<hr> (در مورد معتادان) ترک اعتیاد (یکباره و به طور کامل)، محروم (کردن یا شدن معتاد از آنچه که به آن خو دارد)، خمار، (خودمانی) بدون تهیه وتدارک، بدون آمادگی، بلامقدمه، (خودمانی) به طور صریح و بی پرده، بی رو دربایستی

(در مورد معتادان) ترک اعتیاد (یکباره و به طور کامل)، محروم (کردن یا شدن معتاد از آنچه که به آن خو دارد)، خمار، (خودمانی) بدون تهیه وتدارک، بدون آمادگی، بلامقدمه، (خودمانی) به طور صریح و بی پرده، بی رو دربایستی

cold turkey

<hr> معنی : جنگ سرد، جنگ تبلیغاتی ومطبوعاتی <hr> معانی دیگر : جنگ سرد، جنگ تبلیغاتی ومطبوعاتی

معنی : جنگ سرد، جنگ تبلیغاتی ومطبوعاتی معانی دیگر : جنگ سرد، جنگ تبلیغاتی ومطبوعاتی

cold war

cold-blooded

<hr> معنی : بطور سرد <hr> معانی دیگر : با سردی

معنی : بطور سرد معانی دیگر : با سردی

coldly

<hr> معنی : سردی <hr> معانی دیگر : سردی

معنی : سردی معانی دیگر : سردی

coldness

<hr> معنی : سکه، چشم بند، نوعی کلم، شعبده باز <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) کلم ها، فیل گوش (انواع گیاهان جنس brassica از خانواده ی crucifer به ویژه شلغم)، تردستی، شیادی

معنی : سکه، چشم بند، نوعی کلم، شعبده باز معانی دیگر : (گیاه شناسی) کلم ها، فیل گوش (انواع گیاهان جنس brassica از خانواده ی crucifer به ویژه شلغم)، تردستی، شیادی

cole

<hr> معنی : سالاد کلم <hr> معانی دیگر : (خوراکپردازی) سالاد کلم (cole slaw هم می نویسند)

معنی : سالاد کلم معانی دیگر : (خوراکپردازی) سالاد کلم (cole slaw هم می نویسند)

coleslaw

<hr> معنی : قولنج، بخار یا گاز معده، قولنجی <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، شکم درد (شدید و ناگهان)، (در کودکان) باد شکم (که موجب درد می شود)

معنی : قولنج، بخار یا گاز معده، قولنجی معانی دیگر : (پزشکی)، شکم درد (شدید و ناگهان)، (در کودکان) باد شکم (که موجب درد می شود)

colic

<hr> معنی : بدبدک، بلدرچین امریکایی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: bobwhite، اسم خاص مذکر، بدبده

معنی : بدبدک، بلدرچین امریکایی معانی دیگر : رجوع شود به: bobwhite، اسم خاص مذکر، بدبده

colin

<hr> معنی : امفی تئاتر، سالن بزرگ، استادیوم ورزشی، میدان ورزش <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: colosseum، سالن

معنی : امفی تئاتر، سالن بزرگ، استادیوم ورزشی، میدان ورزش معانی دیگر : رجوع شود به: colosseum، سالن

coliseum

<hr> معنی : ورم مخاط روده بزرگ، اماس قولون <hr> معانی دیگر : (پزشکی) کولیت، التهاب قولون، طب اماس قولون

معنی : ورم مخاط روده بزرگ، اماس قولون معانی دیگر : (پزشکی) کولیت، التهاب قولون، طب اماس قولون

colitis

<hr> معنی : همدستی کردن، باهم کار کردن، تشریک مساعی کردن <hr> معانی دیگر : همکاری کردن، همداستان شدن، با دشمن همدستی کردن (به ویژه هنگام اشغال کشور)، به سود دشمن کار کردن

معنی : همدستی کردن، باهم کار کردن، تشریک مساعی کردن معانی دیگر : همکاری کردن، همداستان شدن، با دشمن همدستی کردن (به ویژه هنگام اشغال کشور)، به سود دشمن کار کردن

collaborate

<hr> معنی : همکاری، همدستی، خیانت، تشریک مساعی <hr> معانی دیگر : همدستی، همکاری

معنی : همکاری، همدستی، خیانت، تشریک مساعی معانی دیگر : همدستی، همکاری

collaboration

<hr> معنی : هم دست، یاور <hr> معانی دیگر : همدست، یاور

معنی : هم دست، یاور معانی دیگر : همدست، یاور

collaborator

<hr> معنی : هنر اختلاط رنگها <hr> معانی دیگر : هر مجموعه از چیزهایی که ظاهرا به هم ربطی ندارد، کولاژ، تکه چسبانی، تکه کاری، اختلاط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی

معنی : هنر اختلاط رنگها معانی دیگر : هر مجموعه از چیزهایی که ظاهرا به هم ربطی ندارد، کولاژ، تکه چسبانی، تکه کاری، اختلاط رنگهای مختلف درسطح پرده نقاشی

collage

<hr> معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش، اوار، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن، فرو ریختن <hr> معانی دیگر : درهم پاشیدن، فرو پاشیدن، تنبیدن، رمبیدن، رمباندن، در هم شکسته شدن، از حال رفتن، فرو افتادن، (از نظر ارزش یا نیرو) افت کردن، (به طور شدید و ناگهانی) پایین رفتن، نقش برزمین شدن، جمع شدن، تا شدن یا کردن، فروریزی، ریزش، غش و ضعف، تلاشی، اضمحلال، متلاشی شدن

معنی : سقوط، فروریختگی، فروکش، اوار، غش کردن، سقوط کردن، دچار سقوط و اضمحلال شدن، فرو ریختن معانی دیگر : درهم پاشیدن، فرو پاشیدن، تنبیدن، رمبیدن، رمباندن، در هم شکسته شدن، از حال رفتن، فرو افتادن، (از نظر ارزش یا نیرو) افت کردن، (به طور شدید و ناگهانی) پایین رفتن، نقش برزمین شدن، جمع شدن، تا شدن یا 

collapse

<hr> معنی : گردن بند، طوق، یقه، گریبان، یخه، جیب <hr> معانی دیگر : قلاده، غل، مهار سگ و گربه و غیره، قلاده کردن، یخه ی کسی را گرفتن، گریبان گرفتن، (عامیانه) گریبانگیر شدن، مزاحم شدن، گرفتار کردن یا شدن، گرفتن، گلوبند، خاموت، زهبند، گردنی، (وصل کردن لوله یا میله و غیره) بست، طوقه، اتصالگر، (دور گردن برخی پرندگان و حیوانات) طوقی، کف آبجو، بازداشت، دستگیری <hr> collar_ پسوند: یقه، حرفه، شغل [کارمند white-collar worker]، [کارگر blue-collar worker]

معنی : گردن بند، طوق، یقه، گریبان، یخه، جیب معانی دیگر : قلاده، غل، مهار سگ و گربه و غیره، قلاده کردن، یخه ی کسی را گرفتن، گریبان گرفتن، (عامیانه) گریبانگیر شدن، مزاحم شدن، گرفتار کردن یا شدن، گرفتن، گلوبند، خاموت، زهبند، گردنی، (وصل کردن لوله یا میله و غیره) بست، طوقه، اتصالگر، (دور گردن برخی پرندگ

collar

<hr> معنی : چنبر، ترقوه <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: clavicle، clavicle : تش، ترقوه

معنی : چنبر، ترقوه معانی دیگر : رجوع شود به: clavicle، clavicle : تش، ترقوه

collarbone

<hr> معنی : مقابله کردن، تطبیق کردن، مقابله وتطبیق کردن <hr> معانی دیگر : (متن ها و آمار و غیره) مقابله کردن، همسنجی کردن، مقایسه کردن، واخواندن، (صفحات یا بخش های کتاب یا اسناد و غیره را) مرتب کردن، سامانبندی کردن، منظم کردن، (برای چاپ) آماده کردن

معنی : مقابله کردن، تطبیق کردن، مقابله وتطبیق کردن معانی دیگر : (متن ها و آمار و غیره) مقابله کردن، همسنجی کردن، مقایسه کردن، واخواندن، (صفحات یا بخش های کتاب یا اسناد و غیره را) مرتب کردن، سامانبندی کردن، منظم کردن، (برای چاپ) آماده کردن

collate

<hr> معنی : تضمین، وثیقه، متوازی، هم بر، پهلو به پهلو <hr> معانی دیگر : موازی، دوشادوش، همدوش، (از نظر موقعیت یا اهمیت یا زمان) نزدیک به هم، هم خانواده، هم نیا، خویشاوند جنبی، گرویی، ثانوی، جنبی، ملازم، ضمیمه، همراه، همایند، امر

معنی : تضمین، وثیقه، متوازی، هم بر، پهلو به پهلو معانی دیگر : موازی، دوشادوش، همدوش، (از نظر موقعیت یا اهمیت یا زمان) نزدیک به هم، هم خانواده، هم نیا، خویشاوند جنبی، گرویی، ثانوی، جنبی، ملازم، ضمیمه، همراه، همایند، امر

collateral

<hr> معنی : تطبیق، مقایسه، مقابله، تلفیق، تطبیق دستخط ها <hr> معانی دیگر : (در مورد متون و آمار و غیره) مقابله کردن، واخوان، همسنجی، (در صومعه) گردهمایی راهبان در غروب برای خواندن و بحث انجیل، شام سبک، غذای سبک

معنی : تطبیق، مقایسه، مقابله، تلفیق، تطبیق دستخط ها معانی دیگر : (در مورد متون و آمار و غیره) مقابله کردن، واخوان، همسنجی، (در صومعه) گردهمایی راهبان در غروب برای خواندن و بحث انجیل، شام سبک، غذای سبک

collation

<hr> معنی : تلفیق کننده <hr> معانی دیگر : تلفیق کننده

معنی : تلفیق کننده معانی دیگر : تلفیق کننده

collator

<hr> معنی : شریک، هم قطار، هم کار <hr> معانی دیگر : همال، همپایه، همگن، هم پیشه

معنی : شریک، هم قطار، هم کار معانی دیگر : همال، همپایه، همگن، هم پیشه

colleague

<hr> معنی : متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن <hr> معانی دیگر : گردآوری کردن، بر هم کردن، وصل کردن (از منابع گوناگون)، (حواس و غیره) جمع کردن یا شدن، جمع و جور کردن، مشایعت کردن، با خود بردن، دور هم جمع شدن، گرد آمدن، انباشته شدن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، (در برخی مراسم کلیسایی) دعای کوتاه

معنی : متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن معانی دیگر : گردآوری کردن، بر هم کردن، وصل کردن (از منابع گوناگون)، (حواس و غیره) جمع کردن یا شدن، جمع و جور کردن، مشایعت کردن، با خود بردن، دور هم جمع شدن، گرد آمدن، انباشته شدن، استنتاج کردن، نتیج

collect

<hr> معنی : منتخبات <hr> معانی دیگر : جنگ

معنی : منتخبات معانی دیگر : جنگ

collectanea

<hr> معنی : فراهم، مجموع، غند <hr> معانی دیگر : گرد آوری شده، مجموعه، حواس جمع، آرام و خونسرد، موقر، دارای حواس جمع، متین، خوددار

معنی : فراهم، مجموع، غند معانی دیگر : گرد آوری شده، مجموعه، حواس جمع، آرام و خونسرد، موقر، دارای حواس جمع، متین، خوددار

collected

<hr> معنی : جمع اوری، اجتماع، مجموعه، گرد اوری، کلکسیون، وصول، گرداورد <hr> معانی دیگر : گرد آوری، جمع آوری، جمع کردن، گردآورد، انباشتگی، توده، جمع شدگی، کپه

معنی : جمع اوری، اجتماع، مجموعه، گرد اوری، کلکسیون، وصول، گرداورد معانی دیگر : گرد آوری، جمع آوری، جمع کردن، گردآورد، انباشتگی، توده، جمع شدگی، کپه

collection

<hr> معنی : انبوه، بهم پیوسته، اجتماعی، جمعی، اشتراکی، مشاع <hr> معانی دیگر : همگانی، دسته جمعی، مشترک، گروهی، مزرعه ی اشتراکی، (دستور زبان - اسم) جمع، گردآوری شده، وابسته به گردآوری

معنی : انبوه، بهم پیوسته، اجتماعی، جمعی، اشتراکی، مشاع معانی دیگر : همگانی، دسته جمعی، مشترک، گروهی، مزرعه ی اشتراکی، (دستور زبان - اسم) جمع، گردآوری شده، وابسته به گردآوری

collective

<hr> معنی : مزرعه اشتراکی، کلخوز <hr> معانی دیگر : مزرعه اشتراکی، کلخوز

معنی : مزرعه اشتراکی، کلخوز معانی دیگر : مزرعه اشتراکی، کلخوز

collective farm

<hr> معنی : تامین دسته جمعی، تامین اجتماعی <hr> معانی دیگر : امنیت گروهی (اتحادیه چند کشور و مقابله ی دسته جمعی آنها با کشوری که یکی از آنها را تهدید کند)

معنی : تامین دسته جمعی، تامین اجتماعی معانی دیگر : امنیت گروهی (اتحادیه چند کشور و مقابله ی دسته جمعی آنها با کشوری که یکی از آنها را تهدید کند)

collective security

<hr> معنی : مجتمعا <hr> معانی دیگر : مجتمعا

معنی : مجتمعا معانی دیگر : مجتمعا

collectively

<hr> معنی : سیستم اقتصادی مشترک، اجرای اصول اشتراکی در زندگی، وسایل تولید دسته جمعی و مشترک <hr> معانی دیگر : گروه گرایی، جمع گرایی، مالکیت جمعی، مالکیت اشتراکی، سوسیالیزم

معنی : سیستم اقتصادی مشترک، اجرای اصول اشتراکی در زندگی، وسایل تولید دسته جمعی و مشترک معانی دیگر : گروه گرایی، جمع گرایی، مالکیت جمعی، مالکیت اشتراکی، سوسیالیزم

collectivism

<hr> معنی : جمع، مشارکت، جامعیت، مالکیت اشتراکی <hr> معانی دیگر : اشتراک، حالت اشتراکی یا گروهی

معنی : جمع، مشارکت، جامعیت، مالکیت اشتراکی معانی دیگر : اشتراک، حالت اشتراکی یا گروهی

collectivity

<hr> معنی : اشتراکی کردن <hr> معانی دیگر : جمعی کردن، همگانی کردن، سوسیالیستی کردن

معنی : اشتراکی کردن معانی دیگر : جمعی کردن، همگانی کردن، سوسیالیستی کردن

collectivize

<hr> معنی : جمع کننده، تحصیلدار، گرد اورنده، جریان روب، فراهم اورنده، جمع اورنده <hr> معانی دیگر : گرد آور، کلکسیونر، مامور وصول (مالیات و دیون عقب افتاده و غیره)

معنی : جمع کننده، تحصیلدار، گرد اورنده، جریان روب، فراهم اورنده، جمع اورنده معانی دیگر : گرد آور، کلکسیونر، مامور وصول (مالیات و دیون عقب افتاده و غیره)

collector

<hr> معنی : دختر موخرمایی، دختر بور <hr> معانی دیگر : (ایرلندی) دختر، اسم خاص مونث

معنی : دختر موخرمایی، دختر بور معانی دیگر : (ایرلندی) دختر، اسم خاص مونث

colleen

<hr> معنی : دانشگاه، کالج، دانشکده <hr> معانی دیگر : مدرسه ی عالی، آموزشگاه، مجمع، همایند، گروه، انجمن، دانشجویان و استادان و کارکنان موسسه ی آموزشی، ساختمان دانشکده یا مدرسه عالی

معنی : دانشگاه، کالج، دانشکده معانی دیگر : مدرسه ی عالی، آموزشگاه، مجمع، همایند، گروه، انجمن، دانشجویان و استادان و کارکنان موسسه ی آموزشی، ساختمان دانشکده یا مدرسه عالی

college

college try

<hr> معنی : دانشکدهای، مربوط به دانشکده <hr> معانی دیگر : (همکاران) دارای اختیارات متساوی

معنی : دانشکدهای، مربوط به دانشکده معانی دیگر : (همکاران) دارای اختیارات متساوی

collegial

<hr> معنی : دانشجو، عضو دانشکده <hr> معانی دیگر : دانشجو، عضو دانشکده

معنی : دانشجو، عضو دانشکده معانی دیگر : دانشجو، عضو دانشکده

collegian

<hr> معنی : دانشکدهای، دانشگاهی <hr> معانی دیگر : دانشکده مانند، وابسته به یا برای دانشجویان، دانشجویی

معنی : دانشکدهای، دانشگاهی معانی دیگر : دانشکده مانند، وابسته به یا برای دانشجویان، دانشجویی

collegiate

<hr> معنی : تصادم کردن، بهم خوردن <hr> معانی دیگر : به هم خوردن، به هم کوفته شدن، (با هم) تصادف کردن، واکوفتن، (از نظر شخصیت یا اندیشه و غیره) با هم تضاد داشتن، برخورد داشتن

معنی : تصادم کردن، بهم خوردن معانی دیگر : به هم خوردن، به هم کوفته شدن، (با هم) تصادف کردن، واکوفتن، (از نظر شخصیت یا اندیشه و غیره) با هم تضاد داشتن، برخورد داشتن

collide

colliding

<hr> معنی : سگ گله اسکاتلندی <hr> معانی دیگر : سگ کالی (سگ درشت اندام و موی بلند)

معنی : سگ گله اسکاتلندی معانی دیگر : سگ کالی (سگ درشت اندام و موی بلند)

collie

<hr> معنی : کشتی، ذغال سنگ، ذغال گیری <hr> معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس)، کارگر زغالسنگ، معدنچی (زغالسنگ)

معنی : کشتی، ذغال سنگ، ذغال گیری معانی دیگر : (بیشتر در انگلیس)، کارگر زغالسنگ، معدنچی (زغالسنگ)

collier

<hr> معنی : ذغال فروشی، کان ذغال سنگ، تجارت ذغال <hr> معانی دیگر : معدن زغالسنگ و تجهیزات آن، کان ذغال سنگ یاساختمان وابسته به ان

معنی : ذغال فروشی، کان ذغال سنگ، تجارت ذغال معانی دیگر : معدن زغالسنگ و تجهیزات آن، کان ذغال سنگ یاساختمان وابسته به ان

colliery

<hr> معنی : متصل کردن، بستن، ائتلاف کردن <hr> معانی دیگر : به هم بستن، به هم وصل کردن

معنی : متصل کردن، بستن، ائتلاف کردن معانی دیگر : به هم بستن، به هم وصل کردن

colligate

<hr> معنی : تعدیل کردن، میزان کردن، موازی قرار دادن <hr> معانی دیگر : (فیزیک و نورشناسی)، (اشعه ی نور و غیره را) هم راستا کردن، موازی کردن

معنی : تعدیل کردن، میزان کردن، موازی قرار دادن معانی دیگر : (فیزیک و نورشناسی)، (اشعه ی نور و غیره را) هم راستا کردن، موازی کردن

واژه های حرف "c" - مترادف و متضاد