جملات نمونه

sparring

<hr> کسی که مشت زن با او تمرین مشت زنی می کند، حریف مشت بازی هنگام تمرین مشت بازی

کسی که مشت زن با او تمرین مشت زنی می کند، حریف مشت بازی هنگام تمرین مشت بازی

sparring partner

<hr> معنی : گنجشگ خانگی، انواع گنجشگ <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی)، گنجشک (تیره ی passeridae)، گنجشک آمریکایی (تیره ی emberizidae)

معنی : گنجشگ خانگی، انواع گنجشگ معانی دیگر : (جانورشناسی)، گنجشک (تیره ی passeridae)، گنجشک آمریکایی (تیره ی emberizidae)

sparrow

<hr> معنی : گشاد گشاد، تنک، کم پشت <hr> معانی دیگر : پراکنده، نامتراکم، تک و توک

معنی : گشاد گشاد، تنک، کم پشت معانی دیگر : پراکنده، نامتراکم، تک و توک

sparse

sparsely

<hr> معنی : کم پشتی، تنکی، تنک بودن <hr> معانی دیگر : sparsity تنکی، پراکندگی

معنی : کم پشتی، تنکی، تنک بودن معانی دیگر : sparsity تنکی، پراکندگی

sparseness

<hr> sparseness تنکی، کم پشتی، پراکندگی، تنک بودن

sparseness تنکی، کم پشتی، پراکندگی، تنک بودن

sparsity

<hr> (یونان باستان) شهر اسپارت (یا اسپارتا)

(یونان باستان) شهر اسپارت (یا اسپارتا)

sparta

<hr> معنی : ادم دلیر و با انضباط، اسپارتی، بی تجمل <hr> معانی دیگر : وابسته به اسپارت باستان و مردم و فرهنگ آن، (مانند اسپارتی ها) دلیر، جنگاور، پر طاقت، پر انضباط، صرفه جو، شهروند اسپارت

معنی : ادم دلیر و با انضباط، اسپارتی، بی تجمل معانی دیگر : وابسته به اسپارت باستان و مردم و فرهنگ آن، (مانند اسپارتی ها) دلیر، جنگاور، پر طاقت، پر انضباط، صرفه جو، شهروند اسپارت

spartan

<hr> معنی : تشنج، تشنج موضعی، شنجه، الت تشنج و اضطراب <hr> معانی دیگر : گرفتگی عضله، انقباض عضلانی، ترنجش، ترنجیدگی، اسپاسم، گهتازی، فعالیت شدید و ناگهانی، حمله، قولنج

معنی : تشنج، تشنج موضعی، شنجه، الت تشنج و اضطراب معانی دیگر : گرفتگی عضله، انقباض عضلانی، ترنجش، ترنجیدگی، اسپاسم، گهتازی، فعالیت شدید و ناگهانی، حمله، قولنج

spasm

<hr> معنی : متناوب، تشنجی، بگیر و ول کن، همراه با انقباضات <hr> معانی دیگر : وابسته به یا همانند گرفتگی ناگهانی عضله یا قولنج، قولنجی، شنجه ای، اسپاسمی، ترنجشی، نامنظم، گهگیر، گهتاز، حمله ای

معنی : متناوب، تشنجی، بگیر و ول کن، همراه با انقباضات معانی دیگر : وابسته به یا همانند گرفتگی ناگهانی عضله یا قولنج، قولنجی، شنجه ای، اسپاسمی، ترنجشی، نامنظم، گهگیر، گهتاز، حمله ای

spasmodic

spasmodically

<hr> معنی : مبتلا به فلج تشنجی، تشنجی، انقباضی <hr> معانی دیگر : وابسته به یا ایجاد شده توسط انقباض عضلانی یا قولنج، اسپاسمی، وابسته به فلج اسپاسمی (یا فلج ترنجشی)، spastical انقباضی

معنی : مبتلا به فلج تشنجی، تشنجی، انقباضی معانی دیگر : وابسته به یا ایجاد شده توسط انقباض عضلانی یا قولنج، اسپاسمی، وابسته به فلج اسپاسمی (یا فلج ترنجشی)، spastical انقباضی

spastic

<hr> حالت تشنج، حالت بگیر وول کن، حالت انقباضی

حالت تشنج، حالت بگیر وول کن، حالت انقباضی

spasticity

<hr> معنی : مرافعه، تف کرد، حلزون خوراکی خیلی کوچک، بچهحلزون، کشمکش کردن <hr> معانی دیگر : (نادر) سیلی، ضربه (با کف دست)، (صدای سیلی) شپلق، درق، (عامیانه) مشاجره (سر چیز بچگانه)، دعوا، کدورت زودگذر، (نادر) سیلی زدن، (با صدای سیلی یا شپلق) زدن، زنگال، پوشش مچ پا، زمان گذشته و اسم مفعول: spit، بچه حلزون (ها)، p : زمان ماضی فعل spit، به سی&nbsp; کشید، سورا&nbsp; کرد، n : حلزون خوراکی خیلی کوچک، سیلی، سیلی زدن

معنی : مرافعه، تف کرد، حلزون خوراکی خیلی کوچک، بچهحلزون، کشمکش کردن معانی دیگر : (نادر) سیلی، ضربه (با کف دست)، (صدای سیلی) شپلق، درق، (عامیانه) مشاجره (سر چیز بچگانه)، دعوا، کدورت زودگذر، (نادر) سیلی زدن، (با صدای سیلی یا شپلق) زدن، زنگال، پوشش مچ پا، زمان گذشته و اسم مفعول: spit، بچه حلزون (ها)، p

spat

<hr> معنی : رگبار، سیل، سیلاب، طغیان رود، تعداد خیلی زیاد، هجوم بیمقدمه <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، رگبار شدید، سیل ناگهانی، پرحرفی، سیل کلمات

معنی : رگبار، سیل، سیلاب، طغیان رود، تعداد خیلی زیاد، هجوم بیمقدمه معانی دیگر : (انگلیس)، رگبار شدید، سیل ناگهانی، پرحرفی، سیل کلمات

spate

<hr> (گیاه شناسی) چمچه، گریبانه

(گیاه شناسی) چمچه، گریبانه

spathe

<hr> معنی : فضایی، فاصلهای <hr> معانی دیگر : کیهانی، فرازمانی، گرزمانی

معنی : فضایی، فاصلهای معانی دیگر : کیهانی، فرازمانی، گرزمانی

spatial

spatially

<hr> معنی : فضایی و زمانی، وابسته بفضا و زمان، فضایی وحال <hr> معانی دیگر : موجود در زمان و فضا، فضایی -زمانی

معنی : فضایی و زمانی، وابسته بفضا و زمان، فضایی وحال معانی دیگر : موجود در زمان و فضا، فضایی -زمانی

spatiotemporal

<hr> زنگار کوتاه برای کفش، پاتابه

زنگار کوتاه برای کفش، پاتابه

spats

<hr> معنی : ترشح، مقدار کم، ترشح کردن، الودن، پاشیدن <hr> معانی دیگر : (آبگونه یا گل و غیره) پاشیدن، ریختن، (باران یا گلوله و غیره) باریدن، (روی چیزی) پخش کردن، مالیدن، آبروی کسی را بردن، بدنام کردن، لکه دار کردن، سایه روشن کردن، لک انداختن، چکه، بارش، ریزش، صدای ریزش، صدای چک چک

معنی : ترشح، مقدار کم، ترشح کردن، الودن، پاشیدن معانی دیگر : (آبگونه یا گل و غیره) پاشیدن، ریختن، (باران یا گلوله و غیره) باریدن، (روی چیزی) پخش کردن، مالیدن، آبروی کسی را بردن، بدنام کردن، لکه دار کردن، سایه روشن کردن، لک انداختن، چکه، بارش، ریزش، صدای ریزش، صدای چک چک

spatter

spattered

<hr> معنی : کفگیر، مرهم کش <hr> معانی دیگر : (انواع ابزار پهن و چاقو مانند که برای مالیدن یا پخش کردن به کار می روند) کاردک، قاشقک، چلک، طب مرهم کش، کاردک مخصوص پهن کردن و مالیدن مرهم روی پارچه و زخم و غیره

معنی : کفگیر، مرهم کش معانی دیگر : (انواع ابزار پهن و چاقو مانند که برای مالیدن یا پخش کردن به کار می روند) کاردک، قاشقک، چلک، طب مرهم کش، کاردک مخصوص پهن کردن و مالیدن مرهم روی پارچه و زخم و غیره

spatula

<hr> (گیاه شناسی - جانورشناسی) قاشقکی، کاردک مانند، spathulate شبیه مرهم کش، قاشقی شکل، زورقی شکل، کفگیری

(گیاه شناسی - جانورشناسی) قاشقکی، کاردک مانند، spathulate شبیه مرهم کش، قاشقی شکل، زورقی شکل، کفگیری

spatulate

<hr> معنی : تخم ماهی، بذر، اشپل، تخم ریزی کردن، تولید مثل کردن <hr> معانی دیگر : (به ویژه ماهی) تخم ریزی کردن، بچه زایی کردن، (به ویژه به تعداد زیاد - تداعی منفی) ایجاد کردن، موجب شدن، به وجود آوردن، (ماهی و قورباغه و نرم تنان و سخت پوستان) تخم، خاویار، اولاد، توله، تخم و ترکه، زاد و رود، جرم، تخم ریزی کردن حیوانات دریایی

معنی : تخم ماهی، بذر، اشپل، تخم ریزی کردن، تولید مثل کردن معانی دیگر : (به ویژه ماهی) تخم ریزی کردن، بچه زایی کردن، (به ویژه به تعداد زیاد - تداعی منفی) ایجاد کردن، موجب شدن، به وجود آوردن، (ماهی و قورباغه و نرم تنان و سخت پوستان) تخم، خاویار، اولاد، توله، تخم و ترکه، زاد و رود، جرم، تخم ریزی کردن ح

spawn

spawning

<hr> معنی : عقیم کردن، بی تخمدان کردن <hr> معانی دیگر : (جانور ماده به ویژه سگ و گربه) اخته کردن، نازا کردن، تخمدان ها را درآوردن، عقیم کردن جانور ماده

معنی : عقیم کردن، بی تخمدان کردن معانی دیگر : (جانور ماده به ویژه سگ و گربه) اخته کردن، نازا کردن، تخمدان ها را درآوردن، عقیم کردن جانور ماده

spay

spayed

<hr> معنی : سخن گفتن، گفتگو کردن، صحبت کردن، سخنرانی کردن، حرف زدن، تکلم کردن، دراییدن <hr> معانی دیگر : لب گشادن، نطق کردن، (با: to) درباره ی چیزی حرف زدن، موضوعی را مورد بحث قرار دادن، بیان کردن، مبین بودن، آشکار کردن، تحت تاثیر قرار دادن، رابطه برقرار کردن، (کلمات و غیره را) ادا کردن، گفتن، خبر دادن (از چیزی)، آگاهی دادن، اعلام کردن، گفتگو کردن <hr> speak _ پسوند: حرف، سخن، - گفت [doublespeak]

معنی : سخن گفتن، گفتگو کردن، صحبت کردن، سخنرانی کردن، حرف زدن، تکلم کردن، دراییدن معانی دیگر : لب گشادن، نطق کردن، (با: to) درباره ی چیزی حرف زدن، موضوعی را مورد بحث قرار دادن، بیان کردن، مبین بودن، آشکار کردن، تحت تاثیر قرار دادن، رابطه برقرار کردن، (کلمات و غیره را) ادا کردن، گفتن، خبر دادن (از چی

speak

speak for

speak highly of

<hr> بدگویی کردن از، غیبت کسی را کردن

بدگویی کردن از، غیبت کسی را کردن

speak ill of

speak of

speak of the devil

<hr> عقیده ی خود را بیان کردن، منویات خود را گفتن

عقیده ی خود را بیان کردن، منویات خود را گفتن

speak one's mind

<hr> (به ویژه پس از مدتی سکوت) زبان به اعتراض گشودن، (مخالف چیزی) حرف زدن

(به ویژه پس از مدتی سکوت) زبان به اعتراض گشودن، (مخالف چیزی) حرف زدن

speak out

speak the truth

speak to

<hr> 1- بلندتر حرف زدن 2- آزادانه عقاید خود را بیان کردن

1- بلندتر حرف زدن 2- آزادانه عقاید خود را بیان کردن

speak up

<hr> (خودمانی) کاملا یا به وضوح نشان دادن

(خودمانی) کاملا یا به وضوح نشان دادن

speak volumes

speak well for

<hr> تعریف کردن از، ستودن

speak well of

<hr> معنی : محل فروش مشروبات الکلی قاچاق <hr> معانی دیگر : - امر، (آمریکا - در دوران ممنوعیت مسکرات ـ خودمانی) میخانه ی مخفی

معنی : محل فروش مشروبات الکلی قاچاق معانی دیگر : - امر، (آمریکا - در دوران ممنوعیت مسکرات ـ خودمانی) میخانه ی مخفی

speakeasy

<hr> معنی : سخنگو، گوینده، سخن ران، ناطق، متکلم، حرف زن، رئیس مجلس شورا <hr> معانی دیگر : کسی که حرف می زند، گویشگر، - زبان، سخنور، رییس مجلس شورای ملی، رئیس پارلمان، (آمریکا - s بزرگ) رئیس مجلس نمایندگان (عنوان کامل: speaker of the house)، کتاب تمرین سخنرانی

معنی : سخنگو، گوینده، سخن ران، ناطق، متکلم، حرف زن، رئیس مجلس شورا معانی دیگر : کسی که حرف می زند، گویشگر، - زبان، سخنور، رییس مجلس شورای ملی، رئیس پارلمان، (آمریکا - s بزرگ) رئیس مجلس نمایندگان (عنوان کامل: speaker of the house)، کتاب تمرین سخنرانی

speaker

<hr> معنی : پر معنی <hr> معانی دیگر : گویشگر، بیانگر، بلیع، زنده، آشکار، وابسته به حرف زدن، سخنی، حرفی، سخنگویی، تکلم، گفته، صحبت، حرف زدن، سخنرانی، نطق، حرف زن، فصیح، کامل

معنی : پر معنی معانی دیگر : گویشگر، بیانگر، بلیع، زنده، آشکار، وابسته به حرف زدن، سخنی، حرفی، سخنگویی، تکلم، گفته، صحبت، حرف زدن، سخنرانی، نطق، حرف زن، فصیح، کامل

speaking

speaks

<hr> معنی : خشت، پیکان، نیزه، سنان، نیزه ای، سخمه، نیزه دار، با نیزه زدن <hr> معانی دیگر : هر چیز نیزه مانند (به ویژه در ماهیگیری)، (با نیزه و غیره) سوراخ کردن، نیزه زدن، زوبین پراندن، (ماهی و غیره) با نیزه گرفتن یا شکار کردن، (مخفف) رجوع شود به: spearman، برگ یا جوانه ی دراز و نوک تیز، زوبینچه، نیزک، (عامیانه) گوی را یکدستی گرفتن

معنی : خشت، پیکان، نیزه، سنان، نیزه ای، سخمه، نیزه دار، با نیزه زدن معانی دیگر : هر چیز نیزه مانند (به ویژه در ماهیگیری)، (با نیزه و غیره) سوراخ کردن، نیزه زدن، زوبین پراندن، (ماهی و غیره) با نیزه گرفتن یا شکار کردن، (مخفف) رجوع شود به: spearman، برگ یا جوانه ی دراز و نوک تیز، زوبینچه، نیزک، (عامیان

واژه های حرف "s" - جملات نمونه