جملات نمونه

<hr> معنی : اب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن <hr> معانی دیگر : (بخش کم ژرفای رودخانه که آب روی آن مواج یا افتان و خیزان می شود) پایابگاه، تنگاب، تنگابگاه، پیچان رود، لرزآبگاه، (امواج کوچک آب هنگام گذر از بخش کم ژرفای رود) لرز آب، آب لرز، (آب پخشان سرند مانندی که با آن طلا را از آب رود یا نهر می گیرند) زرگیر، (از تنگابگاه یا زرگیر) گذراندن یا رد شدن، تنگاب یا زرگیر ساختن، (صفحات کتاب را مثل هنگام بر زدن ورق بازی، خم کردن و از زیر انگشت شست لغزاندن) تند ورق زدن، خمیدگی، کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد

معنی : اب جاری در قسمت کم عمق رود، بر زدن معانی دیگر : (بخش کم ژرفای رودخانه که آب روی آن مواج یا افتان و خیزان می شود) پایابگاه، تنگاب، تنگابگاه، پیچان رود، لرزآبگاه، (امواج کوچک آب هنگام گذر از بخش کم ژرفای رود) لرز آب، آب لرز، (آب پخشان سرند مانندی که با آن طلا را از آب رود یا نهر می گیرند) زرگیر

riffle

<hr> معنی : توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده <hr> معانی دیگر : اراذل و اوباش، لات و لوت ها، ولگردان، توده پست، ارازل

معنی : توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده معانی دیگر : اراذل و اوباش، لات و لوت ها، ولگردان، توده پست، ارازل

riffraff

<hr> معنی : تفنگ، عده تفنگدار، دزدیدن، لخت کردن <hr> معانی دیگر : (لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان، خان کشی کردن، خاندار کردن، توپ خاندار، (ارتش - جمع) یکان تفنگدار، (به منظور یافتن و دزدیدن) به هم ریختن، زیر و رو کردن، دستبرد زدن، چپو کردن

معنی : تفنگ، عده تفنگدار، دزدیدن، لخت کردن معانی دیگر : (لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان، خان کشی کردن، خاندار کردن، توپ خاندار، (ارتش - جمع) یکان تفنگدار، (به منظور یافتن و دزدیدن) به هم ریختن، زیر و رو کردن، دستبرد زدن، چپو کردن

rifle

<hr> محل تمرین تیراندازی (با تفنگ)، میدان تیر، تیر رس، برد، میدان تیراندازی

محل تمرین تیراندازی (با تفنگ)، میدان تیر، تیر رس، برد، میدان تیراندازی

rifle range

rifled

<hr> مسلح به تفنگ، خبره در تیراندازی با تفنگ، تفنگ دار، نفر تیپ تفنگدار

مسلح به تفنگ، خبره در تیراندازی با تفنگ، تفنگ دار، نفر تیپ تفنگدار

rifleman

rifles

<hr> (لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان کشی، خان بندی، خان درون لوله تفنگ

(لوله ی توپ و تفنگ و غیره) خان کشی، خان بندی، خان درون لوله تفنگ

rifling

<hr> معنی : خراش، دریدگی، چاک، بریدگی، برش دادن، چاک دادن، شکافتن، بریدن <hr> معانی دیگر : شکاف، ترک، (در روابط دوستانه) اختلاف، جدایی، دو دستگی، نفاق، تفرقه، (زمین شناسی) گسل، (محل کم عمق و سنگلاخ و پر شیب رودخانه) تنداب، تندابگاه، شکاف دهنده

معنی : خراش، دریدگی، چاک، بریدگی، برش دادن، چاک دادن، شکافتن، بریدن معانی دیگر : شکاف، ترک، (در روابط دوستانه) اختلاف، جدایی، دو دستگی، نفاق، تفرقه، (زمین شناسی) گسل، (محل کم عمق و سنگلاخ و پر شیب رودخانه) تنداب، تندابگاه، شکاف دهنده

rift

<hr> رجوع شود به: great rift valley

rift valley

<hr> معنی : لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی، بادگل و بادبان اراستن، با خدعه و فریب درست کردن، اماده شدن، گول زدن، مسلح کردن، مجهز کردن <hr> معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) ترتیب بادبان ها، نوع بادبان ها، لباس (ویژه ی انجام کار بخصوص)، لباس فرم، اونیفورم، لباس پوشاندن یا دادن، ساز و برگ دادن، بسیجیدن، بسیجگان دادن، برپا کردن، قرار دادن، درست کردن، تنظیم کردن، (با عجله) سرهم بندی کردن، (موقتا) ساختن، جفت و جور کردن، مهیا کردن، (کندن چاه نفت یا آب و غیره) دکل حفاری، (دستگاه) چاه کاو، (چاه نفت) دکل و تلمبه، تجهیزات ماهیگیری، کامیون بزرگ، تریلر، آلات و ادوات، بند و بساط، افزارگان، سر و وضع

معنی : لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی، بادگل و بادبان اراستن، با خدعه و فریب درست کردن، اماده شدن، گول زدن، مسلح کردن، مجهز کردن معانی دیگر : (کشتی بادبان دار) ترتیب بادبان ها، نوع بادبان ها، لباس (ویژه ی انجام کار بخصوص)، لباس فرم، اونیفورم، لباس پوشاندن یا دادن، ساز و برگ د

rig out

<hr> شهر ریگا (پایتخت جمهوری لتونی)

شهر ریگا (پایتخت جمهوری لتونی)

riga

rigged

<hr> مهیا ساز (رجوع شود به: rig)، (کشتی) بادبان افراز، طناب گیر، (هواپیما سازی) مهندس یا کارگر مونتاژ کننده ی بدنه و بال، کالبد ساز، کارگر چاه نفت، کسی که پیشه اش بستن بادبانهاوکوبیدن می&nbsp;های کشتی است

مهیا ساز (رجوع شود به: rig)، (کشتی) بادبان افراز، طناب گیر، (هواپیما سازی) مهندس یا کارگر مونتاژ کننده ی بدنه و بال، کالبد ساز، کارگر چاه نفت، کسی که پیشه اش بستن بادبانهاوکوبیدن می های کشتی است

rigger

<hr> معنی : اسباب، مجموع طناب و بادبانهای کشتی <hr> معانی دیگر : (کشتی) دکل و طناب و زنجیر و غیره

معنی : اسباب، مجموع طناب و بادبانهای کشتی معانی دیگر : (کشتی) دکل و طناب و زنجیر و غیره

rigging

<hr> معنی : حق، درست کار، قائم، صحیح، درست، واقعی، راست، بجا، محقق، ذیحق، اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن، در سمت راست <hr> معانی دیگر : (در اصل) مستقیم، (خط) راست، قائمه، (گوشه) راست، ایستا، مناسب، درخور، سزاوار، جور، شایسته، منصفانه، (طرف خوب یا روی هر چیز) رو، رویه، سالم، بهنجار، سلیم، عاقل، بسامان، مرتب، منظم، سرجا، در وضع رضایت بخش، (طرف) راست (در برابر: چپ left)، (سیاست) محافظه کار، دست راستی، (قدیمی) واقعی، غیر مصنوعی، اصیل، نیک، خوب، نیکی، خوبی، حق (حقوق)، (معمولا جمع) حق مالکیت، ادعا (به ملک و غیره)، (چرخش یا قرارگیری و غیره) به سوی راست، در دست راست، بخش راست، (مشت بازی) ضربه با دست راست، مستقیما، یک سره، سر راست، یکراست، کاملا، تماما، کلا، خیلی، بسی، دقیقا، همین، فورا، هم اکنون، بی درنگ، (در برخی عنوان ها) بسیار، مستطاب، راست (می گویید)، درست (است)، بلی، حق با شماست، بسیار خوب، آری، بله، قائم کردن، ایستاندن، به پا داشتن، (چیز واژگون یا چپه شده را) راست کردن، صحیح کردن، مرتب کردن، منظم کردن، سامان دادن، (نسبت به کسی) عادلانه رفتار کردن، منصف بودن، جبران کردن، تلافی کردن، انتقام گرفتن، صاف کردن یا شدن، شق کردن یا شدن، راست کردن یا شدن، (با: to be) حق داشتن، (با: the) واقعی، حقیقی، راستین، (بازرگانی) حق تقدم سهامداران در خرید سهام جدید با تخفیف، سند حق تقدم (که قابل خرید و فروش است)، عمودی، قائم نگاهداشتن

معنی : حق، درست کار، قائم، صحیح، درست، واقعی، راست، بجا، محقق، ذیحق، اصلاح کردن، درست کردن، درست شدن، دفع ستم کردن از، قائم نگاداشتن، در سمت راست معانی دیگر : (در اصل) مستقیم، (خط) راست، قائمه، (گوشه) راست، ایستا، مناسب، درخور، سزاوار، جور، شایسته، منصفانه، (طرف خوب یا روی هر چیز) رو، رویه، سالم، به

right

right along

right and left

<hr> معنی : زاویه قائمه <hr> معانی دیگر : زاویه ی قائمه، گوشه ی راست، گوشه ی 90 درجه

معنی : زاویه قائمه معانی دیگر : زاویه ی قائمه، گوشه ی راست، گوشه ی 90 درجه

right angle

<hr> (نجوم) قوس استوایی میان اعتدال ربیعی و خط استوا که برحسب درجه و ثانیه مشخص می شود

(نجوم) قوس استوایی میان اعتدال ربیعی و خط استوا که برحسب درجه و ثانیه مشخص می شود

right ascension

<hr> معنی : فورا، یک مرتبه <hr> معانی دیگر : بی درنگ، بی معطلی، بلافاصله

معنی : فورا، یک مرتبه معانی دیگر : بی درنگ، بی معطلی، بلافاصله

right away

<hr> مقرب، نزدیک، مورد اطمینان، به سوی راست، وابسته به راست، با دست راست، دست راست

مقرب، نزدیک، مورد اطمینان، به سوی راست، وابسته به راست، با دست راست، دست راست

right hand

right hemisphere

<hr> هم اکنون، درست همین حالا، الان

هم اکنون، درست همین حالا، الان

right now

<hr> (رانندگی) حق تقدم، (حقوق) حق عبور (مثلا از روی زمین شخص دیگر)، جاده ی مجاز (برای همگان)، معبر قانونی، (راه آهن) باریکه زمین لازم برای ریل گذاری، زمین متعلق به راه آهن، حق عبور از روی ملک دیگری، حق تقدم در عبوروسائط نقلیه

(رانندگی) حق تقدم، (حقوق) حق عبور (مثلا از روی زمین شخص دیگر)، جاده ی مجاز (برای همگان)، معبر قانونی، (راه آهن) باریکه زمین لازم برای ریل گذاری، زمین متعلق به راه آهن، حق عبور از روی ملک دیگری، حق تقدم در عبوروسائط نقلیه

right of way

right off

right off the bat

<hr> (امریکا- خودمانی) خوش ژست، خوب، مطلع، وارد، (امریکا - خودمانی) احسنت !، درست است !، آری !

(امریکا- خودمانی) خوش ژست، خوب، مطلع، وارد، (امریکا - خودمانی) احسنت !، درست است !، آری !

right on

right to privacy

right to vote

<hr> معنی : راست گوشه <hr> معانی دیگر : مثلث قائم الزاویه، سه گوش راستگوشه، مثلک راست گوشه

معنی : راست گوشه معانی دیگر : مثلث قائم الزاویه، سه گوش راستگوشه، مثلک راست گوشه

right triangle

<hr> معنی : جناح راست <hr> معانی دیگر : (احزاب و دستجات سیاسی) جناح راست، (جناح) راستگرا

معنی : جناح راست معانی دیگر : (احزاب و دستجات سیاسی) جناح راست، (جناح) راستگرا

right wing

right-hand

right-handed

<hr> معنی : نیکو کار، درست کار، عادل، صالح <hr> معانی دیگر : پارسا، نیکوکارانه، مصلحانه، خیر، خیراندیشانه، پارسایانه، بحق، صلاح، بجا، پرهیزکار

معنی : نیکو کار، درست کار، عادل، صالح معانی دیگر : پارسا، نیکوکارانه، مصلحانه، خیر، خیراندیشانه، پارسایانه، بحق، صلاح، بجا، پرهیزکار

righteous

<hr> عادلانه، نیکوکارانه، پرهیزگارانه، از روی عدالت، درست کارانه

عادلانه، نیکوکارانه، پرهیزگارانه، از روی عدالت، درست کارانه

righteously

<hr> عدالت، نیکو کاری، درست کاری، پرهیزگاری، تقوی، صواب کاری

عدالت، نیکو کاری، درست کاری، پرهیزگاری، تقوی، صواب کاری

righteousness

<hr> معنی : حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق <hr> معانی دیگر : منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند

معنی : حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق معانی دیگر : منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند

rightful

<hr> حقا، باداشتن حق، از روی حقانیت

حقا، باداشتن حق، از روی حقانیت

rightfully

<hr> معنی : حقانیت <hr> معانی دیگر : درستی

معنی : حقانیت معانی دیگر : درستی

rightfulness

<hr> راست گرایی، جناح راستی

راست گرایی، جناح راستی

rightism

<hr> معنی : جناح راستی <hr> معانی دیگر : (سیاست) راستگرا، دست راستی، وابسته به جناح راست، محافظه کار

معنی : جناح راستی معانی دیگر : (سیاست) راستگرا، دست راستی، وابسته به جناح راست، محافظه کار

rightist

<hr> معنی : بطور صحیح <hr> معانی دیگر : به درستی، به طور صحیح، درست، منصفانه، بحق، بسزا

معنی : بطور صحیح معانی دیگر : به درستی، به طور صحیح، درست، منصفانه، بحق، بسزا

rightly

rightmost

<hr> صحت، درستی، شایستگی، سزاواری

صحت، درستی، شایستگی، سزاواری

rightness

<hr> حقها قانون ـ فقه : حقوق

rights

<hr> به طرف راست، راست سوی، راستگرد

به طرف راست، راست سوی، راستگرد

واژه های حرف "r" - جملات نمونه