<hr> معنی : طنین صدا <hr> معانی دیگر : شکسته بند (بدون پروانه ی کسب رسمی)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، بزرگ آذر، آتش بازی، صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، ring : طنین صدا مثل صدای زنگ

معنی : طنین صدا معانی دیگر : شکسته بند (بدون پروانه ی کسب رسمی)، آتش بلند شعله، آتشی که در هوای آزاد روشن کنند (برای تفریح یا سوزاندن شاخ و برگ و غیره)، آتش بزرگ، نار، بزرگ آذر، آتش بازی، صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، 

bong

<hr> معنی : بانگو <hr> معانی دیگر : صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گویند)، یکنوع طبل دوطرفه که بادست نواخته میشود

معنی : بانگو معانی دیگر : صدای عمیق و پرطنین (مثل صدای ناقوس بزرگ)، دانگ، بانگ، دانگ دانگ صدا کردن، قلیان ویژه ی کشیدن ماری جوانا و غیره، (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گوی

bongo

<hr> معنی : خوش خلقی ورفتار دلپذیر <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، جوانمردی، نیکمردی، رادمردی، رفتار خوب و دلپذیر، بزرگواری، نیک منشی، bonhommie : خوش خلقی ورفتار دلپذیر

معنی : خوش خلقی ورفتار دلپذیر معانی دیگر : (جانورشناسی) گوزن بانگو (tragelaphus eurycerus - بومی افریقا)، جوانمردی، نیکمردی، رادمردی، رفتار خوب و دلپذیر، بزرگواری، نیک منشی، bonhommie : خوش خلقی ورفتار دلپذیر

bonhomie

<hr> معنی : صاحب مهمانخانه و رستوران <hr> معانی دیگر : (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گویند)، مدیر رستوران یا مسافرخانه، بانی فیس (راهب انگلیسی)

معنی : صاحب مهمانخانه و رستوران معانی دیگر : (موسیقی) طبلک دوطرفه که با دست نواخته می شود (و معمولا دو قلو است)، دمبک جفتی (bongo drum هم می گویند)، مدیر رستوران یا مسافرخانه، بانی فیس (راهب انگلیسی)

boniface

bonne amie

<hr> معنی : در پوش، کلاهک، کلاهک دودکش، سرپوش هرچیزی، نوعی کلاه بی لبه زنانه ومردانه، کلاه سر گذاشتن <hr> معانی دیگر : کلاه پارچه ای با روبانی که زیرچانه بسته می شود (ویژه ی نوزادان و گاهی خانم ها)، (عامیانه) کلاه زنانه، گلوته، کلاه دخترانه، این نوع کلاه را سر گذاشتن، (اسکاتلند) کلاه مسطح و بی لبه ی مردانه و پسرانه، سرپوش یا پوشش یا هواگیر فلزی (مثلا بالای اجاق برای گرفتن و بیرون بردن دود و غیره)، (انگلیس) کاپوت اتومبیل (در امریکا و کانادا می گویند: hood)

معنی : در پوش، کلاهک، کلاهک دودکش، سرپوش هرچیزی، نوعی کلاه بی لبه زنانه ومردانه، کلاه سر گذاشتن معانی دیگر : کلاه پارچه ای با روبانی که زیرچانه بسته می شود (ویژه ی نوزادان و گاهی خانم ها)، (عامیانه) کلاه زنانه، گلوته، کلاه دخترانه، این نوع کلاه را سر گذاشتن، (اسکاتلند) کلاه مسطح و بی لبه ی مردانه و 

bonnet

<hr> معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث

معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا معانی دیگر : اسم خاص مونث

bonnie

<hr> معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا <hr> معانی دیگر : bonnie : زیبا

معنی : جذاب، دلپذیر، زیبا، قوی و زیبا معانی دیگر : bonnie : زیبا

bonny

<hr> معنی : جایزه، انعام، حق الامتیاز، سودقرضه، پرداخت اضافی <hr> معانی دیگر : پاداش، حقوق اضافی که به عنوان جایزه به کسی پرداخت شود، ماهیانه ی پرداختی به کهنه سربازان، (انگلیس) سود پرداختی به بیمه داران، سوداضافی به سهامداران، شتلی، عیدی

معنی : جایزه، انعام، حق الامتیاز، سودقرضه، پرداخت اضافی معانی دیگر : پاداش، حقوق اضافی که به عنوان جایزه به کسی پرداخت شود، ماهیانه ی پرداختی به کهنه سربازان، (انگلیس) سود پرداختی به بیمه داران، سوداضافی به سهامداران، شتلی، عیدی

bonus

<hr> معنی : استخوانی، استخوان دار <hr> معانی دیگر : پر استخوان، استخوان مانند، استخوان سان، دارای استخوان های درشت و بیرون زده

معنی : استخوانی، استخوان دار معانی دیگر : پر استخوان، استخوان مانند، استخوان سان، دارای استخوان های درشت و بیرون زده

bony

<hr> معنی : اشتباه، صدای گاو یا جغد کردن <hr> معانی دیگر : هو کردن، با ایجاد صدای ((بو)) ناخشنودی یا سرزنش را ابراز کردن (مثلا در مسابقات)، صدای هو، بو، (خودمانی) ماری جوانا، اظهار تنفر

معنی : اشتباه، صدای گاو یا جغد کردن معانی دیگر : هو کردن، با ایجاد صدای ((بو)) ناخشنودی یا سرزنش را ابراز کردن (مثلا در مسابقات)، صدای هو، بو، (خودمانی) ماری جوانا، اظهار تنفر

boo boo

<hr> معنی : ساده لوح، ادم کودن و احمق <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) آدم احمق، بی مغز، خنگ، (امریکا - خودمانی - ناپسند) پستان، ممه (boobie هم می گویند)، booby : ادم کودن واحمق

معنی : ساده لوح، ادم کودن و احمق معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) آدم احمق، بی مغز، خنگ، (امریکا - خودمانی - ناپسند) پستان، ممه (boobie هم می گویند)، booby : ادم کودن واحمق

boob

<hr> (امریکا - خودمانی) تلویزیون

(امریکا - خودمانی) تلویزیون

boob tube

<hr> معنی : ادم کودن و احمق <hr> معانی دیگر : بی عقل، ابله، بی کله، کله خر، نوعی قاز دریای شمالی، ساده لوح، احمق

معنی : ادم کودن و احمق معانی دیگر : بی عقل، ابله، بی کله، کله خر، نوعی قاز دریای شمالی، ساده لوح، احمق

booby

<hr> معنی : تیمارستان <hr> معانی دیگر : (در کشتی) پوشش یا سایبان روی دریچه ی کف عرشه ی کشتی، نوانخانه دیوانگان

معنی : تیمارستان معانی دیگر : (در کشتی) پوشش یا سایبان روی دریچه ی کف عرشه ی کشتی، نوانخانه دیوانگان

booby hatch

<hr> دام انفجاری، دام جنگی، (وسیله ای که هنگام تماس ناخودآگاهانه ی سرباز دشمن با آن منفجر می شود) گول گیر، هرگونه نقشه یا وسیله ی به دام افکندن، تمهید، حیله، پنهان تله، دام یاتله، دام مهلک، با پنهان تله مجهزکردن

دام انفجاری، دام جنگی، (وسیله ای که هنگام تماس ناخودآگاهانه ی سرباز دشمن با آن منفجر می شود) گول گیر، هرگونه نقشه یا وسیله ی به دام افکندن، تمهید، حیله، پنهان تله، دام یاتله، دام مهلک، با پنهان تله مجهزکردن

booby trap

<hr> معنی : سیاه پوست <hr> معانی دیگر : (موسیقی)، موسیقی راک، موسیقی بوگی، رقص راک

معنی : سیاه پوست معانی دیگر : (موسیقی)، موسیقی راک، موسیقی بوگی، رقص راک

boogie

<hr> معنی : چخ کردن <hr> معانی دیگر : چ&nbsp; کردن، راندن، هو کردن

معنی : چخ کردن معانی دیگر : چ کردن، راندن، هو کردن

booh

<hr> معنی : فصل، کتاب، دفتر، سفر، فصل یاقسمتی از کتاب، رزرو کردن، در کتاب یادفتر ثبت کردن، توقیف کردن <hr> معانی دیگر : (در کتاب های بزرگ) بخشی که خود چند فصل دارد، دستک، دفتر روزانه، موضوع یا مطلب به خصوصی، مجموعه ی مطالب مربوط به موضوعی، (جمع) مطلب مورد مطالعه، درس، بسته ی کتاب مانند، رستوران و هتل و هواپیما و غیره) جا رزرو کردن، پیش گزین کردن، (توسط پلیس) تخلف کسی را در دفتر کلانتری ثبت کردن، وابسته به کتاب، کتابی، طبق کتاب، مطالب نوشته شده ی اپرا یا نمایش موزیکال، لیبرتو (در مقایسه با نت های موسیقی)، متن نمایشنامه، (در قمار و مسابقات قماری مثل اسب دوانی) فهرست شرطبندی ها و احتمالات برد و باخت، به عنوان دلال شرط بندی عمل کردن، (خودمانی - رجوع شود به: bookmaker)، مجلد

معنی : فصل، کتاب، دفتر، سفر، فصل یاقسمتی از کتاب، رزرو کردن، در کتاب یادفتر ثبت کردن، توقیف کردن معانی دیگر : (در کتاب های بزرگ) بخشی که خود چند فصل دارد، دستک، دفتر روزانه، موضوع یا مطلب به خصوصی، مجموعه ی مطالب مربوط به موضوعی، (جمع) مطلب مورد مطالعه، درس، بسته ی کتاب مانند، رستوران و هتل و هواپیم

book

book in

<hr> معنی : دفتر روزنامه، دفتر کل، دفتر حساب <hr> معانی دیگر : دفتر محاسبات

معنی : دفتر روزنامه، دفتر کل، دفتر حساب معانی دیگر : دفتر محاسبات

book of account

<hr> معنی : صحاف، کتاب ساز <hr> معانی دیگر : جلدگر

معنی : صحاف، کتاب ساز معانی دیگر : جلدگر

bookbinder

<hr> معنی : صحافی کتاب، کتاب سازی، تجلید <hr> معانی دیگر : صحافی، کتاب دوزی، هنر کتاب سازی

معنی : صحافی کتاب، کتاب سازی، تجلید معانی دیگر : صحافی، کتاب دوزی، هنر کتاب سازی

bookbinding

<hr> معنی : قفسه کتاب <hr> معانی دیگر : قفسه ی کتاب، کمدی که از چند ردیف تاقچه ی کتاب درست شده باشد، جاکتابی

معنی : قفسه کتاب معانی دیگر : قفسه ی کتاب، کمدی که از چند ردیف تاقچه ی کتاب درست شده باشد، جاکتابی

bookcase

<hr> معنی : کاتب، کتاب دار <hr> معانی دیگر : کسی که برای مسافرین جا رزرو میکندوبلیط می فروشد

معنی : کاتب، کتاب دار معانی دیگر : کسی که برای مسافرین جا رزرو میکندوبلیط می فروشد

booker

<hr> قرارداد برای انجام نمایش یا سخنرانی (و غیره) درآینده، پیش گزینی، دفتر رزرو

قرارداد برای انجام نمایش یا سخنرانی (و غیره) درآینده، پیش گزینی، دفتر رزرو

booking

<hr> معنی : لفظ قلم، کتابی، غیر متداول <hr> معانی دیگر : دارای دانش کتابی (تئوری ولی نه عملی)، (واژه ی نسبتا منفی) کرم کتاب، کسی که همیشه سرش در کتاب است، میرزا قلمدان، وابسته به کتاب

معنی : لفظ قلم، کتابی، غیر متداول معانی دیگر : دارای دانش کتابی (تئوری ولی نه عملی)، (واژه ی نسبتا منفی) کرم کتاب، کسی که همیشه سرش در کتاب است، میرزا قلمدان، وابسته به کتاب

bookish

<hr> معنی : حساب دار، دفتردار، ثبات <hr> معانی دیگر : دفتردار، حسابدار، ثبات، دفتردار

معنی : حساب دار، دفتردار، ثبات معانی دیگر : دفتردار، حسابدار، ثبات، دفتردار

bookkeeper

<hr> معنی : ساماندهی، دفتر داری <hr> معانی دیگر : ثبت داد و ستدها در دفتر ویژه

معنی : ساماندهی، دفتر داری معانی دیگر : ثبت داد و ستدها در دفتر ویژه

bookkeeping

<hr> معنی : رساله، کتابچه، جزوه، دفترچه، کتاب کوچک <hr> معانی دیگر : دفترچه، کتابچه

معنی : رساله، کتابچه، جزوه، دفترچه، کتاب کوچک معانی دیگر : دفترچه، کتابچه

booklet

<hr> معنی : کاتب، صحاف، کتاب دار، ناشرکتاب، دلال شرط بندی، کتاب نویس <hr> معانی دیگر : ناشر، ویراستار، ویراگر

معنی : کاتب، صحاف، کتاب دار، ناشرکتاب، دلال شرط بندی، کتاب نویس معانی دیگر : ناشر، ویراستار، ویراگر

bookmaker

<hr> معنی : ادیب، کتاب فروش، اهل تحقیق و تتبع <hr> معانی دیگر : آدم اهل کتاب و پژوهش، آدم دانشمند

معنی : ادیب، کتاب فروش، اهل تحقیق و تتبع معانی دیگر : آدم اهل کتاب و پژوهش، آدم دانشمند

bookman

<hr> معنی : چوب الف، نشان لای کتاب <hr> معانی دیگر : (هر چیز که برای نشان دادن این که تا کجا خوانده اند لای صفحات کتاب بگذارند) نشان لای کتاب

معنی : چوب الف، نشان لای کتاب معانی دیگر : (هر چیز که برای نشان دادن این که تا کجا خوانده اند لای صفحات کتاب بگذارند) نشان لای کتاب

bookmark

<hr> معنی : کتابخانه سیار <hr> معانی دیگر : (امریکا) کتابخانه ی سیار (که در تریلر بزرگی تعبیه شده - برای استفاده ی ساکنان دهکده های دورافتاده)

معنی : کتابخانه سیار معانی دیگر : (امریکا) کتابخانه ی سیار (که در تریلر بزرگی تعبیه شده - برای استفاده ی ساکنان دهکده های دورافتاده)

bookmobile

<hr> معنی : برچسب کتاب <hr> معانی دیگر : برچسب کتاب (که مالک کتاب با ذکر نام خود و غیره پشت جلد یا در یکی از صفحات اول کتاب می چسباند)، برچسب کتاب

معنی : برچسب کتاب معانی دیگر : برچسب کتاب (که مالک کتاب با ذکر نام خود و غیره پشت جلد یا در یکی از صفحات اول کتاب می چسباند)، برچسب کتاب

bookplate

<hr> معنی : کتاب فروش <hr> معانی دیگر : کتاب فروش

معنی : کتاب فروش معانی دیگر : کتاب فروش

bookseller

<hr> معنی : کتابفروشی <hr> معانی دیگر : (امریکا و کانادا) کتاب فروشی، دکان کتاب فروشی (در انگلیس بیشتر می گویند: bookshop)

معنی : کتابفروشی معانی دیگر : (امریکا و کانادا) کتاب فروشی، دکان کتاب فروشی (در انگلیس بیشتر می گویند: bookshop)

bookstore

<hr> انواع حشراتی که به کتاب صدمه می رسانند، کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد

انواع حشراتی که به کتاب صدمه می رسانند، کسیکه علاقه مفرطی به مطالعه کتب دارد

bookworm

<hr> معنی : بولی <hr> معانی دیگر : بولی

معنی : بولی معانی دیگر : بولی

boolean

<hr> معنی : غرش، توسعه عظیم، تیر کوچک، صدای غرش، پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم، غریدن، بسرعت درقیمت ترقی کردن، توسعه یافتن، غرش کردن، غریو کردن <hr> معانی دیگر : صدای عمیق و پرطنین داشتن یا ایجاد کردن (بیشتر در مورد صدای انسان و طبل و رعد و غیره به کار می رود)، (دیرک افقی که به حاشیه پایینی بادبان وصل است تا آن را پهن و مسطح نگه دارد) تیرک، بوم، میله یا تیرچه، بازوی گردان، بازوی متحرک، (در آبراه ها) سد ساخته شده از تیرهایی که به کف آب فرو کرده اند (برای جلوگیری از ورود قایق ها)، سد آبراه، (بریدن و بازاررسانی الوارهای جنگلی) سد یا مانع در سطح آب (برای جلوگیری از پراکنده شدن الوار)، (هواپیمایی) لوله ی متحرک برای رساندن سوخت از یک هواپیما به هواپیمای دیگر، گستردن کامل بادبان (به کمک دیرک افقی)، (معمولا با along) با سرعت و نیرو حرکت کردن (مثل کشتی بادبانی در باد موافق)، تند و با انرژی رفتن، رونق یافتن، رشد بی سابقه کردن، (کار و بار) بالا گرفتن، شکوفیدن، رونق دادن، رواج دادن و یافتن، ترویج دادن، محبوب القلوب کردن، رشد سریع، گسترش تند، پیشرفت تند، دوره ی رونق (صنعتی و بازرگانی و غیره)، رو کردن اقبال (در تجارت و سیاست)، کامیابی، (واژه ی مقابل آن slump یا bust است)، گرفتن کسب و کار، غرش توپ یاامواج، غریو، توسعه عظیم شهر، غریو کردن مثل بوتیمار

معنی : غرش، توسعه عظیم، تیر کوچک، صدای غرش، پیشرفت یاجنبش سریع وعظیم، غریدن، بسرعت درقیمت ترقی کردن، توسعه یافتن، غرش کردن، غریو کردن معانی دیگر : صدای عمیق و پرطنین داشتن یا ایجاد کردن (بیشتر در مورد صدای انسان و طبل و رعد و غیره به کار می رود)، (دیرک افقی که به حاشیه پایینی بادبان وصل است تا آن را

boom

<hr> تف سربالا، کاری که به زیان انجام دهنده ی آن تمام شود، (به دست خود به خود) صدمه زدن، (سلاح بومیان استرالیا - چوب سرکجی که به طرف هدف می افکنند و در صورت عدم اصابت به سوی پرتاب کننده بر می گردد) تیر برگرد، لاو، چوب خمیده ای که پس از پرتاب شدن نزد پرتاب کننده برمیگردد، وسیله ای برای رسیدن بهدفی یا مخصوصا عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باشد

تف سربالا، کاری که به زیان انجام دهنده ی آن تمام شود، (به دست خود به خود) صدمه زدن، (سلاح بومیان استرالیا - چوب سرکجی که به طرف هدف می افکنند و در صورت عدم اصابت به سوی پرتاب کننده بر می گردد) تیر برگرد، لاو، چوب خمیده ای که پس از پرتاب شدن نزد پرتاب کننده برمیگردد، وسیله ای برای رسیدن بهدفی یا مخصو

boomerang

<hr> معنی : بخشش، خوبی، احسان، لطف، مزیت، خیر، استدعاء، فرمان یادستوری بصورت استدعا، عیاش، خوشدل <hr> معانی دیگر : تمنا، خواهش، استدعا، سود، فایده، بهره وری، نعمت الهی، (قدیمی)، (قدیمی) مهربان، گشاده دست، باسخاوت، خوشایند، عطیه

معنی : بخشش، خوبی، احسان، لطف، مزیت، خیر، استدعاء، فرمان یادستوری بصورت استدعا، عیاش، خوشدل معانی دیگر : تمنا، خواهش، استدعا، سود، فایده، بهره وری، نعمت الهی، (قدیمی)، (قدیمی) مهربان، گشاده دست، باسخاوت، خوشایند، عطیه

boon

<hr> معنی : هم پیاله، هم بزم <hr> معانی دیگر : رفیق اهل کین

معنی : هم پیاله، هم بزم معانی دیگر : رفیق اهل کین

boon companion

<hr> معنی : دهاتی، ادم خشن، ادم بی تربیت، روستایی، باغبان <hr> معانی دیگر : (در اصل) کشاورز، کارگر مزرعه

معنی : دهاتی، ادم خشن، ادم بی تربیت، روستایی، باغبان معانی دیگر : (در اصل) کشاورز، کارگر مزرعه

boor

<hr> معنی : دهاتی، خشن، بی نزاکت <hr> معانی دیگر : بی ادب، گستاخ، خشن و ناآموخته، دهاتی منش، بی تربیت

معنی : دهاتی، خشن، بی نزاکت معانی دیگر : بی ادب، گستاخ، خشن و ناآموخته، دهاتی منش، بی تربیت

boorish

<hr> معنی : ترقی، کمک کردن، بالا بردن، بالا رفتن، زیاد کردن، جلو بردن، ترقی دادن <hr> معانی دیگر : (در بالا رفتن به کسی) کمک کردن، بالا کشیدن، به جلو راندن، دیگران را تشویق به کمک یا جانب داری از کسی یا چیزی کردن، فزونی بخشیدن، برافزودن، کمک، به جلو رانی، بالابری، تعالی، فزون سازی، بالابردن قیمت

معنی : ترقی، کمک کردن، بالا بردن، بالا رفتن، زیاد کردن، جلو بردن، ترقی دادن معانی دیگر : (در بالا رفتن به کسی) کمک کردن، بالا کشیدن، به جلو راندن، دیگران را تشویق به کمک یا جانب داری از کسی یا چیزی کردن، فزونی بخشیدن، برافزودن، کمک، به جلو رانی، بالابری، تعالی، فزون سازی، بالابردن قیمت

boost

<hr> معنی : حامی، تقویت کننده، ترقی دهنده، زیاد کننده، تشدید کننده، بالا برنده <hr> معانی دیگر : پشتیبان، جانبدار، (برق) توان افزا، دستگاهی برای کنترل و افزودن ولتاژ، ولت افزا، بوستر، (رادیو و تلویزیون) تقویت کننده ی بین آنتن و دریافتگر، فزون ساز، (پرتابه شناسی) دستگاهی که موشک را به هوا پرتاب می کند و یا بر نیروی پرواز آن می افزاید، (در موشک های چندمرحله ای) هریک از مراحل اولیه ی پرواز موشک یا موتورهای جت که پس از سوختن از آن جدا می شوند

معنی : حامی، تقویت کننده، ترقی دهنده، زیاد کننده، تشدید کننده، بالا برنده معانی دیگر : پشتیبان، جانبدار، (برق) توان افزا، دستگاهی برای کنترل و افزودن ولتاژ، ولت افزا، بوستر، (رادیو و تلویزیون) تقویت کننده ی بین آنتن و دریافتگر، فزون ساز، (پرتابه شناسی) دستگاهی که موشک را به هوا پرتاب می کند و یا بر 

واژه های حرف "b" - مترادف و متضاد