جملات نمونه

<hr> (آمریکا) حوزه ی آموزشی

school district

school of thought

school phobia

<hr> سازگان آموزشی، نظام تحصیلی

سازگان آموزشی، نظام تحصیلی

school system

school year

schoolbag

<hr> کتاب درسی، کتاب آموزشی (textbook هم می گویند)

کتاب درسی، کتاب آموزشی (textbook هم می گویند)

schoolbook

<hr> پسر مدرسه، (پسر) شاگرد، شاگرد اموزشگاه، شاگرد دانش اموز

پسر مدرسه، (پسر) شاگرد، شاگرد اموزشگاه، شاگرد دانش اموز

schoolboy

schoolchild

schooldays

schooled

<hr> معنی : کسب دانش <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: schoolmate، schooling : تدریس، تعلیم، تحصیل، هم مدرسه، هم شاگردی

معنی : کسب دانش معانی دیگر : رجوع شود به: schoolmate، schooling : تدریس، تعلیم، تحصیل، هم مدرسه، هم شاگردی

schoolfellow

<hr> دختر مدرسه، (دختر) شاگرد

دختر مدرسه، (دختر) شاگرد

schoolgirl

<hr> ساختمان مدرسه، ساختمان یاعمارت اموزشگاه، خانه مدیراموزشگاه

ساختمان مدرسه، ساختمان یاعمارت اموزشگاه، خانه مدیراموزشگاه

schoolhouse

<hr> معنی : تحصیل، تعلیم، تدریس، کسب دانش <hr> معانی دیگر : آموزش (در مدرسه و غیره)، شهریه، هزینه ی تحصیل، schoolfellow تدریس

معنی : تحصیل، تعلیم، تدریس، کسب دانش معانی دیگر : آموزش (در مدرسه و غیره)، شهریه، هزینه ی تحصیل، schoolfellow تدریس

schooling

<hr> معنی : خانم معلم، خانم دبیر، مدیره مدرسه <hr> معانی دیگر : (قدیمی) خانم معلم، (زن) آموزگار، schoolmaam خانم معلم

معنی : خانم معلم، خانم دبیر، مدیره مدرسه معانی دیگر : (قدیمی) خانم معلم، (زن) آموزگار، schoolmaam خانم معلم

schoolmarm

<hr> معنی : مدیر، ناظم مدرسه، مدیراموزشگاه، مکتب دار <hr> معانی دیگر : مدیر مدرسه، (قدیمی) معلم، آموزگار (مرد)، مثل رئیس مدرسه رفتار کردن

معنی : مدیر، ناظم مدرسه، مدیراموزشگاه، مکتب دار معانی دیگر : مدیر مدرسه، (قدیمی) معلم، آموزگار (مرد)، مثل رئیس مدرسه رفتار کردن

schoolmaster

<hr> معنی : دوست، هم اموز، هم شاگردی، هم مدرسه <hr> معانی دیگر : همکلاسی، همدرس، همدوره، هم مدرسه، هم شاگردی

معنی : دوست، هم اموز، هم شاگردی، هم مدرسه معانی دیگر : همکلاسی، همدرس، همدوره، هم مدرسه، هم شاگردی

schoolmate

<hr> معنی : کلاس، اطاق درس <hr> معانی دیگر : اتاق مدرسه، اتاق درس

معنی : کلاس، اطاق درس معانی دیگر : اتاق مدرسه، اتاق درس

schoolroom

schools

<hr> معلم مدرسه، آموزگار، دبیر، اموزگار دبستان

معلم مدرسه، آموزگار، دبیر، اموزگار دبستان

schoolteacher

<hr> معنی : درس مدرسه، تکلیف شبانه دانشجو <hr> معانی دیگر : تکلیف مدرسه، تکلیف درسی

معنی : درس مدرسه، تکلیف شبانه دانشجو معانی دیگر : تکلیف مدرسه، تکلیف درسی

schoolwork

<hr> حیاط مدرسه، محوطه ی مدرسه

حیاط مدرسه، محوطه ی مدرسه

schoolyard

<hr> معنی : گاری روپوش دار، قایق دو دگلی، گاری سفری <hr> معانی دیگر : کشتی دو دکله، اسکونر، (مخفف) prairie schooner

معنی : گاری روپوش دار، قایق دو دگلی، گاری سفری معانی دیگر : کشتی دو دکله، اسکونر، (مخفف) prairie schooner

schooner

schtick

<hr> مخفف:، علم، مخفف: علم مخفف: علمی

مخفف:، علم، مخفف: علم مخفف: علمی

<hr> معنی : سرینی، در ناحیه چاربند، ورکی <hr> معانی دیگر : (وابسته به ناحیه ی کپل و اعصاب آن) نشیمنگاهی، کپلی، سیاتیک، ناحیه چاربند، عرق النساء

معنی : سرینی، در ناحیه چاربند، ورکی معانی دیگر : (وابسته به ناحیه ی کپل و اعصاب آن) نشیمنگاهی، کپلی، سیاتیک، ناحیه چاربند، عرق النساء

sciatic

<hr> عرق النسا، بی عرق النسا

عرق النسا، بی عرق النسا

sciatic nerve

<hr> معنی : سیاتیک، درد عصب نسایی <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آماس و درد عصب نشیمنگاهی، کپل درد، طب سیاتیک

معنی : سیاتیک، درد عصب نسایی معانی دیگر : (پزشکی) آماس و درد عصب نشیمنگاهی، کپل درد، طب سیاتیک

sciatica

<hr> معنی : معرفت، علم، دانش <hr> معانی دیگر : چیستا، فرهنج، فن، مهارت، شگرد، شیوه، (در اصل) دانستگی، (مخفف) christian science، جمع علوم

معنی : معرفت، علم، دانش معانی دیگر : چیستا، فرهنج، فن، مهارت، شگرد، شیوه، (در اصل) دانستگی، (مخفف) christian science، جمع علوم

science

<hr> رمان علمی، داستان علمی، داستان علمی - تخیلی، داستان تخیلی علمی، افسانه علمی

رمان علمی، داستان علمی، داستان علمی - تخیلی، داستان تخیلی علمی، افسانه علمی

science fiction

sciences

<hr> معنی : ماهر، مولد علم <hr> معانی دیگر : وابسته به یا مولد علم، علمی، دانشمند، عالم

معنی : ماهر، مولد علم معانی دیگر : وابسته به یا مولد علم، علمی، دانشمند، عالم

sciential

<hr> معنی : وابسته به علم، علمی، وابسته بعلم <hr> معانی دیگر : چیستایی، فرهنجی، فنی، ماهرانه، طبق روش خاص، شگردین، طالب علم

معنی : وابسته به علم، علمی، وابسته بعلم معانی دیگر : چیستایی، فرهنجی، فنی، ماهرانه، طبق روش خاص، شگردین، طالب علم

scientific

scientific method

<hr> (ریاضی) نمادگذاری علمی

scientific notation

scientific research

<hr> بطور علمی، ازراه دانش یاعلم، موافق اصول علمی

بطور علمی، ازراه دانش یاعلم، موافق اصول علمی

scientifically

<hr> معنی : عالم، دانشمند <hr> معانی دیگر : ویژه گر علوم، دانشمند (در علوم)، چیستاگر

معنی : عالم، دانشمند معانی دیگر : ویژه گر علوم، دانشمند (در علوم)، چیستاگر

scientist

<hr> معنی : یعنی، بعبارت دیگر <hr> معانی دیگر : به عبارت دیگر، مثلا، بهتر بگویم، namely : بعبارت دیگر

معنی : یعنی، بعبارت دیگر معانی دیگر : به عبارت دیگر، مثلا، بهتر بگویم، namely : بعبارت دیگر

scilicet

<hr> معنی : شمشیر، شمشیر هلالی شکل، کارد دسته دراز و نوک برگشته <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) شمشیر (به ویژه شمشیر خمیده)

معنی : شمشیر، شمشیر هلالی شکل، کارد دسته دراز و نوک برگشته معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی) شمشیر (به ویژه شمشیر خمیده)

scimitar

<hr> معنی : اثر، جرقه <hr> معانی دیگر : کمترین اثر، ذره، اخگر

معنی : اثر، جرقه معانی دیگر : کمترین اثر، ذره، اخگر

scintilla

<hr> معنی : برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن، جرقه زدن <hr> معانی دیگر : (هوش و عمل و غیره) درخشیدن، لپان شدن، خرفکیدن، آییژیدن، (مانند ستاره) چشمک زدن، سوسو زدن (twinkle هم می گویند)

معنی : برق زدن، درخشیدن، ساطع شدن، جرقه زدن معانی دیگر : (هوش و عمل و غیره) درخشیدن، لپان شدن، خرفکیدن، آییژیدن، (مانند ستاره) چشمک زدن، سوسو زدن (twinkle هم می گویند)

scintillate

<hr> معنی : جرقه زننده، بارقه دار <hr> معانی دیگر : scintillant : جرقه زننده

معنی : جرقه زننده، بارقه دار معانی دیگر : scintillant : جرقه زننده

scintillating

<hr> معنی : جرقه، برق، درخشش، برق زنی <hr> معانی دیگر : جرقه زنی، خرفک زنی، آییژک پرانی، اخگر، ژابیژ، (ستاره) چشمک زنی، سوسو

معنی : جرقه، برق، درخشش، برق زنی معانی دیگر : جرقه زنی، خرفک زنی، آییژک پرانی، اخگر، ژابیژ، (ستاره) چشمک زنی، سوسو

scintillation

<hr> (فیزیک) برقش شمار، جرقه شمار، جرقه سنج، برق سنج، چشمک شمار

(فیزیک) برقش شمار، جرقه شمار، جرقه سنج، برق سنج، چشمک شمار

scintillation counter

<hr> معنی : ترکه، فرزند، قلمه، نهال <hr> معانی دیگر : نورسته، تخم و ترکه، (گیاه) شاخه (به ویژه برای پیوند زدن یا قلمه زدن)، پیوندک، تازه

معنی : ترکه، فرزند، قلمه، نهال معانی دیگر : نورسته، تخم و ترکه، (گیاه) شاخه (به ویژه برای پیوند زدن یا قلمه زدن)، پیوندک، تازه

scion

<hr> معنی : بریدگی <hr> معانی دیگر : جداشدگی، برگک شدگی، انقطاع، چاک، برش، قطع

معنی : بریدگی معانی دیگر : جداشدگی، برگک شدگی، انقطاع، چاک، برش، قطع

واژه های حرف "s" - جملات نمونه