مترادف و متضاد

<hr> معنی : پیله، پیله کرم ابریشم <hr> معانی دیگر : پوشاندن (مثل پیله ی ابریشم)، در میان گرفتن، منزوی کردن، مجزا کردن، (در مورد کرم ابریشم و برخی حشرات دیگر) پیله، گوزه، هر گونه پوشش پیله مانند (مثلا پیله ی تخم برخی عنکبوت ها)، (به ویژه در مورد تجهیزات نظامی) روکش (که هنگام حمل و نقل یا انبار کردن برای حفظ تجهیزات از رطوبت و غیره به کار می رود)، محفظه

معنی : پیله، پیله کرم ابریشم معانی دیگر : پوشاندن (مثل پیله ی ابریشم)، در میان گرفتن، منزوی کردن، مجزا کردن، (در مورد کرم ابریشم و برخی حشرات دیگر) پیله، گوزه، هر گونه پوشش پیله مانند (مثلا پیله ی تخم برخی عنکبوت ها)، (به ویژه در مورد تجهیزات نظامی) روکش (که هنگام حمل و نقل یا انبار کردن برای حفظ تج

cocoon

<hr> معنی : زن جوان بد اخلاق و جلف <hr> معانی دیگر : زن هرزه، تک پران، زن کسو، هرزه

معنی : زن جوان بد اخلاق و جلف معانی دیگر : زن هرزه، تک پران، زن کسو، هرزه

cocotte

<hr> معنی : کیسه، چنته، نوعی ماهی، پوسته، ماهی کاد، کیسه کوچک، غلاف سبوس <hr> معانی دیگر : (شیمی)، میزان ماده ی اکسنده ی لازم برای اکسیده کردن مواد اکسیده شدنی در فضولات و آشغال، (جانور شناسی) ماهی روغن، ماهی کاد (جنس gadus ـ بومی آبهای شمالی اقیانوس اطلس ـ از جگر آن روغن ماهی می گیرند)، مرو، (قدیمی) کیسه، (محلی) نیام، سبوس، (انگلیس - خودمانی)، ساختگی، دروغین، طنز، هزل، ادا، طنز آمیز، دماغه ی کاد (در خاور ایالت ماساچوست ـ امریکا)، فضای داخل خلیج یادریاچه، chemical oxygen demand زیست شناسى : نیاز شیمیایى به اکسیژن

معنی : کیسه، چنته، نوعی ماهی، پوسته، ماهی کاد، کیسه کوچک، غلاف سبوس معانی دیگر : (شیمی)، میزان ماده ی اکسنده ی لازم برای اکسیده کردن مواد اکسیده شدنی در فضولات و آشغال، (جانور شناسی) ماهی روغن، ماهی کاد (جنس gadus ـ بومی آبهای شمالی اقیانوس اطلس ـ از جگر آن روغن ماهی می گیرند)، مرو، (قدیمی) کیسه، (م

<hr> معنی : نازپرورده کردن، نوازش کردن، نیم پز کردن، اهسته جوشاندن یا پختن، بادقت زیاد بکاری دست زدن <hr> معانی دیگر : (در آب گرم ولی نه آب جوش) آب پزکردن، تخم مرغ را آب پز کردن

معنی : نازپرورده کردن، نوازش کردن، نیم پز کردن، اهسته جوشاندن یا پختن، بادقت زیاد بکاری دست زدن معانی دیگر : (در آب گرم ولی نه آب جوش) آب پزکردن، تخم مرغ را آب پز کردن

coddle

<hr> معنی : برنامه، نظام نامه، رمز، قانون، دستورالعملها، رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن <hr> معانی دیگر : مجموعه قوانین، سامان نامه، قانون نامه، سنت ها و مبانی رفتار، اخلاقیات، عرف، راه و رسم، شماره ی ترتیب، شماره ی شناسایی، کد، پیش شماره (تلفن)، رمز گذاری، نشان رمز، به رمز در آوردن، دارای شماره ی شناسایی کردن، تدوین کردن، کدگذاری کردن، مجموعه قانون تهیه کردن

معنی : برنامه، نظام نامه، رمز، قانون، دستورالعملها، رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن معانی دیگر : مجموعه قوانین، سامان نامه، قانون نامه، سنت ها و مبانی رفتار، اخلاقیات، عرف، راه و رسم، شماره ی ترتیب، شماره ی شناسایی، کد، پیش شماره (تلفن)، رمز گذاری، نشان رمز، به رمز در آوردن، دارای شماره ی شناسایی کردن،

code

<hr> رمزواژه (واژه یا اسمی که برای گمراه کردن به جای واژه ی دیگری به کار رود)

رمزواژه (واژه یا اسمی که برای گمراه کردن به جای واژه ی دیگری به کار رود)

code word

<hr> معنی : رمزی <hr> معانی دیگر : رمزی

معنی : رمزی معانی دیگر : رمزی

coded

<hr> معنی : مجموعه قوانین، نسخه قدیمی، دستخط کهنه <hr> معانی دیگر : (در اصل) مجموعه ی قوانین، قانون نامه

معنی : مجموعه قوانین، نسخه قدیمی، دستخط کهنه معانی دیگر : (در اصل) مجموعه ی قوانین، قانون نامه

codex

<hr> معنی : ادم خسیس و پست، ادم عجیب و غریب <hr> معانی دیگر : (عامیانه) پیرمرد عجیب و غریب

معنی : ادم خسیس و پست، ادم عجیب و غریب معانی دیگر : (عامیانه) پیرمرد عجیب و غریب

codger

<hr> (حقوق)، متمم، مکمل، پیوست، افزونه

(حقوق)، متمم، مکمل، پیوست، افزونه

codicil

<hr> معنی : رمزی کردن، تدوین، قانون نویسی، وضع قوانین، جمع و تدوین قوانین <hr> معانی دیگر : حق

معنی : رمزی کردن، تدوین، قانون نویسی، وضع قوانین، جمع و تدوین قوانین معانی دیگر : حق

codification

<hr> معنی : رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن، قانون وضع کردن، تدوین کردن <hr> معانی دیگر : مدون کردن، سامان بندی کردن، منظم و مرتب کردن

معنی : رمزی کردن، بصورت رمز دراوردن، قانون وضع کردن، تدوین کردن معانی دیگر : مدون کردن، سامان بندی کردن، منظم و مرتب کردن

codify

<hr> معنی : برنامه نویسی، رمز گذاری <hr> معانی دیگر : رمزگذاری، برنامه نویسی

معنی : برنامه نویسی، رمز گذاری معانی دیگر : رمزگذاری، برنامه نویسی

coding

<hr> معنی : اموزش و پرورش مختلط <hr> معانی دیگر : (آموزش و پرورش) آموزش پسران و دختران با هم، هم آموزش، اموزش وپرورش مختلط دختر وپسر

معنی : اموزش و پرورش مختلط معانی دیگر : (آموزش و پرورش) آموزش پسران و دختران با هم، هم آموزش، اموزش وپرورش مختلط دختر وپسر

coeducation

<hr> معنی : مختلط، پسرانه ودخترانه <hr> معانی دیگر : مختلط، پسرانه ودخترانه

معنی : مختلط، پسرانه ودخترانه معانی دیگر : مختلط، پسرانه ودخترانه

coeducational

<hr> معنی : ضریب، ضرب کننده، عامل مشترک <hr> معانی دیگر : همگر، همگزار

معنی : ضریب، ضرب کننده، عامل مشترک معانی دیگر : همگر، همگزار

coefficient

<hr> معنی : معدل، متعادل ومتساوی، متساوی از هر نظر <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: equal، درشان ومقام وغیره

معنی : معدل، متعادل ومتساوی، متساوی از هر نظر معانی دیگر : رجوع شود به: equal، درشان ومقام وغیره

coequal

<hr> معنی : تساوی <hr> معانی دیگر : برابری، هم پایگی

معنی : تساوی معانی دیگر : برابری، هم پایگی

coequality

<hr> معنی : بزور وادار کردن، ناگزیر کردن <hr> معانی دیگر : مجبور کردن، (به زور) وادار کردن، قلدری کردن، (با زور یا تهدید) جلوگیری کردن، بازداشتن، مهار کردن، سرکوب کردن

معنی : بزور وادار کردن، ناگزیر کردن معانی دیگر : مجبور کردن، (به زور) وادار کردن، قلدری کردن، (با زور یا تهدید) جلوگیری کردن، بازداشتن، مهار کردن، سرکوب کردن

coerce

<hr> معنی : اجبار، تهدید و اجبار، اضطرار <hr> معانی دیگر : زورگویی، فشار و تهدید، قلدری، قهر

معنی : اجبار، تهدید و اجبار، اضطرار معانی دیگر : زورگویی، فشار و تهدید، قلدری، قهر

coercion

<hr> معنی : اجباری، از روی کره و اجبار <hr> معانی دیگر : قلدرانه، زورگویانه، سرکوب گرانه، قهرآمیز، قهری

معنی : اجباری، از روی کره و اجبار معانی دیگر : قلدرانه، زورگویانه، سرکوب گرانه، قهرآمیز، قهری

coercive

<hr> معنی : هم سال، هم تاریخ <hr> معانی دیگر : دو انسان (یا چیز) همزمان، همزمان، هم عصر، معاصر، مقارن، هم تاری

معنی : هم سال، هم تاریخ معانی دیگر : دو انسان (یا چیز) همزمان، همزمان، هم عصر، معاصر، مقارن، هم تاری

coeval

<hr> معنی : باهم زیستن <hr> معانی دیگر : همزیستی کردن، همزیستن، با هم در صلح و صفا زیستن، مدارا کردن

معنی : باهم زیستن معانی دیگر : همزیستی کردن، همزیستن، با هم در صلح و صفا زیستن، مدارا کردن

coexist

<hr> معنی : همزیستی <hr> معانی دیگر : همزیستی

معنی : همزیستی معانی دیگر : همزیستی

coexistence

<hr> معنی : هم حدود و ثغور <hr> معانی دیگر : (از نظر فضا یا زمان) همسان، همراستا، همگسترده، دارای حدود و ثغور همانند، همسو، باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته

معنی : هم حدود و ثغور معانی دیگر : (از نظر فضا یا زمان) همسان، همراستا، همگسترده، دارای حدود و ثغور همانند، همسو، باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته

coextensive

<hr> معنی : قهوه، درخت قهوه <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی قهوه (جنس coffea از خانواده ی madder)، دانه های قرمز رنگ این گیاه که پس از بودادن و آرد شدن تبدیل به قهوه می شود (coffee beans هم می گویند)، مهمانی که در آن قهوه و غیره داده می شود، رنگ قهوه و شیر (به هم آمیخته)، قهوه ای روشن

معنی : قهوه، درخت قهوه معانی دیگر : (گیاه شناسی) بته ی قهوه (جنس coffea از خانواده ی madder)، دانه های قرمز رنگ این گیاه که پس از بودادن و آرد شدن تبدیل به قهوه می شود (coffee beans هم می گویند)، مهمانی که در آن قهوه و غیره داده می شود، رنگ قهوه و شیر (به هم آمیخته)، قهوه ای روشن

coffee

<hr> معنی : قهوه خانه، کافه کوچک <hr> معانی دیگر : قهوه خانه، قهوه خانه، کافه، کافه کوچک

معنی : قهوه خانه، کافه کوچک معانی دیگر : قهوه خانه، قهوه خانه، کافه، کافه کوچک

coffee house

<hr> معنی : رستوران، قهوه خانه <hr> معانی دیگر : (در هتل و غیره) رستوران کوچکی که در آن قهوه و خوراک های سبک فروخته می شود، کافی شاپ

معنی : رستوران، قهوه خانه معانی دیگر : (در هتل و غیره) رستوران کوچکی که در آن قهوه و خوراک های سبک فروخته می شود، کافی شاپ

coffee shop

<hr> معنی : قهوه جوش، قهوه ریز <hr> معانی دیگر : کتری قهوه، قهوه ساز، قوری قهوه، قهوه جوش، قهوه ریز

معنی : قهوه جوش، قهوه ریز معانی دیگر : کتری قهوه، قهوه ساز، قوری قهوه، قهوه جوش، قهوه ریز

coffeepot

<hr> معنی : صندوق، خزانه وجوه <hr> معانی دیگر : (جمع) خزانه، بودجه، اعتبار، صندوق (پول یا جواهر یا اسناد بهادار و غیره)، صندوق نسوز، صندوقچه ی آهنین، (معماری) فرورفتگی صندوق مانند طاق یا درون گنبد، رجوع شود به: cofferdam، (در کانال ها) آب پله، بستاب

معنی : صندوق، خزانه وجوه معانی دیگر : (جمع) خزانه، بودجه، اعتبار، صندوق (پول یا جواهر یا اسناد بهادار و غیره)، صندوق نسوز، صندوقچه ی آهنین، (معماری) فرورفتگی صندوق مانند طاق یا درون گنبد، رجوع شود به: cofferdam، (در کانال ها) آب پله، بستاب

coffer

<hr> معنی : بستاب، سدصندوقی <hr> معانی دیگر : (ساختن پایه های پل) صندوقه ی زیر آبی

معنی : بستاب، سدصندوقی معانی دیگر : (ساختن پایه های پل) صندوقه ی زیر آبی

cofferdam

<hr> معنی : تابوت <hr> معانی دیگر : بخش شاخی سم اسب، سم

معنی : تابوت معانی دیگر : بخش شاخی سم اسب، سم

coffin

<hr> معنی : حقه بازی، دندانه، دنده چرخ، دندانه دار کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی) شخص یا چیز کوچک که دارای نقش حیاتی است، (در ماشین آلات) دندانه ی چرخ، دنده، چرخ دندانه دار، چرخ دنده، (نجاری) نرکی، دارای نرکی کردن، زبانه، زبانه دار کردن، (بازی و نرد و غیره) تاس گرفتن، تقلب کردن، (مهجور) کلاهبرداری کردن، دنده چر، طاس گرفتن درتخته نرد

معنی : حقه بازی، دندانه، دنده چرخ، دندانه دار کردن معانی دیگر : (مجازی) شخص یا چیز کوچک که دارای نقش حیاتی است، (در ماشین آلات) دندانه ی چرخ، دنده، چرخ دندانه دار، چرخ دنده، (نجاری) نرکی، دارای نرکی کردن، زبانه، زبانه دار کردن، (بازی و نرد و غیره) تاس گرفتن، تقلب کردن، (مهجور) کلاهبرداری کردن، دنده 

<hr> معنی : زیرکی، اجبار، قدرت عقیده <hr> معانی دیگر : مستدل بودن، قدرت مجاب سازی، انسجام، استدلال محکم، ضرورت

معنی : زیرکی، اجبار، قدرت عقیده معانی دیگر : مستدل بودن، قدرت مجاب سازی، انسجام، استدلال محکم، ضرورت

cogency

<hr> معنی : متقاعد کننده، دارای قدرت و زور <hr> معانی دیگر : مجاب کننده، مستدل، قانع کننده

معنی : متقاعد کننده، دارای قدرت و زور معانی دیگر : مجاب کننده، مستدل، قانع کننده

cogent

<hr> معنی : دندانه دندانه <hr> معانی دیگر : دندانه دار

معنی : دندانه دندانه معانی دیگر : دندانه دار

cogged

<hr> معنی : اندیشه پذیر، قابل تفکر <hr> معانی دیگر : اندیشه پذیر، قابل تفکر

معنی : اندیشه پذیر، قابل تفکر معانی دیگر : اندیشه پذیر، قابل تفکر

cogitable

<hr> معنی : اندیشه کردن، در عالم فکر فرو رفتن <hr> معانی دیگر : ژرف اندیشی کردن، مداقه کردن، در فکر فرو رفتن، سگالیدن، تفکر کردن، تعمق کردن، موشکافی کردن

معنی : اندیشه کردن، در عالم فکر فرو رفتن معانی دیگر : ژرف اندیشی کردن، مداقه کردن، در فکر فرو رفتن، سگالیدن، تفکر کردن، تعمق کردن، موشکافی کردن

cogitate

<hr> معنی : خیال، اندیشه و تفکر <hr> معانی دیگر : اندیشه وتفکر

معنی : خیال، اندیشه و تفکر معانی دیگر : اندیشه وتفکر

cogitation

<hr> معنی : متفکر، مربوط به اندیشه وتفکر <hr> معانی دیگر : ژرف اندیش، قادر به تفکر عمیق، سگالگر، اندیشگر، اندیشمند

معنی : متفکر، مربوط به اندیشه وتفکر معانی دیگر : ژرف اندیش، قادر به تفکر عمیق، سگالگر، اندیشگر، اندیشمند

cogitative

<hr> معنی : کنیاک <hr> معانی دیگر : کنیاک (براندی فرانسوی که در ناحیه ی کنیاک تولید می شود)

معنی : کنیاک معانی دیگر : کنیاک (براندی فرانسوی که در ناحیه ی کنیاک تولید می شود)

cognac

<hr> معنی : واژه هم ریشه، هم جنس، هم ریشه <hr> معانی دیگر : خویشاوند، دارای اجداد مشترک، همنیا، همدودمان، (زبان شناسی) همریشه

معنی : واژه هم ریشه، هم جنس، هم ریشه معانی دیگر : خویشاوند، دارای اجداد مشترک، همنیا، همدودمان، (زبان شناسی) همریشه

cognate

<hr> معنی : نسبت، خویشاوندی، قرابت فطری <hr> معانی دیگر : خویشی، هم نیایی، هم دودمانی، (زبان شناسی) همریشگی، همزادی

معنی : نسبت، خویشاوندی، قرابت فطری معانی دیگر : خویشی، هم نیایی، هم دودمانی، (زبان شناسی) همریشگی، همزادی

cognation

<hr> معنی : معرفت، شناخت، ادراک <hr> معانی دیگر : فرآیند یادگیری و فهم و داوری

معنی : معرفت، شناخت، ادراک معانی دیگر : فرآیند یادگیری و فهم و داوری

cognition

<hr> معنی : دانستنی، قابل درک <hr> معانی دیگر : ادراک پذیر، شناخت پذیر

معنی : دانستنی، قابل درک معانی دیگر : ادراک پذیر، شناخت پذیر

cognizable

<hr> معنی : اگاهی، ادراک، شناسایی، تصدیق ضمنی <hr> معانی دیگر : درک، معرفت، آگاهی، شناخت، صلاحیت، حوزه ی اختیارات، حق یا اختیار قانونی، (نشان های نجابت خانوادگی و اشرافیت) نشان متمایز کننده، (حقوق) دادرسی، (حقوق) حوزه ی قضایی، حوزه ی اختیارات (دادگاه یا قاضی)

معنی : اگاهی، ادراک، شناسایی، تصدیق ضمنی معانی دیگر : درک، معرفت، آگاهی، شناخت، صلاحیت، حوزه ی اختیارات، حق یا اختیار قانونی، (نشان های نجابت خانوادگی و اشرافیت) نشان متمایز کننده، (حقوق) دادرسی، (حقوق) حوزه ی قضایی، حوزه ی اختیارات (دادگاه یا قاضی)

cognizance

<hr> معنی : باخبر، اگاه <hr> معانی دیگر : دارای ادراک، آگاه، دارای معرفت

معنی : باخبر، اگاه معانی دیگر : دارای ادراک، آگاه، دارای معرفت

cognizant

<hr> معنی : دانستن، درک کردن <hr> معانی دیگر : آگاهی یافتن، متوجه شدن، مطلع بودن

معنی : دانستن، درک کردن معانی دیگر : آگاهی یافتن، متوجه شدن، مطلع بودن

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد