مترادف و متضاد

<hr> معنی : لاله گوش <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی)، لاله ی گوش، (مهجور) دهلیز قلب، دهلیزقلب، گوشک دل

معنی : لاله گوش معانی دیگر : (کالبدشناسی)، لاله ی گوش، (مهجور) دهلیز قلب، دهلیزقلب، گوشک دل

auricle

<hr> معنی : گوشی، سماعی، وابسته بگوش یا سامعه، وابسته بشنوایی، تواتری، دهلیزی <hr> معانی دیگر : حرف در گوشی، محرمانه، نجوایی، وابسته به یا نزدیک گوش ها، وابسته به شنوایی، شنودی، سامعه، به شکل گوش، گوش مانند، وابسته به لاله ی گوش، لاله ای

معنی : گوشی، سماعی، وابسته بگوش یا سامعه، وابسته بشنوایی، تواتری، دهلیزی معانی دیگر : حرف در گوشی، محرمانه، نجوایی، وابسته به یا نزدیک گوش ها، وابسته به شنوایی، شنودی، سامعه، به شکل گوش، گوش مانند، وابسته به لاله ی گوش، لاله ای

auricular

<hr> معنی : طلادار، زرخیز <hr> معانی دیگر : دارای طلا (مثلا معدن یا سنگ)، طلا آور، زر زا، پر طلا

معنی : طلادار، زرخیز معانی دیگر : دارای طلا (مثلا معدن یا سنگ)، طلا آور، زر زا، پر طلا

auriferous

<hr> معنی : اغاز، سپیده دم، فجر، سرخی شفق، سحر <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی روم) الهه ی پگاه (یونانی ها او را eros می خواندند)، پگاه، رجوع شود به: aurora borealis

معنی : اغاز، سپیده دم، فجر، سرخی شفق، سحر معانی دیگر : (اسطوره ی روم) الهه ی پگاه (یونانی ها او را eros می خواندند)، پگاه، رجوع شود به: aurora borealis

aurora

<hr> معنی : طلا، حاوی طلا <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای طلا، زرین

معنی : طلا، حاوی طلا معانی دیگر : وابسته به یا دارای طلا، زرین

aurous

<hr> معنی : گوش دادن، معاینه کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) با گوشی معاینه کردن، با گوش دادن معاینه کردن، شنود درمانی کردن، تحت معاینه قرار گرفتن، گوش دادن طب

معنی : گوش دادن، معاینه کردن معانی دیگر : (پزشکی) با گوشی معاینه کردن، با گوش دادن معاینه کردن، شنود درمانی کردن، تحت معاینه قرار گرفتن، گوش دادن طب

auscultate

<hr> معنی : گوش کردن <hr> معانی دیگر : (پزشکی) معاینه از راه گوش کردن به صداهای داخل بدن (مستقیما یا به کمک گوشی)، شنود درمانی، گوش کردن بصداهای داخل بدن

معنی : گوش کردن معانی دیگر : (پزشکی) معاینه از راه گوش کردن به صداهای داخل بدن (مستقیما یا به کمک گوشی)، شنود درمانی، گوش کردن بصداهای داخل بدن

auscultation

<hr> معنی : بمبارکی افتتاح کردن، گشودن، پیش گویی کردن <hr> معانی دیگر : بمبارکی افتتاح کردن، گشودن، پیشگویی کردن

معنی : بمبارکی افتتاح کردن، گشودن، پیش گویی کردن معانی دیگر : بمبارکی افتتاح کردن، گشودن، پیشگویی کردن

auspicate

<hr> معنی : فال <hr> معانی دیگر : (جمع) توجهات، کمک ها و رهنمودها، بانی شدن، همکاری و کمک مالی، (در اصل) تفال از طریق مداقه در پرواز پرندگان، غیبگویی، نهان بینی، فالگیری، فال نیک، آمد (در مقابل: نیامد)، یمن، تطیر، تفال ازروی پروازمرغان فال، سایه حمایت، توجهات، حسن توجه

معنی : فال معانی دیگر : (جمع) توجهات، کمک ها و رهنمودها، بانی شدن، همکاری و کمک مالی، (در اصل) تفال از طریق مداقه در پرواز پرندگان، غیبگویی، نهان بینی، فالگیری، فال نیک، آمد (در مقابل: نیامد)، یمن، تطیر، تفال ازروی پروازمرغان فال، سایه حمایت، توجهات، حسن توجه

auspice

<hr> معنی : شگون، توجهات، سایه، حسن توجه، تطیر، تفال از روی پرواز مرغان <hr> معانی دیگر : فال، درجمع سایه، حمایت

معنی : شگون، توجهات، سایه، حسن توجه، تطیر، تفال از روی پرواز مرغان معانی دیگر : فال، درجمع سایه، حمایت

auspices

<hr> معنی : مساعد، خوش ایند، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، بختیار <hr> معانی دیگر : خوش یمن، آمددار، فال نیک، نیک اختر، خوش شگون

معنی : مساعد، خوش ایند، فرخنده، مبارک، خجسته، فرخ، سعید، بختیار معانی دیگر : خوش یمن، آمددار، فال نیک، نیک اختر، خوش شگون

auspicious

<hr> معنی : سخت، ریاضت کش، تند و تلخ، تیره رنگ <hr> معانی دیگر : سختگیر، خشک، سخت رفتار، ترشرو، توام با صرفه جویی و سختگیری، شدید، شاق، زاهد منش، مرتاض منش، توام با ریاضت و سختی کشیدن، ساده، عاری از تزیین و تجمل، بی پیرایه، تند و تل

معنی : سخت، ریاضت کش، تند و تلخ، تیره رنگ معانی دیگر : سختگیر، خشک، سخت رفتار، ترشرو، توام با صرفه جویی و سختگیری، شدید، شاق، زاهد منش، مرتاض منش، توام با ریاضت و سختی کشیدن، ساده، عاری از تزیین و تجمل، بی پیرایه، تند و تل

austere

<hr> معنی : پرهیز، ریاضت، سخت گیری، تروشرویی، سادگی زیاد از حد، عبوسی <hr> معانی دیگر : سختی، صرفه جویی و سختی کشیدن (به واسطه ی جنگ یا بحران اقتصادی و غیره)، مشقت، زهد، سادگی، بی پیرایگی، سادگی زیاده از حد

معنی : پرهیز، ریاضت، سخت گیری، تروشرویی، سادگی زیاد از حد، عبوسی معانی دیگر : سختی، صرفه جویی و سختی کشیدن (به واسطه ی جنگ یا بحران اقتصادی و غیره)، مشقت، زهد، سادگی، بی پیرایگی، سادگی زیاده از حد

austerity

<hr> معنی : جنوبی، تحت تاثیر باد جنوبی <hr> معانی دیگر : جنوب، (a بزرگ) استرالیایی، تحت تاثیر باد جنوبی گرم و مرطوب، جنوبی، تحت تاثیر باد جنوبی (گرم و مرطوب)

معنی : جنوبی، تحت تاثیر باد جنوبی معانی دیگر : جنوب، (a بزرگ) استرالیایی، تحت تاثیر باد جنوبی گرم و مرطوب، جنوبی، تحت تاثیر باد جنوبی (گرم و مرطوب)

austral

<hr> معنی : رای مخفی <hr> معانی دیگر : ورقه ی حاوی نام نامزدهای انتخابات (و سایر موضوعاتی که باید در خلوت به آن رای داده شود)

معنی : رای مخفی معانی دیگر : ورقه ی حاوی نام نامزدهای انتخابات (و سایر موضوعاتی که باید در خلوت به آن رای داده شود)

australian ballot

<hr> معنی : وابسته به خودبسندی <hr> معانی دیگر : autarkic : خودمختار

معنی : وابسته به خودبسندی معانی دیگر : autarkic : خودمختار

autarchic

<hr> معنی : لیاقت، کفایت، حکومت استبدادی، استبداد، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی <hr> معانی دیگر : حکومت مطلقه، شهسالاری، خودکامگی، اتوکراسی، کشوری که دارای چنین حکومتی باشد

معنی : لیاقت، کفایت، حکومت استبدادی، استبداد، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی معانی دیگر : حکومت مطلقه، شهسالاری، خودکامگی، اتوکراسی، کشوری که دارای چنین حکومتی باشد

autarchy

<hr> معنی : وابسته به خودبسندی

معنی : وابسته به خودبسندی

autarkic

<hr> معنی : لیاقت، کفایت، حکومت استبدادی، استبداد، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی <hr> معانی دیگر : استقلال، خودمختاری، خودسالاری

معنی : لیاقت، کفایت، حکومت استبدادی، استبداد، حاکم مطلق، جبار مطلق، خودبسندگی معانی دیگر : استقلال، خودمختاری، خودسالاری

autarky

<hr> معنی : صحیح، درست، موثق، معتبر، قابل اعتماد <hr> معانی دیگر : اصیل، اصل، واقعی (در مقابل: ساختگی یا بدلی)، (حقوق) قانونا معتبر، (سند یا قباله و غیره) معتبر، قانونی، مجاز

معنی : صحیح، درست، موثق، معتبر، قابل اعتماد معانی دیگر : اصیل، اصل، واقعی (در مقابل: ساختگی یا بدلی)، (حقوق) قانونا معتبر، (سند یا قباله و غیره) معتبر، قانونی، مجاز

authentic

<hr> معنی : تصدیق کردن، اعتبار دادن، سندیت یا رسمیت دادن <hr> معانی دیگر : (صحت سند یا ادعا و غیره را) تصدیق کردن، تایید کردن، (اصیل بودن چیزی را) به ثبوت رساندن، به تحقیق ثابت کردن، معتبر و قانونی کردن

معنی : تصدیق کردن، اعتبار دادن، سندیت یا رسمیت دادن معانی دیگر : (صحت سند یا ادعا و غیره را) تصدیق کردن، تایید کردن، (اصیل بودن چیزی را) به ثبوت رساندن، به تحقیق ثابت کردن، معتبر و قانونی کردن

authenticate

<hr> معنی : تصدیق شده <hr> معانی دیگر : (verb transitive) اعتباردادن، سندیت یا رسمیت دادن، تصدیق کردن

معنی : تصدیق شده معانی دیگر : (verb transitive) اعتباردادن، سندیت یا رسمیت دادن، تصدیق کردن

authenticated

<hr> معنی : تصدیق، سندیت <hr> معانی دیگر : تصدیق، سندیت

معنی : تصدیق، سندیت معانی دیگر : تصدیق، سندیت

authentication

<hr> معنی : صحت، سندیت، اعتبار، سنخیت <hr> معانی دیگر : اصالت، واقعی بودن (در مقابل بدلی یا تقلبی بودن)، اعتماد پذیری، معتبر و قانونی بودن، غیر جعلی بودن

معنی : صحت، سندیت، اعتبار، سنخیت معانی دیگر : اصالت، واقعی بودن (در مقابل بدلی یا تقلبی بودن)، اعتماد پذیری، معتبر و قانونی بودن، غیر جعلی بودن

authenticity

<hr> معنی : نویسنده، مولف، مصنف، بانی، سازنده، نویسندگی کردن، تالیف و تصنیف کردن <hr> معانی دیگر : نگارنده، تالیف کردن، تصنیف کردن، موجد، ابداع گر، پایه گذار، موسس، n : منصف، باعک، خالق، نیا، باعک شدن

معنی : نویسنده، مولف، مصنف، بانی، سازنده، نویسندگی کردن، تالیف و تصنیف کردن معانی دیگر : نگارنده، تالیف کردن، تصنیف کردن، موجد، ابداع گر، پایه گذار، موسس، n : منصف، باعک، خالق، نیا، باعک شدن

author

<hr> معنی : نویسنده زن <hr> معانی دیگر : (مونث) نویسنده، نگارنده

معنی : نویسنده زن معانی دیگر : (مونث) نویسنده، نگارنده

authoress

<hr> معنی : اختیار دادن، اجازه دادن، ترخیص کردن <hr> معانی دیگر : مجاز نمودن بازرگانى : اختیار دادن

معنی : اختیار دادن، اجازه دادن، ترخیص کردن معانی دیگر : مجاز نمودن بازرگانى : اختیار دادن

authorise

<hr> معنی : طرفدار استبداد <hr> معانی دیگر : سلطه جو، خودکامه، مستبد، خواستار انضباط و اطاعت کامل، دیکتاتور، پر عتاب و خطاب، طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت

معنی : طرفدار استبداد معانی دیگر : سلطه جو، خودکامه، مستبد، خواستار انضباط و اطاعت کامل، دیکتاتور، پر عتاب و خطاب، طرفدار تمرکز قدرت در دست یکنفر یا یک هیئت

authoritarian

<hr> معنی : توانا، امر، معتبر <hr> معانی دیگر : تحکم آمیز، آمرانه، ناشی از جاه و مقام، اصیل، قابل اطمینان، تایید و تصدیق شده، مستبد، قلدرماب، خودکامه، پر عتاب و خطاب، سلطه جو، سلطه گرا، دیکتاتور منش، مقتدر

معنی : توانا، امر، معتبر معانی دیگر : تحکم آمیز، آمرانه، ناشی از جاه و مقام، اصیل، قابل اطمینان، تایید و تصدیق شده، مستبد، قلدرماب، خودکامه، پر عتاب و خطاب، سلطه جو، سلطه گرا، دیکتاتور منش، مقتدر

authoritative

<hr> معنی : توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی <hr> معانی دیگر : صلاحیت، حق، صاحب اختیار، دارای حق (انجام کاری)، مختار، ماموریت، اقتدار، موثق بودن، قابلیت اعتماد و اطمینان، (جمع) مسئولان امور، متصدیان، ماموران مربوط، اداره ی مسئول، کارشناس، خبره، علامه، دانشمند، مرجع، تجربه و استادی، مهارت و پختگی، مرجعیت، (در نگارش و امور حقوقی و غیره) اسناد، ذکر منبع و ماخذ برای اثبات، منابع و ماخذ ذکر شده، مدرک یا ماخذی از کتاب معتبریا سندی، منبع صحیح و موثق، در جمع اولیاء امور

معنی : توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی معانی دیگر : صلاحیت، حق، صاحب اختیار، دارای حق (انجام کاری)، مختار، ماموریت، اقتدار، موثق بودن، قابلیت اعتماد و اطمینان، (جمع) مسئولان امور، متصدیان، ماموران مربوط، اداره ی مسئول، کارشناس، خبره

authority

<hr> معنی : اختیار، اجازه <hr> معانی دیگر : (حقوق) اختیار قانونی، اجازه ی قانونی، صلاحیت حقوقی، تنفیذ، تجویز، مدرک قانونی، مجوز

معنی : اختیار، اجازه معانی دیگر : (حقوق) اختیار قانونی، اجازه ی قانونی، صلاحیت حقوقی، تنفیذ، تجویز، مدرک قانونی، مجوز

authorization

<hr> معنی : اختیار دادن، اجازه دادن، تصویب کردن، ترخیص کردن <hr> معانی دیگر : جواز دادن، روا دانستن، مجاز کردن، قادر کردن، ماموریت دادن، دارای صلاحیت کردن، حق داشتن

معنی : اختیار دادن، اجازه دادن، تصویب کردن، ترخیص کردن معانی دیگر : جواز دادن، روا دانستن، مجاز کردن، قادر کردن، ماموریت دادن، دارای صلاحیت کردن، حق داشتن

authorize

<hr> مصوب، مجاز، معتبر، روا، مورد تایید و تصدیق، ماذون، دارای اختیار

مصوب، مجاز، معتبر، روا، مورد تایید و تصدیق، ماذون، دارای اختیار

authorized

<hr> معنی : اغاز، نویسندگی، تالیف و تصنیف، ابداع، ابتکار، احدای، ایجاد، اصل <hr> معانی دیگر : شغل نویسندگی، نگارش، هویت نویسنده، منبع، سرچشمه (فکر یا عمل یا حرف و غیره)، احداک

معنی : اغاز، نویسندگی، تالیف و تصنیف، ابداع، ابتکار، احدای، ایجاد، اصل معانی دیگر : شغل نویسندگی، نگارش، هویت نویسنده، منبع، سرچشمه (فکر یا عمل یا حرف و غیره)، احداک

authorship

<hr> معنی : عدم توجه بعالم مادی، وهم گرایی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) خود گرایی، اوتیسم، خیال پرستی

معنی : عدم توجه بعالم مادی، وهم گرایی معانی دیگر : (روان شناسی) خود گرایی، اوتیسم، خیال پرستی

autism

<hr> معنی : توهمی، وابسته به خیالپرستی <hr> معانی دیگر : وابسته به خیال پرستی، توهمی

معنی : توهمی، وابسته به خیالپرستی معانی دیگر : وابسته به خیال پرستی، توهمی

autistic

<hr> معنی : خود رو، خود کار <hr> معانی دیگر : (امریکا)، اتومبیل، پیشوند:، خود، برای خود، به تنهایی [autobiography]، n : خودرو، ماشین سواری

معنی : خود رو، خود کار معانی دیگر : (امریکا)، اتومبیل، پیشوند:، خود، برای خود، به تنهایی [autobiography]، n : خودرو، ماشین سواری

auto

<hr> معنی : راه، بزرگراه، اتوبان، شاهراه، جاده عریض <hr> معانی دیگر : (آلمان و اتریش) بزرگراه، آزادراه، جاده عری­

معنی : راه، بزرگراه، اتوبان، شاهراه، جاده عریض معانی دیگر : (آلمان و اتریش) بزرگراه، آزادراه، جاده عری­

autobahn

<hr> معنی : نویسندهء شرح حال خود، خودزیستنامه نگار <hr> معانی دیگر : نگارنده ی شرح زندگی خود، کسی که شرح زندگی خود را می نویسد، کسی که تاریخچه زندگی خود رامی نویسد

معنی : نویسندهء شرح حال خود، خودزیستنامه نگار معانی دیگر : نگارنده ی شرح زندگی خود، کسی که شرح زندگی خود را می نویسد، کسی که تاریخچه زندگی خود رامی نویسد

autobiographer

<hr> معنی : مربوط بشرح حال خود، خودزیستنامهای <hr> معانی دیگر : خودزیستنامه ای، مربوط بشرح حال خود

معنی : مربوط بشرح حال خود، خودزیستنامهای معانی دیگر : خودزیستنامه ای، مربوط بشرح حال خود

autobiographic

autobiographical

<hr> معنی : خود زندگی نامه، خودزیستنامه <hr> معانی دیگر : شرح زندگی نویسنده توسط خود او، نگارش شرح زندگی شخصی بوسیله ء خود او

معنی : خود زندگی نامه، خودزیستنامه معانی دیگر : شرح زندگی نویسنده توسط خود او، نگارش شرح زندگی شخصی بوسیله ء خود او

autobiography

<hr> معنی : بومی <hr> معانی دیگر : (پیشین ترین ساکنان هر محل) بومی اولیه، محلی

معنی : بومی معانی دیگر : (پیشین ترین ساکنان هر محل) بومی اولیه، محلی

autochthon

autochthonal

<hr> معنی : بومی، محلی، جابجا نشده، ذاتی <hr> معانی دیگر : تشکیل شده یا ایجاد شده در محل خود

معنی : بومی، محلی، جابجا نشده، ذاتی معانی دیگر : تشکیل شده یا ایجاد شده در محل خود

autochthonous

<hr> معنی : قابلمه، دیگ زودپز، با دیگ زودپز پختن <hr> معانی دیگر : (ظرف مخصوص سترون سازی و پختن و غیره توسط بخار آب پر دما و پر فشار) اتوکلاو، دم فشار، قابلمه ترکی

معنی : قابلمه، دیگ زودپز، با دیگ زودپز پختن معانی دیگر : (ظرف مخصوص سترون سازی و پختن و غیره توسط بخار آب پر دما و پر فشار) اتوکلاو، دم فشار، قابلمه ترکی

autoclave

<hr> معنی : حکومت مطلق، حکومت مستقل <hr> معانی دیگر : استبداد، دیکتاتوری، خودکامگی، تکسالاری

معنی : حکومت مطلق، حکومت مستقل معانی دیگر : استبداد، دیکتاتوری، خودکامگی، تکسالاری

autocracy

<hr> معنی : حاکم مطلق، سلطان مستبد، سلطان مطلق <hr> معانی دیگر : آدم سلطه گرا، آدم خودسر، اتوکرات، حکمران مستبد، تکسالار، دیکتاتور، خودکامه

معنی : حاکم مطلق، سلطان مستبد، سلطان مطلق معانی دیگر : آدم سلطه گرا، آدم خودسر، اتوکرات، حکمران مستبد، تکسالار، دیکتاتور، خودکامه

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد