<hr> معنی : ابجو <hr> معانی دیگر : انواع آشامیدنی های غیر الکلی که از ریشه ی گیاهان گرفته شود، آبجو (اگر hops یا رازک نداشته باشد ale می نامند)، ابجو نوشیدن

معنی : ابجو معانی دیگر : انواع آشامیدنی های غیر الکلی که از ریشه ی گیاهان گرفته شود، آبجو (اگر hops یا رازک نداشته باشد ale می نامند)، ابجو نوشیدن

beer

<hr> معنی : ابجوسازی <hr> معانی دیگر : ابجوسازی ابجوسازی

معنی : ابجوسازی معانی دیگر : ابجوسازی ابجوسازی

beer brewing

<hr> معنی : مست ابجو، ابجودار، مانند ابجو <hr> معانی دیگر : آبجو مانند، آبجویی

معنی : مست ابجو، ابجودار، مانند ابجو معانی دیگر : آبجو مانند، آبجویی

beery

<hr> معنی : شیرپاک، اغوز <hr> معانی دیگر : شیرماک، آغوزگاو، فله، گورماست، زهک، سمه

معنی : شیرپاک، اغوز معانی دیگر : شیرماک، آغوزگاو، فله، گورماست، زهک، سمه

beestings

<hr> معنی : موم <hr> معانی دیگر : موم

معنی : موم معانی دیگر : موم

beeswax

<hr> معنی : چغندر <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چغندر (جنس beta و خانواده ی goosefoot)، ریشه ی چغندر

معنی : چغندر معانی دیگر : (گیاه شناسی) چغندر (جنس beta و خانواده ی goosefoot)، ریشه ی چغندر

beet

<hr> معنی : سوسک، سوسک وار، اویخته شدن <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) سوسک، خزوک (انواع حشرات راسته ی coleoptera)، گوشت کوب، چکش چوبی، دسته ی هاون (چوبی)، رختکوب، چوب گرد گیری (فرش و غیره)، شنگینه، کدنگ، پتک چوبی، زمین کوب، تخماق، (ماشین نساجی) پارچه کوب، ماشین فشار (بر پارچه)، آویخته بودن، آویزان و جلوآمده بودن، بیرون زده (beetling هم می گویند)، n : سوسک، پوشیده شدن، پیش امدن

معنی : سوسک، سوسک وار، اویخته شدن معانی دیگر : (جانورشناسی) سوسک، خزوک (انواع حشرات راسته ی coleoptera)، گوشت کوب، چکش چوبی، دسته ی هاون (چوبی)، رختکوب، چوب گرد گیری (فرش و غیره)، شنگینه، کدنگ، پتک چوبی، زمین کوب، تخماق، (ماشین نساجی) پارچه کوب، ماشین فشار (بر پارچه)، آویخته بودن، آویزان و جلوآمده ب

beetle

<hr> معنی : چغندر، ریشه چغندر <hr> معانی دیگر : امر، انگلیس ریشه چغندر

معنی : چغندر، ریشه چغندر معانی دیگر : امر، انگلیس ریشه چغندر

beetroot

<hr> معنی : رخ دادن، در رسیدن، روی دادن، اتفاق افتادن، فرارسیدن از <hr> معانی دیگر : ر&nbsp; دادن

معنی : رخ دادن، در رسیدن، روی دادن، اتفاق افتادن، فرارسیدن از معانی دیگر : ر دادن

befall

<hr> معنی : مناسب بودن، درخور بودن، برازیدن <hr> معانی دیگر : شایسته بودن، سزیدن، شایستن

معنی : مناسب بودن، درخور بودن، برازیدن معانی دیگر : شایسته بودن، سزیدن، شایستن

befit

<hr> معنی : شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فرا خور <hr> معانی دیگر : سزاوار، شایستگی

معنی : شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فرا خور معانی دیگر : سزاوار، شایستگی

befitting

<hr> معنی : گیج کردن، با مه پوشیدن <hr> معانی دیگر : سردرگم کردن، مبهم کردن، مه آلود کردن، از مه پوشیده شدن

معنی : گیج کردن، با مه پوشیدن معانی دیگر : سردرگم کردن، مبهم کردن، مه آلود کردن، از مه پوشیده شدن

befog

<hr> معنی : گول زدن، دست انداختن، مسخره کردن، تحمیق کردن <hr> معانی دیگر : خرکردن، اغوا کردن

معنی : گول زدن، دست انداختن، مسخره کردن، تحمیق کردن معانی دیگر : خرکردن، اغوا کردن

befool

<hr> معنی : سابق، پیشتر، در حضور، سابقا، پیش ازانکه، جلو، قبل، پیش، پیش ازانکه، قبل از، پیش از <hr> معانی دیگر : از پیش، از قبل، قبلا، پیشاپیش، در جلو، در مقابل، مورد بررسی، زودتر از، ترجیح، پیش روی، پیش انکه

معنی : سابق، پیشتر، در حضور، سابقا، پیش ازانکه، جلو، قبل، پیش، پیش ازانکه، قبل از، پیش از معانی دیگر : از پیش، از قبل، قبلا، پیشاپیش، در جلو، در مقابل، مورد بررسی، زودتر از، ترجیح، پیش روی، پیش انکه

before

<hr> معنی : اماده، راحت، جلو، پیش، قبلا، پیشاپیش، مقدم بر <hr> معانی دیگر : ازپیش، از قبل، پیش از وقت، جلوتر، زودتر

معنی : اماده، راحت، جلو، پیش، قبلا، پیشاپیش، مقدم بر معانی دیگر : ازپیش، از قبل، پیش از وقت، جلوتر، زودتر

beforehand

<hr> معنی : کثیف کردن، چرکین کردن، الوده کردن <hr> معانی دیگر : آلودن، گلی کردن

معنی : کثیف کردن، چرکین کردن، الوده کردن معانی دیگر : آلودن، گلی کردن

befoul

<hr> معنی : دوستانه رفتار کردن، همراهی کردن با <hr> معانی دیگر : دوستی کردن، یاری کردن

معنی : دوستانه رفتار کردن، همراهی کردن با معانی دیگر : دوستی کردن، یاری کردن

befriend

<hr> معنی : گیج کردن، مست کردن، سرمست کردن <hr> معانی دیگر : از خود بیخود کردن، گیج و مبهوت کردن، (با الکل و غیره) مست لایعقل کردن، بامشروب سرمست کردن

معنی : گیج کردن، مست کردن، سرمست کردن معانی دیگر : از خود بیخود کردن، گیج و مبهوت کردن، (با الکل و غیره) مست لایعقل کردن، بامشروب سرمست کردن

befuddle

<hr> معنی : گیجی <hr> معانی دیگر : فریفتگی، مستی

معنی : گیجی معانی دیگر : فریفتگی، مستی

befuddlement

<hr> معنی : درخواست کردن، خواستن، خواهش کردن، گدایی کردن، استدعاء کردن <hr> معانی دیگر : تکدی کردن، دریوزگی کردن، (با فروتنی) خواهش کردن، التماس کردن، استدعای عاجزانه کردن، کشتیار شدن، اجازه خواستن، نادیده گرفتن، در نظر نگرفتن، خواهش کردن از، استدعا کردن

معنی : درخواست کردن، خواستن، خواهش کردن، گدایی کردن، استدعاء کردن معانی دیگر : تکدی کردن، دریوزگی کردن، (با فروتنی) خواهش کردن، التماس کردن، استدعای عاجزانه کردن، کشتیار شدن، اجازه خواستن، نادیده گرفتن، در نظر نگرفتن، خواهش کردن از، استدعا کردن

<hr> معنی : ایجاد کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، سبب وجود شدن <hr> معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: begin، بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن

معنی : ایجاد کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، سبب وجود شدن معانی دیگر : زمان گذشته ی فعل: begin، بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن

beget

<hr> معنی : مولد، وجوداور، ولد <hr> معانی دیگر : وجود اور، ولد، مولد

معنی : مولد، وجوداور، ولد معانی دیگر : وجود اور، ولد، مولد

begetter

begetting

<hr> معنی : سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن <hr> معانی دیگر : بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا کردن، مسکین کردن، بی چیز کردن، بیان ناپذیر، تهیدست، مستمند، لات، ونگ، پست، دوره گرد، بینوا

معنی : سائل، گدا، گرفتار فقر و فاقه، بگدایی انداختن، بیچاره کردن معانی دیگر : بچه کاشتن، بچه تولید کردن، پس انداختن، موجب شدن، ایجاد کردن، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا کردن، مسکین کردن، بی چیز کردن، بیان ناپذیر، تهیدست، مستمند، لات، ونگ، پست، دوره گرد، بینوا

beggar

<hr> معنی : گدامنش، گداوار، از روی پستی <hr> معانی دیگر : گدا، سائل، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا کردن، مسکین کردن، بی چیز کردن، بیان ناپذیر، تهیدست، مستمند، لات، ونگ، پست، دوره گرد، بینوا، مسکینانه، بیچاره، ندار، بی ارزش، نابسنده، ناچیز

معنی : گدامنش، گداوار، از روی پستی معانی دیگر : گدا، سائل، دریوزه گر، (انگلیس - محبت یا شوخی آمیز) فلان فلان شده، گدا کردن، مسکین کردن، بی چیز کردن، بیان ناپذیر، تهیدست، مستمند، لات، ونگ، پست، دوره گرد، بینوا، مسکینانه، بیچاره، ندار، بی ارزش، نابسنده، ناچیز

beggarly

<hr> معنی : گدا خانه، گدایی، محل سکونت گدایان <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف گدا (انواع گیاهانی که در شرق ایالت متحده برای بهسازی زمین کشت می شود به ویژه: desmodium purpureum)، دریوزگی، فقر شدید، مسکینی، بینوایی، بی چیزی، گدایان، مستمندان

معنی : گدا خانه، گدایی، محل سکونت گدایان معانی دیگر : (گیاه شناسی) علف گدا (انواع گیاهانی که در شرق ایالت متحده برای بهسازی زمین کشت می شود به ویژه: desmodium purpureum)، دریوزگی، فقر شدید، مسکینی، بینوایی، بی چیزی، گدایان، مستمندان

beggary

begged

<hr> معنی : خواهش، خواهان <hr> معانی دیگر : گدائى

معنی : خواهش، خواهان معانی دیگر : گدائى

begging

<hr> معنی : شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن <hr> معانی دیگر : عضو یکی از انجمن های اخوت در آلمان، هلند و بلژیک در قرن سیزدهم میلادی، آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین

معنی : شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن معانی دیگر : عضو یکی از انجمن های اخوت در آلمان، هلند و بلژیک در قرن سیزدهم میلادی، آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین

begin

<hr> معنی : مبتدی، تازه کار <hr> معانی دیگر : آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین، آغازگر، شروع کننده، کم تجربه

معنی : مبتدی، تازه کار معانی دیگر : آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین، آغازگر، شروع کننده، کم تجربه

beginner

<hr> معنی : سر، اقدام، اغاز، شروع، عنصر، ابتدا، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، مبتدا <hr> معانی دیگر : شانس شخص تازه کار، خوشبختی اتفاقی، آغاز، (معمولا جمع) مراحل اولیه، اوایل

معنی : سر، اقدام، اغاز، شروع، عنصر، ابتدا، خاستگاه، فاتحه، منشاء، سراغاز، مبدا، مبتدا معانی دیگر : شانس شخص تازه کار، خوشبختی اتفاقی، آغاز، (معمولا جمع) مراحل اولیه، اوایل

beginning

<hr> معنی : با کمر بند بستن، محاصره کردن <hr> معانی دیگر : آغاز، شروع، ابتدا، (معمولا جمع) مراحل اولیه، اوایل، دوره کردن، دورتادور چیزی را بستن، کمربند بستن، با تسمه (و غیره) دورچیزی را بستن

معنی : با کمر بند بستن، محاصره کردن معانی دیگر : آغاز، شروع، ابتدا، (معمولا جمع) مراحل اولیه، اوایل، دوره کردن، دورتادور چیزی را بستن، کمربند بستن، با تسمه (و غیره) دورچیزی را بستن

begird

<hr> معنی : دور شو، خارج شو <hr> معانی دیگر : محاصره کردن، دوره کردن، دورتادور چیزی را بستن، کمربند بستن، با تسمه (و غیره) دورچیزی را بستن، (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، بصورت امر خارج شو، عزیمت کن

معنی : دور شو، خارج شو معانی دیگر : محاصره کردن، دوره کردن، دورتادور چیزی را بستن، کمربند بستن، با تسمه (و غیره) دورچیزی را بستن، (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، بصورت امر خارج شو، عزیمت کن

begone

<hr> معنی : بگونیا، بغونیا <hr> معانی دیگر : (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، (گیاه شناسی) بگونیا (تیره ی begoniaceae و راسته ی violales)

معنی : بگونیا، بغونیا معانی دیگر : (معمولا به صورت امر) برو!، بروید!، رفتن، (گیاه شناسی) بگونیا (تیره ی begoniaceae و راسته ی violales)

begonia

<hr> معنی : مولد، مولود <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: beget، اسم مفعول فعل: beget، تولیدکرده، بوجود اورده

معنی : مولد، مولود معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول فعل: beget، اسم مفعول فعل: beget، تولیدکرده، بوجود اورده

begotten

<hr> معنی : سیاه کردن، چرک کردن <hr> معانی دیگر : اسم مفعول فعل: beget، چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن

معنی : سیاه کردن، چرک کردن معانی دیگر : اسم مفعول فعل: beget، چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن

begrime

<hr> معنی : غبطه خوردن، مضایقه کردن <hr> معانی دیگر : چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن، سیاه کردن، پژهان بردن، با بی میلی دادن، غرولند کردن

معنی : غبطه خوردن، مضایقه کردن معانی دیگر : چرکین کردن، با گل (یا چیزهایی مثل روغن موتور و گریس و غیره) کثیف کردن، سیاه کردن، پژهان بردن، با بی میلی دادن، غرولند کردن

begrudge

<hr> معنی : گول زدن، اغفال کردن <hr> معانی دیگر : غبطه خوردن، پژهان بردن، مضایقه کردن، با بی میلی دادن، گمراه کردن، مسحور کردن، (با of یا out of) کلاه گذاشتن (سرکسی)، درکشیدن از، خوش گذرانی کردن، وقت گذراندن، خود را سرگرم کردن، فریب خوردن

معنی : گول زدن، اغفال کردن معانی دیگر : غبطه خوردن، پژهان بردن، مضایقه کردن، با بی میلی دادن، گمراه کردن، مسحور کردن، (با of یا out of) کلاه گذاشتن (سرکسی)، درکشیدن از، خوش گذرانی کردن، وقت گذراندن، خود را سرگرم کردن، فریب خوردن

beguile

<hr> (از ریشه ی ترکی) بگم، (در پاکستان) بانوی محترم، اسم مفعول فعل: begin، اغازکرده، شروع کرده، دست گرفته

(از ریشه ی ترکی) بگم، (در پاکستان) بانوی محترم، اسم مفعول فعل: begin، اغازکرده، شروع کرده، دست گرفته

begun

<hr> معنی : بابت <hr> معانی دیگر : (از) سوی، (از) جانب، از طرف

معنی : بابت معانی دیگر : (از) سوی، (از) جانب، از طرف

behalf

<hr> معنی : رفتار کردن، حرکت کردن، درست رفتار کردن، سلوک کردن، ادب نگاهداشتن <hr> معانی دیگر : (به طرز بخصوصی) رفتار کردن، عمل کردن، (با -self) خوب رفتار کردن، مودب بودن، کنش کردن، کار کردن

معنی : رفتار کردن، حرکت کردن، درست رفتار کردن، سلوک کردن، ادب نگاهداشتن معانی دیگر : (به طرز بخصوصی) رفتار کردن، عمل کردن، (با -self) خوب رفتار کردن، مودب بودن، کنش کردن، کار کردن

behave

<hr> معنی : حرکت، رفتار، وضع، سلوک، اخلاق، طرز رفتار، مشی <hr> معانی دیگر : behavio(u)r روانشناسى : رفتار <hr> رفتار، کردار، (واکنش هر چیز نسبت به محیط خود) کنش، عمل، کارکرد

معنی : حرکت، رفتار، وضع، سلوک، اخلاق، طرز رفتار، مشی معانی دیگر : behavio(u)r روانشناسى : رفتار رفتار، کردار، (واکنش هر چیز نسبت به محیط خود) کنش، عمل، کارکرد

behavior

<hr> (روان شناسی) تعدیل رفتار، میان سان سازی رفتار (behavioral modification هم می گویند)

(روان شناسی) تعدیل رفتار، میان سان سازی رفتار (behavioral modification هم می گویند)

behavior modification

<hr> معنی : وابسته به رفتار و سلوک <hr> معانی دیگر : وابسته به رفتار و سلوک

معنی : وابسته به رفتار و سلوک معانی دیگر : وابسته به رفتار و سلوک

behavioral

<hr> معنی : رفتارگرایی <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) رفتارگرایی، مکتب روانشناسی برمبنای رفتار وادراکات فرد

معنی : رفتارگرایی معانی دیگر : (روان شناسی) رفتارگرایی، مکتب روانشناسی برمبنای رفتار وادراکات فرد

behaviorism

<hr> معنی : رفتارگرای <hr> معانی دیگر : رفتارگرای

معنی : رفتارگرای معانی دیگر : رفتارگرای

behaviorist

<hr> معنی : سلوک، اخلاق، طرز رفتار، مشی <hr> معانی دیگر : املای انگلیسی واژه ی: behavior، رفتار، حرکت، وضع

معنی : سلوک، اخلاق، طرز رفتار، مشی معانی دیگر : املای انگلیسی واژه ی: behavior، رفتار، حرکت، وضع

behaviour

<hr> معنی : رفتارگرایی

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد