go to one's last account

go to one's last resting place

go to one's long home

go to one's long rest

<hr> 1- به هم خوردن (رنگ یا لباس) 2- (پسر و دختر) فقط با هم بیرون رفتن

1- به هم خوردن (رنگ یا لباس) 2- (پسر و دختر) فقط با هم بیرون رفتن

go together

go towards

<hr> ورشکست شدن، دچاروضع اسفناک شدن

ورشکست شدن، دچاروضع اسفناک شدن

go under

<hr> معنی : صعود کردن، بالا آمدن <hr> معانی دیگر : 1- (از نظر ارزش) ترقی کردن، بالا رفتن 2- (انگلیس) وارد دانشگاه شدن

معنی : صعود کردن، بالا آمدن معانی دیگر : 1- (از نظر ارزش) ترقی کردن، بالا رفتن 2- (انگلیس) وارد دانشگاه شدن

go up

go up for

<hr> معنی : مردن <hr> معانی دیگر : 1- به باختر رفتن 2- مردن، از میان رفتن، نابود شدن

معنی : مردن معانی دیگر : 1- به باختر رفتن 2- مردن، از میان رفتن، نابود شدن

go west

<hr> (عامیانه) رابطه ی عشقی داشتن

(عامیانه) رابطه ی عشقی داشتن

go with

<hr> (بدون چیزی) گذران کردن

go without

go-ahead

go-between

<hr> معنی : خار، سیخ، انگیزه، سیخک، سک، مهمیز، تحریک کردن، سک زدن، ازردن <hr> معانی دیگر : تهییج کردن، برانگیختن، چوب کوتاه سرتیز (برای راندن چهارپایان)، سکه، سکه زدن، سیخونک زدن به، هر نوع وسیله تحریک و تهییج، دیلم، انگیزگر

معنی : خار، سیخ، انگیزه، سیخک، سک، مهمیز، تحریک کردن، سک زدن، ازردن معانی دیگر : تهییج کردن، برانگیختن، چوب کوتاه سرتیز (برای راندن چهارپایان)، سکه، سکه زدن، سیخونک زدن به، هر نوع وسیله تحریک و تهییج، دیلم، انگیزگر

goad

<hr> معنی : هدف، منظور، مقصود، مقصد، دروازه، دروازه بان، گل زدن، هدفی در پیش داشتن <hr> معانی دیگر : آرمان، (فوتبال) دروازه، گل، (در مسابقات) امتیاز، پوان، در فوتبال دروازه

معنی : هدف، منظور، مقصود، مقصد، دروازه، دروازه بان، گل زدن، هدفی در پیش داشتن معانی دیگر : آرمان، (فوتبال) دروازه، گل، (در مسابقات) امتیاز، پوان، در فوتبال دروازه

goal

<hr> معنی : دروازه بان فوتبال، گلر <hr> معانی دیگر : (فوتبال و هاکی و برخی بازی های دیگر) دروازه بان، گلر (goalie و goaltender هم می گویند)، دروازه بان درفوتبال

معنی : دروازه بان فوتبال، گلر معانی دیگر : (فوتبال و هاکی و برخی بازی های دیگر) دروازه بان، گلر (goalie و goaltender هم می گویند)، دروازه بان درفوتبال

goalkeeper

<hr> معنی : تیر عمودی دروازه، تیر دروازه <hr> معانی دیگر : در بازی فوتبال تیر دروازه، (هریک از دو تیر عمودی که زیریک تیر افقی (crossbar) قرار گرفته و دروازه ی فوتبال را تشکیل می دهد) تیر دروازه

معنی : تیر عمودی دروازه، تیر دروازه معانی دیگر : در بازی فوتبال تیر دروازه، (هریک از دو تیر عمودی که زیریک تیر افقی (crossbar) قرار گرفته و دروازه ی فوتبال را تشکیل می دهد) تیر دروازه

goalpost

<hr> معنی : برج جدی، فاسق، بز، پوست بز، بزغاله، ادم شهوانی، مرد هرزه <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) بز (از جنس capra)، بز کوهی (بومی کوه های راکی - آمریکا)، مرد شهوتی، مرد حشری، رجوع شود به: scapegoat، (g بزرگ - نجوم) برج جدی (دهمین خانه ی زودیاک یا منطقه البروج)، تیماج، ستاره جدی، 1- دورزدن، محاصره کردن 2- کفاف دادن 3- جابجا شدن، دور گشتن، حمله کردن به، پرداختن (به کاری)

معنی : برج جدی، فاسق، بز، پوست بز، بزغاله، ادم شهوانی، مرد هرزه معانی دیگر : (جانور شناسی) بز (از جنس capra)، بز کوهی (بومی کوه های راکی - آمریکا)، مرد شهوتی، مرد حشری، رجوع شود به: scapegoat، (g بزرگ - نجوم) برج جدی (دهمین خانه ی زودیاک یا منطقه البروج)، تیماج، ستاره جدی، 1- دورزدن، محاصره کردن 2- 

goat

<hr> معنی : ریش بزی <hr> معانی دیگر : (آمریکا - مد ریش مردان) ریش بزی، ریش ته باریک

معنی : ریش بزی معانی دیگر : (آمریکا - مد ریش مردان) ریش بزی، ریش ته باریک

goatee

<hr> معنی : بزچران، بزدار <hr> معانی دیگر : شبان، بز ران

معنی : بزچران، بزدار معانی دیگر : شبان، بز ران

goatherd

<hr> معنی : بز مانند <hr> معانی دیگر : بزی

معنی : بز مانند معانی دیگر : بزی

goatish

goatlike

<hr> معنی : تیماج، پوست بز، خیک، خیگ <hr> معانی دیگر : چرم بز

معنی : تیماج، پوست بز، خیک، خیگ معانی دیگر : چرم بز

goatskin

<hr> معنی : پشه خوار، مرغ چوپان فریب <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) بزمک (پرنده ای شب پرواز و بزرگ دهان که از پشه و میوه تغذیه می کند و سابقا خیال می کردند خون بز را می مکد - راسته ی caprimulgiformes)، نوعی بوف اروپایی، مره چوپان فریب

معنی : پشه خوار، مرغ چوپان فریب معانی دیگر : (جانور شناسی) بزمک (پرنده ای شب پرواز و بزرگ دهان که از پشه و میوه تغذیه می کند و سابقا خیال می کردند خون بز را می مکد - راسته ی caprimulgiformes)، نوعی بوف اروپایی، مره چوپان فریب

goatsucker

<hr> معنی : خرخره، تکه، دهان، کلوخه، مقدار بزرگ و زیاد، ملوان، یک دهن غذا، تخته کف <hr> معانی دیگر : لخته، توده ای از هرچیز نرم، قلمبه، (عامیانه) مقدار زیاد، (آمریکا - خودمانی) ملوان نیروی دریایی آمریکا، تخته

معنی : خرخره، تکه، دهان، کلوخه، مقدار بزرگ و زیاد، ملوان، یک دهن غذا، تخته کف معانی دیگر : لخته، توده ای از هرچیز نرم، قلمبه، (عامیانه) مقدار زیاد، (آمریکا - خودمانی) ملوان نیروی دریایی آمریکا، تخته

<hr> معنی : گلچین ادبی، لقمه، قطره، تکه گوشت خام <hr> معانی دیگر : (نادر)، تکه ی گوشت، قطعه، پاره

معنی : گلچین ادبی، لقمه، قطره، تکه گوشت خام معانی دیگر : (نادر)، تکه ی گوشت، قطعه، پاره

gobbet

<hr> معنی : تند خوردن، حریصانه خوردن، قورت دادن، صدای بوقلمون در اوردن <hr> معانی دیگر : مانند بوقلمون صدا کردن، قات قات کردن، با حرص و ولع خوردن، لپ لپ خوردن، بلعیدن، لف لف خوردن، لمباندن، هلپ هلپ خوردن، بنکشیدن، قاپیدن، در ربودن

معنی : تند خوردن، حریصانه خوردن، قورت دادن، صدای بوقلمون در اوردن معانی دیگر : مانند بوقلمون صدا کردن، قات قات کردن، با حرص و ولع خوردن، لپ لپ خوردن، بلعیدن، لف لف خوردن، لمباندن، هلپ هلپ خوردن، بنکشیدن، قاپیدن، در ربودن

gobble

<hr> معنی : سخن نامفهوم، شر و ور، سخن بی ربط <hr> معانی دیگر : (آمریکا - خودمانی) مغلق و نامفهوم (بیشتر در مورد سبک صحبت یا نگارش مراسلات دولتی گفته می شود)، زبان یاجوج و ماجوج، یاوه (gobbledegook هم می نویسند)، gobbledegook سخن نامفهوم

معنی : سخن نامفهوم، شر و ور، سخن بی ربط معانی دیگر : (آمریکا - خودمانی) مغلق و نامفهوم (بیشتر در مورد سبک صحبت یا نگارش مراسلات دولتی گفته می شود)، زبان یاجوج و ماجوج، یاوه (gobbledegook هم می نویسند)، gobbledegook سخن نامفهوم

gobbledygook

<hr> معنی : پرخور، بوقلمون نر، لپ لپ خورنده <hr> معانی دیگر : بوقلمون نر، پرخور، لپ لپ خورنده

معنی : پرخور، بوقلمون نر، لپ لپ خورنده معانی دیگر : بوقلمون نر، پرخور، لپ لپ خورنده

gobbler

<hr> معنی : جام، قطعه، قطره، ساغر، گیلاس شراب <hr> معانی دیگر : (در اصل) کاسه (برای آشامیدن)، پارچ، تکه

معنی : جام، قطعه، قطره، ساغر، گیلاس شراب معانی دیگر : (در اصل) کاسه (برای آشامیدن)، پارچ، تکه

goblet

<hr> معنی : دیو، جن، جنی <hr> معانی دیگر : (فرهنگ عامه) روح خبیث و زشت سیما، عفریت، آل، مثل دیو و جن

معنی : دیو، جن، جنی معانی دیگر : (فرهنگ عامه) روح خبیث و زشت سیما، عفریت، آل، مثل دیو و جن

goblin

<hr> معنی : خدا، تعالی، خداوند، ایزد، الله، پروردگار، یزدان، یاهو <hr> معانی دیگر : (g بزرگ) خدا، کردگار، دادار، معبود، الهه، بت، دارگونه، شخص یا چیز مورد پرستش یا تکریم، خداوندگار

معنی : خدا، تعالی، خداوند، ایزد، الله، پروردگار، یزدان، یاهو معانی دیگر : (g بزرگ) خدا، کردگار، دادار، معبود، الهه، بت، دارگونه، شخص یا چیز مورد پرستش یا تکریم، خداوندگار

<hr> معنی : گورستان، محوطه کلیسا <hr> معانی دیگر : قبرستان، محوطه ی کلیسا، گورستان محوطه کلیسا

معنی : گورستان، محوطه کلیسا معانی دیگر : قبرستان، محوطه ی کلیسا، گورستان محوطه کلیسا

god's acre

god-fearing

<hr> معنی : فرزند خوانده، بچه تعمیدی <hr> معانی دیگر : (در مسیحیت) ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) (در مذهب کاتولیک هنگام تعمید طفل کسی که بانی تعمید است ((پدر خوانده ی روحانی)) یا ((مادر خوانده ی روحانی)) نامیده می شود و طفل ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) نامیده می شود)، فرزند تعمیدی، طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخصدر میاید، بچه تعمیدی، فرزندتعمیدی

معنی : فرزند خوانده، بچه تعمیدی معانی دیگر : (در مسیحیت) ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) (در مذهب کاتولیک هنگام تعمید طفل کسی که بانی تعمید است ((پدر خوانده ی روحانی)) یا ((مادر خوانده ی روحانی)) نامیده می شود و طفل ((پسر خوانده ی روحانی)) یا ((دختر خوانده ی روحانی)) نامیده می شو

godchild

<hr> معنی : الهه، ربهالنوع <hr> معانی دیگر : خدای زن

معنی : الهه، ربهالنوع معانی دیگر : خدای زن

goddess

<hr> معنی : پدر تعمیدی، نامگذاردن بر، سرپرستی کردن از <hr> معانی دیگر : پدر خوانده روحانی (رجوع شود به: godchild)

معنی : پدر تعمیدی، نامگذاردن بر، سرپرستی کردن از معانی دیگر : پدر خوانده روحانی (رجوع شود به: godchild)

godfather

<hr> لعنتی، نابکار، شریر، بدکردار، متروک، خرابه، منزوی، متروکه

لعنتی، نابکار، شریر، بدکردار، متروک، خرابه، منزوی، متروکه

godforsaken

<hr> معنی : خدا، خدایی، الوهیت، ربالنوع، جوهر الوهیت <hr> معانی دیگر : (معمولا با g بزرگ و the) خداوند، پروردگار

معنی : خدا، خدایی، الوهیت، ربالنوع، جوهر الوهیت معانی دیگر : (معمولا با g بزرگ و the) خداوند، پروردگار

godhead

<hr> معنی : الوهیت <hr> معانی دیگر : خدایی

معنی : الوهیت معانی دیگر : خدایی

godhood

<hr> معنی : بی خدا <hr> معانی دیگر : خدانشناس، کافر، بی دین، لامذهب

معنی : بی خدا معانی دیگر : خدانشناس، کافر، بی دین، لامذهب

godless

<hr> معنی : خدا مانند <hr> معانی دیگر : الهی، یزدانی، مناسب خدا، ملکوتی، آسمانی

معنی : خدا مانند معانی دیگر : الهی، یزدانی، مناسب خدا، ملکوتی، آسمانی

godlike

<hr> معنی : عبادت <hr> معانی دیگر : دینداری، خداشناسی

معنی : عبادت معانی دیگر : دینداری، خداشناسی

godliness

<hr> معنی : خدای کوچک <hr> معانی دیگر : خدای محلی

معنی : خدای کوچک معانی دیگر : خدای محلی

godling

<hr> معنی : عابد، خدا پرست، با خدا، خدا شناس <hr> معانی دیگر : مذهبی، زاهد، پاکدامن، پارسا، پرهیزکار، الهی، یزدانی، ایزدی، خدایی

معنی : عابد، خدا پرست، با خدا، خدا شناس معانی دیگر : مذهبی، زاهد، پاکدامن، پارسا، پرهیزکار، الهی، یزدانی، ایزدی، خدایی

godly

<hr> معنی : مادر خوانده روحانی، نام گذار بچه، مادر تعمیدی <hr> معانی دیگر : مادر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)

معنی : مادر خوانده روحانی، نام گذار بچه، مادر تعمیدی معانی دیگر : مادر خوانده ی روحانی (رجوع شود به: godchild)

godmother

<hr> معنی : پدر یا مادر تعمیدی، والدین تعمیدی <hr> معانی دیگر : ولد روحانی، پدر یا مادر تعمیدی (رجوع شود به: godchild)، پدریامادرتعمیدى، نام گذاربچه

معنی : پدر یا مادر تعمیدی، والدین تعمیدی معانی دیگر : ولد روحانی، پدر یا مادر تعمیدی (رجوع شود به: godchild)، پدریامادرتعمیدى، نام گذاربچه

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد