جملات نمونه

<hr> معنی : حبس، زندان، محبس، زندان کردن <hr> معانی دیگر : بندیخانه، وابسته به زندان

معنی : حبس، زندان، محبس، زندان کردن معانی دیگر : بندیخانه، وابسته به زندان

prison

<hr> زندان صحرایی، بازداشتگاه بیرون شهر، اردوگاه زندانیان

زندان صحرایی، بازداشتگاه بیرون شهر، اردوگاه زندانیان

prison camp

prison cell

prison house

prison term

<hr> معنی : اسیر، زندانی <hr> معانی دیگر : محبوس، (مجازی) اسیر، بازداشتی

معنی : اسیر، زندانی معانی دیگر : محبوس، (مجازی) اسیر، بازداشتی

prisoner

prisoner of war

prisoners

<hr> معنی : اراسته، مردیا جوان زن صفت، تر و تمیز <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پر ادا و اطوار، دیر خشنود، بهانه گیر، مرتب

معنی : اراسته، مردیا جوان زن صفت، تر و تمیز معانی دیگر : (عامیانه) پر ادا و اطوار، دیر خشنود، بهانه گیر، مرتب

prissy

<hr> معنی : پیشین، تر و تازه، اولی، طبیعی ودست نخورده <hr> معانی دیگر : دست نخورده، ناب، بی غل و غش

معنی : پیشین، تر و تازه، اولی، طبیعی ودست نخورده معانی دیگر : دست نخورده، ناب، بی غل و غش

pristine

<hr> (قدیمی) لطفا، خواهشمندم، لطفا

(قدیمی) لطفا، خواهشمندم، لطفا

prithee

<hr> معنی : اختفاء، پنهانی، تنهایی، پوشیدگی، خلوت <hr> معانی دیگر : محرمیت، محرمانگی، پنهانداری، پوشیده داری، محرم واری، نهانخواهی

معنی : اختفاء، پنهانی، تنهایی، پوشیدگی، خلوت معانی دیگر : محرمیت، محرمانگی، پنهانداری، پوشیده داری، محرم واری، نهانخواهی

privacy

<hr> معنی : سرباز، اعضاء تناسلی، خصوصی، خلوت، شخصی، محرمانه، اختصاصی، خودمانی، خاص، مستور، پوشیده، مخصوص <hr> معانی دیگر : وابسته به خواص، محرم وار، دارای شغل شخصی (غیر دولتی و غیره)، دنج، دور از انظار، کنار افتاده، نهان، نهانی، انزوا طلب، گوشه گیر، نهانجوی، خلوت گرای، فردی، یک نفری، تکی، (جمع) اعضای تناسلی (private parts هم می گویند)، سرباز وظیفه

معنی : سرباز، اعضاء تناسلی، خصوصی، خلوت، شخصی، محرمانه، اختصاصی، خودمانی، خاص، مستور، پوشیده، مخصوص معانی دیگر : وابسته به خواص، محرم وار، دارای شغل شخصی (غیر دولتی و غیره)، دنج، دور از انظار، کنار افتاده، نهان، نهانی، انزوا طلب، گوشه گیر، نهانجوی، خلوت گرای، فردی، یک نفری، تکی، (جمع) اعضای تناسلی (

private

private company

private corporation

private detective

<hr> رجوع شود به: free enterprise

private enterprise

private international law

<hr> (حقوق) حقوق خصوصی، قوانین فردی، حقوق خصوصی

(حقوق) حقوق خصوصی، قوانین فردی، حقوق خصوصی

private law

private line

private ownership

private parts

<hr> ملک اربابی، دارایی شخصی

ملک اربابی، دارایی شخصی

private property

private school

<hr> معنی : بخش خصوصی <hr> معانی دیگر : بخش خصوصی

معنی : بخش خصوصی معانی دیگر : بخش خصوصی

private sector

<hr> معنی : در کشتی تجارتی مسلح کار کردن <hr> معانی دیگر : (کشتی جنگی خصوصی که در مقابل پول به دولت خدمت می کرد) مزدور ناو، کشتی تجارتی که هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح میشود، فرمانده کشتی بازرسی، درکشتی تجارتی مسلح کار کردن <hr> privateer(s) کشتى که غیر نظامى است ولى دولت اجازه داده است که ان را مسلح کرده براى ضبط کشتیهاى دشمن به کار گیرند قانون ـ فقه : فرمانده کشتى

معنی : در کشتی تجارتی مسلح کار کردن معانی دیگر : (کشتی جنگی خصوصی که در مقابل پول به دولت خدمت می کرد) مزدور ناو، کشتی تجارتی که هنگام جنگ توسط دولت مصادره ومسلح میشود، فرمانده کشتی بازرسی، درکشتی تجارتی مسلح کار کردن privateer(s) کشتى که غیر نظامى است ولى دولت اجازه داده است که ان را مسلح کرده براى

privateer

<hr> محرمانه، بطور خصوصی، در خلوت

محرمانه، بطور خصوصی، در خلوت

privately

privateness

privates

<hr> معنی : فقدان، سختی، محرومیت، محروم سازی، تعلیق مقام <hr> معانی دیگر : بی بهرگی

معنی : فقدان، سختی، محرومیت، محروم سازی، تعلیق مقام معانی دیگر : بی بهرگی

privation

privatisation

privatise

<hr> معنی : سالب، سلبی، ناشی از محرومیت، تحریمی <hr> معانی دیگر : محروم کننده، بی بهره ساز

معنی : سالب، سلبی، ناشی از محرومیت، تحریمی معانی دیگر : محروم کننده، بی بهره ساز

privative

privatization

<hr> (به ویژه شرکت و کارخانه و غیره) خصوصی کردن، غیر دولتی کردن

(به ویژه شرکت و کارخانه و غیره) خصوصی کردن، غیر دولتی کردن

privatize

<hr> معنی : برگنو، مندارچه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) برگنو، مندارچه (جنس lingustrum از خانواده ی olive به ویژه مندارچه ی معمولی یا lingustrum vulgare)

معنی : برگنو، مندارچه معانی دیگر : (گیاه شناسی) برگنو، مندارچه (جنس lingustrum از خانواده ی olive به ویژه مندارچه ی معمولی یا lingustrum vulgare)

privet

<hr> معنی : مزیت، امتیاز، رجحان، حق ویژه، امتیاز مخصوصی اعطا کردن، بخشیدن <hr> معانی دیگر : فرداد، پایزه، بهره وری، برخورداری، مصونیت، ایمنی، مصونیت دادن، ایمن کردن، مستثنی کردن، امتیاز (ویژه) دادن، فرداد کردن، پایزه دادن، امتیازات طبقاتی دادن، افتخار، سرفرازی، (نادر) حق (حقوق) مدنی، حق اساسی

معنی : مزیت، امتیاز، رجحان، حق ویژه، امتیاز مخصوصی اعطا کردن، بخشیدن معانی دیگر : فرداد، پایزه، بهره وری، برخورداری، مصونیت، ایمنی، مصونیت دادن، ایمن کردن، مستثنی کردن، امتیاز (ویژه) دادن، فرداد کردن، پایزه دادن، امتیازات طبقاتی دادن، افتخار، سرفرازی، (نادر) حق (حقوق) مدنی، حق اساسی

privilege

<hr> معنی : ممتاز، خاص، امتیاز دار، دارای امتیاز یا حق ویژه <hr> معانی دیگر : برخوردار از امتیاز یا فرداد (رجوع شود به: privilege)، مصون

معنی : ممتاز، خاص، امتیاز دار، دارای امتیاز یا حق ویژه معانی دیگر : برخوردار از امتیاز یا فرداد (رجوع شود به: privilege)، مصون

privileged

privileges

<hr> نهانى، محرمانه، مخفیانه

نهانى، محرمانه، مخفیانه

privily

<hr> معنی : موضوع محرمانه، امر خصوصی، امر سری <hr> معانی دیگر : اطلاعات محرمانه، آگهدادهای نهان

معنی : موضوع محرمانه، امر خصوصی، امر سری معانی دیگر : اطلاعات محرمانه، آگهدادهای نهان

privity

<hr> معنی : ضروری، مستراح، محرم اسرار، دزدکی، اختصاصی، صمیمی <hr> معانی دیگر : (در اصل) خصوصی، غیر عمومی، ویژه ی خواص، (قدیمی) نهان، پنهانی، زیر جلی، (حقوق) کسی که با دیگری رابطه ی مسلسل و یا وابستگی دوگانه دارد (رجوع شود به: privity)

معنی : ضروری، مستراح، محرم اسرار، دزدکی، اختصاصی، صمیمی معانی دیگر : (در اصل) خصوصی، غیر عمومی، ویژه ی خواص، (قدیمی) نهان، پنهانی، زیر جلی، (حقوق) کسی که با دیگری رابطه ی مسلسل و یا وابستگی دوگانه دارد (رجوع شود به: privity)

privy

<hr> گروه مشاوران ویژه ی شاه (یا حکمران)، شورای سلطنتی، انجمن رایزنان شخصی پادشاه انگلیس، هئیت مشاورین سلطنتی

گروه مشاوران ویژه ی شاه (یا حکمران)، شورای سلطنتی، انجمن رایزنان شخصی پادشاه انگلیس، هئیت مشاورین سلطنتی

privy council

prix fixe

<hr> معنی : جایزه، انعام، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن، عزیز داشتن <hr> معانی دیگر : ارزش زیاد قائل شدن، گرانبها شمردن، مغتنم شمردن، گرامی داشتن، قدر دانستن، شادیانه، (مجازی) هدف، آرمان، دریافت کننده یا برنده ی جایزه، (مهجور) قیمت کردن، بها گذاری کردن، ارزش سنجی کردن، پاداش، ارزانه، مژدگانی، (قدیمی) مسابقه، ناورد، همداوی، عالی، سزاوار جایزه، نفیس، (به زور اهرم یا دیلم) باز کردن، (شکستن و) در آوردن، (در اصل) عمل گرفتن یا تسخیر کردن، چیزی که به زور گرفته شده (به ویژه کشتی دشمن و محتویات آن)، جنگاورد، (وسیله ی کندن یا به زور گشودن چیزی) اهرم، دیلم، پشتک، ممتاز

معنی : جایزه، انعام، غنیمت، ارزش بسیار قائل شدن، عزیز داشتن معانی دیگر : ارزش زیاد قائل شدن، گرانبها شمردن، مغتنم شمردن، گرامی داشتن، قدر دانستن، شادیانه، (مجازی) هدف، آرمان، دریافت کننده یا برنده ی جایزه، (مهجور) قیمت کردن، بها گذاری کردن، ارزش سنجی کردن، پاداش، ارزانه، مژدگانی، (قدیمی) مسابقه، ناو

prize

<hr> مبلغ جایزه، پول برده شده (در بخت آزمایی و غیره)، پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید

مبلغ جایزه، پول برده شده (در بخت آزمایی و غیره)، پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید

prize money

prized

<hr> معنی : مشت زنی حرفهیی، مسابقه مشت زنی جایزه دار <hr> معانی دیگر : مسابقه ی مشت زنی حرفه ای، مشت بازی سر پول، prize fight(ing) جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه

معنی : مشت زنی حرفهیی، مسابقه مشت زنی جایزه دار معانی دیگر : مسابقه ی مشت زنی حرفه ای، مشت بازی سر پول، prize fight(ing) جنگ با مشت برای گرفتن پول یا جایزه

واژه های حرف "p" - جملات نمونه