جملات نمونه

<hr> (حقوق) از طلوع تا غروب آفتاب

(حقوق) از طلوع تا غروب آفتاب

solar day

solar eclipse

solar energy

<hr> زبانه ی خورشیدی، آذر فشانه، جرقه خورشیدی، تشعشع ناگهانی نیروی خورشید

زبانه ی خورشیدی، آذر فشانه، جرقه خورشیدی، تشعشع ناگهانی نیروی خورشید

solar flare

<hr> پهنه ی آفتابگیر (که برای خانه ها و فضاناوها و غیره انرژی خورشیدی می سازد)

پهنه ی آفتابگیر (که برای خانه ها و فضاناوها و غیره انرژی خورشیدی می سازد)

solar panel

<hr> (کالبد شناسی) تورینه ی خورشیدی، شبکه ی عصبی پشت معده

(کالبد شناسی) تورینه ی خورشیدی، شبکه ی عصبی پشت معده

solar plexus

<hr> معنی : منظومه شمسی <hr> معانی دیگر : منظومه ی شمسی

معنی : منظومه شمسی معانی دیگر : منظومه ی شمسی

solar system

<hr> باد خورشیدی، وزش خورشیدی، خورشید وزش

باد خورشیدی، وزش خورشیدی، خورشید وزش

solar wind

<hr> سال خورشیدی، سال شمسی (در برابر سال قمری)

سال خورشیدی، سال شمسی (در برابر سال قمری)

solar year

<hr> معنی : اتاق افتاب رو، ساعت افتابی <hr> معانی دیگر : (اتاقی که دیوار و تاق شیشه ای دارد و در نواحی سردسیر در آن حمام آفتاب می گیرند) آفتابخانه، اطاق مریضخانه که دران مری­ حمام افتاب میگیرد

معنی : اتاق افتاب رو، ساعت افتابی معانی دیگر : (اتاقی که دیوار و تاق شیشه ای دارد و در نواحی سردسیر در آن حمام آفتاب می گیرند) آفتابخانه، اطاق مریضخانه که دران مری­ حمام افتاب میگیرد

solarium

<hr> معنی : زیاد در افتاب ماندن و خراب شدن، استفاده کردن از نور افتاب، در معرض افتاب قرار دادن <hr> معانی دیگر : در معرض آفتاب قراردادن، خورشید دادن، (فیلم عکاسی - برای ایجاد لکه یا آثاری) نور دادن، درمعر­ افتاب قراردادن

معنی : زیاد در افتاب ماندن و خراب شدن، استفاده کردن از نور افتاب، در معرض افتاب قرار دادن معانی دیگر : در معرض آفتاب قراردادن، خورشید دادن، (فیلم عکاسی - برای ایجاد لکه یا آثاری) نور دادن، درمعر­ افتاب قراردادن

solarize

<hr> معنی : جبران خسارت، غرامت برای ترضیه خاطر <hr> معانی دیگر : (حقوق) جریمه یا تاوان بابت وارد آوردن صدمه ی روحی، غرامت برای ترضیه ی خاطر

معنی : جبران خسارت، غرامت برای ترضیه خاطر معانی دیگر : (حقوق) جریمه یا تاوان بابت وارد آوردن صدمه ی روحی، غرامت برای ترضیه ی خاطر

solatium

<hr> معنی : فروخته شده، بفروش رفته، بفریفته <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی: sell، زمان ماضی واسم مفعول فعل sell، اغوا شده

معنی : فروخته شده، بفروش رفته، بفریفته معانی دیگر : زمان گذشته ی: sell، زمان ماضی واسم مفعول فعل sell، اغوا شده

sold

<hr> معنی : جوش، کف شیر، لحیم، وسیله التیام و اتصال، لحیم کردن، التیام دادن، جوش دادن <hr> معانی دیگر : جوش دادن یا خوردن، همبسته کردن، پیوند یافتن، تحکیم کردن، سیم لحیم، بستگی، همبستگی

معنی : جوش، کف شیر، لحیم، وسیله التیام و اتصال، لحیم کردن، التیام دادن، جوش دادن معانی دیگر : جوش دادن یا خوردن، همبسته کردن، پیوند یافتن، تحکیم کردن، سیم لحیم، بستگی، همبستگی

solder

soldered

soldering

<hr> معنی : سپاهی، جنگ کننده، سرباز، نفر، نظامی، سربازی کردن <hr> معانی دیگر : لشگری، هوادار پر و پا قرص (شخص یا هدف بخصوص)، مبارز، از زیر کار در رفتن، رفع تکلیف کردن، (خاندان های مافیا) تبهکار خرده پا، عضو دون پایه، کهنه سرباز، سرباز کارکشته، (در میان مورچگان و موریانه ها و غیره) سرباز، جنگنده، جنگجو، مامور دفاع، سرسختی کردن، سماجت کردن، نظامی شدن

معنی : سپاهی، جنگ کننده، سرباز، نفر، نظامی، سربازی کردن معانی دیگر : لشگری، هوادار پر و پا قرص (شخص یا هدف بخصوص)، مبارز، از زیر کار در رفتن، رفع تکلیف کردن، (خاندان های مافیا) تبهکار خرده پا، عضو دون پایه، کهنه سرباز، سرباز کارکشته، (در میان مورچگان و موریانه ها و غیره) سرباز، جنگنده، جنگجو، مامور 

soldier

<hr> معنی : سربازی، زندگی سربازی <hr> معانی دیگر : سربازی، زندگی سربازی

معنی : سربازی، زندگی سربازی معانی دیگر : سربازی، زندگی سربازی

soldiering

<hr> سرباز وار، در خور سرباز، وابسته به سرباز خوب، سرباز منشانه، سرباز وارانه، دلیرانه

سرباز وار، در خور سرباز، وابسته به سرباز خوب، سرباز منشانه، سرباز وارانه، دلیرانه

soldierly

soldiers

<hr> معنی : سربازی، یک دسته سرباز <hr> معانی دیگر : سربازان، لشکریان، نظامیان، گروه سربازان، نیروی نظامی

معنی : سربازی، یک دسته سرباز معانی دیگر : سربازان، لشکریان، نظامیان، گروه سربازان، نیروی نظامی

soldiery

<hr> معنی : شالوده، تخت، زیر، کف پا، تخت کفش، قسمت ته هر چیز، یگانه، تنها، منحصر بفرد، فردی، تخت زدن <hr> معانی دیگر : (کفش یا جوراب و غیره) تخت انداختن، کف جوراب، کف کفش، زیره، هملخت، تک، انحصاری، (به ویژه زن) مجرد، بی شوهر، (جانور شناسی) ماهی حلوا (انواع ماهی های پهن به ویژه تیره ی soleidae)، بکفش تخت زدن

معنی : شالوده، تخت، زیر، کف پا، تخت کفش، قسمت ته هر چیز، یگانه، تنها، منحصر بفرد، فردی، تخت زدن معانی دیگر : (کفش یا جوراب و غیره) تخت انداختن، کف جوراب، کف کفش، زیره، هملخت، تک، انحصاری، (به ویژه زن) مجرد، بی شوهر، (جانور شناسی) ماهی حلوا (انواع ماهی های پهن به ویژه تیره ی soleidae)، بکفش تخت زدن

sole

<hr> در راه اهن بالشتک ریل، تابه، اهن زیرریل، ته اتو، بخش صاف و زیرین اتو

در راه اهن بالشتک ریل، تابه، اهن زیرریل، ته اتو، بخش صاف و زیرین اتو

sole plate

sole proprietorship

<hr> معنی : بی ترتیبی، غلط دستوری، غلط اصطلاحی <hr> معانی دیگر : اشتباه دستوری، غلط گرامری، کاربرد غلط واژه (مثلا we done it که باید باشد we did it)، بی ادبی، بی نزاکتی

معنی : بی ترتیبی، غلط دستوری، غلط اصطلاحی معانی دیگر : اشتباه دستوری، غلط گرامری، کاربرد غلط واژه (مثلا we done it که باید باشد we did it)، بی ادبی، بی نزاکتی

solecism

<hr> معنی : فقط، منحصرا، محضا، بتنهایی <hr> معانی دیگر : تنها، به تنهایی

معنی : فقط، منحصرا، محضا، بتنهایی معانی دیگر : تنها، به تنهایی

solely

<hr> معنی : جدی، رسمی، گرفته، موقر، باتشریفات <hr> معانی دیگر : صادقانه، صمیمانه، از ته دل، از صمیم قلب، قانونی، مستند، شرعی، طبق رسوم و موازین مذهبی، مذهبی، پر ابهت، سنگین، پرجلال، پرشکوه، خطیر، (مسئولیت و غیره) بزرگ، موقرانه

معنی : جدی، رسمی، گرفته، موقر، باتشریفات معانی دیگر : صادقانه، صمیمانه، از ته دل، از صمیم قلب، قانونی، مستند، شرعی، طبق رسوم و موازین مذهبی، مذهبی، پر ابهت، سنگین، پرجلال، پرشکوه، خطیر، (مسئولیت و غیره) بزرگ، موقرانه

solemn

<hr> معنی : هیبت، وقار، ایین تشریفات، مراسم سنگین <hr> معانی دیگر : (مراسم و تشریفات و اعیاد و غیره) جلال، ابهت، خطیر بودن، عید رسمی، تشریفات رسمی

معنی : هیبت، وقار، ایین تشریفات، مراسم سنگین معانی دیگر : (مراسم و تشریفات و اعیاد و غیره) جلال، ابهت، خطیر بودن، عید رسمی، تشریفات رسمی

solemnity

<hr> معنی : وقار، رسمیت <hr> معانی دیگر : رسمیت، وقار

معنی : وقار، رسمیت معانی دیگر : رسمیت، وقار

solemnization

<hr> معنی : با تشریفات انجام دادن <hr> معانی دیگر : مراسم (مذهبی یا قانونی را) انجام دادن، بجا آوردن

معنی : با تشریفات انجام دادن معانی دیگر : مراسم (مذهبی یا قانونی را) انجام دادن، بجا آوردن

solemnize

<hr> معنی : موقرانه <hr> معانی دیگر : سنگین :بسنگینی، رسما، جدا، باایین وتشریفات، با هیبت

معنی : موقرانه معانی دیگر : سنگین :بسنگینی، رسما، جدا، باایین وتشریفات، با هیبت

solemnly

<hr> معنی : مارپیچ کهربایی <hr> معانی دیگر : (در ترمز و سویچ و غیره) سیم پیچ استوانه ای، سولنوئید، مفتول پیچاپیچ، سیم پیچی بشکل استوانه برای ایجاد میدان مغناطیسی

معنی : مارپیچ کهربایی معانی دیگر : (در ترمز و سویچ و غیره) سیم پیچ استوانه ای، سولنوئید، مفتول پیچاپیچ، سیم پیچی بشکل استوانه برای ایجاد میدان مغناطیسی

solenoid

<hr> معنی : نت خوانی، سولفش، سولفش خوانی، وزنخوانی <hr> معانی دیگر : سولفژ، سرایش، solfege مو

معنی : نت خوانی، سولفش، سولفش خوانی، وزنخوانی معانی دیگر : سولفژ، سرایش، solfege مو

solfeggio

<hr> معنی : تقاضا کردن، درخواست کردن، خواستن، بیرون کشیدن، جلب کردن، التماس کردن، تشجیع کردن، خواستاربودن، وسوسه کردن <hr> معانی دیگر : متوسل شدن به، دست به دامن کسی شدن، (صمیمانه یا عاجزانه) درخواست کردن، گمراه کردن، اغوا کردن

معنی : تقاضا کردن، درخواست کردن، خواستن، بیرون کشیدن، جلب کردن، التماس کردن، تشجیع کردن، خواستاربودن، وسوسه کردن معانی دیگر : متوسل شدن به، دست به دامن کسی شدن، (صمیمانه یا عاجزانه) درخواست کردن، گمراه کردن، اغوا کردن

solicit

<hr> معنی : التماس، درخواست، خواستاری، تقاضا، تشجیع <hr> معانی دیگر : درخواست، تقاضا، التماس، خواستاری، تشجیع

معنی : التماس، درخواست، خواستاری، تقاضا، تشجیع معانی دیگر : درخواست، تقاضا، التماس، خواستاری، تشجیع

solicitation

<hr> معنی : مشاور، وکیل <hr> معانی دیگر : درخواست کننده ی کمک یا اعانه و غیره، مشتری جوینده، (حقوق - انگلیس) مشاور حقوقی (که از barrister پایین تر است)، کسی که اسناد ومدارک عرضحال را تهیه میکند

معنی : مشاور، وکیل معانی دیگر : درخواست کننده ی کمک یا اعانه و غیره، مشتری جوینده، (حقوق - انگلیس) مشاور حقوقی (که از barrister پایین تر است)، کسی که اسناد ومدارک عرضحال را تهیه میکند

solicitor

<hr> (حقوق)، (امریکا) معاون دادستان کل، معاون وزیر دادگستری (که در دیوان عالی کشور امریکا به عنوان وکیل دولت فدرال حق حضور دارد)، مشاور حقوقی دولت که در رتبه پایین تر از دادستان است، معاون دادستان، دلال

(حقوق)، (امریکا) معاون دادستان کل، معاون وزیر دادگستری (که در دیوان عالی کشور امریکا به عنوان وکیل دولت فدرال حق حضور دارد)، مشاور حقوقی دولت که در رتبه پایین تر از دادستان است، معاون دادستان، دلال

solicitor general

<hr> معنی : مواظب، نگران، مشتاق، ارزومند، دلواپس، مایل <hr> معانی دیگر : علاقمند به، در فکر، مضطرب، خواهان

معنی : مواظب، نگران، مشتاق، ارزومند، دلواپس، مایل معانی دیگر : علاقمند به، در فکر، مضطرب، خواهان

solicitous

solicitously

<hr> معنی : نگرانی، اشتیاق، اندیشه، دقت زیاد <hr> معانی دیگر : دلواپسی، اضطراب، پروا

معنی : نگرانی، اشتیاق، اندیشه، دقت زیاد معانی دیگر : دلواپسی، اضطراب، پروا

solicitude

<hr> معنی : ماده جامد، سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم <hr> معانی دیگر : جامد (در برابر: مایع liquid و گاز gas)، بربست، دج، سه بعدی (دارای طول و عرض و عمق)، جدی، عمیق، ژرف، تام، کامل، پیوسته، پر، بدون بریدگی، بدون مکث، لاینقطع، تمام، (رنگ) یکدست، بی آمیز، ناب، سره، انبوه، غلیظ، فشرده، تیره، (عامیانه با کسی) اخت بودن، رابطه ی دوستانه داشتن، (به ویژه خوراک) مقوی، (خودمانی) عالی، معرکه، خوب، چگال، توپر (دربرابر: توخالی hollow)، ماده ی جامد، ماده دج، مکعب

معنی : ماده جامد، سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم معانی دیگر : جامد (در برابر: مایع liquid و گاز gas)، بربست، دج، سه بعدی (دارای طول و عرض و عمق)، جدی، عمیق، ژرف، تام، کامل، پیوسته، پر، بدون بریدگی، بدون مکث، ل

solid

<hr> هندسه ی فضایی، هندسه سه بعدی، هندسه فضایی

هندسه ی فضایی، هندسه سه بعدی، هندسه فضایی

solid geometry

solid ground

<hr> معنی : حالت جامد <hr> معانی دیگر : (فیزیک) حالت جامد، دج بودش

معنی : حالت جامد معانی دیگر : (فیزیک) حالت جامد، دج بودش

solid state

<hr> معنی : اتحاد، بهم پیوستگی، هم بستگی، همکاری، انسجام، مسئولیت مشترک <hr> معانی دیگر : یگانگی، یکپارچگی، وحدت، اتفاق نظر

معنی : اتحاد، بهم پیوستگی، هم بستگی، همکاری، انسجام، مسئولیت مشترک معانی دیگر : یگانگی، یکپارچگی، وحدت، اتفاق نظر

solidarity

solidary

<hr> معنی : استحکام، استقرار، سفت سازی <hr> معانی دیگر : سفت سازی، استقرار، استحکام

معنی : استحکام، استقرار، سفت سازی معانی دیگر : سفت سازی، استقرار، استحکام

واژه های حرف "s" - جملات نمونه