جملات نمونه

<hr> مانع شونده، سرکوب کننده

مانع شونده، سرکوب کننده

repressive

<hr> معنی : مانع شونده، عامل مانع شونده <hr> معانی دیگر : (به ویژه در مورد آنزیم یا زیما) سرکوبگر (represser هم می نویسند)

معنی : مانع شونده، عامل مانع شونده معانی دیگر : (به ویژه در مورد آنزیم یا زیما) سرکوبگر (represser هم می نویسند)

repressor

<hr> معنی : مهلت، تاخیر، مجازات کسی را بتعویق انداختن <hr> معانی دیگر : (اعدام یا مجازات و غیره را) به تعویق انداختن، پس افکندن، واپساندن، زنهاریدن، تعویق اعدام، عقب انداختن تاریخ اعدام، تعویق مجازات، پس افکنی کیفر، (درد یا مشکلات و غیره) پس افکنی، تسکین موقتی، آرام سازی ناپا، ایمنی ناپا، رخصت

معنی : مهلت، تاخیر، مجازات کسی را بتعویق انداختن معانی دیگر : (اعدام یا مجازات و غیره را) به تعویق انداختن، پس افکندن، واپساندن، زنهاریدن، تعویق اعدام، عقب انداختن تاریخ اعدام، تعویق مجازات، پس افکنی کیفر، (درد یا مشکلات و غیره) پس افکنی، تسکین موقتی، آرام سازی ناپا، ایمنی ناپا، رخصت

reprieve

<hr> معنی : سرزنش، مجازات، توبیخ، سرزنش و توبیخ رسمی، مجازات کردن، تنبیه کردن، سرزنش کردن <hr> معانی دیگر : مواخذه، سرکوفت، سرزنش (به ویژه از مهتر به کهتر)، بازخواست، کواژ، توبیخ کردن، مواخذه کردن، بازخواست کردن، سرکوفت زدن، گواژ کردن، سرزنش و توبی&nbsp; رسمی

معنی : سرزنش، مجازات، توبیخ، سرزنش و توبیخ رسمی، مجازات کردن، تنبیه کردن، سرزنش کردن معانی دیگر : مواخذه، سرکوفت، سرزنش (به ویژه از مهتر به کهتر)، بازخواست، کواژ، توبیخ کردن، مواخذه کردن، بازخواست کردن، سرکوفت زدن، گواژ کردن، سرزنش و توبی رسمی

reprimand

<hr> معنی : چاپ تازه، چاپ جدید، دو بار چاپ کردن، مجددا بطبع رساندن <hr> معانی دیگر : تجدید چاپ کردن یا شدن، چاپ مجدد، بازچاپ، رجوع شود به: offprint، کتاب (یا مقاله و غیره) تجدید چاپ شده

معنی : چاپ تازه، چاپ جدید، دو بار چاپ کردن، مجددا بطبع رساندن معانی دیگر : تجدید چاپ کردن یا شدن، چاپ مجدد، بازچاپ، رجوع شود به: offprint، کتاب (یا مقاله و غیره) تجدید چاپ شده

reprint

<hr> معنی : جبران، تلافی، انتقام <hr> معانی دیگر : (به ویژه در جنگ) تلافی، وادریابی، شیان، خونخواهی، (در اصل) به زور گرفتن مال به تلافی خسارات وارد شده از طرف دشمن، اعمال زور (ولی نه توسل به جنگ) برعلیه کشور دیگر (به منظور احقاق حق)، تلافی کردن

معنی : جبران، تلافی، انتقام معانی دیگر : (به ویژه در جنگ) تلافی، وادریابی، شیان، خونخواهی، (در اصل) به زور گرفتن مال به تلافی خسارات وارد شده از طرف دشمن، اعمال زور (ولی نه توسل به جنگ) برعلیه کشور دیگر (به منظور احقاق حق)، تلافی کردن

reprisal

<hr> معنی : نوبت، برگشت، وهله، تلافی کردن <hr> معانی دیگر : (انگلیس - معمولا جمع) قسط سالیانه که (بابت اجاره بها یا اندوخته و غیره) از درآمد ملک کسر می شود، (موسیقی) رجوع شود به: recapitulation، تکرار بخشی از آواز یا آهنگ، باز انجام، بسکرد، خسارت، خرج

معنی : نوبت، برگشت، وهله، تلافی کردن معانی دیگر : (انگلیس - معمولا جمع) قسط سالیانه که (بابت اجاره بها یا اندوخته و غیره) از درآمد ملک کسر می شود، (موسیقی) رجوع شود به: recapitulation، تکرار بخشی از آواز یا آهنگ، باز انجام، بسکرد، خسارت، خرج

reprise

<hr> معنی : سب، ننگ، سرزنش، مذمت، رسوایی، ملامت، طعنه، عیب جویی، توبیخ، سرکوفت، سرکوفت دادن، طعنه زدن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، سرزنش کردن، خوار کردن <hr> معانی دیگر : عیبجویی کردن، گله کردن، نکوهیدن، (نادر) بی آبرو کردن، آبروریزی کردن، موجب شرمندگی بودن یا شدن، نکوهش، تواژ، بیغار، شرمندگی، مایه ی ننگ، توبی

معنی : سب، ننگ، سرزنش، مذمت، رسوایی، ملامت، طعنه، عیب جویی، توبیخ، سرکوفت، سرکوفت دادن، طعنه زدن، ملامت کردن، عیب جویی کردن از، سرزنش کردن، خوار کردن معانی دیگر : عیبجویی کردن، گله کردن، نکوهیدن، (نادر) بی آبرو کردن، آبروریزی کردن، موجب شرمندگی بودن یا شدن، نکوهش، تواژ، بیغار، شرمندگی، مایه ی ننگ، ت

reproach

<hr> معنی : طعنه امیز، پرسرزنش، ملامت امیز <hr> معانی دیگر : نکوهش آمیز، عیبجویانه، ملامت آمیز، گله آمیز

معنی : طعنه امیز، پرسرزنش، ملامت امیز معانی دیگر : نکوهش آمیز، عیبجویانه، ملامت آمیز، گله آمیز

reproachful

<hr> بطور سرزنش امیز، بطور ننگ اوریا خفت اور

بطور سرزنش امیز، بطور ننگ اوریا خفت اور

reproachfully

<hr> معنی : بد اخلاق، فاسد، مردود، هرزه <hr> معانی دیگر : (شدیدا) مردود شناختن، ناپسند شمردن، مخالف بودن، خبیث، بدجنس، رذل، (الهیات) لعنت کردن، (الهیات) آدم ملعون، جهنمی، دوزخی، لعنت شده، محرومیت

معنی : بد اخلاق، فاسد، مردود، هرزه معانی دیگر : (شدیدا) مردود شناختن، ناپسند شمردن، مخالف بودن، خبیث، بدجنس، رذل، (الهیات) لعنت کردن، (الهیات) آدم ملعون، جهنمی، دوزخی، لعنت شده، محرومیت

reprobate

reprocess

<hr> معنی : تکثیر کردن، دوباره ساختن، چاپ کردن، فرااوردن، دو بار تولید کردن، باز عمل آوردن <hr> معانی دیگر : دوباره ایجاد کردن، تولیدمثل کردن، نوزایی کردن، زاییدن، بازآورش کردن، (تصویر یا نوشته یا آوا) تکثیر کردن، وستادن، هنگفتاندن، دوباره تولید کردن، باز فروردن، دوباره فرآوری کردن، (دوباره) در نظر مجسم کردن، (از راه حافظه یا تخیل) گذشته را تن مند یا زنده کردن، تکرار کردن

معنی : تکثیر کردن، دوباره ساختن، چاپ کردن، فرااوردن، دو بار تولید کردن، باز عمل آوردن معانی دیگر : دوباره ایجاد کردن، تولیدمثل کردن، نوزایی کردن، زاییدن، بازآورش کردن، (تصویر یا نوشته یا آوا) تکثیر کردن، وستادن، هنگفتاندن، دوباره تولید کردن، باز فروردن، دوباره فرآوری کردن، (دوباره) در نظر مجسم کردن،

reproduce

<hr> معنی : قابلیت تکثیر، قابلیت ساخت یا تولید مجدد <hr> معانی دیگر : قابلیت تکثیر، قابلیت ساخت یا تولید مجدد

معنی : قابلیت تکثیر، قابلیت ساخت یا تولید مجدد معانی دیگر : قابلیت تکثیر، قابلیت ساخت یا تولید مجدد

reproducibility

<hr> معنی : تجدید پذیر، قابل تولید مجدد <hr> معانی دیگر : قابل تکثیر

معنی : تجدید پذیر، قابل تولید مجدد معانی دیگر : قابل تکثیر

reproducible

<hr> معنی : هم اوری، تولید مثل، تکثیر، فرااوری، فرااورده، توالد و تناسل <hr> معانی دیگر : تولید مجدد، بازفرآوری، بازفرورد، ایجاد مجدد، بازفراهم آوری، بازساخت، (جانور یا گیاه) تولید مثل، بازآورش، نوزایی، (دستگاه های صوتی) پخش، روگرفت، نسخه، بدل

معنی : هم اوری، تولید مثل، تکثیر، فرااوری، فرااورده، توالد و تناسل معانی دیگر : تولید مجدد، بازفرآوری، بازفرورد، ایجاد مجدد، بازفراهم آوری، بازساخت، (جانور یا گیاه) تولید مثل، بازآورش، نوزایی، (دستگاه های صوتی) پخش، روگرفت، نسخه، بدل

reproduction

<hr> معنی : تناسلی، فرااور <hr> معانی دیگر : وابسته به تولید مجدد، بازفرآور، بازفروردی، بازساختی، بازآور، بازآورشی، نوزایشی، وابسته به پخش صدا، آواپخشی، مولد

معنی : تناسلی، فرااور معانی دیگر : وابسته به تولید مجدد، بازفرآور، بازفروردی، بازساختی، بازآور، بازآورشی، نوزایشی، وابسته به پخش صدا، آواپخشی، مولد

reproductive

reprogram

<hr> معنی : سب، سرزنش، عتاب، ملامت، طعنه، نکوهش، توبیخ ملایم <hr> معانی دیگر : بیغار، انتقاد، خرده گیری (reproval هم می گویند)، توبی&nbsp; ملایم

معنی : سب، سرزنش، عتاب، ملامت، طعنه، نکوهش، توبیخ ملایم معانی دیگر : بیغار، انتقاد، خرده گیری (reproval هم می گویند)، توبی ملایم

reproof

<hr> معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن <hr> معانی دیگر : نکوهیدن، انتقاد کردن، خرده گیری کردن، اظهار ناخشنودی کردن، ناخرسندی نشان دادن، مخالفت نشان دادن، (مهجور- استدلال و غیره) رد کردن، بطلان (چیزی را) ثابت کردن

معنی : سرزنش کردن، ملامت کردن، عتاب کردن، نکوهش کردن معانی دیگر : نکوهیدن، انتقاد کردن، خرده گیری کردن، اظهار ناخشنودی کردن، ناخرسندی نشان دادن، مخالفت نشان دادن، (مهجور- استدلال و غیره) رد کردن، بطلان (چیزی را) ثابت کردن

reprove

reprover

reprovingly

<hr> معنی : ادم پست، خزنده، حیوان خزنده، سینه مال رونده <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) خزنده (انواع خزندگان رده ی reptilia مانند مار و مارمولک و لاک پشت و سوسمار و غیره که خونسرد و مهره دار هستند)، رجوع شود به: reptilian

معنی : ادم پست، خزنده، حیوان خزنده، سینه مال رونده معانی دیگر : (جانور شناسی) خزنده (انواع خزندگان رده ی reptilia مانند مار و مارمولک و لاک پشت و سوسمار و غیره که خونسرد و مهره دار هستند)، رجوع شود به: reptilian

reptile

<hr> معنی : خزنده <hr> معانی دیگر : وابسته به خزندگان، موذی، آب زیرکاه، پست فطرت

معنی : خزنده معانی دیگر : وابسته به خزندگان، موذی، آب زیرکاه، پست فطرت

reptilian

<hr> معنی : جمهوری <hr> معانی دیگر : نظام جمهوری، حکومت جمهوری، گروه (به ویژه اگر دارای حقوق و هدف برابر باشند)

معنی : جمهوری معانی دیگر : نظام جمهوری، حکومت جمهوری، گروه (به ویژه اگر دارای حقوق و هدف برابر باشند)

republic

republic of the congo

<hr> معنی : اجتماعی، جمهوری، گروهی، جمهوری خواه <hr> معانی دیگر : وابسته به نظام جمهوری، (r - آمریکا) حزب جمهوریخواه، عضو حزب جمهوریخواه، جمهوری گرای، جمهوریخواهانه، جمهوری گرایانه

معنی : اجتماعی، جمهوری، گروهی، جمهوری خواه معانی دیگر : وابسته به نظام جمهوری، (r - آمریکا) حزب جمهوریخواه، عضو حزب جمهوریخواه، جمهوری گرای، جمهوریخواهانه، جمهوری گرایانه

republican

<hr> (آمریکا) حزب جمهوریخواه (که در سال 1854 برای مخالفت با گسترش برده داری تاسیس شد)

(آمریکا) حزب جمهوریخواه (که در سال 1854 برای مخالفت با گسترش برده داری تاسیس شد)

republican party

<hr> معنی : جمهوریخواهی <hr> معانی دیگر : جمهوری گرایی، اصول جمهوریت

معنی : جمهوریخواهی معانی دیگر : جمهوری گرایی، اصول جمهوریت

republicanism

<hr> معنی : انکار کردن، منکر شدن، رد کردن <hr> معانی دیگر : حاشا کردن، زیر (چیزی) زدن، باطل شمردن، نپذیرفتن، شانه خالی کردن، (ازدواج یا نامزدی را) لغو کردن، به هم زدن، جدا شدن

معنی : انکار کردن، منکر شدن، رد کردن معانی دیگر : حاشا کردن، زیر (چیزی) زدن، باطل شمردن، نپذیرفتن، شانه خالی کردن، (ازدواج یا نامزدی را) لغو کردن، به هم زدن، جدا شدن

repudiate

<hr> معنی : انکار، ردی <hr> معانی دیگر : انکار، ردی

معنی : انکار، ردی معانی دیگر : انکار، ردی

repudiation

<hr> معنی : مخالفت، نا سازگاری، تناقض، مغایرت <hr> معانی دیگر : انزجار، تنفر، بیزاری، دلزدگی، وازدگی، نفرت، آریغ، تضاد، پادش، ناسازی، ناهمخوانی (repugnancy هم می گویند)

معنی : مخالفت، نا سازگاری، تناقض، مغایرت معانی دیگر : انزجار، تنفر، بیزاری، دلزدگی، وازدگی، نفرت، آریغ، تضاد، پادش، ناسازی، ناهمخوانی (repugnancy هم می گویند)

repugnance

<hr> معنی : زننده، مخالف، متناقض، عنیف، طاقت فرسا، تنفرانگیز <hr> معانی دیگر : مشمئز کننده، بیزارگر، آریغ انگیز، نفرت انگیز، دلزن، ضد و نقیض، متضاد، پادمند، ناهمخوان، مغایر، خصم آمیز، کیاگن، دشمن، متخاصم، هم جنگ

معنی : زننده، مخالف، متناقض، عنیف، طاقت فرسا، تنفرانگیز معانی دیگر : مشمئز کننده، بیزارگر، آریغ انگیز، نفرت انگیز، دلزن، ضد و نقیض، متضاد، پادمند، ناهمخوان، مغایر، خصم آمیز، کیاگن، دشمن، متخاصم، هم جنگ

repugnant

<hr> معنی : رد، پس زنی، دفع، راندن، دفع کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه حمله ی دشمن) دفع کردن، پس راندن، عقب راندن، پس زدن، نپذیرفتن، رد کردن، وازدن، سرخورده کردن، رماندن، تنفرانگیز بودن، بیزار کردن، منزجر کردن، مشمئز کردن، طرد، ناپذیرش، امتناع، سرباززنی، وازنی، پادزنی

معنی : رد، پس زنی، دفع، راندن، دفع کردن معانی دیگر : (به ویژه حمله ی دشمن) دفع کردن، پس راندن، عقب راندن، پس زدن، نپذیرفتن، رد کردن، وازدن، سرخورده کردن، رماندن، تنفرانگیز بودن، بیزار کردن، منزجر کردن، مشمئز کردن، طرد، ناپذیرش، امتناع، سرباززنی، وازنی، پادزنی

repulse

<hr> معنی : تنفر، دشمنی، عقب زنی، دفع <hr> معانی دیگر : بیزاری، دلزدگی، سرخوردگی، آریغ، اکراه، پس رانی، پس زنی، پادزنی، (فیزیک) رانش، عدم پذیرش، تنقر

معنی : تنفر، دشمنی، عقب زنی، دفع معانی دیگر : بیزاری، دلزدگی، سرخوردگی، آریغ، اکراه، پس رانی، پس زنی، پادزنی، (فیزیک) رانش، عدم پذیرش، تنقر

repulsion

<hr> معنی : زننده، دافع، متنفر کننده، تنفر اور <hr> معانی دیگر : رانشگر، رانشی، دافعه، بیزار کننده، وازننده، دلزن، آریغ انگیز، تنفرآور، مشمئزکننده، منزجر کننده، پس زن، پس ران، پسکوب

معنی : زننده، دافع، متنفر کننده، تنفر اور معانی دیگر : رانشگر، رانشی، دافعه، بیزار کننده، وازننده، دلزن، آریغ انگیز، تنفرآور، مشمئزکننده، منزجر کننده، پس زن، پس ران، پسکوب

repulsive

repurchase

<hr> معنی : مشهور، قابل اطمینان، قابل شهرت <hr> معانی دیگر : خوشنام، نیک نام، بهنام، معتبر، آبرومند، (کاربرد واژه و غیره) شایسته، استانده، بهنجار

معنی : مشهور، قابل اطمینان، قابل شهرت معانی دیگر : خوشنام، نیک نام، بهنام، معتبر، آبرومند، (کاربرد واژه و غیره) شایسته، استانده، بهنجار

reputable

reputably

<hr> معنی : اوازه، سابقه، شهرت، اعتبار، خوشنامی، اب رو، اشتهار، نیکنامی <hr> معانی دیگر : نام، آوازه، شهرت (خوب یا بد)، وجهه، حسن شهرت، بهنامی، نام نیک، آبرو، ناموس، حیثیت

معنی : اوازه، سابقه، شهرت، اعتبار، خوشنامی، اب رو، اشتهار، نیکنامی معانی دیگر : نام، آوازه، شهرت (خوب یا بد)، وجهه، حسن شهرت، بهنامی، نام نیک، آبرو، ناموس، حیثیت

reputation

<hr> معنی : سابقه، اشتهار، اوازه داشتن، شهرت داشتن، شمردن، فرض کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا به حالت مجهول) شهرت داشتن به، معروف بودن به، (در افواه) شایع بودن، شهرت، آوازه، نام (رجوع شود به: reputation)، فر­ کردن

معنی : سابقه، اشتهار، اوازه داشتن، شهرت داشتن، شمردن، فرض کردن معانی دیگر : (معمولا به حالت مجهول) شهرت داشتن به، معروف بودن به، (در افواه) شایع بودن، شهرت، آوازه، نام (رجوع شود به: reputation)، فر­ کردن

repute

<hr> معنی : مشهور، خوشنام <hr> معانی دیگر : شایع، در افواه، گفته شده

معنی : مشهور، خوشنام معانی دیگر : شایع، در افواه، گفته شده

reputed

<hr> در نظر مردم، بطور مشهور

در نظر مردم، بطور مشهور

reputedly

<hr> معنی : درخواست، طلب، خواهش، خواست، ابرام، تقاضا، خواستار شدن، تمنا کردن، درخواست کردن، طلب کردن، طلبیدن، خواهش کردن، تقاضا کردن <hr> معانی دیگر : (با: in) مورد درخواست، پرخواستار، پرخواهان، خواهان شدن، رو انداختن، (معمولا قبل از that یا مصدر)، دعوت کردن، خواسته

معنی : درخواست، طلب، خواهش، خواست، ابرام، تقاضا، خواستار شدن، تمنا کردن، درخواست کردن، طلب کردن، طلبیدن، خواهش کردن، تقاضا کردن معانی دیگر : (با: in) مورد درخواست، پرخواستار، پرخواهان، خواهان شدن، رو انداختن، (معمولا قبل از that یا مصدر)، دعوت کردن، خواسته

واژه های حرف "r" - جملات نمونه