جملات نمونه

<hr> معنی : نظم، شعر، شعر گفتن، بنظم اوردن <hr> معانی دیگر : نظم (در برابر: نثر prose)، نوشته ی دارای سجع و قافیه (ولی فاقد گیرایی شعری)، شعر بندتنبانی، چامه، سرواد، آیه، به نظم در آمده، منظوم، شعری، مصراع، خط، (نادر) به نظم در آوردن، (شعر) سرودن

معنی : نظم، شعر، شعر گفتن، بنظم اوردن معانی دیگر : نظم (در برابر: نثر prose)، نوشته ی دارای سجع و قافیه (ولی فاقد گیرایی شعری)، شعر بندتنبانی، چامه، سرواد، آیه، به نظم در آمده، منظوم، شعری، مصراع، خط، (نادر) به نظم در آوردن، (شعر) سرودن

verse

<hr> خبره، ماهر، چیره دست، آزموده، ورتک، زبردست، متبحر، به اطلاع

خبره، ماهر، چیره دست، آزموده، ورتک، زبردست، متبحر، به اطلاع

versed

verses

<hr> معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون <hr> معانی دیگر : چندرنگه، الوان

معنی : رنگارنگ، همه رنگ، برنگهای گوناگون معانی دیگر : چندرنگه، الوان

versicolor

<hr> معنی : شاعری، نظم سازی، قافیهپردازی، قافیهسازی <hr> معانی دیگر : نظم نویسی، تصنیف شعر، شعرگویی، عروض و قافیه، سجع، سبک شعر، ساختار شعر

معنی : شاعری، نظم سازی، قافیهپردازی، قافیهسازی معانی دیگر : نظم نویسی، تصنیف شعر، شعرگویی، عروض و قافیه، سجع، سبک شعر، ساختار شعر

versification

<hr> معنی : تفسیر، متن، نسخه، ترجمه، شرح ویژه <hr> معانی دیگر : برگردان، ترگمان، ویرایش، ویراست، روایت، برداشت، تعبیر، قول، اقتباس، نمونه، نوع، گونه، صورت

معنی : تفسیر، متن، نسخه، ترجمه، شرح ویژه معانی دیگر : برگردان، ترگمان، ویرایش، ویراست، روایت، برداشت، تعبیر، قول، اقتباس، نمونه، نوع، گونه، صورت

version

<hr> (کتاب) صفحه ی دست چپ، صفحه دست چپ، پشت سکه

(کتاب) صفحه ی دست چپ، صفحه دست چپ، پشت سکه

verso

<hr> معنی : در برابر، در مقابل، برضد <hr> معانی دیگر : در مقایسه با

معنی : در برابر، در مقابل، برضد معانی دیگر : در مقایسه با

versus

<hr> معنی : سبزه، رستنی، گیاه سبز در جنگل <hr> معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی)، پوشش جنگلی، سبزی و خرمی جنگل، حق بریدن درختان جنگلی، مخفف: vertical

معنی : سبزه، رستنی، گیاه سبز در جنگل معانی دیگر : (انگلیس - قدیمی)، پوشش جنگلی، سبزی و خرمی جنگل، حق بریدن درختان جنگلی، مخفف: vertical

vert

<hr> معنی : فقره، ستون فقرات، مهره، بندها، استوی، استخوانهای مهره <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره، مازه، کزوغ، vertebrate استوی

معنی : فقره، ستون فقرات، مهره، بندها، استوی، استخوانهای مهره معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره، مازه، کزوغ، vertebrate استوی

vertebra

<hr> معنی : بندها، استوی، استخوانهای مهره <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره ای، فقراتی، مهره دار، vertebrate استوی، فقره

معنی : بندها، استوی، استخوانهای مهره معانی دیگر : (کالبدشناسی) مهره ای، فقراتی، مهره دار، vertebrate استوی، فقره

vertebral

<hr> معنی : ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره <hr> معانی دیگر : تش

معنی : ستون فقرات، تیره پشت، ستون مهره معانی دیگر : تش

vertebral column

<hr> معنی : بندها، استوی <hr> معانی دیگر : دارای ستون مهره، دارای ستون فقرات، وابسته به مهره داران، vertebra استوی، مهره، فقره، استخوانهای مهره

معنی : بندها، استوی معانی دیگر : دارای ستون مهره، دارای ستون فقرات، وابسته به مهره داران، vertebra استوی، مهره، فقره، استخوانهای مهره

vertebrate

<hr> معنی : سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمتالراس <hr> معانی دیگر : (بخشی از خورشید و ماه که از افق ظاهر می شود - بخش فرازین سر یا جمجمه یا تپه و غیره) تارک، فرازگاه، فرازبخش، بالا، چکاد

معنی : سر، قله، نوک، تارک، راس، فرق، فرق سر، سمتالراس معانی دیگر : (بخشی از خورشید و ماه که از افق ظاهر می شود - بخش فرازین سر یا جمجمه یا تپه و غیره) تارک، فرازگاه، فرازبخش، بالا، چکاد

vertex

<hr> معنی : عمودی، واقع در نوک، شاقولی، تارکی <hr> معانی دیگر : قائم، هج، هجین، هچ، خط عمود، خط هچ، (سر انسان و جانور) تارک، راس، نوک، (زیست شناسی) در جهت محور یا ستون مهره ها، از درازا

معنی : عمودی، واقع در نوک، شاقولی، تارکی معانی دیگر : قائم، هج، هجین، هچ، خط عمود، خط هچ، (سر انسان و جانور) تارک، راس، نوک، (زیست شناسی) در جهت محور یا ستون مهره ها، از درازا

vertical

vertical integration

<hr> معنی : عمود، خط عمودی

vertical line

vertically

<hr> معنی : دورانی، دچار سرگیجه، سرگیجهای، دوران کننده <hr> معانی دیگر : وابسته به سرگیجه، چرخان، در حال دوران یا چرخش، چرخشی، در چرخش، گیج کننده، سرگیجه آور

معنی : دورانی، دچار سرگیجه، سرگیجهای، دوران کننده معانی دیگر : وابسته به سرگیجه، چرخان، در حال دوران یا چرخش، چرخشی، در چرخش، گیج کننده، سرگیجه آور

vertiginous

<hr> معنی : دوران، سرگیجه، دوار سر، چرخش بدور <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سرگیجه، سرچرخی، سرگشت

معنی : دوران، سرگیجه، دوار سر، چرخش بدور معانی دیگر : (پزشکی) سرگیجه، سرچرخی، سرگشت

vertigo

<hr> معنی : زنده دلی، استعداد، حرارت، سبک روحی، ذوق <hr> معانی دیگر : شور، شور و شعف، چستی، اشتیاق، شوق، نیازش، پویایی

معنی : زنده دلی، استعداد، حرارت، سبک روحی، ذوق معانی دیگر : شور، شور و شعف، چستی، اشتیاق، شوق، نیازش، پویایی

verve

<hr> معنی : واقعی، حتمی، همان، چندان، زیاد، بسی، خیلی، بسیار <hr> معانی دیگر : کاملا، درست، عینا، درست همان، عینا همان، خود، (برای تاکید یا تشدید به کار می رود) هم، حتی، صرف، حتی ... هم، - ترین، فراوان، فعلی، خودان

معنی : واقعی، حتمی، همان، چندان، زیاد، بسی، خیلی، بسیار معانی دیگر : کاملا، درست، عینا، درست همان، عینا همان، خود، (برای تاکید یا تشدید به کار می رود) هم، حتی، صرف، حتی ... هم، - ترین، فراوان، فعلی، خودان

very

very fast

<hr> (موج رادیویی با تواتر 30 تا 300 کیلوهرتس) بسیار پربسامد

(موج رادیویی با تواتر 30 تا 300 کیلوهرتس) بسیار پربسامد

very high frequency

very important person

<hr> معنی : خیلی زیاد، زیاد

very much

very well

vesa

<hr> مثانه، آبدان، کیسه، تاول

مثانه، آبدان، کیسه، تاول

vesica

<hr> وابسته به مثانه یا آبدان، مثانه ای، میزدانی، تاولی، ابدانی، کیسه ای

وابسته به مثانه یا آبدان، مثانه ای، میزدانی، تاولی، ابدانی، کیسه ای

vesical

<hr> معنی : تاول زا، مولدالتهاب و ترشح، تبخال اور <hr> معانی دیگر : موجب تاول زدن، vesicatory مولدالتهاب و ترشح

معنی : تاول زا، مولدالتهاب و ترشح، تبخال اور معانی دیگر : موجب تاول زدن، vesicatory مولدالتهاب و ترشح

vesicant

<hr> معنی : گودال، کیسه کوچک، تاولچه، ابدانک <hr> معانی دیگر : تاول (blister هم می گویند)، (گیاه شناسی) کیسه یا حفره ی پر از آب یا هوا: آبدانک و حبابچه

معنی : گودال، کیسه کوچک، تاولچه، ابدانک معانی دیگر : تاول (blister هم می گویند)، (گیاه شناسی) کیسه یا حفره ی پر از آب یا هوا: آبدانک و حبابچه

vesicle

<hr> معنی : حفره ای، منفذ دار، کیسهای، تاول دار، مثانهای، مربوط بهحفره <hr> معانی دیگر : دارای تاولچه یا آبدانک یا کاواکچه، تاولی، آبدانکی، vesiculate کیسه ای، حفره ایجادکردن، ابدانک دارکردن

معنی : حفره ای، منفذ دار، کیسهای، تاول دار، مثانهای، مربوط بهحفره معانی دیگر : دارای تاولچه یا آبدانک یا کاواکچه، تاولی، آبدانکی، vesiculate کیسه ای، حفره ایجادکردن، ابدانک دارکردن

vesicular

<hr> معنی : زهره، غروب، نماز مغرب، عبادت شامگاهی <hr> معانی دیگر : (در اصل) شامگاه، سرشب، (قدیمی - شاعرانه) رجوع شود به: evening star، (کلیسای کاتولیک - v بزرگ) دعای سرشب، ستاره غروب، غروب <hr> vesper (bell) زنگ اخبار نماز شام

معنی : زهره، غروب، نماز مغرب، عبادت شامگاهی معانی دیگر : (در اصل) شامگاه، سرشب، (قدیمی - شاعرانه) رجوع شود به: evening star، (کلیسای کاتولیک - v بزرگ) دعای سرشب، ستاره غروب، غروب vesper (bell) زنگ اخبار نماز شام

vesper

<hr> معنی : نماز مغرب <hr> معانی دیگر : عبادت شامگاهی

معنی : نماز مغرب معانی دیگر : عبادت شامگاهی

vespers

<hr> آمریگو وسپوچی (کاشف ایتالیایی)

آمریگو وسپوچی (کاشف ایتالیایی)

vespucci

<hr> معنی : ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله <hr> معانی دیگر : گنجانه، سپار، خنور، (انجیل) دریافت کننده، جایگاه، حامل، (به ویژه بزرگ) کشتی، ناو، کرجی، (کالبدشناسی) رگ، عرق (عروق)، لوله، مجرا

معنی : ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله معانی دیگر : گنجانه، سپار، خنور، (انجیل) دریافت کننده، جایگاه، حامل، (به ویژه بزرگ) کشتی، ناو، کرجی، (کالبدشناسی) رگ، عرق (عروق)، لوله، مجرا

vessel

vessels

<hr> معنی : لباس، جلیقه، زیرپوش کشباف، اعطا کردن، محول کردن، واگذار کردن، پوشاندن <hr> معانی دیگر : (اختیار و غیره) دادن، سپردن، به عهده ی کسی گذاشتن، (ملک و غیره) اعطا کردن، دادن، رسیدن، (دوران چارلز دوم) ردای بلند، (نادر) جامه ی بلند، (به ویژه دخترانه) زیرپیراهنی، زیرپوش، (مهجور) جامه، کسوت، لباچه، لباس پوشیدن (به ویژه لباس کشیشی)، ملبس شدن

معنی : لباس، جلیقه، زیرپوش کشباف، اعطا کردن، محول کردن، واگذار کردن، پوشاندن معانی دیگر : (اختیار و غیره) دادن، سپردن، به عهده ی کسی گذاشتن، (ملک و غیره) اعطا کردن، دادن، رسیدن، (دوران چارلز دوم) ردای بلند، (نادر) جامه ی بلند، (به ویژه دخترانه) زیرپیراهنی، زیرپوش، (مهجور) جامه، کسوت، لباچه، لباس پوش

vest

vest-pocket

<hr> اسم خاص مونث، (اسطوره ی روم) وستا (الهه ی اجاق و خانه - یونانی: hestia)، الهه رومی خدای اجاق و خانه داری

اسم خاص مونث، (اسطوره ی روم) وستا (الهه ی اجاق و خانه - یونانی: hestia)، الهه رومی خدای اجاق و خانه داری

vesta

<hr> معنی : راهبه، پاکدامن، وابسته به الهه کانون خانواده <hr> معانی دیگر : وابسته به وستا (vesta)، وابسته به راهبه های وستا، مخفف: vestal virgin، روستایی، وابسته به الهه کانون خانواده وستا

معنی : راهبه، پاکدامن، وابسته به الهه کانون خانواده معانی دیگر : وابسته به وستا (vesta)، وابسته به راهبه های وستا، مخفف: vestal virgin، روستایی، وابسته به الهه کانون خانواده وستا

vestal

<hr> (حقوق) محرز، مسلم، بی چون و چرا، مطلق، جامه پوشیده، ملبس (به ویژه به کسوت روحانی)، (یک دست لباس مردانه) جلیقه دار، قطعی، بی شرط، مقرر، مستقر، پوشانده شده یادارا

(حقوق) محرز، مسلم، بی چون و چرا، مطلق، جامه پوشیده، ملبس (به ویژه به کسوت روحانی)، (یک دست لباس مردانه) جلیقه دار، قطعی، بی شرط، مقرر، مستقر، پوشانده شده یادارا

vested

<hr> منفعت شخصی، علایق خصوصی، حق مسلم، ادعای مستدل و محرز، مالکیت مطلق، منافع مقرره

منفعت شخصی، علایق خصوصی، حق مسلم، ادعای مستدل و محرز، مالکیت مطلق، منافع مقرره

vested interest

<hr> زیرجامه، زیرپیراهنی، زیرپوش

زیرجامه، زیرپیراهنی، زیرپوش

vestee

<hr> معنی : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک <hr> معانی دیگر : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک

معنی : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک معانی دیگر : مربوط به اتاق کوچک، رخت کنی، شبیه رخت کن، شبیه اتاقک

vestibular

<hr> معنی : راهرو، سرسرا، دهلیز، هشتی، دالان سرپوشیده <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی) دهلیز، دهلیزه، دالان، رواق، کفش کن، رجوع شود به: lobby، راهرو سرپوشیده میان دو واگن مسافربر

معنی : راهرو، سرسرا، دهلیز، هشتی، دالان سرپوشیده معانی دیگر : (کالبدشناسی - جانورشناسی) دهلیز، دهلیزه، دالان، رواق، کفش کن، رجوع شود به: lobby، راهرو سرپوشیده میان دو واگن مسافربر

vestibule

<hr> معنی : ذره، اثر، نشان، خرده، جای پا، بقایا، ردیا <hr> معانی دیگر : رد، باقیمانده، (جمع) بقایا، نشانه، بازمانه

معنی : ذره، اثر، نشان، خرده، جای پا، بقایا، ردیا معانی دیگر : رد، باقیمانده، (جمع) بقایا، نشانه، بازمانه

واژه های حرف "v" - جملات نمونه