جملات نمونه

<hr> معنی : دلپذیر، خوش اهنگ، ملیح، خوش نوا، خوش هوا، دارای ملودی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند ملودی (melody)، ملودی وار

معنی : دلپذیر، خوش اهنگ، ملیح، خوش نوا، خوش هوا، دارای ملودی معانی دیگر : وابسته به یا همانند ملودی (melody)، ملودی وار

melodic

<hr> معنی : دلپذیر، ملیح، خوش نوا، دارای ملودی <hr> معانی دیگر : (موسیقی) دارای ملودی، ملودی دار، تک نوادار

معنی : دلپذیر، ملیح، خوش نوا، دارای ملودی معانی دیگر : (موسیقی) دارای ملودی، ملودی دار، تک نوادار

melodious

<hr> بطور شیرین، ملیحانه

melodiously

<hr> معنی : عشق خوش فرجام <hr> معانی دیگر : (در اصل) نمایش عاشقانه و هیجان انگیز که در آن آواز هم می خواندند و برخی صحنه ها موسیقی هم داشت، (نمایش و فیلم و غیره: دارای کشمکش و تنش های غلوآمیز و احساسات شدید و شخصیت های یکنواخت) ملودرام، نمایش توام با موسیقی واواز که پایانی خوش داشته باشد

معنی : عشق خوش فرجام معانی دیگر : (در اصل) نمایش عاشقانه و هیجان انگیز که در آن آواز هم می خواندند و برخی صحنه ها موسیقی هم داشت، (نمایش و فیلم و غیره: دارای کشمکش و تنش های غلوآمیز و احساسات شدید و شخصیت های یکنواخت) ملودرام، نمایش توام با موسیقی واواز که پایانی خوش داشته باشد

melodrama

<hr> معنی : مربوط به نمایش ملودرام <hr> معانی دیگر : وابسته به نمایش ملودرام

معنی : مربوط به نمایش ملودرام معانی دیگر : وابسته به نمایش ملودرام

melodramatic

melodramatically

<hr> معنی : اهنگ، تصنیف، ترانه، نغمه، لحن، اهنگ شیرین، صدای موسیقی نوا، خنیا، نواخت <hr> معانی دیگر : (موسیقی) ملودی (در برابر: هارمونی harmony)، تک نوایی، آواز همراه با تک نوایی

معنی : اهنگ، تصنیف، ترانه، نغمه، لحن، اهنگ شیرین، صدای موسیقی نوا، خنیا، نواخت معانی دیگر : (موسیقی) ملودی (در برابر: هارمونی harmony)، تک نوایی، آواز همراه با تک نوایی

melody

<hr> معنی : خربزه، هندوانه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع گیاهان خانواده ی کدو که گوشت آبدار و خوراکی و تخم فراوان دارند مانند هندوانه و طالبی و غیره، (امریکا - خودمانی) سود، بهره، برد، دستاورد سیاسی، یغما

معنی : خربزه، هندوانه معانی دیگر : (گیاه شناسی) انواع گیاهان خانواده ی کدو که گوشت آبدار و خوراکی و تخم فراوان دارند مانند هندوانه و طالبی و غیره، (امریکا - خودمانی) سود، بهره، برد، دستاورد سیاسی، یغما

melon

<hr> معنی : گداز، گداختن، ذوب کردن، ریختن، اب شدن <hr> معانی دیگر : (معمولا به واسطه ی حرارت) آب شدن یا کردن، ذوب کردن یا شدن، آب سان کردن، بخسیدن، حل شدن یا کردن، وارفتن، تحلیل رفتن، از هم پاشیدن، (معمولا با: away) به تدریج ناپدید شدن، محو شدن، کم کم آمیخته شدن، درآمیختن، (احساسات و غیره) ملایم و مهربان کردن، نرم کردن، (خوراک پردازی) ساندویچ یا نان که از یک لایه پنیر آب شده پوشیده شده است، آب شدگی، گدازش، هر چیز آب شده، مذاب، گدازیده، گدازه، مقدار فلز و غیره که در هر وهله آب می شود، مخلوط کردن

معنی : گداز، گداختن، ذوب کردن، ریختن، اب شدن معانی دیگر : (معمولا به واسطه ی حرارت) آب شدن یا کردن، ذوب کردن یا شدن، آب سان کردن، بخسیدن، حل شدن یا کردن، وارفتن، تحلیل رفتن، از هم پاشیدن، (معمولا با: away) به تدریج ناپدید شدن، محو شدن، کم کم آمیخته شدن، درآمیختن، (احساسات و غیره) ملایم و مهربان کردن

melt

melt away

<hr> چیز فلزی را برای استفاده ی مجدد آب کردن، فروگداختن، (در نیروگاه های اتمی و غیره: گدازش استوانه های سوخت اتمی در اثر خرابی دستگاه های سرد کن و رها شدن تابش خطرناک) فروگداخت، فروریزش

چیز فلزی را برای استفاده ی مجدد آب کردن، فروگداختن، (در نیروگاه های اتمی و غیره: گدازش استوانه های سوخت اتمی در اثر خرابی دستگاه های سرد کن و رها شدن تابش خطرناک) فروگداخت، فروریزش

melt down

<hr> معنی : آب شده <hr> معانی دیگر : آب شدن، نرم شدن، گداختن، تبدیل شدن، از گرما سوختن

معنی : آب شده معانی دیگر : آب شدن، نرم شدن، گداختن، تبدیل شدن، از گرما سوختن

melted

melter

<hr> معنی : سبک، ریختگی <hr> معانی دیگر : گدازش، ذوب، گداختنی، ذوب شونده

معنی : سبک، ریختگی معانی دیگر : گدازش، ذوب، گداختنی، ذوب شونده

melting

<hr> (حرارتی که در آن جسم جامد تبدیل به آبگونه می شود) نقطه ی گداز، گداز دما، نقطه ذوب یا گداز

(حرارتی که در آن جسم جامد تبدیل به آبگونه می شود) نقطه ی گداز، گداز دما، نقطه ذوب یا گداز

melting point

<hr> (سرزمین یا کشوری که در آن نژادها و ملیت های گوناگون با هم آمیخته اند) سرزمین آمیزش مردم مختلف، (دیگی که در آن فلز را آب می کنند) دیگ ذوب، بوته، دیگ ذوب فلزات

(سرزمین یا کشوری که در آن نژادها و ملیت های گوناگون با هم آمیخته اند) سرزمین آمیزش مردم مختلف، (دیگی که در آن فلز را آب می کنند) دیگ ذوب، بوته، دیگ ذوب فلزات

melting pot

<hr> (آب حاصله از ذوب یخ یا برف) بخارآب، برفاب

(آب حاصله از ذوب یخ یا برف) بخارآب، برفاب

meltwater

<hr> اسم خاص مذکر، آبخست ملویل (در اقیانوس شمالگان - کانادا - 41805 کیلومتر مربع)

اسم خاص مذکر، آبخست ملویل (در اقیانوس شمالگان - کانادا - 41805 کیلومتر مربع)

melville

<hr> معنی : جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند <hr> معانی دیگر : اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غیره) بخش، جز (اجزا)، (ریاضی) طرف تساوی، (مجلس شورا و غیره) نماینده، وکیل، (از نظر جا و طرز قرارگیری) بخشی از یک گیاه، شاخه، اندام گیاهی، (معمـولا m بـزرگ) امریـکا - رجوع شود به: member of congress - انگلـیـــس member of parliament

معنی : جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند معانی دیگر : اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غیره) بخش، جز (اجزا)، (ریاضی) طرف تساوی، (مجلس شورا و غیره) نماینده، وکیل، (از نظر جا و طرز قرارگیری) ب

member

<hr> نماینده ی مجلس شورای ملی، عضو پارلمان، وکیل مجلس، نماینده مجلس، عضو مجلس

نماینده ی مجلس شورای ملی، عضو پارلمان، وکیل مجلس، نماینده مجلس، عضو مجلس

member of parliament

members

<hr> معنی : عضویت <hr> معانی دیگر : هموندی، اعضا، هموندان

معنی : عضویت معانی دیگر : هموندی، اعضا، هموندان

membership

membership card

membership fee

<hr> معنی : پرده، پوسته، غشاء، پوست، غشا، پوشه، میان پرده، شامه <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی - کالبد شناسی) شامه، بچ

معنی : پرده، پوسته، غشاء، پوست، غشا، پوشه، میان پرده، شامه معانی دیگر : (زیست شناسی - کالبد شناسی) شامه، بچ

membrane

<hr> معنی : غشایی، پردهای <hr> معانی دیگر : membran(e)ous شامه اى، غشایى، شامه دار، پوسته دار <hr> وابسته به یا همانند شامه، شامه مانند

معنی : غشایی، پردهای معانی دیگر : membran(e)ous شامه اى، غشایى، شامه دار، پوسته دار وابسته به یا همانند شامه، شامه مانند

membranous

meme

<hr> معنی : نشان، یادگاری، یاداور <hr> معانی دیگر : یادگار، یادآور، خاطره، هر چیز هشدار دهنده یا عبرت انگیز

معنی : نشان، یادگاری، یاداور معانی دیگر : یادگار، یادآور، خاطره، هر چیز هشدار دهنده یا عبرت انگیز

memento

<hr> (لاتین) یادآور مرگ، بیادآورکه بایدبمیری، کاسه یاچیزدیگری که انسان رابیادمردن می اندازد

(لاتین) یادآور مرگ، بیادآورکه بایدبمیری، کاسه یاچیزدیگری که انسان رابیادمردن می اندازد

memento mori

<hr> معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی <hr> معانی دیگر : مخفف: memorandum، یاداشت

معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی معانی دیگر : مخفف: memorandum، یاداشت

memo

<hr> معنی : تاریخچه، یادداشت، خاطره، شرح حال <hr> معانی دیگر : (جمع) رویدادنامه، شرح وقایع، زندگی نامه، زیست نامه (به ویژه اگر توسط یکی از اقربای شخص نوشته شده باشد)، کارنامه(ی زندگی)، تذکره، (جمع) خود زیست نامه، (کتبی) خاطرات، یادنامه، (جمع) صورتجلسه (به ویژه صورتجلسه و شرح بحث ها در انجمن های حرفه ای و علمی)، سرگذشت

معنی : تاریخچه، یادداشت، خاطره، شرح حال معانی دیگر : (جمع) رویدادنامه، شرح وقایع، زندگی نامه، زیست نامه (به ویژه اگر توسط یکی از اقربای شخص نوشته شده باشد)، کارنامه(ی زندگی)، تذکره، (جمع) خود زیست نامه، (کتبی) خاطرات، یادنامه، (جمع) صورتجلسه (به ویژه صورتجلسه و شرح بحث ها در انجمن های حرفه ای و علمی

memoir

<hr> یادداشت، تاریخچه، سر گذشت، ترجمه احوال، مقاله علمی

یادداشت، تاریخچه، سر گذشت، ترجمه احوال، مقاله علمی

memoire

<hr> معنی : خاطرات، خاطرات گذشته

معنی : خاطرات، خاطرات گذشته

memoirs

<hr> (اشیا) یادآورها، چیزهای خاطره انگیز، یاد انگیزگان، یادبودها، خاطرات

(اشیا) یادآورها، چیزهای خاطره انگیز، یاد انگیزگان، یادبودها، خاطرات

memorabilia

<hr> قابل یادداشت بودنی، اهمیت از نظریادداشت شدن

قابل یادداشت بودنی، اهمیت از نظریادداشت شدن

memorability

<hr> معنی : جالب، حائز امیت، یاد اوردنی <hr> معانی دیگر : فراموش نشدنی، به یاد ماندنی، حائز اهمیت

معنی : جالب، حائز امیت، یاد اوردنی معانی دیگر : فراموش نشدنی، به یاد ماندنی، حائز اهمیت

memorable

memorably

<hr> معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی <hr> معانی دیگر : یادداشت (دیپلماسی: خلاصه ی مطالب مورد بحث یا خلاصه ی علل - وزارتخانه ها و غیره: نامه ی غیر رسمی از یک اداره به اداره ی دیگر) (memo هم می گویند)، خلاصه ی رویدادها و مشاهدات، کوته یادنامه، نت، یادداشت شخصی (برای به خاطر سپردن یا به یاد آوردن)، اطلاعیه، قولنامه، شرکتنامه

معنی : یادداشت، تذکاریه، نامه غیر رسمی معانی دیگر : یادداشت (دیپلماسی: خلاصه ی مطالب مورد بحث یا خلاصه ی علل - وزارتخانه ها و غیره: نامه ی غیر رسمی از یک اداره به اداره ی دیگر) (memo هم می گویند)، خلاصه ی رویدادها و مشاهدات، کوته یادنامه، نت، یادداشت شخصی (برای به خاطر سپردن یا به یاد آوردن)، اطلاعی

memorandum

<hr> معنی : یادبود، عرضه داشت، یادگار، عریضه، لوحه یادبود، وابسته به حافظه <hr> معانی دیگر : گرامیداشت، وابسته به یاد و خاطره و حافظه، یادی، یاددارانه، حافظه ای، یادآور، یادانداز، (دیپلماسی) یادداشت غیررسمی

معنی : یادبود، عرضه داشت، یادگار، عریضه، لوحه یادبود، وابسته به حافظه معانی دیگر : گرامیداشت، وابسته به یاد و خاطره و حافظه، یادی، یاددارانه، حافظه ای، یادآور، یادانداز، (دیپلماسی) یادداشت غیررسمی

memorial

<hr> (امریکا) روز یادبود کشته شدگان جنگی (آخرین دوشنبه در ماه مه)

(امریکا) روز یادبود کشته شدگان جنگی (آخرین دوشنبه در ماه مه)

memorial day

<hr> معنی : یاداوری کردن، برسم یادگار نگاه داشتن <hr> معانی دیگر : بزرگداشت کردن، یادگری کردن، (خاطره ی شخص یا چیزی را) گرامیداشت کردن، همیادی کردن، گرامی داشتن، ذکر خیر کردن

معنی : یاداوری کردن، برسم یادگار نگاه داشتن معانی دیگر : بزرگداشت کردن، یادگری کردن، (خاطره ی شخص یا چیزی را) گرامیداشت کردن، همیادی کردن، گرامی داشتن، ذکر خیر کردن

memorialize

memorisation

memorise

<hr> معنی : حفظ کنی <hr> معانی دیگر : حفظ کنی

معنی : حفظ کنی معانی دیگر : حفظ کنی

memorization

<hr> معنی : از بر کردن، حفظ کردن، بخاطر سپردن، یاد سپردن <hr> معانی دیگر : به یاد سپردن

معنی : از بر کردن، حفظ کردن، بخاطر سپردن، یاد سپردن معانی دیگر : به یاد سپردن

memorize

<hr> معنی : یادبود، یادگار، خاطر، خاطره، حافظه، یاد <hr> معانی دیگر : ویر، بیر، برم، یادوهوش، یادداری، شهرت (به ویژه پس از مرگ)، نیکنامی، ناموری، (شخص یا چیز یا رویداد) در یاد، در خاطره، رجوع شود به: plastic memory، (کامپیوتر) یادانبار، یادگنجایی، ظرفیت حافظه، (کامپیوتر - دستگاه ضبط و نگهداری و پس خوراند داده ها) یادبردار، یادبرداری

معنی : یادبود، یادگار، خاطر، خاطره، حافظه، یاد معانی دیگر : ویر، بیر، برم، یادوهوش، یادداری، شهرت (به ویژه پس از مرگ)، نیکنامی، ناموری، (شخص یا چیز یا رویداد) در یاد، در خاطره، رجوع شود به: plastic memory، (کامپیوتر) یادانبار، یادگنجایی، ظرفیت حافظه، (کامپیوتر - دستگاه ضبط و نگهداری و پس خوراند داده

memory

memory address

<hr> (کامپیوتر) بانک حافظه

واژه های حرف "m" - جملات نمونه