جملات نمونه

<hr> معنی : نماز میت، نماز وحشت <hr> معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک) نماز میت، عشای ربانی برای روح مرده (یا مردگان)، فاتحه

معنی : نماز میت، نماز وحشت معانی دیگر : (کلیسای کاتولیک) نماز میت، عشای ربانی برای روح مرده (یا مردگان)، فاتحه

requiem

<hr> معنی : خواستن، مستلزم بودن، نیاز داشتن، لازم دانستن، لازم بودن، لازم داشتن <hr> معانی دیگر : (بنا به اختیارات محوله یا حق و غیره) خواستن، اصرار کردن، تاکید کردن، دستور دادن، فرمان دادن، بایسته بودن، الزام آور بودن یا کردن، ملزم کردن، حکم کردن، ناگزیر بودن، (قدیمی) تمنا کردن، خواهش کردن، (نادر) مطالبه کردن، بایستن

معنی : خواستن، مستلزم بودن، نیاز داشتن، لازم دانستن، لازم بودن، لازم داشتن معانی دیگر : (بنا به اختیارات محوله یا حق و غیره) خواستن، اصرار کردن، تاکید کردن، دستور دادن، فرمان دادن، بایسته بودن، الزام آور بودن یا کردن، ملزم کردن، حکم کردن، ناگزیر بودن، (قدیمی) تمنا کردن، خواهش کردن، (نادر) مطالبه کرد

require

<hr> معنی : خواسته، ضروری، بایسته

معنی : خواسته، ضروری، بایسته

required

<hr> معنی : الزام، تقاضا، نیاز، ایجاب، نیازمندی، احتیاج، التزام، مقرره، دربایست <hr> معانی دیگر : بایستگی، (جمع) شرایط، پیش نیازها، مقتضیات، لازم

معنی : الزام، تقاضا، نیاز، ایجاب، نیازمندی، احتیاج، التزام، مقرره، دربایست معانی دیگر : بایستگی، (جمع) شرایط، پیش نیازها، مقتضیات، لازم

requirement

<hr> معنی : مقررات <hr> معانی دیگر : احتیاجات بازرگانى : شرایط لازم علوم نظامى : نیازمندیها

معنی : مقررات معانی دیگر : احتیاجات بازرگانى : شرایط لازم علوم نظامى : نیازمندیها

requirements

<hr> معنی : احتیاج، لازمه، شرط لازم، چیز ضروری، بایسته، ضروری <hr> معانی دیگر : لازم، نیازین، مورد نیاز، چیز مورد نیاز

معنی : احتیاج، لازمه، شرط لازم، چیز ضروری، بایسته، ضروری معانی دیگر : لازم، نیازین، مورد نیاز، چیز مورد نیاز

requisite

<hr> معنی : ضبط، تقاضا، چیز مورد تقاضا، باز گرفتن، درخواست، مصادره کردن، درخواست رسمی کردن <hr> معانی دیگر : درخواست رسمی (طبق اختیارات محوله یا حق و غیره)، خواسته، درخواستنامه، تقاضانامه، دستور کتبی، بایستگی، پیش نیاز، الزام، (جمع) شرایط لازم، درخواست استرداد مجرم (از کشور دیگر)، به کارگیری، مورد نیاز، (به زور یا بنا به اختیارات محوله) گرفتن، تصاحب کردن، (نادر) مطالبه کردن، خواستار شدن، سخره

معنی : ضبط، تقاضا، چیز مورد تقاضا، باز گرفتن، درخواست، مصادره کردن، درخواست رسمی کردن معانی دیگر : درخواست رسمی (طبق اختیارات محوله یا حق و غیره)، خواسته، درخواستنامه، تقاضانامه، دستور کتبی، بایستگی، پیش نیاز، الزام، (جمع) شرایط لازم، درخواست استرداد مجرم (از کشور دیگر)، به کارگیری، مورد نیاز، (به ز

requisition

<hr> معنی : عقبی، تاوان، ثواب، سزا <hr> معانی دیگر : اجر، پاداش، عوض، پاس

معنی : عقبی، تاوان، ثواب، سزا معانی دیگر : اجر، پاداش، عوض، پاس

requital

<hr> معنی : جبران کردن، پاداش دادن، تاوان دادن، سزا دادن <hr> معانی دیگر : اجر دادن، عوض دادن، تلافی کردن، (عشق و دوستی و غیره) عمل به مثل کردن، کیفر دادن

معنی : جبران کردن، پاداش دادن، تاوان دادن، سزا دادن معانی دیگر : اجر دادن، عوض دادن، تلافی کردن، (عشق و دوستی و غیره) عمل به مثل کردن، کیفر دادن

requite

reread

<hr> از راه یا جاده ی دیگر فرستادن، تغییر مسیر دادن

از راه یا جاده ی دیگر فرستادن، تغییر مسیر دادن

reroute

<hr> معنی : نمایش مجدد فیلم، عمل دوباره دویدن، بار رانش، باز راندن <hr> معانی دیگر : دوباره دویدن (رجوع شود به: run)

معنی : نمایش مجدد فیلم، عمل دوباره دویدن، بار رانش، باز راندن معانی دیگر : دوباره دویدن (رجوع شود به: run)

rerun

rerunning

<hr> معنی : ماده، چیز، شیء، شیء بخصوص <hr> معانی دیگر : (حقوق)، شی، مخفف:، پژوهش، اندوخته، مسکن، ساکن است (در)، مستعفی، رضامند، (noun) شیئ، چیز، شیئ بخصوص، ماده

معنی : ماده، چیز، شیء، شیء بخصوص معانی دیگر : (حقوق)، شی، مخفف:، پژوهش، اندوخته، مسکن، ساکن است (در)، مستعفی، رضامند، (noun) شیئ، چیز، شیئ بخصوص، ماده

res ipsa loquitur

<hr> (حقوق) موضوع تصمیم گیری شده توسط دادگاه

(حقوق) موضوع تصمیم گیری شده توسط دادگاه

res judicata

<hr> معنی : فروش مجدد، حراج مجدد <hr> معانی دیگر : فروش چیز خریداری شده به شخص ثالث، بازفروش، پس فروش، پس فروشی، فروس مجدد

معنی : فروش مجدد، حراج مجدد معانی دیگر : فروش چیز خریداری شده به شخص ثالث، بازفروش، پس فروش، پس فروشی، فروس مجدد

resale

<hr> نقشه کشیدن، بمقیاس کوچکتری ترسیم کردن

نقشه کشیدن، بمقیاس کوچکتری ترسیم کردن

rescale

<hr> دوباره برنامه ریزی کردن، دوباره قرار گذاشتن (رجوع شود به: schedule)

دوباره برنامه ریزی کردن، دوباره قرار گذاشتن (رجوع شود به: schedule)

reschedule

<hr> معنی : لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن <hr> معانی دیگر : (قانون یا فرمان و غیره) فسخ کردن، باطل کردن، فس&nbsp; کردن

معنی : لغو کردن، فسخ کردن، باطل ساختن معانی دیگر : (قانون یا فرمان و غیره) فسخ کردن، باطل کردن، فس کردن

rescind

rescinded

<hr> معنی : فسخ، ابطال <hr> معانی دیگر : لغو، باطل سازی، بیهوده سازی

معنی : فسخ، ابطال معانی دیگر : لغو، باطل سازی، بیهوده سازی

rescission

<hr> معنی : رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ <hr> معانی دیگر : دستور رسمی، (امپراطوران روم و پاپ اعظم) فتوا، نسخه، رونوشت

معنی : رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ معانی دیگر : دستور رسمی، (امپراطوران روم و پاپ اعظم) فتوا، نسخه، رونوشت

rescript

<hr> معنی : رهایی، خلاصی، فراغت، نجات، رهایی دادن، خلاص کردن، نجات دادن، رهانیدن <hr> معانی دیگر : بوختن، رهایش، نجات بخشی، (حقوق - شخص یا مال حبس شده را) به زور آزاد کردن، تمرد کردن، تمرد (نسبت به قانون)

معنی : رهایی، خلاصی، فراغت، نجات، رهایی دادن، خلاص کردن، نجات دادن، رهانیدن معانی دیگر : بوختن، رهایش، نجات بخشی، (حقوق - شخص یا مال حبس شده را) به زور آزاد کردن، تمرد کردن، تمرد (نسبت به قانون)

rescue

rescue operation

<hr> معنی : رهادهنده، مستخلص کننده <hr> معانی دیگر : رهادهنده، مستخلص کننده

معنی : رهادهنده، مستخلص کننده معانی دیگر : رهادهنده، مستخلص کننده

rescuer

reseal

<hr> معنی : کاوش، تحقیق، تفحص، جستجو، تجسس، پژوهش، تتبع، پژوهش کردن، پژوهیدن <hr> معانی دیگر : کندوکاو، کندوکاو کردن، تحقیق کردن، تتبع کردن، بررسی کردن، وابسته به پژوهش، پژوهشی

معنی : کاوش، تحقیق، تفحص، جستجو، تجسس، پژوهش، تتبع، پژوهش کردن، پژوهیدن معانی دیگر : کندوکاو، کندوکاو کردن، تحقیق کردن، تتبع کردن، بررسی کردن، وابسته به پژوهش، پژوهشی

research

research and development

research laboratory

research report

researched

<hr> معنی : پژوهشگر <hr> معانی دیگر : پژوهشگر

معنی : پژوهشگر معانی دیگر : پژوهشگر

researcher

<hr> دوباره نشاندن، در جای دیگر نشاندن، صندلی جدید دادن

دوباره نشاندن، در جای دیگر نشاندن، صندلی جدید دادن

reseat

<hr> معنی : بریدن، تراشیدن، اره کردن <hr> معانی دیگر : (جراحی) بخشی از اندام یا استخوان را برداشتن، بخش بری کردن، بخش برداری کردن

معنی : بریدن، تراشیدن، اره کردن معانی دیگر : (جراحی) بخشی از اندام یا استخوان را برداشتن، بخش بری کردن، بخش برداری کردن

resect

resectable

<hr> معنی : قطع، طرد، برش <hr> معانی دیگر : (جراحی) بخش بری، بخش برداری، تراش

معنی : قطع، طرد، برش معانی دیگر : (جراحی) بخش بری، بخش برداری، تراش

resection

<hr> دوباره تخم افشاندن، خود رو سبزشدن

دوباره تخم افشاندن، خود رو سبزشدن

reseed

<hr> دوباره فروختن پس ازخرید

دوباره فروختن پس ازخرید

resell

<hr> معنی : شباهت، همانندی، تشابه، همشکلی <hr> معانی دیگر : همدیسی، همسانی، مانندگی، میزان همسانی یا همدیسی، (مهجور) ویژگی های ظاهری، مقایسه

معنی : شباهت، همانندی، تشابه، همشکلی معانی دیگر : همدیسی، همسانی، مانندگی، میزان همسانی یا همدیسی، (مهجور) ویژگی های ظاهری، مقایسه

resemblance

<hr> معنی : تشبیه کردن، مانستن، شباهت داشتن، مانند بودن، همانند کردن یا بودن <hr> معانی دیگر : همانند بودن (با)، همدیس بودن

معنی : تشبیه کردن، مانستن، شباهت داشتن، مانند بودن، همانند کردن یا بودن معانی دیگر : همانند بودن (با)، همدیس بودن

resemble

<hr> معنی : اظهار تنفر کردن از، خشمگین شدن از، رنجیدن از، اظهار رنجش کردن <hr> معانی دیگر : رنجیدن، بد آمدن، خوش نداشتن، دلخور شدن یا بودن، آزرده شدن، منزجر شدن از

معنی : اظهار تنفر کردن از، خشمگین شدن از، رنجیدن از، اظهار رنجش کردن معانی دیگر : رنجیدن، بد آمدن، خوش نداشتن، دلخور شدن یا بودن، آزرده شدن، منزجر شدن از

resent

<hr> معنی : بی میل <hr> معانی دیگر : رنجیده، دلخور، برزخ، ناخشنود، غیظی

معنی : بی میل معانی دیگر : رنجیده، دلخور، برزخ، ناخشنود، غیظی

resentful

resentfully

<hr> معنی : رنجش، خشم، غیظ، خلم <hr> معانی دیگر : دلخوری، ناخشنودی، خشمارنج

معنی : رنجش، خشم، غیظ، خلم معانی دیگر : دلخوری، ناخشنودی، خشمارنج

resentment

<hr> معنی : ذخیره، شرط، قید، احتیاط، ملاحظه، استثناء، کتمان، تقیه، قطعه زمین اختصاصی <hr> معانی دیگر : نگهداری، حفظ، نگهداشت، خودداری (از ابراز)، پرده پوشی، دودلی، تردید، زمینی که برای کار بخصوصی تخصیص داده شده است، قرارگاه، کوچگاه، محدوده، کوچ نشین، ناحیه ی حفاظت شده، داشتگاه، (هتل و هواپیما و رستوران و غیره) نگهداری جا، تعیین جا از پیش، پیشگرفت، پیشگزین، رزرو کردن، (قرارداد و غیره) قید، بند، سامه، نهش، رزرو کردن صندلی یا اتاق در مهمانخانه وغیره، قطعه زمین اختصاصی برای سر&nbsp; پوستان یامدرسه و غیره

معنی : ذخیره، شرط، قید، احتیاط، ملاحظه، استثناء، کتمان، تقیه، قطعه زمین اختصاصی معانی دیگر : نگهداری، حفظ، نگهداشت، خودداری (از ابراز)، پرده پوشی، دودلی، تردید، زمینی که برای کار بخصوصی تخصیص داده شده است، قرارگاه، کوچگاه، محدوده، کوچ نشین، ناحیه ی حفاظت شده، داشتگاه، (هتل و هواپیما و رستوران و غیره

reservation

reservations

<hr> معنی : ذخیره، مدارا، حفاظ، احتیاط، یدکی، اندوخته، پس نهاد، عوضی، اندوختن، اختصاص دادن، رزرو کردن، کنار گذاشتن، منتقل کردن، از پیش حفظ کردن، پس نهاد کردن، تودار بودن <hr> معانی دیگر : ویژه(ی کاری) بودن، مختص بودن، منحصر بودن، مخصوص بودن، ذخیره کردن، پس انداز کردن، پسداشت کردن، پسگذاشت کردن، (هتل و تئاتر و هواپیما و غیره) جا ذخیره کردن، از پیش جا گرفتن، پیشگرفت کردن، (ارتش - جمع) نیروی ذخیره، سربازان احتیاط، منبع، منطقه ی حفاظت شده (نظامی یا برای ایمنی حیوانات و غیره)، پارک طبیعی، قرارگاه، کوچگاه، داشتگاه، خودداری، شکیبایی، وقار، توداری، متانت، (انگلیس - در حراج های رسمی) حداقل قیمت (که فروشنده قبول می کند)، بهای تعیین شده، حفظ کردن، پاسداشت کردن، محفوظ کردن، (ورزش) بازیکن ذخیره، ورزشکار علی البدل، یار ذخیره، پسدار، (نقاشی و ادبیات و غیره) میانه روی در بیان، خودداری از غلو و زیاده روی، سنگینی، نگه داشتن، درمورد انسان تودار بودن

معنی : ذخیره، مدارا، حفاظ، احتیاط، یدکی، اندوخته، پس نهاد، عوضی، اندوختن، اختصاص دادن، رزرو کردن، کنار گذاشتن، منتقل کردن، از پیش حفظ کردن، پس نهاد کردن، تودار بودن معانی دیگر : ویژه(ی کاری) بودن، مختص بودن، منحصر بودن، مخصوص بودن، ذخیره کردن، پس انداز کردن، پسداشت کردن، پسگذاشت کردن، (هتل و تئاتر و

واژه های حرف "r" - جملات نمونه