<hr> معنی : اشنایی، محبت، مودت، رفاقت، خصوصیات، دوستی، تولی، مراوده <hr> معانی دیگر : یارمندی، دوستاری، صمیمیت، دلبستگی، مهربانی، حسن تفاهم

معنی : اشنایی، محبت، مودت، رفاقت، خصوصیات، دوستی، تولی، مراوده معانی دیگر : یارمندی، دوستاری، صمیمیت، دلبستگی، مهربانی، حسن تفاهم

friendship

<hr> معنی : ماهی تابه، سرخ کننده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: fryer، fryer : ماهی تابه، سر&nbsp; کننده

معنی : ماهی تابه، سرخ کننده معانی دیگر : رجوع شود به: fryer، fryer : ماهی تابه، سر کننده

frier

<hr> معنی : کتیبه، حاشیه زینتی، حاشیه ارایشی، باکتیبه اراستن، حاشیه زینتی دادن به <hr> معانی دیگر : (معماری) فریز (نواره ی مزین به نقوش برجسته که بالای ستون هادر سر تا سر حاشیه سقف قرار دارد)، پارچه ی پشمی ضخیم

معنی : کتیبه، حاشیه زینتی، حاشیه ارایشی، باکتیبه اراستن، حاشیه زینتی دادن به معانی دیگر : (معماری) فریز (نواره ی مزین به نقوش برجسته که بالای ستون هادر سر تا سر حاشیه سقف قرار دارد)، پارچه ی پشمی ضخیم

frieze

<hr> معنی : یخچال برقی، سردخانه، دستگاه مبرد <hr> معانی دیگر : (خودمانی - ناپسند)، گاییدن، جماع کردن، گول زدن، (عامیانه - انگلیس) رجوع شود به: fridge، refrigerator : یخچال برقی

معنی : یخچال برقی، سردخانه، دستگاه مبرد معانی دیگر : (خودمانی - ناپسند)، گاییدن، جماع کردن، گول زدن، (عامیانه - انگلیس) رجوع شود به: fridge، refrigerator : یخچال برقی

frig

<hr> معنی : کشتی بادبان دار، فرقت، نوعی قایق پارویی <hr> معانی دیگر : (سده های هجده و نوزده) کشتی بادبانی تند رو جنگی (که بین 24 و 60 توپ داشت)، (امریکا) ناو پاسور، ناو محافظ، پاسناو (ناوی کوچکتر از ناوشکن که وظیفه اش همراهی و پاسداری است)

معنی : کشتی بادبان دار، فرقت، نوعی قایق پارویی معانی دیگر : (سده های هجده و نوزده) کشتی بادبانی تند رو جنگی (که بین 24 و 60 توپ داشت)، (امریکا) ناو پاسور، ناو محافظ، پاسناو (ناوی کوچکتر از ناوشکن که وظیفه اش همراهی و پاسداری است)

frigate

<hr> معنی : وحشت، هراس، لو لو، ترس ناگهانی، بوحشت انداختن، رم دادن، ترساندن <hr> معانی دیگر : (ناگهانی) ترس، هول، (شخص یا چیز) هول انگیز، وحشت زا، ترس آور، هراس انگیز، (نادر) ترساندن، هول زده کردن

معنی : وحشت، هراس، لو لو، ترس ناگهانی، بوحشت انداختن، رم دادن، ترساندن معانی دیگر : (ناگهانی) ترس، هول، (شخص یا چیز) هول انگیز، وحشت زا، ترس آور، هراس انگیز، (نادر) ترساندن، هول زده کردن

fright

<hr> معنی : ترساندن، بوحشت انداختن، متوحش کردن <hr> معانی دیگر : هراساندن (معمولا به طور ناگهانی)، وحشت زده کردن، مرعوب و وادار کردن، (از ترس) به کاری واداشتن، (با: away یا out یا off) رم دادن، رماندن، ترساندن و دور کردن، (ناگهان) ترسیدن، fright : بوحشت انداختن

معنی : ترساندن، بوحشت انداختن، متوحش کردن معانی دیگر : هراساندن (معمولا به طور ناگهانی)، وحشت زده کردن، مرعوب و وادار کردن، (از ترس) به کاری واداشتن، (با: away یا out یا off) رم دادن، رماندن، ترساندن و دور کردن، (ناگهان) ترسیدن، fright : بوحشت انداختن

frighten

<hr> معنی : سراسیمه <hr> معانی دیگر : هراسیده، ترسیده، وحشت زده

معنی : سراسیمه معانی دیگر : هراسیده، ترسیده، وحشت زده

frightened

<hr> معنی : ژیان، وحشتناک، خوفناک <hr> معانی دیگر : تکان دهنده، (عامیانه) ناخوشایند، زننده، آزار دهنده، زیاد، سهمگین، ترس آور، هراس انگیز، هولناک، وحشت زا

معنی : ژیان، وحشتناک، خوفناک معانی دیگر : تکان دهنده، (عامیانه) ناخوشایند، زننده، آزار دهنده، زیاد، سهمگین، ترس آور، هراس انگیز، هولناک، وحشت زا

frightful

<hr> معنی : خنک، منجمد، بسیار سرد، دارای اندکی تمایل جنسی <hr> معانی دیگر : (بسیار) سرد، یخ زده، بستناک، سجیده، (شخصیت و رفتار) سرد، خشک و نا دوست وار، سرد و بی احساس

معنی : خنک، منجمد، بسیار سرد، دارای اندکی تمایل جنسی معانی دیگر : (بسیار) سرد، یخ زده، بستناک، سجیده، (شخصیت و رفتار) سرد، خشک و نا دوست وار، سرد و بی احساس

frigid

<hr> معنی : سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی <hr> معانی دیگر : سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی

معنی : سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی معانی دیگر : سردی، انجماد، کمی تمایل در قوای جنسی

frigidity

<hr> معنی : سردکننده، برودتی، سرماخیز <hr> معانی دیگر : سرما زا، سجنده، یخ زا، سرد گر، خنک کننده

معنی : سردکننده، برودتی، سرماخیز معانی دیگر : سرما زا، سجنده، یخ زا، سرد گر، خنک کننده

frigorific

<hr> معنی : حبوبات <hr> معانی دیگر : (خوراک پزی مکزیکی)، لوبیا (به ویژه لوبیای سرخ)

معنی : حبوبات معانی دیگر : (خوراک پزی مکزیکی)، لوبیا (به ویژه لوبیای سرخ)

frijol

<hr> معنی : لذت، تزئینات، چین، حاشیه چیندار، پیرایه، افراط، زوائد، تجمل، چیز بیخود یا غیر ضروری، ریشه دار کردن، حاشیه دوختن بر <hr> معانی دیگر : (حلقه ای از پر یا مو در دور گردن پرنده یا حیوان) طوقی، طوق پر، یال، (هر زینت غیرلازم، هر چیز غیرضروری و نمایشی) تجمل، زیب بیهوده، زلم زیمبو، حاشیه ی چین دار (جامه)، لبه ی خز (لباس)، سر آستین خز، والان، (عکاسی) چروک حاشیه های فیلم یا کلیشه، چروک شدن (در اثر جدا شدن امولسیون از فیلم پایه)، (لبه یا حاشیه ی جامه یا پرده و غیره را) چین دار کردن، خز دار کردن، (با طوقی یا حاشیه ی چین دار یا خز) آذین کردن، زواید، لرزیدن ازسرما

معنی : لذت، تزئینات، چین، حاشیه چیندار، پیرایه، افراط، زوائد، تجمل، چیز بیخود یا غیر ضروری، ریشه دار کردن، حاشیه دوختن بر معانی دیگر : (حلقه ای از پر یا مو در دور گردن پرنده یا حیوان) طوقی، طوق پر، یال، (هر زینت غیرلازم، هر چیز غیرضروری و نمایشی) تجمل، زیب بیهوده، زلم زیمبو، حاشیه ی چین دار (جامه)، 

frill

<hr> معنی : چتر زلف، حاشیه، لبه، کناره، چین، حاشیه چیندار، سجاف، ریشه گذاشتن به، حاشیه دار کردن <hr> معانی دیگر : دور، فر آویز، جنبی، فرعی، دست دوم، غیر اصلی، اقلیت، (نور شناسی) طوق، نوار تداخلی، فریز، فرانژ، فریزدار کردن، فریز سازی کردن، در حاشیه قرار گرفتن، حاشیه شدن، اضافی، بیشین، (جامه یا پرده یا فرش و غیره) حاشیه ی تزیینی (که از ریسمان یا قیطان آویزان یا قلمبه کرده درست شده است)، ریشه، شرابه، (زلف) چتری، چتر دار (در جلو)، رجوع شود به: fringe benefit، دارای حاشیه ی تزیینی کردن، شرابه دار کردن، ریشه دار کردن

معنی : چتر زلف، حاشیه، لبه، کناره، چین، حاشیه چیندار، سجاف، ریشه گذاشتن به، حاشیه دار کردن معانی دیگر : دور، فر آویز، جنبی، فرعی، دست دوم، غیر اصلی، اقلیت، (نور شناسی) طوق، نوار تداخلی، فریز، فرانژ، فریزدار کردن، فریز سازی کردن، در حاشیه قرار گرفتن، حاشیه شدن، اضافی، بیشین، (جامه یا پرده یا فرش و غی

fringe

<hr> (پرداخت های اضافه بر مزد مثلا به حساب بازنشستگی یا بیمه یا مرخصی با حقوق) مزیت (مزایای) جنبی، مزایای شغلی

(پرداخت های اضافه بر مزد مثلا به حساب بازنشستگی یا بیمه یا مرخصی با حقوق) مزیت (مزایای) جنبی، مزایای شغلی

fringe benefit

fringed

<hr> معنی : حاشیه دار <hr> معانی دیگر : حاشیه مانند، کناره مانند، فرآویزسان

معنی : حاشیه دار معانی دیگر : حاشیه مانند، کناره مانند، فرآویزسان

fringy

<hr> معنی : خرت و پرت، خرده ریز، چیز کم بها، خرده ریزها، خود نمایی <hr> معانی دیگر : جامه ی نامرغوب ولی خوش ظاهر، جلف، پرزرق و برق، چیز کم ارزش ولی خوش نما، زلم زیمبو، خودفروشی

معنی : خرت و پرت، خرده ریز، چیز کم بها، خرده ریزها، خود نمایی معانی دیگر : جامه ی نامرغوب ولی خوش ظاهر، جلف، پرزرق و برق، چیز کم ارزش ولی خوش نما، زلم زیمبو، خودفروشی

frippery

<hr> معنی : جست و خیز، تفتیش و جستجو، حرکت تند و چالاک در رقص، تفتیش و جستجو کردن، از خوشی جست وخیز کردن <hr> معانی دیگر : با شادی تکان دادن، (از روی خوشی) جنباندن، ورجه وورجه، بازیگوشی، جست و خیز کردن، (خودمانی) جستجوی بدنی کردن، بازرسی بدنی کردن، (مهجور) سر زنده، سر حال، شاد و خرم، تفتیش وجستجو خصوصا برای اسلحه و اموال دزدی، بانشاط، مسرور، فرز

معنی : جست و خیز، تفتیش و جستجو، حرکت تند و چالاک در رقص، تفتیش و جستجو کردن، از خوشی جست وخیز کردن معانی دیگر : با شادی تکان دادن، (از روی خوشی) جنباندن، ورجه وورجه، بازیگوشی، جست و خیز کردن، (خودمانی) جستجوی بدنی کردن، بازرسی بدنی کردن، (مهجور) سر زنده، سر حال، شاد و خرم، تفتیش وجستجو خصوصا برای ا

frisk

<hr> معنی : لرزش <hr> معانی دیگر : نشاط، بشاشت، فرحناکی، شوخی

معنی : لرزش معانی دیگر : نشاط، بشاشت، فرحناکی، شوخی

friskiness

<hr> معنی : چابک، چالاک، شنگول، با نشاط، شاد و خرم، جست وخیز کنان <hr> معانی دیگر : سر حال، سر زنده

معنی : چابک، چالاک، شنگول، با نشاط، شاد و خرم، جست وخیز کنان معانی دیگر : سر حال، سر زنده

frisky

<hr> معنی : هراسان <hr> معانی دیگر : خمیر شیشه، خمیر چینی سازی، گرد لعاب (ماده ی شیشه مانند که خرد و گرد می شود و با آن سفال و غیره را لعاب می دهند)، خمیر شیشه وچینی سازی گداختن

معنی : هراسان معانی دیگر : خمیر شیشه، خمیر چینی سازی، گرد لعاب (ماده ی شیشه مانند که خرد و گرد می شود و با آن سفال و غیره را لعاب می دهند)، خمیر شیشه وچینی سازی گداختن

frit

<hr> معنی : خلیج کوچک، شعبه رود <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: firth، firth : خلیج کوچک

معنی : خلیج کوچک، شعبه رود معانی دیگر : رجوع شود به: firth، firth : خلیج کوچک

frith

<hr> معنی : گل سرنگون <hr> معانی دیگر : لاله متعفن

معنی : گل سرنگون معانی دیگر : لاله متعفن

fritillaria

<hr> معنی : خرده، پاره، خاگینه گوشت دار، هدر کردن، خرد کردن، قطعه قطعه کردن <hr> معانی دیگر : (معمولا با: -away وقت یا پول و غیره) تلف کردن، هدر دادن، حرام کردن، (نادر) تکه، باریکه، تراشه، (نادر) تکه تکه کردن، پاره پاره کردن، باریکه باریکه کردن، کیک آرد ذرت ( که در روغن داغ سرخ شده است)، کلوچه قیمه دار یا میوه دارکه سر&nbsp; کنند، تلف کردن

معنی : خرده، پاره، خاگینه گوشت دار، هدر کردن، خرد کردن، قطعه قطعه کردن معانی دیگر : (معمولا با: -away وقت یا پول و غیره) تلف کردن، هدر دادن، حرام کردن، (نادر) تکه، باریکه، تراشه، (نادر) تکه تکه کردن، پاره پاره کردن، باریکه باریکه کردن، کیک آرد ذرت ( که در روغن داغ سرخ شده است)، کلوچه قیمه دار یا میو

fritter

fritter away

<hr> معنی : کار بیهوده کردن، وقت تلف کردن، بهدر دادن، خوش گذرانی کردن <hr> معانی دیگر : (عامیانه) وقت تلف کردن

معنی : کار بیهوده کردن، وقت تلف کردن، بهدر دادن، خوش گذرانی کردن معانی دیگر : (عامیانه) وقت تلف کردن

frivol

<hr> معنی : پوچی، هرزه درایی، سرسری، سبکی، بیهودگی، بی معنایی، سبک سری <hr> معانی دیگر : خل بازی، کم عقلی، بچگی، لهوولعب، (جمع) سرگرمی های سبکسرانه

معنی : پوچی، هرزه درایی، سرسری، سبکی، بیهودگی، بی معنایی، سبک سری معانی دیگر : خل بازی، کم عقلی، بچگی، لهوولعب، (جمع) سرگرمی های سبکسرانه

frivolity

<hr> معنی : پوچ، احمق، سبکسر، سبک، بیهوده و بیمعنی، سبک رفتار <hr> معانی دیگر : ناچیز، کم ارزش، پشیز مانند، بیهوده، بی نتیجه، مل و مست، شوخ، شوخ چشم، بازیگوش، بی خیال، سرسری، احمقانه، بی فکرانه

معنی : پوچ، احمق، سبکسر، سبک، بیهوده و بیمعنی، سبک رفتار معانی دیگر : ناچیز، کم ارزش، پشیز مانند، بیهوده، بی نتیجه، مل و مست، شوخ، شوخ چشم، بازیگوش، بی خیال، سرسری، احمقانه، بی فکرانه

frivolous

<hr> معنی : جعد و شکن گیسو، جلزوولز، فر زدن <hr> معانی دیگر : (هنگام سرخ کردن خوراک) جلز ولز کردن، جلز وولز درموقع سر&nbsp;کردن غذا

معنی : جعد و شکن گیسو، جلزوولز، فر زدن معانی دیگر : (هنگام سرخ کردن خوراک) جلز ولز کردن، جلز وولز درموقع سر کردن غذا

frizz

<hr> معنی : جلزوولز، فر، فر زدن، غذا را سرخ کردن، جزجز کردن، فر دادن مو <hr> معانی دیگر : (هنگام سرخ کردن خوراک) جلز و ولز کردن، دارای فرهای ریز کردن، وز وزی کردن، جلزو وولز، غذا را سر&nbsp; کردن

معنی : جلزوولز، فر، فر زدن، غذا را سرخ کردن، جزجز کردن، فر دادن مو معانی دیگر : (هنگام سرخ کردن خوراک) جلز و ولز کردن، دارای فرهای ریز کردن، وز وزی کردن، جلزو وولز، غذا را سر کردن

frizzle

<hr> معنی : چین دار، مجعد، فرفری، حاشیه دار، فردار <hr> معانی دیگر : دارای فرهای ریز و به هم فشرده، وز وزی، وز کرده، فرخال

معنی : چین دار، مجعد، فرفری، حاشیه دار، فردار معانی دیگر : دارای فرهای ریز و به هم فشرده، وز وزی، وز کرده، فرخال

frizzly

<hr> معنی : چین دار، مجعد، فرفری، حاشیه دار، فردار <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: frizzly

معنی : چین دار، مجعد، فرفری، حاشیه دار، فردار معانی دیگر : رجوع شود به: frizzly

frizzy

<hr> معنی : رولباسی، رهبانیت، لباس اسموکینگ <hr> معانی دیگر : ردای راهبان، قبا، کت بلند، فراک، فراک پوشیدن یا پوشاندن، فراک پوشاندن

معنی : رولباسی، رهبانیت، لباس اسموکینگ معانی دیگر : ردای راهبان، قبا، کت بلند، فراک، فراک پوشیدن یا پوشاندن، فراک پوشاندن

frock

<hr> معنی : قلاب، قورباغه، وزغ، غوک، خرک ویلن <hr> معانی دیگر : (برجستگی شاخی و مثلث شکل در نیمه ی خلفی زیر سم اسب) میان سم، (حلقه یا قلاب روی کمر بند که شمشیر یا سر نیزه را از آن می آویزند) شمشیر آویز، سرنیزه آویز، (حلقه ی قیطانی که دکمه ی لباس در آن جا می افتد) مادگی قیطانی، (زبانه ای که روی ریل راه آهن کار می گذارند تا در دو راهی ها از خارج شدن چرخ ها از ریل جلوگیری کند) زبانه ی ریل، چرخ نگهدار، (ویولون) چوب آرشه، (خودمانی - تحقیر آمیز) مرد فرانسوی، وزه، قورباغه گرفتن

معنی : قلاب، قورباغه، وزغ، غوک، خرک ویلن معانی دیگر : (برجستگی شاخی و مثلث شکل در نیمه ی خلفی زیر سم اسب) میان سم، (حلقه یا قلاب روی کمر بند که شمشیر یا سر نیزه را از آن می آویزند) شمشیر آویز، سرنیزه آویز، (حلقه ی قیطانی که دکمه ی لباس در آن جا می افتد) مادگی قیطانی، (زبانه ای که روی ریل راه آهن کار

frog

<hr> معنی : غواص <hr> معانی دیگر : مرد قورباغه ای، آب ور، غوکمرد

معنی : غواص معانی دیگر : مرد قورباغه ای، آب ور، غوکمرد

frogman

<hr> معنی : رقص، خوشی، جست و خیز، سرور و نشاط، ورجه ورجه کردن، خوشی کردن <hr> معانی دیگر : شوخی و مسخره بازی، آلیز، شوخی خرکی، شلنگ تخته، مهمانی گرم و خوب، مسابقه ی پر حرارت و شادمانی، فعالیت جانانه، شادیانه، جشن و سرور، جست وخیز کردن، شلنگ تخته انداختن، آلیزیدن، بازیگوشی کردن، دنیدن، شادمانی، خرم دلی، شنگولی، آلیزش، (قدیمی) شاد، سرحال، شادی کردن، خوش گذراندن، جشن و سرور برپا کردن

معنی : رقص، خوشی، جست و خیز، سرور و نشاط، ورجه ورجه کردن، خوشی کردن معانی دیگر : شوخی و مسخره بازی، آلیز، شوخی خرکی، شلنگ تخته، مهمانی گرم و خوب، مسابقه ی پر حرارت و شادمانی، فعالیت جانانه، شادیانه، جشن و سرور، جست وخیز کردن، شلنگ تخته انداختن، آلیزیدن، بازیگوشی کردن، دنیدن، شادمانی، خرم دلی، شنگولی

frolic

<hr> معنی : شوخ، شاد، شادمان <hr> معانی دیگر : شاد و خرم، شنگول، مل و مست، مشغول بازیگوشی، سر مست، خوش، بذله گو

معنی : شوخ، شاد، شادمان معانی دیگر : شاد و خرم، شنگول، مل و مست، مشغول بازیگوشی، سر مست، خوش، بذله گو

frolicsome

<hr> معنی : از، از روی، در نتیجه، بواسطه، از پیش <hr> معانی دیگر : مطابق

معنی : از، از روی، در نتیجه، بواسطه، از پیش معانی دیگر : مطابق

from

from a distance

<hr> معنی : برگ ساقه، ساقه برگی <hr> معانی دیگر : برگ (به ویژه برگ سرخس)، (برگ باریک) پر برگ، (برگ نخل) برگ شمشیری، تیغ برگ، فلاخن

معنی : برگ ساقه، ساقه برگی معانی دیگر : برگ (به ویژه برگ سرخس)، (برگ باریک) پر برگ، (برگ نخل) برگ شمشیری، تیغ برگ، فلاخن

frond

<hr> معنی : جلو، پیش، نما، جبهه جنگ، صف پیش، جبهه، جلودار، رو کردن به، مواجه شده با، در صف جلو قرار گرفتن، روبروی هم قرار دادن <hr> معانی دیگر : چهره، رخ، سیما، صورت، قیافه، وجنات، ظاهر، وانمود، (عامیانه) تظاهر، (هر چیزی که در آغاز یا جلو قرار دارد) جلو، اول، آغاز، قدامی، (زمین جلو خیابان یا دریا یا دریاچه و غیره) نبش، کنار، کناره، کرانه، ساحل، رزمگه، آوردگاه، (فعالیت یا جنبه ی بخصوص) زمینه، جنبه، حوزه، نماینده (شرکت یا گروه)، (با: for) به نمایندگی عمل کردن، (معماری) نما، جلو ساختمان (روی ساختمان که درب ورودی در آن قرار دارد)، روی بنا، روبنا، (هواشناسی - مرزبین دو نوع هوا با فشار و حرارت های نابرابر) جبهه ی هوا، (زبان شناسی - در مورد برخی واکه ها) پیشین، رو در رو شدن با، مقابله کردن با، مواجه شدن، روبرو شدن با، (عامیانه) نمایندگی کردن (برای شرکت و غیره)، (رادیو و تلویزیون) رهبری کردن برنامه، (ساختمان) نما تشکیل دادن، رو کار بودن، در کنار یا نبش (چیزی) بودن، پیشانی، جبین، چکاد، آنیک، (نادر) گستاخی، پر رویی، گردشگاه جلو دریا (یا دریاچه یا رودخانه و غیره)، (لباس شب زنانه) بخش لفاف دار و سفت پیراهن که سینه را می پوشاند، پستان پوش، (مکان) جلو بودن، پیش بودن، مقدم بودن، مخفف: frontispiece، طرز برخورد، منادی، بطرف جلو، مقدمه نوشتن بر

معنی : جلو، پیش، نما، جبهه جنگ، صف پیش، جبهه، جلودار، رو کردن به، مواجه شده با، در صف جلو قرار گرفتن، روبروی هم قرار دادن معانی دیگر : چهره، رخ، سیما، صورت، قیافه، وجنات، ظاهر، وانمود، (عامیانه) تظاهر، (هر چیزی که در آغاز یا جلو قرار دارد) جلو، اول، آغاز، قدامی، (زمین جلو خیابان یا دریا یا دریاچه و 

front

<hr> معنی : پیشرو، جلو دار <hr> معانی دیگر : منادی

معنی : پیشرو، جلو دار معانی دیگر : منادی

front man

<hr> معنی : مقدمه، پیش گفتار <hr> معانی دیگر : مقدمه کتاب

معنی : مقدمه، پیش گفتار معانی دیگر : مقدمه کتاب

front matter

<hr> پیش پرداخت، پرداخت علی الحساب، پرداخت پیشکی، پرداخت پیشاپیش

پیش پرداخت، پرداخت علی الحساب، پرداخت پیشکی، پرداخت پیشاپیش

front money

<hr> (در شرکت های بزرگ و غیره) مدیران، فرمداران، ادارات مدیران، سیاستمداران وگردانندگان یک سازمان

(در شرکت های بزرگ و غیره) مدیران، فرمداران، ادارات مدیران، سیاستمداران وگردانندگان یک سازمان

front office

<hr> معنی : سرصفحه، سرلوحه، مطالب سرصفحه یا سرمقاله <hr> معانی دیگر : وابسته به صفحه ی اول (روزنامه)، صفحه ی اول

معنی : سرصفحه، سرلوحه، مطالب سرصفحه یا سرمقاله معانی دیگر : وابسته به صفحه ی اول (روزنامه)، صفحه ی اول

واژه های حرف "f" - مترادف و متضاد