جملات نمونه

<hr> معنی : گیاهی <hr> معانی دیگر : رویش انگیز، رشدآور، گیاه وار، فاقد پویایی فکری یا جسمی، نباتی، وابسته به رستنی ها، وابسته به رشد گیاه، رویشی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

معنی : گیاهی معانی دیگر : رویش انگیز، رشدآور، گیاه وار، فاقد پویایی فکری یا جسمی، نباتی، وابسته به رستنی ها، وابسته به رشد گیاه، رویشی، روینده، رویش کننده، گیاه پرور

vegetative

<hr> (خودمانی)، رجوع شود به: vegetable

(خودمانی)، رجوع شود به: vegetable

veggie

<hr> معنی : شدت <hr> معانی دیگر : حرارت، تندی، غیظ و غضب، غضب شدید

معنی : شدت معانی دیگر : حرارت، تندی، غیظ و غضب، غضب شدید

vehemence

<hr> معنی : غضبناک <hr> معانی دیگر : پرشور، پراحساسات، پرحرارت، آتشین، حاد، ستهم، شدید، سخت، vehemently تند، با حرارت زیاد

معنی : غضبناک معانی دیگر : پرشور، پراحساسات، پرحرارت، آتشین، حاد، ستهم، شدید، سخت، vehemently تند، با حرارت زیاد

vehement

<hr> vehement تند، شدید، با حرارت زیاد، غضبناک

vehement تند، شدید، با حرارت زیاد، غضبناک

vehemently

<hr> معنی : حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه <hr> معانی دیگر : وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر

معنی : حامل، وسیله نقلیه، ناقل، رسانه معانی دیگر : وسیله(ی نقلیه)، ترابر، اوزار (ترابری)، مرکوب، بردار، وسیله(ی بیان)، بیانگر، برندگر، رسانگر

vehicle

<hr> وابسته به یا ویژه ی وسایط نقلیه، ترابر، اتومبیل رو، وابسته به کاربرد وسایط نقلیه یا تصادف با آنها، وابسته به رانندگی، وابسته به وسائط نقلیه، وابسته به رسانه یابرندگر

وابسته به یا ویژه ی وسایط نقلیه، ترابر، اتومبیل رو، وابسته به کاربرد وسایط نقلیه یا تصادف با آنها، وابسته به رانندگی، وابسته به وسائط نقلیه، وابسته به رسانه یابرندگر

vehicular

<hr> معنی : پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر، حجاب زدن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : رخپوشی، پوشش، لفافه، روبنده زدن، حجاب را رعایت کردن، رخپوشی کردن، روی خود را گرفتن، مستور کردن، نهان کردن، روپوشه، سراگوش، واشام، (راهبه ها) سرپوش، روسری، (عروس) تور روی صورت، مخفف: humeral veil، (زیست شناسی) رجوع شود به: velum، (محلی) رجوع شود به: caul، پرده زدن، مستوریا پنهان کردن

معنی : پرده، حجاب، خمار، نقاب، چادر، حجاب زدن، پوشاندن معانی دیگر : رخپوشی، پوشش، لفافه، روبنده زدن، حجاب را رعایت کردن، رخپوشی کردن، روی خود را گرفتن، مستور کردن، نهان کردن، روپوشه، سراگوش، واشام، (راهبه ها) سرپوش، روسری، (عروس) تور روی صورت، مخفف: humeral veil، (زیست شناسی) رجوع شود به: velum، (مح

veil

<hr> حجاب دار، روبند زده، روگرفته، پوشیده، مستور، نهان، مبهم، در لفافه

حجاب دار، روبند زده، روگرفته، پوشیده، مستور، نهان، مبهم، در لفافه

veiled

<hr> معنی : نقاب <hr> معانی دیگر : حجاب، رخپوشی، پرده، پوشش، لفافه، تور صورت

معنی : نقاب معانی دیگر : حجاب، رخپوشی، پرده، پوشش، لفافه، تور صورت

veiling

<hr> معنی : رگه <hr> معانی دیگر : (عامیانه) رگ، عرق، (زمین شناسی - کان) رگه، (سنگ یا چوب) رگه، طرح، رشته، روش، سبک، خلق، حالت، وریددار کردن، رگ دار کردن، (مانند رگ ها) منشعب شدن، شاخه شاخه شدن، شبکه دار کردن یا شدن، سیاهرگ (در برابر: سرخرگ artery)، (گیاه شناسی) رگبرگ، رجوع شود به: lode، تمایل، رگه دار شدن

معنی : رگه معانی دیگر : (عامیانه) رگ، عرق، (زمین شناسی - کان) رگه، (سنگ یا چوب) رگه، طرح، رشته، روش، سبک، خلق، حالت، وریددار کردن، رگ دار کردن، (مانند رگ ها) منشعب شدن، شاخه شاخه شدن، شبکه دار کردن یا شدن، سیاهرگ (در برابر: سرخرگ artery)، (گیاه شناسی) رگبرگ، رجوع شود به: lode، تمایل، رگه دار شدن

vein

<hr> رگ دار، وریددار، دارای نقش رگهمانند

رگ دار، وریددار، دارای نقش رگهمانند

veined

<hr> رگ بندی، شبکه بندی رگ ها یا رگه ها، طرح رگه رگه

رگ بندی، شبکه بندی رگ ها یا رگه ها، طرح رگه رگه

veining

veins

<hr> معنی : غشایی، پردهای، کامی، ملازی <hr> معانی دیگر : پردکی، ادا شده از شراع الحنک

معنی : غشایی، پردهای، کامی، ملازی معانی دیگر : پردکی، ادا شده از شراع الحنک

velar

<hr> (نام بازرگانی پارچه ی نایلونی به هم چسب که به جای زیپ یا چفت یا دکمه به کار می رود) ولکرو

(نام بازرگانی پارچه ی نایلونی به هم چسب که به جای زیپ یا چفت یا دکمه به کار می رود) ولکرو

velcro

<hr> معنی : علفزار <hr> معانی دیگر : veldt افریقای جنوبی زمین مرغزار

معنی : علفزار معانی دیگر : veldt افریقای جنوبی زمین مرغزار

veld

<hr> معنی : پوست گوساله <hr> معانی دیگر : (چرم نازک گوسفند یا گوساله که به جای کاغذ یا برای روکش جلد کتاب به کار می رود) کیمخت، پوست، تیماج، پرنداخ، دست نوشته ی روی پوست، نسخه ی خطی روی پوست آهو، کاغذ ولم، کاغذ پوست نما، کاغذ پوست گوساله، رق regh

معنی : پوست گوساله معانی دیگر : (چرم نازک گوسفند یا گوساله که به جای کاغذ یا برای روکش جلد کتاب به کار می رود) کیمخت، پوست، تیماج، پرنداخ، دست نوشته ی روی پوست، نسخه ی خطی روی پوست آهو، کاغذ ولم، کاغذ پوست نما، کاغذ پوست گوساله، رق regh

vellum

velocimeter

<hr> معنی : شتاب، سرعت، تندی <hr> معانی دیگر : هنگار، روندی، سیزی، چابکی، (فیزیک) میزان پیمایش مسافت نسبت به زمان، (شیمی) سرعت فعل و انفعال، هنگار واکنش، سرعت سیر، تندی برحسب زمان

معنی : شتاب، سرعت، تندی معانی دیگر : هنگار، روندی، سیزی، چابکی، (فیزیک) میزان پیمایش مسافت نسبت به زمان، (شیمی) سرعت فعل و انفعال، هنگار واکنش، سرعت سیر، تندی برحسب زمان

velocity

<hr> (ویژه ی مسابقات دوچرخه سواری) میدان سرپوشیده، میدان دوچرخه

(ویژه ی مسابقات دوچرخه سواری) میدان سرپوشیده، میدان دوچرخه

velodrome

<hr> velours مخمل کلاهی، پارچه مخملی، نمد کلاهی

velours مخمل کلاهی، پارچه مخملی، نمد کلاهی

velour

<hr> velour مخمل کلاهی، پارچه مخملی، نمد کلاهی

velour مخمل کلاهی، پارچه مخملی، نمد کلاهی

velours

<hr> معنی : غشاء، غشا <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی)، پرده، پردک، شامه، شراع الحنک

معنی : غشاء، غشا معانی دیگر : (زیست شناسی)، پرده، پردک، شامه، شراع الحنک

velum

<hr> معنی : مخملی <hr> معانی دیگر : مخمل، مخمل نما، مخمل مانند، (روی شاخ تازه ی آهو و غیره) پوست کرکدار، (امریکا - قدیمی - خودمانی) برد، سود خالص، درآمد اضافی، نرم، مخملی کردن

معنی : مخملی معانی دیگر : مخمل، مخمل نما، مخمل مانند، (روی شاخ تازه ی آهو و غیره) پوست کرکدار، (امریکا - قدیمی - خودمانی) برد، سود خالص، درآمد اضافی، نرم، مخملی کردن

velvet

<hr> پارچه ی کتانی مخمل نما، پارچه مخمل نما، مخمل نخی یا ابریشمی

پارچه ی کتانی مخمل نما، پارچه مخمل نما، مخمل نخی یا ابریشمی

velveteen

<hr> (مانند مخمل) نرم، مخملی، مخمل نما، نرم

(مانند مخمل) نرم، مخملی، مخمل نما، نرم

velvety

<hr> معنی : رگ، اوند <hr> معانی دیگر : (لاتین) سیاهرگ، ورید

معنی : رگ، اوند معانی دیگر : (لاتین) سیاهرگ، ورید

vena

<hr> (کالبدشناسی) بزرگ سیاهرگ، ورید اجوف، بزرگ سیاهرگ

(کالبدشناسی) بزرگ سیاهرگ، ورید اجوف، بزرگ سیاهرگ

vena cava

<hr> معنی : قابل فروش، خود فروش، پولی <hr> معانی دیگر : پولکی، رشوه بگیر، تطمیع شدنی، آزاندنی، رشوه خوار، رشوه آمیز، آز آمیز، فسادآمیز، (نادر) پولی، در برابر مزد، پول بگیر، پست، فروتن

معنی : قابل فروش، خود فروش، پولی معانی دیگر : پولکی، رشوه بگیر، تطمیع شدنی، آزاندنی، رشوه خوار، رشوه آمیز، آز آمیز، فسادآمیز، (نادر) پولی، در برابر مزد، پول بگیر، پست، فروتن

venal

<hr> معنی : رشوه گیری <hr> معانی دیگر : رشوه خواری، حق و حساب گیری، آزمندی، زرپرستی، صفت ادم پولکی، پول بگیری

معنی : رشوه گیری معانی دیگر : رشوه خواری، حق و حساب گیری، آزمندی، زرپرستی، صفت ادم پولکی، پول بگیری

venality

<hr> طرح و ترتیب رگ ها یا رگبرگ ها یا رگه ها (مثلا بر بال حشره یا برگ یا سنگ مرمر)، رگبندی، رگه بندی، آرایش رگبرگ ها، ترتیب قرار گرفتن دستگاه عروقی

طرح و ترتیب رگ ها یا رگبرگ ها یا رگه ها (مثلا بر بال حشره یا برگ یا سنگ مرمر)، رگبندی، رگه بندی، آرایش رگبرگ ها، ترتیب قرار گرفتن دستگاه عروقی

venation

<hr> معنی : طوافی کردن، داد و ستد کردن <hr> معانی دیگر : فروختن (به ویژه از راه دوره گردی)، دستفروشی کردن، پیله وری کردن، فروش کردن، جار زدن، اعلام کردن

معنی : طوافی کردن، داد و ستد کردن معانی دیگر : فروختن (به ویژه از راه دوره گردی)، دستفروشی کردن، پیله وری کردن، فروش کردن، جار زدن، اعلام کردن

vend

<hr> معنی : خریدار <hr> معانی دیگر : مشتری

معنی : خریدار معانی دیگر : مشتری

vendee

<hr> معنی : دستفروش، طواف، بایع <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: vendor، vendor : فروشنده

معنی : دستفروش، طواف، بایع معانی دیگر : رجوع شود به: vendor، vendor : فروشنده

vender

<hr> انتقام جویی (به ویژه از قاتل یا افراد خانواده ی او)، دشمنی خونی، خونخواهی، کین ورزی، کینه ی خانوادگی، دشمنی خونی خانوادگی، انتقام گیری

انتقام جویی (به ویژه از قاتل یا افراد خانواده ی او)، دشمنی خونی، خونخواهی، کین ورزی، کینه ی خانوادگی، دشمنی خونی خانوادگی، انتقام گیری

vendetta

<hr> معنی : قابل فروش <hr> معانی دیگر : فروختنی، قابل فروش (vendable هم می گویند)، جنس قابل فروش، پولکی، فاسد

معنی : قابل فروش معانی دیگر : فروختنی، قابل فروش (vendable هم می گویند)، جنس قابل فروش، پولکی، فاسد

vendible

vending

<hr> (ماشین خودکار که با انداختن پول در آن جنس بیرون می دهد) ماشین فروش، ماشین خود کاری که با انداختن پول در سورا&nbsp; ان جنس مورد لزوم از ان خارج میشود

(ماشین خودکار که با انداختن پول در آن جنس بیرون می دهد) ماشین فروش، ماشین خود کاری که با انداختن پول در سورا ان جنس مورد لزوم از ان خارج میشود

vending machine

<hr> فروش، فروشندگی، اعلان فروش

فروش، فروشندگی، اعلان فروش

vendition

<hr> معنی : دستفروش، فروشنده، طواف، بایع <hr> معانی دیگر : پیله ور، فروشنده ی دوره گرد

معنی : دستفروش، فروشنده، طواف، بایع معانی دیگر : پیله ور، فروشنده ی دوره گرد

vendor

vendue

<hr> معنی : روکش <hr> معانی دیگر : روکش (به ویژه روکش چوب)، روکش کردن، ظاهر فریبنده، نمای دروغین، پیرایه، زرق و برق، (هریک از لاهای تخته ی سه لا و چهارلا و غیره) لا، لایه، دارای ظاهر فریبنده کردن، پر زرق و برق کردن، چوب مخصوص روکش مبل و غیره، لایه نازک چوب، جلاء، روکش زدن به

معنی : روکش معانی دیگر : روکش (به ویژه روکش چوب)، روکش کردن، ظاهر فریبنده، نمای دروغین، پیرایه، زرق و برق، (هریک از لاهای تخته ی سه لا و چهارلا و غیره) لا، لایه، دارای ظاهر فریبنده کردن، پر زرق و برق کردن، چوب مخصوص روکش مبل و غیره، لایه نازک چوب، جلاء، روکش زدن به

veneer

<hr> معنی : ارجمند، مقدس، محترم، قابل احترام <hr> معانی دیگر : معزز، دارای سابقه ی تاریخی، تاریخی، پرارزش، قدیمی و پرارزش، (کلیسای انگلیکان - عنوان سرشماس) حضرت کشیش

معنی : ارجمند، مقدس، محترم، قابل احترام معانی دیگر : معزز، دارای سابقه ی تاریخی، تاریخی، پرارزش، قدیمی و پرارزش، (کلیسای انگلیکان - عنوان سرشماس) حضرت کشیش

venerable

<hr> معنی : تکریم کردن <hr> معانی دیگر : حرمت گذاشتن، تمجید کردن، تمجید و تکریم کردن، ستایش کردن، ستودن، محترم شمردن، ستایش و احترام کردن

معنی : تکریم کردن معانی دیگر : حرمت گذاشتن، تمجید کردن، تمجید و تکریم کردن، ستایش کردن، ستودن، محترم شمردن، ستایش و احترام کردن

venerate

<hr> معنی : ستایش، نیایش، تقدیس، تکریم <hr> معانی دیگر : حرمت، تمجید و تکریم، بزرگداشت، محترم شماری، احترام

معنی : ستایش، نیایش، تقدیس، تکریم معانی دیگر : حرمت، تمجید و تکریم، بزرگداشت، محترم شماری، احترام

veneration

<hr> معنی : مقاربتی <hr> معانی دیگر : آمیزشی، زهروی، مرزشی، وابسته به بیماری های مرزشی، شهوت انگیز (phrooisiac)

معنی : مقاربتی معانی دیگر : آمیزشی، زهروی، مرزشی، وابسته به بیماری های مرزشی، شهوت انگیز (phrooisiac)

venereal

<hr> طب بیماری مقاربتی، مر­ امیزشی

طب بیماری مقاربتی، مر­ امیزشی

واژه های حرف "v" - جملات نمونه