<hr> معنی : الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن <hr> معانی دیگر : (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه، (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، ملوک کردن

معنی : الودن، ملوی کردن، اندودن، رنگ کردن معانی دیگر : (هتل و پانسیون و غیره) اتاق و صبحانه، بستر و صبحانه، (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، ملوک کردن

bedaub

<hr> معنی : مات و مبهوت کردن، بکلی خیره کردن، مسحور کردن <hr> معانی دیگر : (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن

معنی : مات و مبهوت کردن، بکلی خیره کردن، مسحور کردن معانی دیگر : (با چیز چسبناک یا غلیظی) اندودن، لکه لکه کردن، بدرنگ کردن، تپاله وار مالیدن، (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن

bedazzle

<hr> معنی : بهت <hr> معانی دیگر : ماتی

معنی : بهت معانی دیگر : ماتی

bedazzlement

<hr> معنی : ساس، سرخک <hr> معانی دیگر : (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن، (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، ساس که از خون انسان تغذیه میکنند

معنی : ساس، سرخک معانی دیگر : (در اثر تجمل و زرق و برق و غیره) خیره کردن، مات کردن، گیج کردن، (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، ساس که از خون انسان تغذیه میکنند

bedbug

<hr> معنی : خوابگاه، شبستان <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، (نادر) اتاق خواب

معنی : خوابگاه، شبستان معانی دیگر : (جانور شناسی) ساس (حشرات بی بال و خونخوار تیره ی cimicidae به ویژه گونه ی cimex lectularius)، (نادر) اتاق خواب

bedchamber

<hr> معنی : بسترساز، سنگ بستر، لله، کسیکه بچه را خواب میکند <hr> معانی دیگر : روتختی، تختپوش، شمد، (گیاه شناسی) گل یا گیاه مناسب باغچه

معنی : بسترساز، سنگ بستر، لله، کسیکه بچه را خواب میکند معانی دیگر : روتختی، تختپوش، شمد، (گیاه شناسی) گل یا گیاه مناسب باغچه

bedder

<hr> معنی : تختخواب و ملافه ان، لوازم تختواب، لایه زیرین، بنیاد و اساس هر کاری <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل یا گیاه مناسب باغچه، 1- بسترش، چینه بندی، لایه بندی، چین مان 2- لوازم تختخواب (مانند ملافه و پتو و غیره)، رختخواب، تشک و لحاف و ملافه و غیره، کاه و غیره که چارپایان روی آن استراحت کنند، زیر کاری، زیر ساز، لایه ی زیرین، پایه، شالوده، (زمین شناسی) لایه، بسترش، رشد کننده درهوای ازاد

معنی : تختخواب و ملافه ان، لوازم تختواب، لایه زیرین، بنیاد و اساس هر کاری معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل یا گیاه مناسب باغچه، 1- بسترش، چینه بندی، لایه بندی، چین مان 2- لوازم تختخواب (مانند ملافه و پتو و غیره)، رختخواب، تشک و لحاف و ملافه و غیره، کاه و غیره که چارپایان روی آن استراحت کنند، زیر کاری، ز

bedding

<hr> معنی : اراستن، ارایش کردن، زینت دادن <hr> معانی دیگر : بید (یزدان شناس و مورخ انگلیسی ملقب به: the venerable bede)، آذین کردن، تزیین کردن، آراستن، adorn : ارایش کردن

معنی : اراستن، ارایش کردن، زینت دادن معانی دیگر : بید (یزدان شناس و مورخ انگلیسی ملقب به: the venerable bede)، آذین کردن، تزیین کردن، آراستن، adorn : ارایش کردن

bedeck

<hr> معنی : اذیت کردن، مسحور کردن، دارای روح شیطانی کردن، سحر و جادو کردن، خبیی کردن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: beadsman، شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن

معنی : اذیت کردن، مسحور کردن، دارای روح شیطانی کردن، سحر و جادو کردن، خبیی کردن معانی دیگر : رجوع شود به: beadsman، شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن

bedevil

<hr> معنی : شیطان سازی <hr> معانی دیگر : خبیک کردن

معنی : شیطان سازی معانی دیگر : خبیک کردن

bedevilment

<hr> معنی : نم زدن، تر کردن، اب زدن، با شبنم تر کردن <hr> معانی دیگر : شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن، (با شبنم و غیره) خیس کردن، ژاله پوش کردن

معنی : نم زدن، تر کردن، اب زدن، با شبنم تر کردن معانی دیگر : شیطان زده کردن، دستخوش شکنجه و درد کردن، مرتبا آزار دادن، به ستوه آوردن، فاسد کردن، از راه به در کردن، کاملا سر در گم کردن، گیج و مبهوت کردن، (با شبنم و غیره) خیس کردن، ژاله پوش کردن

bedew

<hr> معنی : بیمار، علیل، بستری <hr> معانی دیگر : (با شبنم و غیره) خیس کردن، نم زدن، ژاله پوش کردن، بستری (بیشتر می گویند: bedridden)

معنی : بیمار، علیل، بستری معانی دیگر : (با شبنم و غیره) خیس کردن، نم زدن، ژاله پوش کردن، بستری (بیشتر می گویند: bedridden)

bedfast

<hr> معنی : هم خواب، هم بستر <hr> معانی دیگر : بستری (بیشتر می گویند: bedridden)، همکار، متحد، هم پیمان

معنی : هم خواب، هم بستر معانی دیگر : بستری (بیشتر می گویند: bedridden)، همکار، متحد، هم پیمان

bedfellow

bedhead

<hr> معنی : اراستن، مزین ساختن، تزئین کردن <hr> معانی دیگر : شهرستان بدفوردشایر (در جنوب انگلیس)، (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته

معنی : اراستن، مزین ساختن، تزئین کردن معانی دیگر : شهرستان بدفوردشایر (در جنوب انگلیس)، (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته

bedight

<hr> معنی : با ابر پوشاندن، تیره کردن، ابری یا مانند ابر کردن <hr> معانی دیگر : (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته، (چشم ها و دید) تار کردن، تاریک کردن، مبهم کردن

معنی : با ابر پوشاندن، تیره کردن، ابری یا مانند ابر کردن معانی دیگر : (قدیمی) مزین، آذین شده، تزیین شده، آراسته، (چشم ها و دید) تار کردن، تاریک کردن، مبهم کردن

bedim

<hr> معنی : از روی جلفی اراستن، زرق و برق دار کردن <hr> معانی دیگر : (چشم ها و دید) تار کردن، تاریک کردن، مبهم کردن، (نادر) به طور جلف و زننده لباس پوشیدن یا تزیین کردن

معنی : از روی جلفی اراستن، زرق و برق دار کردن معانی دیگر : (چشم ها و دید) تار کردن، تاریک کردن، مبهم کردن، (نادر) به طور جلف و زننده لباس پوشیدن یا تزیین کردن

bedizen

<hr> معنی : تیمارستان، دیوانه <hr> معانی دیگر : (نادر) به طور جلف و زننده لباس پوشیدن یا تزیین کردن، سر و صدا و درهم برهمی، محشر، غلغله، (با b بزرگ) نام یکی از دیوانه خانه های قدیم لندن (نام کامل آن: st. mary of bethlehem)، (قدیمی) بیمارستان روانی، وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه

معنی : تیمارستان، دیوانه معانی دیگر : (نادر) به طور جلف و زننده لباس پوشیدن یا تزیین کردن، سر و صدا و درهم برهمی، محشر، غلغله، (با b بزرگ) نام یکی از دیوانه خانه های قدیم لندن (نام کامل آن: st. mary of bethlehem)، (قدیمی) بیمارستان روانی، وابسته به دیوانه ها یا دیوانه خانه

bedlam

<hr> معنی : شخص دیوانه، ساکن تیمارستان <hr> معانی دیگر : سر و صدا و درهم برهمی، محشر، غلغله، (با b بزرگ) نام یکی از دیوانه خانه های قدیم لندن (نام کامل آن: st. mary of bethlehem)، (قدیمی) بیمارستان روانی، (قدیمی) دیوانه

معنی : شخص دیوانه، ساکن تیمارستان معانی دیگر : سر و صدا و درهم برهمی، محشر، غلغله، (با b بزرگ) نام یکی از دیوانه خانه های قدیم لندن (نام کامل آن: st. mary of bethlehem)، (قدیمی) بیمارستان روانی، (قدیمی) دیوانه

bedlamite

<hr> معنی : بدوی، بادیه نشین، عرب بیابانی <hr> معانی دیگر : (قدیمی) دیوانه، (از ریشه ی عربی)، عرب بادیه نشین، pl عرب بیابانی

معنی : بدوی، بادیه نشین، عرب بیابانی معانی دیگر : (قدیمی) دیوانه، (از ریشه ی عربی)، عرب بادیه نشین، pl عرب بیابانی

bedouin

<hr> معنی : لگن بیمار بستری <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، عرب بادیه نشین، لگن (که بیمار بستری در آن قضای حاجت می کند)، لگن بستر

معنی : لگن بیمار بستری معانی دیگر : (از ریشه ی عربی)، عرب بادیه نشین، لگن (که بیمار بستری در آن قضای حاجت می کند)، لگن بستر

bedpan

<hr> معنی : کثیف کردن، روی زمین کشیدن و چرک کردن <hr> معانی دیگر : چهار پایه ی تخت (به ویژه اگر بلند باشد و سایبانی بر آن قرار گیرد)، در گل و خاک کشیدن، گل آلود و کثیف کردن، در منجلاب کشیدن، خیس کردن

معنی : کثیف کردن، روی زمین کشیدن و چرک کردن معانی دیگر : چهار پایه ی تخت (به ویژه اگر بلند باشد و سایبانی بر آن قرار گیرد)، در گل و خاک کشیدن، گل آلود و کثیف کردن، در منجلاب کشیدن، خیس کردن

bedraggle

<hr> معنی : کثیف، گل الود، الوده، خیس <hr> معانی دیگر : گل الود، الوده، کثیف، خیس

معنی : کثیف، گل الود، الوده، خیس معانی دیگر : گل الود، الوده، کثیف، خیس

bedraggled

<hr> معنی : بیمار، علیل، بستری <hr> معانی دیگر : بستری، بیمار، علیل

معنی : بیمار، علیل، بستری معانی دیگر : بستری، بیمار، علیل

bedrid

<hr> معنی : بیمار، علیل، بستری <hr> معانی دیگر : نرده ی دو طرف بستر، نرده ی تخت، بیمار بستری (bedrid هم می گویند)

معنی : بیمار، علیل، بستری معانی دیگر : نرده ی دو طرف بستر، نرده ی تخت، بیمار بستری (bedrid هم می گویند)

bedridden

<hr> معنی : پایه، اساس <hr> معانی دیگر : بستری، بیمار بستری (bedrid هم می گویند)، اصول اساسی، صخره ی بستر (که زیر خاک یا صخره های فوقانی قرار دارد)، زیرسنگ، کف سنگ، سنگ بستر، پایه ی مستحکم، ته، زیرینه، سنگی که در زیر طبقه سطحی زمین واقع است

معنی : پایه، اساس معانی دیگر : بستری، بیمار بستری (bedrid هم می گویند)، اصول اساسی، صخره ی بستر (که زیر خاک یا صخره های فوقانی قرار دارد)، زیرسنگ، کف سنگ، سنگ بستر، پایه ی مستحکم، ته، زیرینه، سنگی که در زیر طبقه سطحی زمین واقع است

bedrock

<hr> معنی : تختخواب سفری <hr> معانی دیگر : اصول اساسی، اساس، صخره ی بستر (که زیر خاک یا صخره های فوقانی قرار دارد)، زیرسنگ، کف سنگ، سنگ بستر، پایه ی مستحکم، ته، زیرینه، رختخواب، بستر قابل حمل

معنی : تختخواب سفری معانی دیگر : اصول اساسی، اساس، صخره ی بستر (که زیر خاک یا صخره های فوقانی قرار دارد)، زیرسنگ، کف سنگ، سنگ بستر، پایه ی مستحکم، ته، زیرینه، رختخواب، بستر قابل حمل

bedroll

<hr> معنی : خوابگاه، اطاق خواب <hr> معانی دیگر : رختخواب، بستر قابل حمل، وابسته به جماع و امور جنسی، اتاق خواب

معنی : خوابگاه، اطاق خواب معانی دیگر : رختخواب، بستر قابل حمل، وابسته به جماع و امور جنسی، اتاق خواب

bedroom

<hr> معنی : ملحفه، ملافه <hr> معانی دیگر : وابسته به جماع و امور جنسی، اتاق خواب، خوابگاه، ملافه ی بستر

معنی : ملحفه، ملافه معانی دیگر : وابسته به جماع و امور جنسی، اتاق خواب، خوابگاه، ملافه ی بستر

bedsheet

<hr> معنی : بالین، کنار بستر <hr> معانی دیگر : کنار بستر یا تخت، نزدیک تخت، (دکترها و پرستارها) رفتار نسبت به بیماران

معنی : بالین، کنار بستر معانی دیگر : کنار بستر یا تخت، نزدیک تخت، (دکترها و پرستارها) رفتار نسبت به بیماران

bedside

<hr> معنی : چادر شب رختخواب، روپوش تختخواب <hr> معانی دیگر : روبستری، چادرشب روی رختخواب، مقرمه، بستر آهنگ

معنی : چادر شب رختخواب، روپوش تختخواب معانی دیگر : روبستری، چادرشب روی رختخواب، مقرمه، بستر آهنگ

bedspread

<hr> معنی : فنر تختخواب <hr> معانی دیگر : فنرهای درون تشک تختخواب

معنی : فنر تختخواب معانی دیگر : فنرهای درون تشک تختخواب

bedspring

<hr> معنی : تختخواب، چهارچوب تختخواب <hr> معانی دیگر : چارچوبه و پایه های تخت (بدون تشک و غیره)، (بخش چوبی یا فلزی) تختخواب

معنی : تختخواب، چهارچوب تختخواب معانی دیگر : چارچوبه و پایه های تخت (بدون تشک و غیره)، (بخش چوبی یا فلزی) تختخواب

bedstead

<hr> معنی : وقت خواب، وقت استراحت، موقع خوابیدن <hr> معانی دیگر : وقت رفتن به بستر، بستر هنگام

معنی : وقت خواب، وقت استراحت، موقع خوابیدن معانی دیگر : وقت رفتن به بستر، بستر هنگام

bedtime

<hr> معنی : زنبور، زنبورعسل، مگس انگبین <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) زنبور، منگ (از ابر تیره ی apoidea که نیش زن و چهارباله و گروه زی اند و برخی از آنها عسل می دهند)، (امریکا) گردهمایی مردم برای همکاری یا مسابقه، (کشتیرانی) دیرک (هر یک از دیرک هایی که در طرفین هر یک از تیرهای نیم افراشته ی بادبان های کشتی قرار دارد اسم کامل آن: bee-block است)، حرف ب یا b (در الفبا)

معنی : زنبور، زنبورعسل، مگس انگبین معانی دیگر : (جانورشناسی) زنبور، منگ (از ابر تیره ی apoidea که نیش زن و چهارباله و گروه زی اند و برخی از آنها عسل می دهند)، (امریکا) گردهمایی مردم برای همکاری یا مسابقه، (کشتیرانی) دیرک (هر یک از دیرک هایی که در طرفین هر یک از تیرهای نیم افراشته ی بادبان های کشتی ق

<hr> معنی : بادرنجبویه، پونه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به:

معنی : بادرنجبویه، پونه معانی دیگر : رجوع شود به:

bee balm

<hr> معنی : راش، ممرز، الش <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) راش (تیره ی fagaceae و راسته ی fagales از درختان دو لپه ای که شامل بلوط ها و گردوها نیز می شود)، آلش، زان، چوب راش (که محکم است و در نجاری کاربرد دارد)

معنی : راش، ممرز، الش معانی دیگر : (گیاه شناسی) راش (تیره ی fagaceae و راسته ی fagales از درختان دو لپه ای که شامل بلوط ها و گردوها نیز می شود)، آلش، زان، چوب راش (که محکم است و در نجاری کاربرد دارد)

beech

<hr> معنی : گوشت گاو، گوشت الو، شکوه و شکایت کردن، پرواری کردن و ذبح کردن، تقویت کردن <hr> معانی دیگر : گاو، گاو پرواری، (خودمانی) شکایت کردن، اعتراض کردن، شکایت، (امریکا - عامیانه) گوشت یا عضله ی انسان، نیرو، زور بدن، زورمندی، (گاو و غیره) پروار کردن، ذبح کردن

معنی : گوشت گاو، گوشت الو، شکوه و شکایت کردن، پرواری کردن و ذبح کردن، تقویت کردن معانی دیگر : گاو، گاو پرواری، (خودمانی) شکایت کردن، اعتراض کردن، شکایت، (امریکا - عامیانه) گوشت یا عضله ی انسان، نیرو، زور بدن، زورمندی، (گاو و غیره) پروار کردن، ذبح کردن

beef

<hr> معنی : گاو پرواری <hr> معانی دیگر : گاو گوشتی ( در مقابل گاو شیری)، گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد

معنی : گاو پرواری معانی دیگر : گاو گوشتی ( در مقابل گاو شیری)، گله گاو که برای تامین گوشت پرورش مییابد

beef cattle

<hr> معنی : نگهبان برج لندن، نگهبانان هانری هفتم <hr> معانی دیگر : آدم گوشت گاو خور، آدم درشت و فربه و گونه سرخ، پاسدار برج لندن

معنی : نگهبان برج لندن، نگهبانان هانری هفتم معانی دیگر : آدم گوشت گاو خور، آدم درشت و فربه و گونه سرخ، پاسدار برج لندن

beefeater

<hr> معنی : بیفتک گاو، گوشت ران گاو <hr> معانی دیگر : استیک گاو (گوشت کمر گاو که سرخ یا برشته شود)، گوشت ران گاو

معنی : بیفتک گاو، گوشت ران گاو معانی دیگر : استیک گاو (گوشت کمر گاو که سرخ یا برشته شود)، گوشت ران گاو

beefsteak

<hr> معنی : سفت، فربه، چاق <hr> معانی دیگر : گوشتالو، بزرگ، سنگین و عضلانی، ستبر

معنی : سفت، فربه، چاق معانی دیگر : گوشتالو، بزرگ، سنگین و عضلانی، ستبر

beefy

<hr> معنی : کندوی عسل، کندو، جای شلوغ و پرفعالیت، دسته شدن، جمع شدن <hr> معانی دیگر : لانه ی زنبور عسل (که معمولا به صورت جعبه درست می شود)، انگبین گاه، دسته شدن مثل زنبور درکندو، جای شلوه و پرفعالیت

معنی : کندوی عسل، کندو، جای شلوغ و پرفعالیت، دسته شدن، جمع شدن معانی دیگر : لانه ی زنبور عسل (که معمولا به صورت جعبه درست می شود)، انگبین گاه، دسته شدن مثل زنبور درکندو، جای شلوه و پرفعالیت

beehive

<hr> معنی : پرورش دهندهء زنبور عسل <hr> معانی دیگر : متصدی نگهداری از زنبور عسل، زنبوردار، زنبور پرور

معنی : پرورش دهندهء زنبور عسل معانی دیگر : متصدی نگهداری از زنبور عسل، زنبوردار، زنبور پرور

beekeeper

<hr> معنی : اقصر طرق <hr> معانی دیگر : خط راست، راستا، اقصرفاصله، خط مستقیم، خطراست، خطمستقیم

معنی : اقصر طرق معانی دیگر : خط راست، راستا، اقصرفاصله، خط مستقیم، خطراست، خطمستقیم

beeline

<hr> معنی : شیطان، بعلزبوب <hr> معانی دیگر : (انجیل) بعلز بوب، شیطان بزرگ

معنی : شیطان، بعلزبوب معانی دیگر : (انجیل) بعلز بوب، شیطان بزرگ

beelzebub

<hr> معنی : بوده، اسم مفعول فعل بودن <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: be، اسم مفعول فعل بودن be to

معنی : بوده، اسم مفعول فعل بودن معانی دیگر : اسم مفعول فعل: be، اسم مفعول فعل بودن be to

been

<hr> صداهای کوتاه (و پشت سر هم) ایجاد کردن، بیپ بیپ کردن، بیپ کردن، شپیلیدن، شپلیدن، صدای کوتاه و تیز (مثل صدای بیپر و یا بوق بسیار کوتاه ماشین)، شپلیدن the computer started beeping صدای بیب بیب از کامپیوتر بلند شد i heard a beep صدای بیب بیب شنیدم

صداهای کوتاه (و پشت سر هم) ایجاد کردن، بیپ بیپ کردن، بیپ کردن، شپیلیدن، شپلیدن، صدای کوتاه و تیز (مثل صدای بیپر و یا بوق بسیار کوتاه ماشین)، شپلیدن the computer started beeping صدای بیب بیب از کامپیوتر بلند شد i heard a beep صدای بیب بیب شنیدم

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد