جملات نمونه

<hr> انگلیسی، اهل انگلیس، (مظهر) انگلستان، لقب ملت انگلیس

انگلیسی، اهل انگلیس، (مظهر) انگلستان، لقب ملت انگلیس

john bull

john calvin

john dalton

john deere

john dewey

john doe

john glenn

<hr> جان هنکاک (یکی از امضا کنندگان اعلامیه ی استقلال امریکا)، امضاء خود سخص، امضاء اصیل

جان هنکاک (یکی از امضا کنندگان اعلامیه ی استقلال امریکا)، امضاء خود سخص، امضاء اصیل

john hancock

john lennon

john locke

john quincy adams

john smith

john steinbeck

john stuart mill

<hr> (انجیل) یحیی تعمیددهنده، یحیی تعمید دهنده

(انجیل) یحیی تعمیددهنده، یحیی تعمید دهنده

john the baptist

john tyler

john wilkes booth

<hr> معنی : انگلیسی، جنس نر <hr> معانی دیگر : (روپوش بیماران بیمارستان که جلو آن بسته است و از عقب باز می شود) روپوش بیمارستان، مرد انگلیسی، جوان ژیگولو و خوشگذران، پاسبان، جانور نر

معنی : انگلیسی، جنس نر معانی دیگر : (روپوش بیماران بیمارستان که جلو آن بسته است و از عقب باز می شود) روپوش بیمارستان، مرد انگلیسی، جوان ژیگولو و خوشگذران، پاسبان، جانور نر

johnny

<hr> اندرو جانسون (هفدهمین رئیس جمهور امریکا، 1808-75)، لیندون جانسون (سی و ششمین رئیس جمهور امریکا، 1908-73)

اندرو جانسون (هفدهمین رئیس جمهور امریکا، 1808-75)، لیندون جانسون (سی و ششمین رئیس جمهور امریکا، 1908-73)

johnson

<hr> (فرانسه) شور زندگانی، نشاط زندگی، زیست شادی

(فرانسه) شور زندگانی، نشاط زندگی، زیست شادی

joie de vivre

<hr> معنی : متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن <hr> معانی دیگر : وصل کردن یا شدن، همبند کردن، دست به دست هم دادن، یکی کردن، یگانه کردن، یک کاسه کردن یا شدن، عضو شدن، پیوستن به، ملحق شدن به، شرکت داشتن در، شرکت کردن در، گرویدن، گرد آمدن، ملاقات کردن، به هم رسیدن، تلاقی کردن، (عامیانه) رجوع شود به: adjoin، (هندسه) با خط (راست یا منحنی) وصل کردن، وست کردن، رجوع شود به: joint

معنی : متحد کردن، پیوستن، متصل کردن، پیوند زدن، پا گذاشتن، ازدواج کردن، گراییدن، در مجاورت بودن معانی دیگر : وصل کردن یا شدن، همبند کردن، دست به دست هم دادن، یکی کردن، یگانه کردن، یک کاسه کردن یا شدن، عضو شدن، پیوستن به، ملحق شدن به، شرکت داشتن در، شرکت کردن در، گرویدن، گرد آمدن، ملاقات کردن، به هم 

join

<hr> (جنگ یا مسابقه یا پیکار) آغاز کردن

(جنگ یا مسابقه یا پیکار) آغاز کردن

join battle

join forces

<hr> شرکت کردن در، پیوستن به

شرکت کردن در، پیوستن به

join in

join the majority

<hr> پیوستن به (به ویژه پیوستن به ارتش)

پیوستن به (به ویژه پیوستن به ارتش)

join up

<hr> معنی : اتفاق، الحاق، پیوستگی <hr> معانی دیگر : اتصال، همبست، همبندی، تلاقی

معنی : اتفاق، الحاق، پیوستگی معانی دیگر : اتصال، همبست، همبندی، تلاقی

joinder

joined

<hr> معنی : وصال <hr> معانی دیگر : نجار، چوبکار، همبندگر، همبستگر، وصل کننده

معنی : وصال معانی دیگر : نجار، چوبکار، همبندگر، همبستگر، وصل کننده

joiner

<hr> معنی : تجاری، نازک کاری <hr> معانی دیگر : نجاری، چوبکاری

معنی : تجاری، نازک کاری معانی دیگر : نجاری، چوبکاری

joinery

joining

<hr> معنی : شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه، مشاع، مشترک، متصل، شرکتی، توام، کردن، بند بند کردن <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مفصل، بستگاه، پیوندگاه، درز، بندکشی (میان آجر یا سنگ)، (گوشت) شقه، شقه کردن، (از مفصل یا بندگاه) بریدن، (خودمانی) میخانه ی ارزان و محقر، (خودمانی) خانه، ساختمان، مکان، زندان، هلفدانی، هموند، باهم، با مفصل (یا بند یا همبند یا همبستگر یا لولا و غیره) وصل کردن، پهلوی هم قرار دادن، بنددار (مفصل دار یا همبست دار یا لولادار و غیره) کردن، خم شو کردن، سیگار ماری جوانا، (گیاه شناسی: محل اتصال شاخه به تنه یا ساقه) بندگاه، گره، اتصال، بستگر، همبندگر، (زمین شناسی) درزه، همزمان، (تخته یا تیر یا چوب را) برای همبست کردن آماده کردن، فاق و زبانه زدن به، جای کشیدن تریاک با استعمال نوشابه، خرد کردن، مساعی مشترک

معنی : شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه، مشاع، مشترک، متصل، شرکتی، توام، کردن، بند بند کردن معانی دیگر : (کالبدشناسی) مفصل، بستگاه، پیوندگاه، درز، بندکشی (میان آجر یا سنگ)، (گوشت) شقه، شقه کردن، (از مفصل یا بندگاه) بریدن، (خودمانی) میخانه ی ارزان و محقر، (خودمانی) خانه، 

joint

joint account

<hr> (امریکا) فرماندهان ستاد مشترک (نیروهای زمینی و هوایی و دریایی و تفنگ داران دریایی)

(امریکا) فرماندهان ستاد مشترک (نیروهای زمینی و هوایی و دریایی و تفنگ داران دریایی)

joint chiefs of staff

<hr> کمیته ی مشترک (پارلمانی یا اداری)

کمیته ی مشترک (پارلمانی یا اداری)

joint committee

joint liability

joint ownership

joint project

<hr> (در کشورها یا ایالاتی که دو مجلس دارند) تصمیم مشترک مجلسین، تصمیم مشترک

(در کشورها یا ایالاتی که دو مجلس دارند) تصمیم مشترک مجلسین، تصمیم مشترک

joint resolution

<hr> معنی : شرکت سهامی، سهامی <hr> معانی دیگر : (بازرگانی و سهامداری) سهام مشترک، سرمایه ی مشترک، (شرکت) سهامی

معنی : شرکت سهامی، سهامی معانی دیگر : (بازرگانی و سهامداری) سهام مشترک، سرمایه ی مشترک، (شرکت) سهامی

joint stock

<hr> (بازرگانی) شرکت سهامی تضامنی، شرکت سهامی با مسئولیت محدود

(بازرگانی) شرکت سهامی تضامنی، شرکت سهامی با مسئولیت محدود

joint stock company

joint venture

<hr> بنددار، مفصل دار، تاشو، خم شو، بند بند

بنددار، مفصل دار، تاشو، خم شو، بند بند

jointed

<hr> معنی : صاحب شیره کش خانه، صاحب مشروب فروشی <hr> معانی دیگر : (شخص یا ماشین) بست زن، همبستگر، بندزن، (نجاری) رنده ی همبستگر

معنی : صاحب شیره کش خانه، صاحب مشروب فروشی معانی دیگر : (شخص یا ماشین) بست زن، همبستگر، بندزن، (نجاری) رنده ی همبستگر

jointer

<hr> معنی : یککاسه <hr> معانی دیگر : مشترکا، با هم، پیوسته، متفقا، تواما

معنی : یککاسه معانی دیگر : مشترکا، با هم، پیوسته، متفقا، تواما

jointly

<hr> بندها عمران : مفصلها

joints

<hr> معنی : مهریه ملکی، اجارهداری مشترک و مشاعی، دارایی مشترک زن و شوهر <hr> معانی دیگر : (نادر) متصل سازی، همبندسازی، همبست گری، همبندگری، (مهجور) مالکیت مشترک ملک

معنی : مهریه ملکی، اجارهداری مشترک و مشاعی، دارایی مشترک زن و شوهر معانی دیگر : (نادر) متصل سازی، همبندسازی، همبست گری، همبندگری، (مهجور) مالکیت مشترک ملک

jointure

<hr> معنی : تیر اهن، تیر اهن گذاری <hr> معانی دیگر : (معماری - ساختمان های چوبی هر یک از تخته ها یا تیرهای موازی کف اتاق که تخته های مسطح کف را بر آن می کوبند - هریک از تخته ها یا تیرهای موازی تاق که تخته های سقف را روی آن می کوبند)، تیرسقف، تیر کف اتاق، نصب تیر

معنی : تیر اهن، تیر اهن گذاری معانی دیگر : (معماری - ساختمان های چوبی هر یک از تخته ها یا تیرهای موازی کف اتاق که تخته های مسطح کف را بر آن می کوبند - هریک از تخته ها یا تیرهای موازی تاق که تخته های سقف را روی آن می کوبند)، تیرسقف، تیر کف اتاق، نصب تیر

واژه های حرف "j" - جملات نمونه