<hr> معنی : بچه داری در روز، کودکستان <hr> معانی دیگر : مهد کودک، بچه داری در روز برای مادرانی که بکار مشغولند، کودکستان جایی که بچه هاراهنگامیکه مادرهاشان مشغول کارندنگه میدارند

معنی : بچه داری در روز، کودکستان معانی دیگر : مهد کودک، بچه داری در روز برای مادرانی که بکار مشغولند، کودکستان جایی که بچه هاراهنگامیکه مادرهاشان مشغول کارندنگه میدارند

day nursery

day of judgment

<hr> معنی : دفتر روزنامه، دفتر ثبت وقایع روزانه <hr> معانی دیگر : دفتر خاطرات، دفتر وقایع روزانه، روزنامه، روزنامچه

معنی : دفتر روزنامه، دفتر ثبت وقایع روزانه معانی دیگر : دفتر خاطرات، دفتر وقایع روزانه، روزنامه، روزنامچه

daybook

<hr> معنی : صبح، سپیده دم، سحرگاه، بامداد <hr> معانی دیگر : سحر، پگاه، فجر

معنی : صبح، سپیده دم، سحرگاه، بامداد معانی دیگر : سحر، پگاه، فجر

daybreak

<hr> معنی : سپیده دم، سحر، سحرگاه <hr> معانی دیگر : صبح، بامداد

معنی : سپیده دم، سحر، سحرگاه معانی دیگر : صبح، بامداد

daydawn

<hr> به خواب و خیال فرو رفتن، خیال پردازی کردن، خواب و خیال، رویا، تیناب، نقشه ی خیالی، خیال باطل، افکار پوچ، خیال باطل کردن، خیال خام

به خواب و خیال فرو رفتن، خیال پردازی کردن، خواب و خیال، رویا، تیناب، نقشه ی خیالی، خیال باطل، افکار پوچ، خیال باطل کردن، خیال خام

daydream

<hr> معنی : خیال اندیش، خیال باف، خیال پرور، خیال پرست <hr> معانی دیگر : خیال باف

معنی : خیال اندیش، خیال باف، خیال پرور، خیال پرست معانی دیگر : خیال باف

daydreamer

<hr> معنی : خیال بافی، خیال پرستی <hr> معانی دیگر : روانشناسى : خیال پرورى

معنی : خیال بافی، خیال پرستی معانی دیگر : روانشناسى : خیال پرورى

daydreaming

<hr> معنی : روز روشن، روشنی روز <hr> معانی دیگر : روشنایی روز، نور خورشید، پگاه، برآمدن خورشید، سپیده دم، فجر، سحر، طلوع خورشید، (مجازی) پایان (کار یا دردسر)، روشن کردن

معنی : روز روشن، روشنی روز معانی دیگر : روشنایی روز، نور خورشید، پگاه، برآمدن خورشید، سپیده دم، فجر، سحر، طلوع خورشید، (مجازی) پایان (کار یا دردسر)، روشن کردن

daylight

<hr> معنی : سپیده دم، سحر، سحرگاه <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) سپیده دم

معنی : سپیده دم، سحر، سحرگاه معانی دیگر : (شعر قدیم) سپیده دم

dayspring

<hr> معنی : خورشید، ستاره بامداد <hr> معانی دیگر : (شعر قدیم) خورشید، خور، ستاره بامداد، خورشید

معنی : خورشید، ستاره بامداد معانی دیگر : (شعر قدیم) خورشید، خور، ستاره بامداد، خورشید

daystar

<hr> معنی : روز، هنگام روز، مدت روز <hr> معانی دیگر : روز (زمان میان سپیده دم و غروب آفتاب)، روز هنگام (در مقابل شب هنگام: night-time)

معنی : روز، هنگام روز، مدت روز معانی دیگر : روز (زمان میان سپیده دم و غروب آفتاب)، روز هنگام (در مقابل شب هنگام: night-time)

daytime

<hr> معنی : خیرگی، ژولیده کردن، منجمد شدن، گیج کردن، خیره کردن <hr> معانی دیگر : (با ضربه یا خبر بد و غیره) منگ کردن، مدهوش کردن، پژولیدن، گیجی، منگی، پژولش، مات و مبهوت کردن، غرق در شگفتی کردن، دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره

معنی : خیرگی، ژولیده کردن، منجمد شدن، گیج کردن، خیره کردن معانی دیگر : (با ضربه یا خبر بد و غیره) منگ کردن، مدهوش کردن، پژولیدن، گیجی، منگی، پژولش، مات و مبهوت کردن، غرق در شگفتی کردن، دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره

daze

<hr> معنی : خیره، ژولیده <hr> معانی دیگر : گیج کردن، خیرگی، (دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره)

معنی : خیره، ژولیده معانی دیگر : گیج کردن، خیرگی، (دراثرضربت یا سرما ویا نور زیادوغیره)

dazed

<hr> معنی : تابش یا روشنی خیره کننده، خیره کردن <hr> معانی دیگر : (با نور یا درخشش یا زرق و برق) خیره کردن یا شدن، شکوه، جلال، زرق و برق، درخشش، جلوه گری، مات و مبهوت کردن، سرگشته کردن، شگفت زده کردن، غرق در تحسین کردن، خیره کنندگی، مبهوت سازی، شگفت آفرینی

معنی : تابش یا روشنی خیره کننده، خیره کردن معانی دیگر : (با نور یا درخشش یا زرق و برق) خیره کردن یا شدن، شکوه، جلال، زرق و برق، درخشش، جلوه گری، مات و مبهوت کردن، سرگشته کردن، شگفت زده کردن، غرق در تحسین کردن، خیره کنندگی، مبهوت سازی، شگفت آفرینی

dazzle

<hr> معنی : خیره کننده

dazzling

<hr> معنی : بالفعل <hr> معانی دیگر : (حقوق) بالفعل (در مقایسه با: قانونا de jure)، دو فاکتو، دو فاکتو negotiating with them is tantamount to a de facto recognition of their government مذاکره با آنها به مثابه به رسمیت شناسی بالفعل دولت آنها است عملا، در عمل، در واقع، بالفعل، عملا درمورد دولتی که باانقلاب ونظیران روی کار امده و هنوز بطور رسمی شناخته نشده

معنی : بالفعل معانی دیگر : (حقوق) بالفعل (در مقایسه با: قانونا de jure)، دو فاکتو، دو فاکتو negotiating with them is tantamount to a de facto recognition of their government مذاکره با آنها به مثابه به رسمیت شناسی بالفعل دولت آنها است عملا، در عمل، در واقع، بالفعل، عملا درمورد دولتی که باانقلاب ونظیر

de facto

<hr> معنی : حق قانونی، بطور قانونی <hr> معانی دیگر : (حقوق) قانونا، قانونی (در مقابل عملی یا عملا: de facto)، حق، حق قانونی، مشروع، بطورقانونی

معنی : حق قانونی، بطور قانونی معانی دیگر : (حقوق) قانونا، قانونی (در مقابل عملی یا عملا: de facto)، حق، حق قانونی، مشروع، بطورقانونی

de jure

<hr> معنی : اجباری <hr> معانی دیگر : (فرانسه)، طبق موازین ادب و حسن رفتار، مودبانه، از نظر سنتی یا اخلاقی الزام اور

معنی : اجباری معانی دیگر : (فرانسه)، طبق موازین ادب و حسن رفتار، مودبانه، از نظر سنتی یا اخلاقی الزام اور

de rigueur

<hr> معنی : شماس، سرود مذهبی قرائت کردن <hr> معانی دیگر : (کلیساهای کاتولیک و آنگلیکان) دیکون (که مقام او یک رده زیر مقام کشیش یا priest است)، (برخی کلیساهای پروتستان) شماس (که کشیش یا minister را در امور غیرنیایشی کمک می دهد)، (قدیمی - عامیانه - معمولا با : off) سوره یا سرودی را بلند قرائت کردن (به منظور آنکه حضار آنرا با صدای بلند تکرار کنند)، خادم کلیسا که به کشیش یا اسقف کمک میکند

معنی : شماس، سرود مذهبی قرائت کردن معانی دیگر : (کلیساهای کاتولیک و آنگلیکان) دیکون (که مقام او یک رده زیر مقام کشیش یا priest است)، (برخی کلیساهای پروتستان) شماس (که کشیش یا minister را در امور غیرنیایشی کمک می دهد)، (قدیمی - عامیانه - معمولا با : off) سوره یا سرودی را بلند قرائت کردن (به منظور آنک

deacon

<hr> معنی : از اثر انداختن، بی اثر کردن، ناکنش ور کردن، بی خاصیت کردن <hr> معانی دیگر : خنثی کردن، از کار انداختن (به ویژه بمب و چیزهای مخرب)، (واحد نظامی را از حالت آمادگی رزمی) به حالت ذخیره درآوردن، نافعال کردن، نا کنشگر کردن

معنی : از اثر انداختن، بی اثر کردن، ناکنش ور کردن، بی خاصیت کردن معانی دیگر : خنثی کردن، از کار انداختن (به ویژه بمب و چیزهای مخرب)، (واحد نظامی را از حالت آمادگی رزمی) به حالت ذخیره درآوردن، نافعال کردن، نا کنشگر کردن

deactivate

<hr> معنی : بی اثر سازی <hr> معانی دیگر : بی اثر سازی

معنی : بی اثر سازی معانی دیگر : بی اثر سازی

deactivation

<hr> معنی : کهنه، بی روح، بی حس، مرده <hr> معانی دیگر : غیرذیروح، بی جان، غیر زنده، نا جاندار، مرده مانند، مرده سان، بی رنگ و آب، بی بو و خاصیت، سرد و عاری از احساس، ناکنش ور، کساد، بی جنب و جوش، کاملا بی توجه، بی نیرو، لمس، بی حال، چلاق، سست، شل و افتاده، کرخ، (از سوختن باز ایستاده) خاموش، (آب و غیره) بی حرکت (مانند مرداب)، راکد، (مکانیک) ایستا، وابسته به آسه ی ایستا، (توپ بازی و گوی و فنر و غیره) بی جهش (که خاصیت جهندگی خود را دست داده است)، ناجهنده، منسوخ، بر افتاده، نیست، نابود، مهجور، بی کاربرد، بی حیات، بی حاصل، لم یزرع، نابارور، بایر، بیهوده، بی بهره، بی سود، حتمی (مانند مرگ)، بی برو برگرد، بی گمان، بی خطا، بی لغزش، دقیق، درست، بی تغییر، یکنواخت، صددرصد، (عامیانه) کاملا خسته، خسته و مرده، (برق) بی جریان، بی برق، شدت، حدت، بیشینگی

معنی : کهنه، بی روح، بی حس، مرده معانی دیگر : غیرذیروح، بی جان، غیر زنده، نا جاندار، مرده مانند، مرده سان، بی رنگ و آب، بی بو و خاصیت، سرد و عاری از احساس، ناکنش ور، کساد، بی جنب و جوش، کاملا بی توجه، بی نیرو، لمس، بی حال، چلاق، سست، شل و افتاده، کرخ، (از سوختن باز ایستاده) خاموش، (آب و غیره) بی حرک

dead

<hr> معنی : بن بست، انتهای بسته لوله اب یا مجرا <hr> معانی دیگر : (کوچه و خیابان) بن بست، (مجازی) بن بست، امپاس، بدون مفر، بی فرار، (دارای یک مخرج یا مفر) بن بست، یک برونه، یک راهه، (مجازی) بدون آینده، بدون ترقی

معنی : بن بست، انتهای بسته لوله اب یا مجرا معانی دیگر : (کوچه و خیابان) بن بست، (مجازی) بن بست، امپاس، بدون مفر، بی فرار، (دارای یک مخرج یا مفر) بن بست، یک برونه، یک راهه، (مجازی) بدون آینده، بدون ترقی

dead end

<hr> (مسابقه ای که در آن دو یا چند نفر با هم کاملا مساوی هستند) نتیجه ی کاملا برابر، مسابقه ی دو برنده ای، مسابقه ای که در ان چند نفر برنده می شوند

(مسابقه ای که در آن دو یا چند نفر با هم کاملا مساوی هستند) نتیجه ی کاملا برابر، مسابقه ی دو برنده ای، مسابقه ای که در ان چند نفر برنده می شوند

dead heat

<hr> معنی : قانون منسوخ، نامه غیر قابل توزیع <hr> معانی دیگر : (حقوق - قانون یا رسم و غیره که هنوز ملغی نشده ولی دیگر اجرا نمی شود) بلااجرا، ناانجام، قانون منسو

معنی : قانون منسوخ، نامه غیر قابل توزیع معانی دیگر : (حقوق - قانون یا رسم و غیره که هنوز ملغی نشده ولی دیگر اجرا نمی شود) بلااجرا، ناانجام، قانون منسو

dead letter

<hr> معنی : پایه پل، شاسی اتومبیل، وزن ثابت و متعلقات ان <hr> معانی دیگر : (مهندسی) بارساکن، ایستابار، مرده بار، وزن خشکه (بار خود ساختمان یا پل و غیره در مقایسه با باری که قدرت تحمل آن را دارد یا: زنده باد live load)

معنی : پایه پل، شاسی اتومبیل، وزن ثابت و متعلقات ان معانی دیگر : (مهندسی) بارساکن، ایستابار، مرده بار، وزن خشکه (بار خود ساختمان یا پل و غیره در مقایسه با باری که قدرت تحمل آن را دارد یا: زنده باد live load)

dead load

<hr> معنی : اهنگ عزا <hr> معانی دیگر : (موسیقی) آهنگ عزا (به ویژه مارش نظامی برای گام برداری آهسته در مراسم عزا)

معنی : اهنگ عزا معانی دیگر : (موسیقی) آهنگ عزا (به ویژه مارش نظامی برای گام برداری آهسته در مراسم عزا)

dead march

dead state

deadbeat

<hr> معنی : بی جان شدن، بی حس و بی روح کردن <hr> معانی دیگر : دلگیر و غم آفرین کردن، از نشاط (یا شدت یا نیروی چیزی) کاستن، ملالت آور کردن، (درد) کشتن، بی حس کردن، کرخ کردن یا شدن، خرف کردن

معنی : بی جان شدن، بی حس و بی روح کردن معانی دیگر : دلگیر و غم آفرین کردن، از نشاط (یا شدت یا نیروی چیزی) کاستن، ملالت آور کردن، (درد) کشتن، بی حس کردن، کرخ کردن یا شدن، خرف کردن

deaden

<hr> معنی : کسیکه بدون بلیط سوار شود، تهی، بی بلیط سفر کردن <hr> معانی دیگر : (امریکا)، بی بلیط (کسی که بدون بلیط وارد ترن و سینما و غیره می شود)، دزدکی وارد شدن، وسیله ی ترابری (اتوبوس یا کامیون) که بدون بار یا مسافر به پایانه وارد می شود، (بدون مسافر یا بار) وارد پایانه شدن، بی بار، بی مسافر، کسیکه بدون بلیط سوار ترن و غیره شود

معنی : کسیکه بدون بلیط سوار شود، تهی، بی بلیط سفر کردن معانی دیگر : (امریکا)، بی بلیط (کسی که بدون بلیط وارد ترن و سینما و غیره می شود)، دزدکی وارد شدن، وسیله ی ترابری (اتوبوس یا کامیون) که بدون بار یا مسافر به پایانه وارد می شود، (بدون مسافر یا بار) وارد پایانه شدن، بی بار، بی مسافر، کسیکه بدون بلی

deadhead

<hr> معنی : ضرب الاجل <hr> معانی دیگر : موعد مقرر، مهلت، سررسید، آخرین فرصت، (در اصل - خط یا محدوده ای که اگر زندانی از آن تجاوز می کرد مورد تیراندازی قرار می گرفت) خط مرگ، (حد یا مرزی که از آن نباید گذشت) بیشین مرز، ضرب العجل، فرجه، خطی که تجاوزازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری می کن

معنی : ضرب الاجل معانی دیگر : موعد مقرر، مهلت، سررسید، آخرین فرصت، (در اصل - خط یا محدوده ای که اگر زندانی از آن تجاوز می کرد مورد تیراندازی قرار می گرفت) خط مرگ، (حد یا مرزی که از آن نباید گذشت) بیشین مرز، ضرب العجل، فرجه، خطی که تجاوزازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری می کن

deadline

<hr> معنی : کوشندگی <hr> معانی دیگر : مهلکی

معنی : کوشندگی معانی دیگر : مهلکی

deadliness

<hr> معنی : وقفه، بن بست، بی تکلیفی، دچار وقفه یا بیتکلیفی شدن <hr> معانی دیگر : (ایستایی در اثر برابر بودن دو نیروی مخالف) ایستایش، مرده چفت، (مسابقه) برابری، نتیجه ی مساوی، به ایستایش رسیدن، به بن بست رسیدن، حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد

معنی : وقفه، بن بست، بی تکلیفی، دچار وقفه یا بیتکلیفی شدن معانی دیگر : (ایستایی در اثر برابر بودن دو نیروی مخالف) ایستایش، مرده چفت، (مسابقه) برابری، نتیجه ی مساوی، به ایستایش رسیدن، به بن بست رسیدن، حالت عدم فعالیتی که در اثر وجود دو نیروی متعادل ایجاد گردد

deadlock

<hr> معنی : قاتل، کشنده، مهلک <hr> معانی دیگر : مرگبار، مرگ آور، تاسر حد مرگ، قهار، مرگ مانند، مرده وار، شدید، محض، مفرط، بسیار، دقیق، روی هدف، زیانبخش، جانکاه، بسیار خسته کننده (ملالت آور)

معنی : قاتل، کشنده، مهلک معانی دیگر : مرگبار، مرگ آور، تاسر حد مرگ، قهار، مرگ مانند، مرده وار، شدید، محض، مفرط، بسیار، دقیق، روی هدف، زیانبخش، جانکاه، بسیار خسته کننده (ملالت آور)

deadly

<hr> معنی : گناه کبیره <hr> معانی دیگر : گناه کبیره

معنی : گناه کبیره معانی دیگر : گناه کبیره

deadly sin

<hr> معنی : قیافه خشک و بی روح، قیافه خشک و بی روح داشتن <hr> معانی دیگر : با قیافه گیری، با قیافه ی ساختگی، (برای پنهان سازی شوخی وغیره قیافه ی جدی گرفتن) قیافه گرفتن، (چهره - عمدا) بی حالت یا بی بیان شدن یا کردن، (با قیافه گرفتن) گفتن یا کردن، قیافه ی ساختگی (به منظور پنهان کردن شوخی و غیره)، قیافه گیری

معنی : قیافه خشک و بی روح، قیافه خشک و بی روح داشتن معانی دیگر : با قیافه گیری، با قیافه ی ساختگی، (برای پنهان سازی شوخی وغیره قیافه ی جدی گرفتن) قیافه گرفتن، (چهره - عمدا) بی حالت یا بی بیان شدن یا کردن، (با قیافه گرفتن) گفتن یا کردن، قیافه ی ساختگی (به منظور پنهان کردن شوخی و غیره)، قیافه گیری

deadpan

<hr> معنی : کر، پوک، فاقد قوه شنوایی <hr> معانی دیگر : کر (به طور کامل یا نسبی)، ناشنوا

معنی : کر، پوک، فاقد قوه شنوایی معانی دیگر : کر (به طور کامل یا نسبی)، ناشنوا

deaf

<hr> معنی : کر و لال <hr> معانی دیگر : ناشنوا - ناگویا، کر و لال کروگنگ، صم بکم

معنی : کر و لال معانی دیگر : ناشنوا - ناگویا، کر و لال کروگنگ، صم بکم

deaf mute

<hr> معنی : کر شدن، کر کردن <hr> معانی دیگر : (مجازی - از شدت صدا) گوش کسی را کر کردن، (با صدا) مستاصل کردن، (قدیمی) صدایی را با صدای بلندتری خفه (یا خنثی) کردن

معنی : کر شدن، کر کردن معانی دیگر : (مجازی - از شدت صدا) گوش کسی را کر کردن، (با صدا) مستاصل کردن، (قدیمی) صدایی را با صدای بلندتری خفه (یا خنثی) کردن

deafen

<hr> معنی : پر سر و صدا

deafening

<hr> معنی : مقدار، سودا، اندازه، قدر، حد، توزیع کردن، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، سر وکار داشتن، سر و کار داشتن با <hr> معانی دیگر : دادن، زدن، وارد آوردن، وابسته بودن به، مربوط بودن، (با: with) رفتار کردن، (با: with) پرداختن به، (با: with یا in) معامله کردن با، داد و ستد کردن، کاسبی داشتن، (بازی ورق) ورق دادن، دست دادن، دور (بازی)، معامله، بده و بستان، کار و بار، سوداگری، گیر و ده، طرز رفتار، سیاست، روش، بخش کردن، تقسیط کردن، حصه دادن، سهم دادن، (امریکا - خودمانی - موادمخدر) دست فروشی کردن، فروختن، مقدار زیاد، میزان معتنابه، تخته (به ویژه از چوب کاج و صنوبر) -2چوب کاج، چوب صنوبر -3 ساخته شده از این چوب ها

معنی : مقدار، سودا، اندازه، قدر، حد، توزیع کردن، معامله کردن، معامله بمثل کردن با، سر وکار داشتن، سر و کار داشتن با معانی دیگر : دادن، زدن، وارد آوردن، وابسته بودن به، مربوط بودن، (با: with) رفتار کردن، (با: with) پرداختن به، (با: with یا in) معامله کردن با، داد و ستد کردن، کاسبی داشتن، (بازی ورق) و

deal

<hr> (verb transitive) رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن (verb transitive) رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با be easy to deal with آدم راحتی بودن، آدم خوش سلوکی بودن (verb transitive) (کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به (verb transitive) (مسئله، پیش آمد) حل و فصل کردن، حل کردن (verb transitive) (بازرگانی) (سفارش) رسیدگی کردن به (verb transitive) (درباره کتاب، درباره فیلم) درباره ی ... بودن، مربوط به ... بودن، درباره ی ... بحث کردن (verb transitive) (بازرگانی) معامله داشتن با، خرید کردن از

(verb transitive) رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن (verb transitive) رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با be easy to deal with آدم راحتی بودن، آدم خوش سلوکی بودن (verb transitive) (کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به (verb t

deal with

<hr> معنی : دلال، دهنده ورق، معاملات چی <hr> معانی دیگر : (ورق بازی) دهنده ی ورق، فروشنده، (کسی که چیزی را خرید و فروش می کند) عامل، کنشکار، سوداگر، (خودمانی) فروشنده ی مواد مخدر

معنی : دلال، دهنده ورق، معاملات چی معانی دیگر : (ورق بازی) دهنده ی ورق، فروشنده، (کسی که چیزی را خرید و فروش می کند) عامل، کنشکار، سوداگر، (خودمانی) فروشنده ی مواد مخدر

dealer

<hr> معنی : رفتار، توزیع کردن، تقسیم، معامله، طرز رفتار، خرید وفروش و معامله <hr> معانی دیگر : کردار، طرز برخورد (با دیگران)، بخش، بخشگری، تقسیط، پخش، پخش گری، توزیع، خرید و فروش ارز، تقسیم هدایا یا ورق بازی وغیره، مکاتبات و ارتباطدوستانه یا بازرگانی، سر وکار داشتن

معنی : رفتار، توزیع کردن، تقسیم، معامله، طرز رفتار، خرید وفروش و معامله معانی دیگر : کردار، طرز برخورد (با دیگران)، بخش، بخشگری، تقسیط، پخش، پخش گری، توزیع، خرید و فروش ارز، تقسیم هدایا یا ورق بازی وغیره، مکاتبات و ارتباطدوستانه یا بازرگانی، سر وکار داشتن

dealing

<hr> معنی : سر و کار داشتن با <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: deal، مقدار، اندازه، قدر، معامله کردن، توزیع کردن

معنی : سر و کار داشتن با معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: deal، مقدار، اندازه، قدر، معامله کردن، توزیع کردن

dealt

<hr> معنی : رئیس، ریش سفید، رئیس کلیسا یا دانشکده <hr> معانی دیگر : (دانشکده) رییس، پیشکسوت، مرشد، بزرگ، سالار، مهین، سرپرست نمازخانه ی دانشگاه، سرکشیش (در کلیساهای بزرگ که چند کشیش دارند)، اسم خاص مذکر

معنی : رئیس، ریش سفید، رئیس کلیسا یا دانشکده معانی دیگر : (دانشکده) رییس، پیشکسوت، مرشد، بزرگ، سالار، مهین، سرپرست نمازخانه ی دانشگاه، سرکشیش (در کلیساهای بزرگ که چند کشیش دارند)، اسم خاص مذکر

واژه های حرف "d" - مترادف و متضاد