جملات نمونه

<hr> معنی : قابل بحی، مشکوک <hr> معانی دیگر : سوظن آفرین، نامعین، نامعلوم، (از نظر اخلاقی) مورد سوظن، غیرقابل اعتماد

معنی : قابل بحی، مشکوک معانی دیگر : سوظن آفرین، نامعین، نامعلوم، (از نظر اخلاقی) مورد سوظن، غیرقابل اعتماد

questionable

<hr> بطورقابل تردید، یامشکوک، بطورنامعلوم، چنانکه قابل بحک باشد

بطورقابل تردید، یامشکوک، بطورنامعلوم، چنانکه قابل بحک باشد

questionably

<hr> معنی : پرسشگر <hr> معانی دیگر : سوال کننده

معنی : پرسشگر معانی دیگر : سوال کننده

questioner

<hr> the authenticity of a tradition قانون ـ فقه : جرح حدیث، استسفار

the authenticity of a tradition قانون ـ فقه : جرح حدیث، استسفار

questioning

<hr> پرسش کنان، ازراه پرسیدن

پرسش کنان، ازراه پرسیدن

questioningly

<hr> معنی : پرسشنامه <hr> معانی دیگر : پرسشنامه

معنی : پرسشنامه معانی دیگر : پرسشنامه

questionnaire

questions

<hr> معنی : صف، صف اتوبوس و غیره، در صف گذاشتن، در صف ایستادن، صف بستن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - جلو مغازه و غیره) صف، ردیف، (معمولا با: up) صف بستن، ردیف ایستادن، گیسوی دم موشی، موی بافته و آویخته در پشت سر (pigtail هم می گویند)، (کامپیوتر - داده هایی که به نوبت پردازش می شوند) صف داده ها، داده رج

معنی : صف، صف اتوبوس و غیره، در صف گذاشتن، در صف ایستادن، صف بستن معانی دیگر : (انگلیس - جلو مغازه و غیره) صف، ردیف، (معمولا با: up) صف بستن، ردیف ایستادن، گیسوی دم موشی، موی بافته و آویخته در پشت سر (pigtail هم می گویند)، (کامپیوتر - داده هایی که به نوبت پردازش می شوند) صف داده ها، داده رج

queue

queueing

<hr> معنی : صف بندی <hr> معانی دیگر : صف بندی

معنی : صف بندی معانی دیگر : صف بندی

queuing

<hr> معنی : گوش بزنگ <hr> معانی دیگر : (فرانسه: کی زنده باد؟) کجا میروی؟، (دستور پاسدار به عابر) اسم شب چیست؟، ایست!، بگو کیستی؟ on the quivive گوش به زنگ، هوشیار، مراقب، به حالت آمادهباش، مراقب، گوش بزنگ

معنی : گوش بزنگ معانی دیگر : (فرانسه: کی زنده باد؟) کجا میروی؟، (دستور پاسدار به عابر) اسم شب چیست؟، ایست!، بگو کیستی؟ on the quivive گوش به زنگ، هوشیار، مراقب، به حالت آمادهباش، مراقب، گوش بزنگ

qui vive

<hr> معنی : کنایه، نیرنگ در سخن، نیش کلام، زبان بازی کردن، ایهام گویی کردن <hr> معانی دیگر : (برای احتراز از مطلبی) حاشیه رفتن، لفاظی کردن، از زیر پرسش در رفتن، طفره رفتن، خرده گیری بی جا، بحث سر هیچ و پوچ، (در اصل) با لغات بازی کردن، جناس ساختن، محاجه، محاجه کردن

معنی : کنایه، نیرنگ در سخن، نیش کلام، زبان بازی کردن، ایهام گویی کردن معانی دیگر : (برای احتراز از مطلبی) حاشیه رفتن، لفاظی کردن، از زیر پرسش در رفتن، طفره رفتن، خرده گیری بی جا، بحث سر هیچ و پوچ، (در اصل) با لغات بازی کردن، جناس ساختن، محاجه، محاجه کردن

quibble

<hr> (خوراک پنیر و گوشت و اسفناج که در لایه ای از خمیر ماکارونی پیچیده و طبخ شده است) کیش

(خوراک پنیر و گوشت و اسفناج که در لایه ای از خمیر ماکارونی پیچیده و طبخ شده است) کیش

quiche

<hr> معنی : تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری <hr> معانی دیگر : (قدیمی) زنده، جاندار، سیز، بی تاخیر، بی درنگ، جست، چالاک، تندکار، تنددست، زودگذر، ناپایا، سریع الانتقال، زودفهم، زودآموز، زیرک، تیزهوش، حساس، زودیاب، زودخشم، آتشی، جوشی، (پیچ جاده و غیره) تند، به تندی، به سرعت، احساسات ژرف، دل، (قدیمی) آبستن، گوشت حساس زیر ناخن، گوشت ناخن

معنی : تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری معانی دیگر : (قدیمی) زنده، جاندار، سیز، بی تاخیر، بی درنگ، جست، چالاک، تندکار، تنددست، زودگذر، ناپایا، سریع الانتقال، زودفهم، زودآموز، زیرک، تیزهوش، حساس، زودیاب، زودخشم، آتشی، جوشی، (پیچ جاده و غیره) تند، به تندی، به سرعت، ا

quick

quick fix

quick look

<hr> (عامیانه) 1- تند دست در تیر اندازی 2- هشیار، فرز، تند کار، زرنگ، زبل

(عامیانه) 1- تند دست در تیر اندازی 2- هشیار، فرز، تند کار، زرنگ، زبل

quick on the trigger

quick ratio

<hr> تندی، تندخویی، تیزمزاجی

تندی، تندخویی، تیزمزاجی

quick temper

<hr> معنی : جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن <hr> معانی دیگر : زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، شتاباندن، تند کردن، سرعت دادن، تسریع کردن، (مثلا جنین) نشانه ی زندگی از خود بروز دادن، (از درون رحم) لگد زدن، تکان خوردن، جان گرفتن، تند شدن، شتابیدن، سرعت گرفتن، تندکردن، جان دادن، روح بخشیدن، زنده کردن، نیروبخشیدن به، تندشدن

معنی : جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن معانی دیگر : زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن، به هیجان آوردن، شتاباندن، تند کردن، سرعت دادن، تسریع کردن، (مثلا جنین) نشانه ی زندگی از خود بروز داد

quicken

<hr> نیروبخش، مهیج، زنده کننده، احیاکننده

نیروبخش، مهیج، زنده کننده، احیاکننده

quickening

<hr> هر چیزی که به تندی انجام شود: تند، عجولانه، باشتاب، فوری، بی معطلی، (عامیانه)، فیلم سینمایی که ارزان و باشتاب تهیه شده، quicky چیزیکه بسرعت انجام شود

هر چیزی که به تندی انجام شود: تند، عجولانه، باشتاب، فوری، بی معطلی، (عامیانه)، فیلم سینمایی که ارزان و باشتاب تهیه شده، quicky چیزیکه بسرعت انجام شود

quickie

<hr> معنی : اهک زنده، اهک خام <hr> معانی دیگر : آهک زنده، اهک اب ندیده، اهک زنده، اهک خام

معنی : اهک زنده، اهک خام معانی دیگر : آهک زنده، اهک اب ندیده، اهک زنده، اهک خام

quicklime

<hr> معنی : بزودی، سبک، بسرعت، سریعا <hr> معانی دیگر : تند

معنی : بزودی، سبک، بسرعت، سریعا معانی دیگر : تند

quickly

<hr> معنی : سرعت، فرزی <hr> معانی دیگر : تندی، زودی، جلدی، فوریت، زودفهمی، سرعت انتقال، زودیابی

معنی : سرعت، فرزی معانی دیگر : تندی، زودی، جلدی، فوریت، زودفهمی، سرعت انتقال، زودیابی

quickness

<hr> معنی : دام، تله، ریگ روان، ماسه متحرک <hr> معانی دیگر : شن لغزنده، باتلاق شنی (که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد)، شن فروکش، ریگ روان، دزدریگ

معنی : دام، تله، ریگ روان، ماسه متحرک معانی دیگر : شن لغزنده، باتلاق شنی (که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد)، شن فروکش، ریگ روان، دزدریگ

quicksand

<hr> معنی : جیوه، سیماب <hr> معانی دیگر : سیماب (بیشتر می گویند: mercury)، با جیوه پوشاندن، سیماب پوش کردن، سیماب، جیوه، طبع سیمابی، جیوه زدن به

معنی : جیوه، سیماب معانی دیگر : سیماب (بیشتر می گویند: mercury)، با جیوه پوشاندن، سیماب پوش کردن، سیماب، جیوه، طبع سیمابی، جیوه زدن به

quicksilver

<hr> معنی : رقص تند، گام سریع <hr> معانی دیگر : (مشق سربازان و غیره) گام تند (برای قدم تند رفتن)، تند گام، (موسیقی) مارش تند گام، مارش قدم تند، گام تند، قدم تند

معنی : رقص تند، گام سریع معانی دیگر : (مشق سربازان و غیره) گام تند (برای قدم تند رفتن)، تند گام، (موسیقی) مارش تند گام، مارش قدم تند، گام تند، قدم تند

quickstep

<hr> معنی : نشخوار، نشخوار کردن <hr> معانی دیگر : تکه (به ویژه تکه ی تنباکوی به هم فشرده که در دهان می جوند)، (انگلیس - عامیانه) یک پوند، یک لیره

معنی : نشخوار، نشخوار کردن معانی دیگر : تکه (به ویژه تکه ی تنباکوی به هم فشرده که در دهان می جوند)، (انگلیس - عامیانه) یک پوند، یک لیره

quid

<hr> معنی : تعویض، جبران، عوض، در عوض، بجای <hr> معانی دیگر : (لاتین)، تلافی، عمل متقابل، عمل به مثل، لاتین درعو­، عو­، تعوی­

معنی : تعویض، جبران، عوض، در عوض، بجای معانی دیگر : (لاتین)، تلافی، عمل متقابل، عمل به مثل، لاتین درعو­، عو­، تعوی­

quid pro quo

<hr> معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم <hr> معانی دیگر : خموشی، سکون، بی حرکتی، خاموشی، جزم

معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم معانی دیگر : خموشی، سکون، بی حرکتی، خاموشی، جزم

quiescence

<hr> معنی : ساکن، خاموش <hr> معانی دیگر : آرام، غیر فعال، ناکنشور

معنی : ساکن، خاموش معانی دیگر : آرام، غیر فعال، ناکنشور

quiescent

<hr> معنی : ارامش، سکون، رفاه، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش، ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، ساکت کردن، تسکین دادن، ارام کردن <hr> معانی دیگر : آرام، بی موج، خونسرد، بی سر و صدا، خلوت، دور افتاده، (بازرگانی) کساد، کم فعالیت، کم معامله، سکوت، بی صدایی، آرامش، ناجنبایی، آرامی، صفا، خونسردی، ملایمت، آرام کردن، آراماندن، آسودن، فرو نشاندن، (با: down) فرو نشستن، بی حرکت، بی تکان، آسوده، (حقوق) قباله را معتبر کردن

معنی : ارامش، سکون، رفاه، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش، ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، ساکت کردن، تسکین دادن، ارام کردن معانی دیگر : آرام، بی موج، خونسرد، بی سر و صدا، خلوت، دور افتاده، (بازرگانی) کساد، کم فعالیت، کم معامله، سکوت، بی صدایی، آرامش، ناجنبایی، آرامی، صفا، خونسردی، ملایمت، آرام ک

quiet

<hr> معنی : ارام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن <hr> معانی دیگر : (انگلیس) آرام کردن، خواباندن، quiet ارام کردن

معنی : ارام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن معانی دیگر : (انگلیس) آرام کردن، خواباندن، quiet ارام کردن

quieten

<hr> معنی : ارام کننده <hr> معانی دیگر : ارامتر

معنی : ارام کننده معانی دیگر : ارامتر

quieter

<hr> معنی : سکوت، تسلیم، ارامش گرایی، فرقه متصوفه اهل سکوت <hr> معانی دیگر : آرامش گرایی

معنی : سکوت، تسلیم، ارامش گرایی، فرقه متصوفه اهل سکوت معانی دیگر : آرامش گرایی

quietism

<hr> معنی : ملایم <hr> معانی دیگر : اهسته، بیصدا، به ارامی، باشکیب

معنی : ملایم معانی دیگر : اهسته، بیصدا، به ارامی، باشکیب

quietly

<hr> معنی : ملایمت، ارامش، سکون <hr> معانی دیگر : quietude repose : ارامش

معنی : ملایمت، ارامش، سکون معانی دیگر : quietude repose : ارامش

quietness

<hr> معنی : ارامش، سکون <hr> معانی دیگر : آرامش، آسودگی، صفا، سکوت

معنی : ارامش، سکون معانی دیگر : آرامش، آسودگی، صفا، سکوت

quietude

<hr> معنی : تبرئه، برائت، مفاصا، رهایی، پاکی <hr> معانی دیگر : (از مسئولیت یا شغل یا بدهی) خلاصی، معاف سازی، مرگ، قالب تهی سازی، موت، هر چیز کشنده، مرگ بار، مرگ آور، مهلک، خلاصی

معنی : تبرئه، برائت، مفاصا، رهایی، پاکی معانی دیگر : (از مسئولیت یا شغل یا بدهی) خلاصی، معاف سازی، مرگ، قالب تهی سازی، موت، هر چیز کشنده، مرگ بار، مرگ آور، مهلک، خلاصی

quietus

<hr> (انگلیس) حلقه ی مو، طره، (خودمانی - زننده) زن خراب، تک پران

(انگلیس) حلقه ی مو، طره، (خودمانی - زننده) زن خراب، تک پران

quiff

<hr> معنی : خار، تیغ جوجه تیغی، قلم پر، ساقه تو خالی پر، چین دادن <hr> معانی دیگر : شاه پر، شهپر، پر بزرگ، شهبال، دسته ی پر (که از آن قلم می ساختند)، ساقه ی پر (رجوع شود به: تصویر: feather)، (جوجه تیغی) تیغ، (ساخته شده از ساقه ی پر) قلم، مضراب، زخمه، نی لبک، (بافندگی) دوک، بوبین، ماسوره، قرقره، میله ی توخالی، ساقه ی توخالی، (پارچه را) لوله لوله کردن و دوختن، چین لوله ای دادن، (ریسمان) دور دوک یا ماسوره پیچیدن، از پر پوشاندن، پرپوش کردن، (مثلا با تیغ جوجه تیغی) سوراخ کردن، پر کندن، پر بلند بال پرنده، پر کندن از

معنی : خار، تیغ جوجه تیغی، قلم پر، ساقه تو خالی پر، چین دادن معانی دیگر : شاه پر، شهپر، پر بزرگ، شهبال، دسته ی پر (که از آن قلم می ساختند)، ساقه ی پر (رجوع شود به: تصویر: feather)، (جوجه تیغی) تیغ، (ساخته شده از ساقه ی پر) قلم، مضراب، زخمه، نی لبک، (بافندگی) دوک، بوبین، ماسوره، قرقره، میله ی توخالی،

quill

quill pen

<hr> معنی : لحاف، بالا پوش، لحاف دوختن، مثل لحاف دوختن <hr> معانی دیگر : (مانند لحاف) دوختن، آجیدن، آژیدن، لحاف دوزی کردن، بر هم دوختن، شب پوش، شپوش، رجوع شود به: poultice، هر چیز لحاف مانند: لایه، نرم لایه، لایی

معنی : لحاف، بالا پوش، لحاف دوختن، مثل لحاف دوختن معانی دیگر : (مانند لحاف) دوختن، آجیدن، آژیدن، لحاف دوزی کردن، بر هم دوختن، شب پوش، شپوش، رجوع شود به: poultice، هر چیز لحاف مانند: لایه، نرم لایه، لایی

quilt

quilted

<hr> معنی : لحاف دوز <hr> معانی دیگر : لحاف دوز

معنی : لحاف دوز معانی دیگر : لحاف دوز

quilter

<hr> لحاف دوزی، پارچه ی لحافی، اجیده، کاراجیده، پنبه دار، پارچه لحافی

لحاف دوزی، پارچه ی لحافی، اجیده، کاراجیده، پنبه دار، پارچه لحافی

واژه های حرف "q" - جملات نمونه