جملات نمونه

management by objectives

management fee

management information systems

<hr> معنی : مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان <hr> معانی دیگر : گرداننده، اداره کننده، سرپرست، سامان گر، (امریکا - بیس بال) سرپرست تیم

معنی : مدیر، رئیس، ضابط، متصدی، مباشر، کارفرمان معانی دیگر : گرداننده، اداره کننده، سرپرست، سامان گر، (امریکا - بیس بال) سرپرست تیم

manager

<hr> مدیره، رئیسه، زن خانه دار

مدیره، رئیسه، زن خانه دار

manageress

<hr> وابسته به مدیر و مدیریت، ویژه ی مدیران، مدیرانه، سامان گرانه، ریاست، اداره کننده، مابانه

وابسته به مدیر و مدیریت، ویژه ی مدیران، مدیرانه، سامان گرانه، ریاست، اداره کننده، مابانه

managerial

managerially

managership

managing

managing director

<hr> (مطبوعات) سردبیر، سرویراگر

(مطبوعات) سردبیر، سرویراگر

managing editor

<hr> شهر منامه (مرکز بحرین)

manama

<hr> معنی : گاو دریایی، نهنگ کوچک دریایی <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) مناتی (تیره ی trichechidae از نوع sirenian که در آبهای کم ژرف نواحی حاره ی امریکا و افریقای غربی زیست می کند)

معنی : گاو دریایی، نهنگ کوچک دریایی معانی دیگر : (جانور شناسی) مناتی (تیره ی trichechidae از نوع sirenian که در آبهای کم ژرف نواحی حاره ی امریکا و افریقای غربی زیست می کند)

manatee

<hr> شهر منچستر (در شمال غربی انگلیس)، منچستر

شهر منچستر (در شمال غربی انگلیس)، منچستر

manchester

<hr> (مردم اهل منچوریا که از 1643 تا 1912 میلادی بر چین حکومت می کردند) منچو، اهل منچوری

(مردم اهل منچوریا که از 1643 تا 1912 میلادی بر چین حکومت می کردند) منچو، اهل منچوری

manchu

<hr> سرزمین منچوری (یا منچوریا) در شمال شرقی چین، استان منچوری

سرزمین منچوری (یا منچوریا) در شمال شرقی چین، استان منچوری

manchuria

manchurian

<hr> وابسته به یا ساکن شهر منچستر (در انگلیس)، منچستری

وابسته به یا ساکن شهر منچستر (در انگلیس)، منچستری

mancunian

<hr> (در آیین هندوها و بودایی: دایره ای که حاوی پیکره ی خدایان و اشکال هندسی است) مندالا

(در آیین هندوها و بودایی: دایره ای که حاوی پیکره ی خدایان و اشکال هندسی است) مندالا

mandala

<hr> معنی : حکم دادگاه عالی بدادگاه تالی <hr> معانی دیگر : (حقوق: حکم کتبی دادگاه عالی به دادگاه فرعی یا به ادارات و موسسات خصوصی یا دولتی) حکم دادگاه عالی

معنی : حکم دادگاه عالی بدادگاه تالی معانی دیگر : (حقوق: حکم کتبی دادگاه عالی به دادگاه فرعی یا به ادارات و موسسات خصوصی یا دولتی) حکم دادگاه عالی

mandamus

<hr> معنی : مامورین عالیرتبه <hr> معانی دیگر : (سابقا در چین) عضو هر یک از نه گروه صاحب منصبان ارشد، (با تداعی کمی منفی) نخبه، جزو برجستگان، گل (های) سر سبد، از ما بهتران، زبان ماندارین (متداول ترین زبان در کشور چین)، (گیاه شناسی) درخت نارنگی (citrus reticulata)، نارنگی (mandarin orange هم می گویند)، (رنگ) پرتقالی تیره، زرد پررنگ، جامه ی ماندارین (دارای یقه ی باریک و روبه بالا)، درچین قدیم مامورین عالیرتبه

معنی : مامورین عالیرتبه معانی دیگر : (سابقا در چین) عضو هر یک از نه گروه صاحب منصبان ارشد، (با تداعی کمی منفی) نخبه، جزو برجستگان، گل (های) سر سبد، از ما بهتران، زبان ماندارین (متداول ترین زبان در کشور چین)، (گیاه شناسی) درخت نارنگی (citrus reticulata)، نارنگی (mandarin orange هم می گویند)، (رنگ) پر

mandarin

<hr> معنی : اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه <hr> معانی دیگر : (به ویژه کتبی) حکم، دستور، اختیارنامه، (سابقا) امتیاز اهدایی از سوی جامعه ی ملل که به کشوری اجازه می داد سرزمینی را تحت الحمایه ی خود بکند یا نیابتا اداره کند: قیمومت، امتیاز تحت الحمایگی، خواست رای دهندگان (که با رای دادن هویدا می شود)، کشور تحت الحمایه، (حقوق) دستور دادگاه بالاتر به دادگاه پایین تر، دستور مافوق به مادون، (حقوق - انگلیس) گروگیری اموال شخصی، (حقوق رومی) قراردادی که طبق آن شخص به طور رایگان متعهد به انجام کاری می شود ولی در صورت زیان یا آسیب غرامت یا پاداش دریافت می کند

معنی : اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه معانی دیگر : (به ویژه کتبی) حکم، دستور، اختیارنامه، (سابقا) امتیاز اهدایی از سوی جامعه ی ملل که به کشوری اجازه می داد سرزمینی را تحت الحمایه ی خود بکند یا نیابتا اداره کند: قیمومت، امتیاز تحت الحمایگی، خواست رای دهندگان (که با رای دادن هویدا می شود)

mandate

<hr> معنی : اجباری، الزام اور، الزامی <hr> معانی دیگر : واجب، زوری، ناگزیر، وابسته به حکم کتبی، فرمانی، دستور، حکمی، فرمودی

معنی : اجباری، الزام اور، الزامی معانی دیگر : واجب، زوری، ناگزیر، وابسته به حکم کتبی، فرمانی، دستور، حکمی، فرمودی

mandatory

mandela

<hr> معنی : فک، ارواره <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) فک زیرین، آرواره ی زیرین، زیرآرواره، زیرآره

معنی : فک، ارواره معانی دیگر : (کالبد شناسی) فک زیرین، آرواره ی زیرین، زیرآرواره، زیرآره

mandible

<hr> آرواره ای وابسته به آرواره زیرین، آرواره زیرین

آرواره ای وابسته به آرواره زیرین، آرواره زیرین

mandibular

<hr> معنی : ماندولین، عود فرنگی <hr> معانی دیگر : (شاید از عربی - موسیقی) ماندولین

معنی : ماندولین، عود فرنگی معانی دیگر : (شاید از عربی - موسیقی) ماندولین

mandolin

<hr> معنی : مهر گیاه، مردم گیاه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) مهرگیاه، افسونگر شب، عشرق، مردم گیاه (mandragora officinarum از خانواده ی nightshade که ریشه ی آن کاربرد دارویی داشت)، ریشه ی مهرگیاه (که مانند پایین تنه ی انسان دو شاخه است و سابقا آن را دارای خواص ویژه می پنداشتند)

معنی : مهر گیاه، مردم گیاه معانی دیگر : (گیاه شناسی) مهرگیاه، افسونگر شب، عشرق، مردم گیاه (mandragora officinarum از خانواده ی nightshade که ریشه ی آن کاربرد دارویی داشت)، ریشه ی مهرگیاه (که مانند پایین تنه ی انسان دو شاخه است و سابقا آن را دارای خواص ویژه می پنداشتند)

mandrake

<hr> معنی : مرغک، قالب، سنبه <hr> معانی دیگر : mandril میله، محور

معنی : مرغک، قالب، سنبه معانی دیگر : mandril میله، محور

mandrel

<hr> معنی : بوزینه بزرگ و زشت و درنده خوی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) مندریل (mandrillus sphinx بوزینه ی درشت اندام و خشن خوی که بومی افریقای غربی بوده و جنس نر آن دارای چهره و ماتحت سرخ و آبی است)

معنی : بوزینه بزرگ و زشت و درنده خوی معانی دیگر : (جانورشناسی) مندریل (mandrillus sphinx بوزینه ی درشت اندام و خشن خوی که بومی افریقای غربی بوده و جنس نر آن دارای چهره و ماتحت سرخ و آبی است)

mandrill

<hr> معنی : یال، فش <hr> معانی دیگر : (اسب و شیر و غیره) یال، بش، پش، گیسوفش

معنی : یال، فش معانی دیگر : (اسب و شیر و غیره) یال، بش، پش، گیسوفش

mane

maned

<hr> معنی : مانی نقاش، ارواح اموات <hr> معانی دیگر : (در باور رومیان باستان) ارواح تجلیل شده ی نیاکان، رجوع شود به: mani، روم قدیم ارواح اموات

معنی : مانی نقاش، ارواح اموات معانی دیگر : (در باور رومیان باستان) ارواح تجلیل شده ی نیاکان، رجوع شود به: mani، روم قدیم ارواح اموات

manes

<hr> معنی : تمرین نظامی، مانور، مانور دادن <hr> معانی دیگر : (آرایش و حرکت قشون یا کشتی و غیره طبق نقشه و حساب قبلی) مانور، ترفند ارتشی، جنگ ترفند، رزمایش، (جمع) تمرین جنگ، مشق نظامی، جنگ آزمون (به منظور آموزش و آماده سازی)، آزمایش رزمی، تمهید، شگرد، تدبیر، ترفند جنگی به کار بردن، جنگ آزمون کردن، در مانور شرکت دادن، با مهارت عمل کردن، ماهرانه انجام دادن، ترفند به کار بردن، شگرد زدن، (با مهارت یا حیله) واداشتن، وادار کردن، قبولاندن

معنی : تمرین نظامی، مانور، مانور دادن معانی دیگر : (آرایش و حرکت قشون یا کشتی و غیره طبق نقشه و حساب قبلی) مانور، ترفند ارتشی، جنگ ترفند، رزمایش، (جمع) تمرین جنگ، مشق نظامی، جنگ آزمون (به منظور آموزش و آماده سازی)، آزمایش رزمی، تمهید، شگرد، تدبیر، ترفند جنگی به کار بردن، جنگ آزمون کردن، در مانور شرک

maneuver

<hr> علوم هوایى : قابلیت مانور

علوم هوایى : قابلیت مانور

maneuverability

maneuverable

<hr> معنی : دلیر، شجاع، مردانه، مصمم، مردوار <hr> معانی دیگر : دلیر، شجاع، مصمم، مردانه، مردوار

معنی : دلیر، شجاع، مردانه، مصمم، مردوار معانی دیگر : دلیر، شجاع، مصمم، مردانه، مردوار

manful

<hr> مردانه، مردوار، دلیرانه

مردانه، مردوار، دلیرانه

manfully

<hr> معنی : منگنز <hr> معانی دیگر : (شیمی) منگنز (عنصر شیمیایی نامغناطیسی - نشان آن: mn، وزن اتمی: 54/9380، شماره ی اتمی: 25، چگالی: 7/4، نقطه ی گداز: 1244c، نقطه ی جوش: 2060c)

معنی : منگنز معانی دیگر : (شیمی) منگنز (عنصر شیمیایی نامغناطیسی - نشان آن: mn، وزن اتمی: 54/9380، شماره ی اتمی: 25، چگالی: 7/4، نقطه ی گداز: 1244c، نقطه ی جوش: 2060c)

manganese

<hr> معنی : جرب، مرض جرب، کچلی، گری، گر <hr> معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) گری

معنی : جرب، مرض جرب، کچلی، گری، گر معانی دیگر : (پزشکی - دامپزشکی) گری

mange

<hr> معنی : اخور <hr> معانی دیگر : آخور

معنی : اخور معانی دیگر : آخور

manger

<hr> معنی : دستگاه پرس، خرد کردن، بریدن، له کردن، پاره کردن <hr> معانی دیگر : لت و پار کردن، تکه پاره کردن، جریحه دار کردن، گاز گاز کردن، (متن و غیره) دستکاری کردن، خراب کردن، (دستگاهی که با آن پارچه و ملافه و غیره را اتو می کنند - دستگاهی که با آن آهن ورق یا حلبی یا هر چیز نازک و مسطح را صاف کنند) دستگاه پرس، دستگاه صاف ساز، ماشین اتو، دستگاه هم فشار، پارچه بافی دستگاه پرس

معنی : دستگاه پرس، خرد کردن، بریدن، له کردن، پاره کردن معانی دیگر : لت و پار کردن، تکه پاره کردن، جریحه دار کردن، گاز گاز کردن، (متن و غیره) دستکاری کردن، خراب کردن، (دستگاهی که با آن پارچه و ملافه و غیره را اتو می کنند - دستگاهی که با آن آهن ورق یا حلبی یا هر چیز نازک و مسطح را صاف کنند) دستگاه پرس

mangle

mangled

<hr> معنی : انبه، درخت انبه، میوهء انبه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت انبه (mangifera indica از خانواده ی cashew که همیشه سبز و حاره ای می باشد)

معنی : انبه، درخت انبه، میوهء انبه معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت انبه (mangifera indica از خانواده ی cashew که همیشه سبز و حاره ای می باشد)

mango

<hr> (گیاه شناسی) منگوستن (garcinia mangostana از تیره ی saint johnswort که بومی هندوستان است)، جوز الجنان، منگوستن هندی

(گیاه شناسی) منگوستن (garcinia mangostana از تیره ی saint johnswort که بومی هندوستان است)، جوز الجنان، منگوستن هندی

mangosteen

<hr> معنی : خانواده شاه پسند <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کرنا، چندل (انواع درختان و درختچه های کرانه زی و حاره ای که زیستگاه بچه ماهی ها و میگو و غیره می باشند)، خانواده شاه پسند verdenaceae

معنی : خانواده شاه پسند معانی دیگر : (گیاه شناسی) کرنا، چندل (انواع درختان و درختچه های کرانه زی و حاره ای که زیستگاه بچه ماهی ها و میگو و غیره می باشند)، خانواده شاه پسند verdenaceae

mangrove

<hr> معنی : گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گری، جرب دار <hr> معانی دیگر : (پزشکی - دام پزشکی) گر، گرگین، گرگن، کثیف، ناپاک، (مانند حیوان جرب دار) ژولیده و کم پشت، کهنه و دارای رفتگی (مثلا فرش)، پست

معنی : گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گری، جرب دار معانی دیگر : (پزشکی - دام پزشکی) گر، گرگین، گرگن، کثیف، ناپاک، (مانند حیوان جرب دار) ژولیده و کم پشت، کهنه و دارای رفتگی (مثلا فرش)، پست

mangy

<hr> معنی : بدرفتاری کردن، با خشونت اداره کردن <hr> معانی دیگر : (بدون کمک ماشین و غیره و فقط) با دست انجام دادن، با خشونت رفتار کردن (با)، با نیروی انسان حرکت دادن، بدرفتاری کردن

معنی : بدرفتاری کردن، با خشونت اداره کردن معانی دیگر : (بدون کمک ماشین و غیره و فقط) با دست انجام دادن، با خشونت رفتار کردن (با)، با نیروی انسان حرکت دادن، بدرفتاری کردن

واژه های حرف "m" - جملات نمونه