جملات نمونه

jinnee

<hr> معنی : جن، جنی <hr> معانی دیگر : (عربی) جن

معنی : جن، جنی معانی دیگر : (عربی) جن

jinni

<hr> معنی : ادم که بدشانسی میاورد، ادم بد شانس، شانس نیاوردن <hr> معانی دیگر : بدبیاری، بد شانسی، نحسی، دچار نحسی کردن، دچار بدبیاری کردن، شوربخت کردن، (عامیانه) شخص یا چیزی که موجب بدبیاری می شود، شوم

معنی : ادم که بدشانسی میاورد، ادم بد شانس، شانس نیاوردن معانی دیگر : بدبیاری، بد شانسی، نحسی، دچار نحسی کردن، دچار بدبیاری کردن، شوربخت کردن، (عامیانه) شخص یا چیزی که موجب بدبیاری می شود، شوم

jinx

jinxed

<hr> معنی : اتومبیل کرایهای، ارزان <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی)، سکه ی پنج سنتی

معنی : اتومبیل کرایهای، ارزان معانی دیگر : (امریکا- خودمانی)، سکه ی پنج سنتی

jitney

<hr> معنی : عصبانی شدن، با عصبانیت سخن گفتن، با عصبانیت رفتار کردن، عصبانی بودن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) عصبی بودن، دلهره داشتن، ترس و لرز داشتن، لرزیدن

معنی : عصبانی شدن، با عصبانیت سخن گفتن، با عصبانیت رفتار کردن، عصبانی بودن معانی دیگر : (عامیانه) عصبی بودن، دلهره داشتن، ترس و لرز داشتن، لرزیدن

jitter

<hr> معنی : نوعی رقص دو نفره <hr> معانی دیگر : رقص دو نفری تند (در دهه ی 1940)، کسی که در این رقص شرکت می کند

معنی : نوعی رقص دو نفره معانی دیگر : رقص دو نفری تند (در دهه ی 1940)، کسی که در این رقص شرکت می کند

jitterbug

<hr> معنی : وحشت، عصبانیت فوقالعاده <hr> معانی دیگر : از کوره در رفته

معنی : وحشت، عصبانیت فوقالعاده معانی دیگر : از کوره در رفته

jitters

<hr> معنی : متلاطم، وحشت زده و عصبی <hr> معانی دیگر : دچار دلهره، با ترس و لرز، دچار دلشوره، عصبی، رعشه دار، (عامیانه)

معنی : متلاطم، وحشت زده و عصبی معانی دیگر : دچار دلهره، با ترس و لرز، دچار دلشوره، عصبی، رعشه دار، (عامیانه)

jittery

<hr> معنی : چرند، کلمات بیهوده و احمقانه، رقص سوینگ <hr> معانی دیگر : (امریکا- خودمانی)، (به منظور گمراه سازی یا مسخره کردن و غیره) چرب زبانی کردن، چاخان کردن، چرب زبانی، حقه بازی، موسیقی جاز، رجوع شود به: jibe

معنی : چرند، کلمات بیهوده و احمقانه، رقص سوینگ معانی دیگر : (امریکا- خودمانی)، (به منظور گمراه سازی یا مسخره کردن و غیره) چرب زبانی کردن، چاخان کردن، چرب زبانی، حقه بازی، موسیقی جاز، رجوع شود به: jibe

jive

joan

<hr> ژاندارک (1412-31 میلادی)

joan of arc

<hr> معنی : کار، امر، ساخت، شغل، ایوب، دلالی کردن، مقاطعه کاری کردن <hr> معانی دیگر : (انجیل)، دخش، ورزه، انجام کار (یا وظیفه یا قرارداد)، مقام، موقعیت شغلی، سمت، پیشه، (عامیانه) تبهکاری، سرقت، کار خلاف، (عامیانه) قضیه، رویداد، موضوع، ماجرا، چیز، کار کنتراتی، مقاطعه، کارچاق کنی، مزدکاری، بنکداری، کار قراردادی انجام دادن، مقاطعه کردن، کار چاق کردن، مقاطعه ی عمده پذیرفتن (و به مقاطعه کاران فرعی واگذار کردن)، واسطه کاری کردن، عمده فروشی کردن (از تولیدکننده خریدن و به فروشگاه ها فروختن)، بنکداری کردن، کار سخت، عمل شاق، گول زدن، حقه زدن، بامبول سوار کردن، (انگلیس: عملی که ظاهرا به خاطر منافع همگانی و ملی ولی باطنا به خاطر منافع شخصی انجام می شود) سواستفاده، زد و بند کردن، بند و بست، به مقاطعه دادن، (اسب یا کالسکه و غیره) کرایه کردن یا دادن، (محلی) رجوع شود به: jab

معنی : کار، امر، ساخت، شغل، ایوب، دلالی کردن، مقاطعه کاری کردن معانی دیگر : (انجیل)، دخش، ورزه، انجام کار (یا وظیفه یا قرارداد)، مقام، موقعیت شغلی، سمت، پیشه، (عامیانه) تبهکاری، سرقت، کار خلاف، (عامیانه) قضیه، رویداد، موضوع، ماجرا، چیز، کار کنتراتی، مقاطعه، کارچاق کنی، مزدکاری، بنکداری، کار قراردادی

<hr> تجزیه و تحلیل شغل، فراکافت کار (بررسی کار به خصوصی از نظر کارآیی و تخصص های لازم و وقت گیری و غیره)

تجزیه و تحلیل شغل، فراکافت کار (بررسی کار به خصوصی از نظر کارآیی و تخصص های لازم و وقت گیری و غیره)

job analysis

job application

job evaluation

job interview

<hr> یک دسته (یا محموله و غیره) کالا (که یک جا فروخته می شود)، کالایی که چکی بخرند، کالای جمله

یک دسته (یا محموله و غیره) کالا (که یک جا فروخته می شود)، کالایی که چکی بخرند، کالای جمله

job lot

<hr> نمک پاش دل ریش، تسلی دهنده ی ایوب (کسی که تسلی او رنج آدم را بیشتر می کند)، کسیکه میاید دلداری دهدولی نمک بر زخم میپاشد

نمک پاش دل ریش، تسلی دهنده ی ایوب (کسی که تسلی او رنج آدم را بیشتر می کند)، کسیکه میاید دلداری دهدولی نمک بر زخم میپاشد

job's comforter

<hr> معنی : کارچاق کن، سودجو <hr> معانی دیگر : بنکدار، عمده فروش، خریدار عمده (که از تولیدکننده می خرد و به فروشگاه می فروشد)، مزدکار، مقاطعه کار، کارگر قراردادی، انجام دهنده ی کارهای متفرقه

معنی : کارچاق کن، سودجو معانی دیگر : بنکدار، عمده فروش، خریدار عمده (که از تولیدکننده می خرد و به فروشگاه می فروشد)، مزدکار، مقاطعه کار، کارگر قراردادی، انجام دهنده ی کارهای متفرقه

jobber

<hr> معنی : سوء استفاده، سودجویی، کارچاقکنی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) زد و بند، سو استفاده (در امور عمومی)، اختلاس، مقاطعه

معنی : سوء استفاده، سودجویی، کارچاقکنی معانی دیگر : (انگلیس) زد و بند، سو استفاده (در امور عمومی)، اختلاس، مقاطعه

jobbery

<hr> واسطه بازرگانى بازرگانى : عمل واسطه گرى

واسطه بازرگانى بازرگانى : عمل واسطه گرى

jobbing

<hr> معنی : کارمند، عضو ثابت موسسه <hr> معانی دیگر : کارمند (به ویژه کارمند دولت)

معنی : کارمند، عضو ثابت موسسه معانی دیگر : کارمند (به ویژه کارمند دولت)

jobholder

<hr> بیکار، نیازمند به کار، وابسته به بیکاری

بیکار، نیازمند به کار، وابسته به بیکاری

jobless

jobs

<hr> معنی : سوار کار ماهر، سرباز اسکاتلندی <hr> معانی دیگر : (خودمانی) ورزشکار (مرد)، رجوع شود به: jockey، (خودمانی) رجوع شود به: disc jockey، ژوک مخفف اسم john، سرباز اسکاتلندی <hr> jock(ey) ورزش : سوارکار حرفه اى

معنی : سوار کار ماهر، سرباز اسکاتلندی معانی دیگر : (خودمانی) ورزشکار (مرد)، رجوع شود به: jockey، (خودمانی) رجوع شود به: disc jockey، ژوک مخفف اسم john، سرباز اسکاتلندی jock(ey) ورزش : سوارکار حرفه اى

jock

<hr> معنی : چابک سوار، سوار کار، اسب سوار حرفهای، گول زدن، سوارکار اسب دوانی شدن، با حیله فراهم کردن، نیرنگ زدن، اسب دوانی کردن <hr> معانی دیگر : (در مسابقات اسبدوانی) سوارکاری کردن، (امریکا- خودمانی) کسی که با وسیله ی نقلیه یا ابزار یا ماشین به خصوصی کار می کند: ماشینکار، راننده، ماشین چی، کامیون چی، کالسکه چی (و غیره)، راندن، به کار انداختن، گوش بری کردن، حقه زدن، شیادی کردن، دوز و کلک زدن، خود را در موقعیت مساعد قرار دادن، پس و پیش کردن

معنی : چابک سوار، سوار کار، اسب سوار حرفهای، گول زدن، سوارکار اسب دوانی شدن، با حیله فراهم کردن، نیرنگ زدن، اسب دوانی کردن معانی دیگر : (در مسابقات اسبدوانی) سوارکاری کردن، (امریکا- خودمانی) کسی که با وسیله ی نقلیه یا ابزار یا ماشین به خصوصی کار می کند: ماشینکار، راننده، ماشین چی، کامیون چی، کالسکه 

jockey

<hr> معنی : بیضه بند <hr> معانی دیگر : (زیرشلواری کوتاه ورزشی که خایه بند دارد) زیرشلواری خایه بنددار، فتق بند

معنی : بیضه بند معانی دیگر : (زیرشلواری کوتاه ورزشی که خایه بند دارد) زیرشلواری خایه بنددار، فتق بند

jockstrap

<hr> معنی : شوخ، شوخی امیز، فکاهی، شنگ <hr> معانی دیگر : سرحال، بذله گویی

معنی : شوخ، شوخی امیز، فکاهی، شنگ معانی دیگر : سرحال، بذله گویی

jocose

<hr> معنی : ظرافت، شوخی، خوش مزگی، بذله گویی <hr> معانی دیگر : شوخ دلی، خرم دلی، خوشحالی

معنی : ظرافت، شوخی، خوش مزگی، بذله گویی معانی دیگر : شوخ دلی، خرم دلی، خوشحالی

jocosity

<hr> معنی : شوخ، ظریف، شوخی امیز، فکاهی <hr> معانی دیگر : اهل دل، شوخ دل، شوخی آمیز، خنده دار

معنی : شوخ، ظریف، شوخی امیز، فکاهی معانی دیگر : اهل دل، شوخ دل، شوخی آمیز، خنده دار

jocular

<hr> معنی : ظرافت، شوخ، خوش مزگی <hr> معانی دیگر : شو، طرب

معنی : ظرافت، شوخ، خوش مزگی معانی دیگر : شو، طرب

jocularity

<hr> معنی : بشاش، خوش، فرحناک <hr> معانی دیگر : شاد، دلشاد، مسرور، سرخوش، سر چنگ

معنی : بشاش، خوش، فرحناک معانی دیگر : شاد، دلشاد، مسرور، سرخوش، سر چنگ

jocund

<hr> معنی : خوشی، شوخ طبعی <hr> معانی دیگر : شو&nbsp; طبعی

معنی : خوشی، شوخ طبعی معانی دیگر : شو طبعی

jocundity

<hr> (جمع) شلوار سوارکاری، (ارتش) شلوار سواره نظام، شلوار سواری، شهر جادپور (در ایالت راجستان در شمال غربی هند)، شلوار چسبان سواری

(جمع) شلوار سوارکاری، (ارتش) شلوار سواره نظام، شلوار سواری، شهر جادپور (در ایالت راجستان در شمال غربی هند)، شلوار چسبان سواری

jodhpur

jodhpurs

<hr> (اسکاتلند) معشوق، یار، نگار، (خودمانی)، (بیشتر با j کوچک) مرد، آدم، کس، شخص، (j کوچک) قهوه، مخفف: (انجیل) یوئیل

(اسکاتلند) معشوق، یار، نگار، (خودمانی)، (بیشتر با j کوچک) مرد، آدم، کس، شخص، (j کوچک) قهوه، مخفف: (انجیل) یوئیل

<hr> اسم خاص مذکر، (انجیل) یوئیل، خداوند، یوئیل پیغمبر بنی اسرائیل

اسم خاص مذکر، (انجیل) یوئیل، خداوند، یوئیل پیغمبر بنی اسرائیل

joel

<hr> (استرالیا)، بچه کانگورو

(استرالیا)، بچه کانگورو

joey

<hr> معنی : بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، هل دادن، تنه زدن به، اهسته دویدن <hr> معانی دیگر : تکان کوچک دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، (با آرنج و غیره) زدن به، سکه زدن، (حافظه و غیره) تقویت کردن، (با قدم آهسته) دواندن، دویدن، یورتمه رفتن، با سرعت متوسط رفتن، یکنواخت رفتن، به حرکت (و غیره) ادامه دادن، (با حرکات کوتاه و سنگین) بالا و پایین جستن، ضربه با آرنج (و غیره)، دو (با قدم آهسته)، (جاده و مسیر و غیره) ناگهان تغییر جهت دادن، پیچ تند داشتن، برآمدگی (به ویژه با زوایای حاده)، برجستگی، (مسیر یا جهت) تغییر تند و ناگهانی، دگرسویی شدید، باریکه

معنی : بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، هل دادن، تنه زدن به، اهسته دویدن معانی دیگر : تکان کوچک دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، (با آرنج و غیره) زدن به، سکه زدن، (حافظه و غیره) تقویت کردن، (با قدم آهسته) دواندن، دویدن، یورتمه رفتن، با سرعت متوسط رفتن، یکنواخت رفتن، به حرکت (و غیره) ادامه دادن، (با حر

<hr> معنی : هل دهنده، کسیکه اهسته می دود <hr> معانی دیگر : کسیکه اهسته می دود، هل دهنده

معنی : هل دهنده، کسیکه اهسته می دود معانی دیگر : کسیکه اهسته می دود، هل دهنده

jogger

<hr> (ورزش) دو (با قدم آهسته)، دویدن، یورتمه

(ورزش) دو (با قدم آهسته)، دویدن، یورتمه

jogging

<hr> معنی : بند، تیزی یا شکاف اجر و چوب و غیره، متصل کردن، بند زدن، بهم جفت کردن، تکان تکان خوردن <hr> معانی دیگر : تکان خفیف دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، وازدن، (نجاری و سنگ تراشی: در یک تکه برآمدگی و در تکه ی دیگر فرورفتگی ایجاد کردن تا خوب با هم جفت شوند) زبانه و مادگی دار کردن، هم دندانه کردن، برجستگی یا فرورفتگی، زبانه یا مادگی، (آجر و سنگ و غیره) بریدگی (برای جلوگیری از لغزش)، نر و مادگی، فاق و زبانه، بریدگی اجر و امثال ان برای جلوگیری از لغزش، می&nbsp; زدن، بهم جفت کردن دو چیز

معنی : بند، تیزی یا شکاف اجر و چوب و غیره، متصل کردن، بند زدن، بهم جفت کردن، تکان تکان خوردن معانی دیگر : تکان خفیف دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، وازدن، (نجاری و سنگ تراشی: در یک تکه برآمدگی و در تکه ی دیگر فرورفتگی ایجاد کردن تا خوب با هم جفت شوند) زبانه و مادگی دار کردن، هم دندانه کردن، برجستگی یا 

joggle

johann sebastian bach

johannes kepler

<hr> شهر ژوهانسبورگ (در ایالت ترانسوال - افریقای جنوبی)

شهر ژوهانسبورگ (در ایالت ترانسوال - افریقای جنوبی)

johannesburg

<hr> معنی : مستراح <hr> معانی دیگر : (خودمانی)، آدم ساده لوح و گول خور، اسم خاص مذکر (مخفف آن: jack و johnny و johnie)، یوحنا، یحیی

معنی : مستراح معانی دیگر : (خودمانی)، آدم ساده لوح و گول خور، اسم خاص مذکر (مخفف آن: jack و johnny و johnie)، یوحنا، یحیی

واژه های حرف "j" - جملات نمونه