<hr> معنی : این و ان، هر یک از دو تا <hr> معانی دیگر : یکی یا دیگری، یکی از دوتا، هر یک (از دو تا)، (با: or) یا ... یا، (بعد از دو فعل منفی به کار می رود) نه...نه، همچنین نه، (عامیانه) هرگز، اصلا نه، به هیچ وجه، کلمه مخالف ان neither است یعنی هیج کدام

معنی : این و ان، هر یک از دو تا معانی دیگر : یکی یا دیگری، یکی از دوتا، هر یک (از دو تا)، (با: or) یا ... یا، (بعد از دو فعل منفی به کار می رود) نه...نه، همچنین نه، (عامیانه) هرگز، اصلا نه، به هیچ وجه، کلمه مخالف ان neither است یعنی هیج کدام

either

<hr> واپراندن، واپرانیدن، برون پراندن (به ویژه در مورد منی به کار می رود)، انزال کردن، از دهان بیرون پراندن، دفع کردن، خروج منی

واپراندن، واپرانیدن، برون پراندن (به ویژه در مورد منی به کار می رود)، انزال کردن، از دهان بیرون پراندن، دفع کردن، خروج منی

ejaculate

<hr> معنی : بیرون دادن <hr> معانی دیگر : واپرانش، انزال، برون پرانی، گفته (ناگهان و با حرارت)، داد داد، داد زنی، اعتراض، غریو

معنی : بیرون دادن معانی دیگر : واپرانش، انزال، برون پرانی، گفته (ناگهان و با حرارت)، داد داد، داد زنی، اعتراض، غریو

ejaculation

<hr> معنی : دافع، بیرون اندازنده <hr> معانی دیگر : واپرانشی، انزالی، بیرون اندازنده منی

معنی : دافع، بیرون اندازنده معانی دیگر : واپرانشی، انزالی، بیرون اندازنده منی

ejaculatory

<hr> معنی : دفع کردن، پس زدن، بیرون انداختن، معزول کردن، بیرون راندن <hr> معانی دیگر : برون افکندن، برون ریختن، فوران کردن، برفشاندن، پرتاب کردن، از چیزی جدا شدن، (از خانه یا محلی) بیرون کردن، راندن

معنی : دفع کردن، پس زدن، بیرون انداختن، معزول کردن، بیرون راندن معانی دیگر : برون افکندن، برون ریختن، فوران کردن، برفشاندن، پرتاب کردن، از چیزی جدا شدن، (از خانه یا محلی) بیرون کردن، راندن

eject

<hr> معنی : طرد، پس زنی، اخراج، بیرون رانی <hr> معانی دیگر : اخراج

معنی : طرد، پس زنی، اخراج، بیرون رانی معانی دیگر : اخراج

ejection

<hr> معنی : طرد، دفع، دعوای استرداد، حق تصرف ملک و مطالبه خسارت <hr> معانی دیگر : برون افکنی، برون ریزی، فوران، پرتابش، بیرون کردن، اخراج

معنی : طرد، دفع، دعوای استرداد، حق تصرف ملک و مطالبه خسارت معانی دیگر : برون افکنی، برون ریزی، فوران، پرتابش، بیرون کردن، اخراج

ejectment

<hr> معنی : افزودن، جمع کردن، همچنین <hr> معانی دیگر : (با: out) افزودن بر، (با زحمت) زیاد کردن، (زندگی) به سختی گذراندن، (در مصرف ذخیره و غیره) امساک کردن، صرفه جویی کردن، کم گساری کردن، (محلی) افزودن بر، (قدیمی) همچنین، همین طور، اضافه کردن بر

معنی : افزودن، جمع کردن، همچنین معانی دیگر : (با: out) افزودن بر، (با زحمت) زیاد کردن، (زندگی) به سختی گذراندن، (در مصرف ذخیره و غیره) امساک کردن، صرفه جویی کردن، کم گساری کردن، (محلی) افزودن بر، (قدیمی) همچنین، همین طور، اضافه کردن بر

<hr> معنی : درازتر کردن، افزودن به، اضافه کردن بر، امتداد دادن <hr> معانی دیگر : افزودن به در امد، کسب کردن

معنی : درازتر کردن، افزودن به، اضافه کردن بر، امتداد دادن معانی دیگر : افزودن به در امد، کسب کردن

eke out

<hr> معنی : استادانه درست شده، بزحمت درست شده، دارای جزئیات، به زحمت ساختن، بادقت شرح دادن، سنگین کردن <hr> معانی دیگر : پر جزئیات، پیچیده، تودرتو، بغرنج، دقیق، حساس، مفصل، مبسوط، پر طول و تفصیل، (سبک) مغلق، پر نقش و نگار، پرنگار، (معمولا با: on یا upon) به طور مبسوط شرح دادن، وارد جزئیات شدن، مفصل گفتن، (با زحمت و دقت) ساختن، فرآوردن، تولید کردن، پر جزئیات کردن، پیچیده کردن، تودرتو کردن، (زیست شناسی - مواد خوراکی و غیره را تبدیل به مواد جذب شدنی یا دفع شدنی کردن) پروردن، گواراندن، عمل آوردن، ساختن

معنی : استادانه درست شده، بزحمت درست شده، دارای جزئیات، به زحمت ساختن، بادقت شرح دادن، سنگین کردن معانی دیگر : پر جزئیات، پیچیده، تودرتو، بغرنج، دقیق، حساس، مفصل، مبسوط، پر طول و تفصیل، (سبک) مغلق، پر نقش و نگار، پرنگار، (معمولا با: on یا upon) به طور مبسوط شرح دادن، وارد جزئیات شدن، مفصل گفتن، (با 

elaborate

<hr> معنی : جزئیات، پیچیدگی <hr> معانی دیگر : پیچیدگی، جزئیات

معنی : جزئیات، پیچیدگی معانی دیگر : پیچیدگی، جزئیات

elaboration

<hr> معنی : گاو کوهی افریقایی <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ایلند (دو نوع آهوی درشت و گاو مانند افریقایی از جنس taurotragus که شاخ های مارپیچ دارند)

معنی : گاو کوهی افریقایی معانی دیگر : (جانورشناسی) ایلند (دو نوع آهوی درشت و گاو مانند افریقایی از جنس taurotragus که شاخ های مارپیچ دارند)

eland

<hr> معنی : سپری شدن، گذشتن، منقضی شدن <hr> معانی دیگر : (زمان) منقضی شدن، سرآمدن، سقوط

معنی : سپری شدن، گذشتن، منقضی شدن معانی دیگر : (زمان) منقضی شدن، سرآمدن، سقوط

elapse

<hr> معنی : سپری شده، سپری <hr> معانی دیگر : قانون ـ فقه : منقضى

معنی : سپری شده، سپری معانی دیگر : قانون ـ فقه : منقضى

elapsed

elapsing

<hr> معنی : فنری، کشسان، قابل ارتجاع، کش دار، مرتجع، سبک روح <hr> معانی دیگر : کشایند، کشی، جهمند، کشان، کشمند، (دارای توانایی زود چیره شدن بر غم یا خستگی و غیره) سبکروح، انعطاف پذیر، خم پذیر، نرمش دار، (اقتصاد - دارای واکنش تند نسبت به تغییر قیمت - در مورد عرضه و تقاضای برخی کالاها و خدمات به کار می رود) کشش دار، بند کشدار، هر چیزی که کش بیاید، هر چیز کشدار

معنی : فنری، کشسان، قابل ارتجاع، کش دار، مرتجع، سبک روح معانی دیگر : کشایند، کشی، جهمند، کشان، کشمند، (دارای توانایی زود چیره شدن بر غم یا خستگی و غیره) سبکروح، انعطاف پذیر، خم پذیر، نرمش دار، (اقتصاد - دارای واکنش تند نسبت به تغییر قیمت - در مورد عرضه و تقاضای برخی کالاها و خدمات به کار می رود) کشش

elastic

<hr> معنی : قابلیت ارتجاعی <hr> معانی دیگر : کشداری، کشسانی، کشایندی، جهمندی، کشمندی، (اقتصاد - میزان نوسان عرضه و تقاضای یک کالا یا خدمت در برابر تغییر قیمت) کشش، حساسیت در برابر تغییر قیمت، سبکروحی، انعطاف پذیری، نشاط و حرارت، خم پذیری، نرمش

معنی : قابلیت ارتجاعی معانی دیگر : کشداری، کشسانی، کشایندی، جهمندی، کشمندی، (اقتصاد - میزان نوسان عرضه و تقاضای یک کالا یا خدمت در برابر تغییر قیمت) کشش، حساسیت در برابر تغییر قیمت، سبکروحی، انعطاف پذیری، نشاط و حرارت، خم پذیری، نرمش

elasticity

<hr> معنی : برافراشته، بالا بردن <hr> معانی دیگر : (بسیار شاد یا سربلند کردن) به وجد آوردن، مشعوف کردن، سرفراز کردن، سربلند، محفوظ کردن

معنی : برافراشته، بالا بردن معانی دیگر : (بسیار شاد یا سربلند کردن) به وجد آوردن، مشعوف کردن، سرفراز کردن، سربلند، محفوظ کردن

elate

<hr> معنی : ترفیع، رفعت، بالابری، سرفرازی شادی <hr> معانی دیگر : وجد، شعف، سرفرازی

معنی : ترفیع، رفعت، بالابری، سرفرازی شادی معانی دیگر : وجد، شعف، سرفرازی

elation

<hr> معنی : زانو، ارنج، دسته صندلی، با ارنج زدن <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) آرنج، مرفق، بخشی از آستین که آرنج را می پوشاند، (با آرنج ها) کنار زدن، پس زدن، آرنج فرو کردن به، گوشه دار شدن، (لوله کشی و لوله ی بخاری و غیره) زانویی، زانوچه

معنی : زانو، ارنج، دسته صندلی، با ارنج زدن معانی دیگر : (کالبدشناسی) آرنج، مرفق، بخشی از آستین که آرنج را می پوشاند، (با آرنج ها) کنار زدن، پس زدن، آرنج فرو کردن به، گوشه دار شدن، (لوله کشی و لوله ی بخاری و غیره) زانویی، زانوچه

elbow

<hr> معنی : خرحمالی، نیروی حاصله از کاردستی، کد یمین <hr> معانی دیگر : (عامیانه) کار سخت بدنی، کد یمین کارپرزحمت، کارسخت

معنی : خرحمالی، نیروی حاصله از کاردستی، کد یمین معانی دیگر : (عامیانه) کار سخت بدنی، کد یمین کارپرزحمت، کارسخت

elbow grease

<hr> معنی : جای دنج، محل فراغت، ازادی عمل <hr> معانی دیگر : جای بسنده (برای انجام کاری)، دست وبال باز، ازادی، جابرای ارنج

معنی : جای دنج، محل فراغت، ازادی عمل معانی دیگر : جای بسنده (برای انجام کاری)، دست وبال باز، ازادی، جابرای ارنج

elbowroom

<hr> معنی : زمان پیش <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، پیری، سالمندی، مسن، ریش سفید

معنی : زمان پیش معانی دیگر : (قدیمی)، پیری، سالمندی، مسن، ریش سفید

<hr> معنی : ریش سفید، شیخ کلیسا، ارشد، بزرگتر، ارشد کلیسا <hr> معانی دیگر : مسن تر، مهتر، مهین، مافوق، کدیور، سرور، سالار، شیخ، (زمان) باستان، پیشین، عتیق، کهن، نیا، جد، سر دودمان، پیش کسوت، (جمع) پیشینیان، سرقبیله، بزرگ طایفه (یا خاندان)، آدم سالخورده، پیر، سالمند، (گیاه شناسی)، اقطی (جنس sambucus از خانواده ی honeysuckle)، شی&nbsp; کلیسا

معنی : ریش سفید، شیخ کلیسا، ارشد، بزرگتر، ارشد کلیسا معانی دیگر : مسن تر، مهتر، مهین، مافوق، کدیور، سرور، سالار، شیخ، (زمان) باستان، پیشین، عتیق، کهن، نیا، جد، سر دودمان، پیش کسوت، (جمع) پیشینیان، سرقبیله، بزرگ طایفه (یا خاندان)، آدم سالخورده، پیر، سالمند، (گیاه شناسی)، اقطی (جنس sambucus از خانواده

elder

<hr> دولتمرد سالخورده، دولتمرد مهتر (سیاستمدار پیشین مانند روسای جمهور سابق امریکا که گهگاه مورد مشورت قرار می گیرند)

دولتمرد سالخورده، دولتمرد مهتر (سیاستمدار پیشین مانند روسای جمهور سابق امریکا که گهگاه مورد مشورت قرار می گیرند)

elder statesman

<hr> معنی : اقطی <hr> معانی دیگر : میوه ی اقطی (که در شراب سازی و مرباسازی به کار می رود)، اقطی sambucus، میوه اقطی

معنی : اقطی معانی دیگر : میوه ی اقطی (که در شراب سازی و مرباسازی به کار می رود)، اقطی sambucus، میوه اقطی

elderberry

<hr> معنی : مسن، سالخورده <hr> معانی دیگر : پیر، سالمند، نیمه سالخورده، میانسال، در آستانه ی پیری

معنی : مسن، سالخورده معانی دیگر : پیر، سالمند، نیمه سالخورده، میانسال، در آستانه ی پیری

elderly

<hr> معنی : بزرگترین، ارشد، مسن ترین، سالدارترین <hr> معانی دیگر : (از همه مسن تر یا ارشد تر) مهترین، سالمندترین

معنی : بزرگترین، ارشد، مسن ترین، سالدارترین معانی دیگر : (از همه مسن تر یا ارشد تر) مهترین، سالمندترین

eldest

<hr> معنی : نوعی شیرینی، زنجبیل شامی، راسن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) مصفا، راسن (inula helenium از خانواده ی composite که گیاهی همه ساله است)

معنی : نوعی شیرینی، زنجبیل شامی، راسن معانی دیگر : (گیاه شناسی) مصفا، راسن (inula helenium از خانواده ی composite که گیاهی همه ساله است)

elecampane

<hr> معنی : منتخب، برگزیده منتخب، ممتاز، خاصگی، خاص، برگزیدن، انتخاب کردن، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن <hr> معانی دیگر : (با رای دادن) انتخاب کردن، گزینش کردن، ترجیح دادن، برتر دانستن، (به صورت مجهول - الهیات) مقرب (خداوند) کردن، (برای رستگاری) گزیدن، جزو گزیدگان شدن، رستگار، برگزیده (توسط خدا)، مقرب (خدا)، (شخص انتخاب شده که هنوز رسما شاغل نشده است) انتخابی، گزیده، نخبه، سوار شده، دستچین، گل سرسبد، فرمند، جلویز، ارجح، برتر انگاشته

معنی : منتخب، برگزیده منتخب، ممتاز، خاصگی، خاص، برگزیدن، انتخاب کردن، رای دادن، فعالیت انتخاباتی کردن معانی دیگر : (با رای دادن) انتخاب کردن، گزینش کردن، ترجیح دادن، برتر دانستن، (به صورت مجهول - الهیات) مقرب (خداوند) کردن، (برای رستگاری) گزیدن، جزو گزیدگان شدن، رستگار، برگزیده (توسط خدا)، مقرب (خدا

elect

<hr> معنی : منتخب <hr> معانی دیگر : برگزیدن، انتخاب کردن، برگزیده منتخب

معنی : منتخب معانی دیگر : برگزیدن، انتخاب کردن، برگزیده منتخب

elected

<hr> معنی : انتخاب، گزینش، انتخاب نماینده <hr> معانی دیگر : (از راه رای دادن) انتخاب (انتخابات)، گزینش (گزینگان، گزینش ها)، رای گیری، (گزیدن چیزی از میان چیزهای دیگر) گزین، دستچین، انتخاب شدگی، (الهیات - گزیده شدن برخی توسط خداوند) رستگارسازی، مقرب سازی، رای دادن

معنی : انتخاب، گزینش، انتخاب نماینده معانی دیگر : (از راه رای دادن) انتخاب (انتخابات)، گزینش (گزینگان، گزینش ها)، رای گیری، (گزیدن چیزی از میان چیزهای دیگر) گزین، دستچین، انتخاب شدگی، (الهیات - گزیده شدن برخی توسط خداوند) رستگارسازی، مقرب سازی، رای دادن

election

<hr> معنی : انتخابی، گزینشی <hr> معانی دیگر : انتخاباتی، گزینگانی، اختیاری، (آموزش) اختیاری، کلاس گزینشی، (نادر - دارای تمایل به ترکیب شدن یا جذب کردن برخی مواد در مقایسه با مواد دیگر) تمایلی، خواهانی، استعداد یا حق (و غیره ی) گزینش

معنی : انتخابی، گزینشی معانی دیگر : انتخاباتی، گزینگانی، اختیاری، (آموزش) اختیاری، کلاس گزینشی، (نادر - دارای تمایل به ترکیب شدن یا جذب کردن برخی مواد در مقایسه با مواد دیگر) تمایلی، خواهانی، استعداد یا حق (و غیره ی) گزینش

elective

<hr> معنی : گزینگر <hr> معانی دیگر : وابسته به انتخابات (گزینگان) یا انتخاب کنندگان (گزینگران)

معنی : گزینگر معانی دیگر : وابسته به انتخابات (گزینگان) یا انتخاب کنندگان (گزینگران)

electoral

electoral right

<hr> معنی : حوزه انتخابیه، گزینگرگان، هیئت انتخاب کنندگان <hr> معانی دیگر : (تمام کسانی که صلاحیت رای دادن را دارند) رای دهندگان، گزینگران

معنی : حوزه انتخابیه، گزینگرگان، هیئت انتخاب کنندگان معانی دیگر : (تمام کسانی که صلاحیت رای دادن را دارند) رای دهندگان، گزینگران

electorate

<hr> معنی : خواهراورستس <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) الکترا (دختر آگاممنون)، افسانه یونان خواهراورستس orestes

معنی : خواهراورستس معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) الکترا (دختر آگاممنون)، افسانه یونان خواهراورستس orestes

electra

<hr> معنی : کهربایی، الکتریکی، برقی، برق دهنده <hr> معانی دیگر : رخشی، (تولید شده توسط برق یا مولد برق) - برق، برق زا، برق زاد، رسانه ی برق، مجهز به صدا فزون ساز الکترونیکی، هیجان انگیز، پر تنش، تنیده، (رنگ) رخشان، براق، فلزفام، (معمولا جمع) راه آهن برقی، اتومبیل برقی، لامپ برقی (و غیره)، (قدیمی) ماده ای که رسانای برق نیست ولی می تواند انگیزگر یا خازن برق باشد

معنی : کهربایی، الکتریکی، برقی، برق دهنده معانی دیگر : رخشی، (تولید شده توسط برق یا مولد برق) - برق، برق زا، برق زاد، رسانه ی برق، مجهز به صدا فزون ساز الکترونیکی، هیجان انگیز، پر تنش، تنیده، (رنگ) رخشان، براق، فلزفام، (معمولا جمع) راه آهن برقی، اتومبیل برقی، لامپ برقی (و غیره)، (قدیمی) ماده ای که ر

electric

<hr> صندلی برقی (که با آن اعدام می کنند)، صندلی اعدام الکتریکی، اعدام بوسیله برق

صندلی برقی (که با آن اعدام می کنند)، صندلی اعدام الکتریکی، اعدام بوسیله برق

electric chair

<hr> معنی : قابل الکتریکی <hr> معانی دیگر : وابسته به صنعت برق یا کاربرد برق، رجوع شود به: electric، الکتریکی، برقی، کهربایی

معنی : قابل الکتریکی معانی دیگر : وابسته به صنعت برق یا کاربرد برق، رجوع شود به: electric، الکتریکی، برقی، کهربایی

electrical

<hr> معنی : متخصص برق، مکانیک برق <hr> معانی دیگر : تکنسین برق، برق چی، برق کار

معنی : متخصص برق، مکانیک برق معانی دیگر : تکنسین برق، برق چی، برق کار

electrician

<hr> معنی : برق، نیروی برق، نیروی کهربایی <hr> معانی دیگر : الکتریسیته، (آمیزه ای از هیجان و انتظار) روان تنش، برانگیختگی، شور و هیجان، برق زدگی، جریان برق، بار برقی (یا الکتریکی)، (بخشی از فیزیک که با برق سروکار دارد) برق شناسی، علم برق

معنی : برق، نیروی برق، نیروی کهربایی معانی دیگر : الکتریسیته، (آمیزه ای از هیجان و انتظار) روان تنش، برانگیختگی، شور و هیجان، برق زدگی، جریان برق، بار برقی (یا الکتریکی)، (بخشی از فیزیک که با برق سروکار دارد) برق شناسی، علم برق

electricity

<hr> معنی : برق رسانی <hr> معانی دیگر : برق رسانی

معنی : برق رسانی معانی دیگر : برق رسانی

electrification

<hr> معنی : الکتریکی کردن، برق زده کردن، به هیجان اوردن، تحت تاثیر برق قرار دادن <hr> معانی دیگر : برقی کردن، دارای نیروی برق کردن، دارای بار برقی کردن، (مثلا به خانه ها و روستاها) برق رسانی کردن، برق دادن، (دستخوش هیجان و دلهره کردن) مات و مبهوت کردن، تکان برقی (شوک الکتریکی) دادن

معنی : الکتریکی کردن، برق زده کردن، به هیجان اوردن، تحت تاثیر برق قرار دادن معانی دیگر : برقی کردن، دارای نیروی برق کردن، دارای بار برقی کردن، (مثلا به خانه ها و روستاها) برق رسانی کردن، برق دادن، (دستخوش هیجان و دلهره کردن) مات و مبهوت کردن، تکان برقی (شوک الکتریکی) دادن

electrify

<hr> معنی : ثبت ضربان قلب بوسیله برق <hr> معانی دیگر : (پزشکی) نوار قلب، برق نگاره ی قلب، قلب نگاشت الکتریکی

معنی : ثبت ضربان قلب بوسیله برق معانی دیگر : (پزشکی) نوار قلب، برق نگاره ی قلب، قلب نگاشت الکتریکی

electrocardiogram

<hr> رجوع شود به: electroshock therapy

رجوع شود به: electroshock therapy

electroconvulsive therapy

<hr> معنی : با برق کشتن، مردن در اثر برق <hr> معانی دیگر : (در اثر حادثه) برق کش شدن، (کسی را) برق گرفتن و مردن، (با صندلی برقی) اعدام کردن، برق کش کردن

معنی : با برق کشتن، مردن در اثر برق معانی دیگر : (در اثر حادثه) برق کش شدن، (کسی را) برق گرفتن و مردن، (با صندلی برقی) اعدام کردن، برق کش کردن

electrocute

<hr> معنی : کشتن یا مرگ در اثر برق <hr> معانی دیگر : کشتن یا مرگ دراثر برق

معنی : کشتن یا مرگ در اثر برق معانی دیگر : کشتن یا مرگ دراثر برق

واژه های حرف "e" - مترادف و متضاد