حرف ندا، داخلی، بین المللی، مخفف: بهره مخفف: فاصله مخفف: داخله مخفف: حرف ندا مخفف: داخلی مخفف: بینالمللی مخفف: (فعل) لازم

<hr> معنی : کامل، بی عیب، دست نخورده، سالم، صدمه ندیده <hr> معانی دیگر : بی کم و کاست، صحیح و سالم، بی عیب و نقص

معنی : کامل، بی عیب، دست نخورده، سالم، صدمه ندیده معانی دیگر : بی کم و کاست، صحیح و سالم، بی عیب و نقص

intact

intactness

<hr> (طرحی که روی سطح سخت کنده کاری یا به طور فرو رفته نقش شده باشد) نقش فرورفته، طرح کنده کاری شده، فرونخش، طرح حک شده، (جواهر یا سنگ بهادار که دارای طرح فرو رفته باشد - در برابر: طرح برجسته cameo) جواهر فرونخش، سنگ فرونخش، چاپ فرو رفته نما، تصویر حکاکی شده روی سنگ یا مواد سخت

(طرحی که روی سطح سخت کنده کاری یا به طور فرو رفته نقش شده باشد) نقش فرورفته، طرح کنده کاری شده، فرونخش، طرح حک شده، (جواهر یا سنگ بهادار که دارای طرح فرو رفته باشد - در برابر: طرح برجسته cameo) جواهر فرونخش، سنگ فرونخش، چاپ فرو رفته نما، تصویر حکاکی شده روی سنگ یا مواد سخت

intaglio

<hr> معنی : خورد، تنفس، حقه، نیروی جذب شده، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون، مکیدن <hr> معانی دیگر : (عمل بردن به درون یا کشیدن به داخل) درونبرد، درونکش، درونکشی، درونبری، پذیرش، (محل یا دهانه ای که توسط آن آبگونه را به درون لوله یا مجرا و غیره می ریزند) ورودی، مدخل، درونبردگاه، درونکشگاه، درونگاه، دهانه، میزان پذیرش، میزان درونکشی، باریک شدگی (مجرا یا لوله و غیره)، باریکی، کم شدن ناگهانی پهنا، تورفتگی، (معدن) هواکش، (مکانیک) میزان انرژی گرفته شده، کارمایه گیری (input هم می گویند)، مدخل ابگیری در لوله، مقدار اب یا گازی که بالوله گرفته و جذب میشود، نیروی بکاررفته درماشین، فریب

معنی : خورد، تنفس، حقه، نیروی جذب شده، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون، مکیدن معانی دیگر : (عمل بردن به درون یا کشیدن به داخل) درونبرد، درونکش، درونکشی، درونبری، پذیرش، (محل یا دهانه ای که توسط آن آبگونه را به درون لوله یا مجرا و غیره می ریزند) ورودی،

intake

<hr> معنی : لمس ناپذیری <hr> معانی دیگر : لمس ناپذیری

معنی : لمس ناپذیری معانی دیگر : لمس ناپذیری

intangibility

<hr> معنی : بغرنج، درک نکردنی، لمس ناپذیر، نا هویدا <hr> معانی دیگر : غیرقابل لمس، ناملموس، نامحسوس، پرماس ناپذیر، ناپرماسیدنی، ناپساویدنی، دارای ارزش معنوی، غیرجسمانی، ناتن مند، نامرئی، نهفته، نا آشکار، مبهم، دشوار، مال غیر عینی

معنی : بغرنج، درک نکردنی، لمس ناپذیر، نا هویدا معانی دیگر : غیرقابل لمس، ناملموس، نامحسوس، پرماس ناپذیر، ناپرماسیدنی، ناپساویدنی، دارای ارزش معنوی، غیرجسمانی، ناتن مند، نامرئی، نهفته، نا آشکار، مبهم، دشوار، مال غیر عینی

intangible

intangible asset

<hr> بطورلمس ناپذیر، چنانکه نتوان احساس کرد، بغرنج وار، چنانکه نتوان درک کرد

بطورلمس ناپذیر، چنانکه نتوان احساس کرد، بغرنج وار، چنانکه نتوان درک کرد

intangibly

<hr> معنی : چیز درست، عدد صحیح، عدد درست، عدد تام <hr> معانی دیگر : هرچیز کامل (یا تمام و کمال)

معنی : چیز درست، عدد صحیح، عدد درست، عدد تام معانی دیگر : هرچیز کامل (یا تمام و کمال)

integer

<hr> (ریاضی) انتگرال پذیر، انتگرال، بندک پذیر، قابل اخذ تابع اولیه، قابل گرفتن انتگرال

(ریاضی) انتگرال پذیر، انتگرال، بندک پذیر، قابل اخذ تابع اولیه، قابل گرفتن انتگرال

integrable

<hr> معنی : انتگرال، بی کسر، کامل، صحیح، درست، تمام <hr> معانی دیگر : جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لایتجزی، اساسی، بنیادی، سازنده، یکپارچه، تمام و کمال، تام، هماگن، (ریاضی) درست، (عدد) صحیح، بندک، تابع اولیه، بندکمند، جامع، بی خرده

معنی : انتگرال، بی کسر، کامل، صحیح، درست، تمام معانی دیگر : جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لایتجزی، اساسی، بنیادی، سازنده، یکپارچه، تمام و کمال، تام، هماگن، (ریاضی) درست، (عدد) صحیح، بندک، تابع اولیه، بندکمند، جامع، بی خرده

integral

<hr> بتمامی، تماما، درست، بصورت عدد صحیح

بتمامی، تماما، درست، بصورت عدد صحیح

integrally

<hr> جز، سازنده، بندک ساز، بخش اساسی، بخش تشکیل دهنده

جز، سازنده، بندک ساز، بخش اساسی، بخش تشکیل دهنده

integrant

<hr> معنی : درست کردن، یکی کردن، تمام کردن، کامل کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن <hr> معانی دیگر : (با گردآوری همه ی بخش ها) کامل کردن، هماگن کردن، تکمیل کردن، ترکیب کردن، یکپارچه کردن، تلفیق کردن، همبسته کردن، هامیدن، (برای رفع تبعیض نژادی یا مذهبی و غیره) عمومی کردن، به روی همه باز کردن، همساز کردن، یگانه کردن، هم آمیز کردن، (ریاضی) انتگرال گرفتن، بندک کردن، (روان شناسی) یکپارچه کردن (از نظر شخصیت و روان)، سازور کردن، نظام بخشیدن، گنجاندن، وارد کردن، جا دادن، اختلاط

معنی : درست کردن، یکی کردن، تمام کردن، کامل کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن معانی دیگر : (با گردآوری همه ی بخش ها) کامل کردن، هماگن کردن، تکمیل کردن، ترکیب کردن، یکپارچه کردن، تلفیق کردن، همبسته کردن، هامیدن، (برای رفع تبعیض نژادی یا مذهبی و غیره) عمومی کردن، به روی همه باز کردن، همساز کردن، یگانه ک

integrate

<hr> معنی : متحد <hr> معانی دیگر : معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه

معنی : متحد معانی دیگر : معمارى : جامع روانشناسى : یکپارچه

integrated

<hr> (الکترونیک و برق) مدار یکپارچه، مدار همبسته، مدار مجتمع

(الکترونیک و برق) مدار یکپارچه، مدار همبسته، مدار مجتمع

integrated circuit

integrated software

integrating

<hr> معنی : یک پارچگی، انضمام، ائتلاف، اختلاط، اتحاد عناصر مختلف اجتماع <hr> معانی دیگر : کامل سازی، تکمیل، هماگنی، یکپارچه سازی، همبسته سازی، تلفیق، یکی سازی، ادغام، الحاق، ترکیب، اتحاد، هامیدگی، همبندی، همبستگی، همسازی، یگانگی، (برطرف سازی تبعیض نژادی و مذهبی و غیره و عمومی سازی) هم آمیزی گشودن به روی همه، (ریاضی) انتگرال گیری، نابسوده یابی، حساب جامعه، روش کسرهای ساده، بندک سازی، بندک گیری

معنی : یک پارچگی، انضمام، ائتلاف، اختلاط، اتحاد عناصر مختلف اجتماع معانی دیگر : کامل سازی، تکمیل، هماگنی، یکپارچه سازی، همبسته سازی، تلفیق، یکی سازی، ادغام، الحاق، ترکیب، اتحاد، هامیدگی، همبندی، همبستگی، همسازی، یگانگی، (برطرف سازی تبعیض نژادی و مذهبی و غیره و عمومی سازی) هم آمیزی گشودن به روی همه، 

integration

integrative

<hr> معنی : کمال، درستی، تمامیت، امانت، راستی، بی عیبی <hr> معانی دیگر : صورت کامل، یکپارچگی، فراگشتگی، فرگشتگی، بی نقصی، بی کاستی، استحکام، همبستگی، بزرگواری، صداقت، درستکاری

معنی : کمال، درستی، تمامیت، امانت، راستی، بی عیبی معانی دیگر : صورت کامل، یکپارچگی، فراگشتگی، فرگشتگی، بی نقصی، بی کاستی، استحکام، همبستگی، بزرگواری، صداقت، درستکاری

integrity

<hr> معنی : پوشش، جلد، پوست <hr> معانی دیگر : (پوشش خارجی جاندار یا گیاه یا میوه و غیره) پوش، برپوش، پوشش دار کردن

معنی : پوشش، جلد، پوست معانی دیگر : (پوشش خارجی جاندار یا گیاه یا میوه و غیره) پوش، برپوش، پوشش دار کردن

integument

integumentary

<hr> معنی : هوش، خرد، مشعر، عقل، قوه درک <hr> معانی دیگر : نیروی عقلانی (در برابر: غریزه یا درونراند instinct و احساس feeling)، قدرت تفکر، تیزهوشی، خردمندی، هوشمندی، آدم باهوش، هوشمندان، خردمندان، فهم، سابقه

معنی : هوش، خرد، مشعر، عقل، قوه درک معانی دیگر : نیروی عقلانی (در برابر: غریزه یا درونراند instinct و احساس feeling)، قدرت تفکر، تیزهوشی، خردمندی، هوشمندی، آدم باهوش، هوشمندان، خردمندان، فهم، سابقه

intellect

<hr> معنی : تعقل، تفهم <hr> معانی دیگر : تفکر، خردورزی

معنی : تعقل، تفهم معانی دیگر : تفکر، خردورزی

intellection

<hr> معنی : خردمند، خردمند، روشن فکر، فکری، دارای افکار بلند، عقلانی، ذهنی <hr> معانی دیگر : تفکری، خردورزانه، سگالشی، اندیشمند، اندیشور، معقول، منطقی، فروهیده (پیرو خرد نه احساسات)، اندیشمندانه، اندیشورانه، خردمندانه، روشنفکرانه، هوشمندانه

معنی : خردمند، خردمند، روشن فکر، فکری، دارای افکار بلند، عقلانی، ذهنی معانی دیگر : تفکری، خردورزانه، سگالشی، اندیشمند، اندیشور، معقول، منطقی، فروهیده (پیرو خرد نه احساسات)، اندیشمندانه، اندیشورانه، خردمندانه، روشنفکرانه، هوشمندانه

intellectual

intellectual property

<hr> اندیشوری، اندیشمندی، روشنفکری، خردمندی، اعتقاد باینکه دانش زاده تعقل است و بس، فاسفه عقلیه

اندیشوری، اندیشمندی، روشنفکری، خردمندی، اعتقاد باینکه دانش زاده تعقل است و بس، فاسفه عقلیه

intellectualism

<hr> معنی : معنویت <hr> معانی دیگر : قوه عقلانی، قوه ذهنی، عقلانیت

معنی : معنویت معانی دیگر : قوه عقلانی، قوه ذهنی، عقلانیت

intellectuality

intellectualization

<hr> معنی : عقلانی کردن، بصورت فکری در اوردن <hr> معانی دیگر : فکری کردن، تفکری کردن (و از احساسات عاری کردن)، استدلال کردن، خردورزی کردن، فرنود خواستن، اندیشیدن

معنی : عقلانی کردن، بصورت فکری در اوردن معانی دیگر : فکری کردن، تفکری کردن (و از احساسات عاری کردن)، استدلال کردن، خردورزی کردن، فرنود خواستن، اندیشیدن

intellectualize

<hr> معنا، بطور معنوی، بطور عقلانی، ذهنا، هوشمندانه، ازروی هوش، خردمندانه

معنا، بطور معنوی، بطور عقلانی، ذهنا، هوشمندانه، ازروی هوش، خردمندانه

intellectually

<hr> معنی : اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح پاک یا دانشمند <hr> معانی دیگر : (قدرت یادگیری و تجربه آموزی و دانش اندوزی و انجام کار با سرعت و درستی) هوش، خبر، اطلاع، آگهداد، (گرداوری اطلاعات معمولا به طور سری) خبرگیری (سری)، آگهگیری، اداره ی اطلاعات (و جاسوسی)، اداره ی آگهگیری، جاسوسان، ماموران آگهگیری، فرشته، روح، خبرگیری

معنی : اگاهی، فراست، زیرکی، ذکاوت، فهم، هوش، خرد، جاسوسی، بینش، روح پاک یا دانشمند معانی دیگر : (قدرت یادگیری و تجربه آموزی و دانش اندوزی و انجام کار با سرعت و درستی) هوش، خبر، اطلاع، آگهداد، (گرداوری اطلاعات معمولا به طور سری) خبرگیری (سری)، آگهگیری، اداره ی اطلاعات (و جاسوسی)، اداره ی آگهگیری، جاس

intelligence

intelligence operation

<hr> (روان شناسی) هوش بهر، بهره ی هوشی، عددی که هوش و زیرکی شخص را نشان میدهد

(روان شناسی) هوش بهر، بهره ی هوشی، عددی که هوش و زیرکی شخص را نشان میدهد

واژه های حرف "i" - جملات نمونه