<hr> (در چنگ یا در دست) گیرنده، حریص

(در چنگ یا در دست) گیرنده، حریص

grasping

<hr> معنی : سبزه، علف، ماری جوانا، چمن، چریدن، چراندن، با علف پوشاندن، چمن زار کردن، علف خوردن <hr> معانی دیگر : مرغ، واس، چمنزار، مرغزار، علفزار، محوطه ی چمن کاری، واس زار، چمن کردن، (پارچه و غیره را برای رنگ پریده شدن زیر آفتاب) روی چمن پهن کردن، (عامیانه) ماری جوانا، (انگلیس - خودمانی) خبرکش، جاسوس، جاسوسی کردن، مخفیانه به پلیس گزارش دادن، (گیاه شناسی) وابسته به جگن ها (تیره ی poaceae و راسته ی cyperales که تک لپه ای بوده و شامل گندم و جو و نیشکر و ذرت و خیزران می شود)، گونترگراس (رمان نویس آلمانی)

معنی : سبزه، علف، ماری جوانا، چمن، چریدن، چراندن، با علف پوشاندن، چمن زار کردن، علف خوردن معانی دیگر : مرغ، واس، چمنزار، مرغزار، علفزار، محوطه ی چمن کاری، واس زار، چمن کردن، (پارچه و غیره را برای رنگ پریده شدن زیر آفتاب) روی چمن پهن کردن، (عامیانه) ماری جوانا، (انگلیس - خودمانی) خبرکش، جاسوس، جاسوسی

grass

<hr> معنی : چمن، سبزه، قطعه زمین علفزار <hr> معانی دیگر : چمن، سبزه، محوطه ی پوشیده از چمن، چمن منزل، قطعه زمین علفزار

معنی : چمن، سبزه، قطعه زمین علفزار معانی دیگر : چمن، سبزه، محوطه ی پوشیده از چمن، چمن منزل، قطعه زمین علفزار

grass plot

<hr> معنی : اساس، کف زمین، اجتماع محلی <hr> معانی دیگر : (در جنبش ها) منبع اصلی، منشا قدرت مردمی، (آمریکا - عامیانه)، مردم عادی، (در اصل) مردم غیر شهری (که تصور می شد بیش از شهرنشینان مظهر آمال ملت هستند)، منشاء

معنی : اساس، کف زمین، اجتماع محلی معانی دیگر : (در جنبش ها) منبع اصلی، منشا قدرت مردمی، (آمریکا - عامیانه)، مردم عادی، (در اصل) مردم غیر شهری (که تصور می شد بیش از شهرنشینان مظهر آمال ملت هستند)، منشاء

grass roots

<hr> معنی : ملخ، اتش بازی کوچک <hr> معانی دیگر : (جانورشناسی) ملخ (تیره ی acrididae)، نوعی مشروب الکلی (مخلوطی از کرم دومانت سبز و کرم کاکائو)

معنی : ملخ، اتش بازی کوچک معانی دیگر : (جانورشناسی) ملخ (تیره ی acrididae)، نوعی مشروب الکلی (مخلوطی از کرم دومانت سبز و کرم کاکائو)

grasshopper

<hr> معنی : مرغزار، مرتع، چمن زار <hr> معانی دیگر : چراگاه، علفزار، (بیشتر در جمع) سرزمین پوشیده از علف، مرغ فلات، واس زار، گیاهستان

معنی : مرغزار، مرتع، چمن زار معانی دیگر : چراگاه، علفزار، (بیشتر در جمع) سرزمین پوشیده از علف، مرغ فلات، واس زار، گیاهستان

grassland

<hr> معنی : علف مانند <hr> معانی دیگر : علف مانند

معنی : علف مانند معانی دیگر : علف مانند

grasslike

<hr> معنی : علف مانند، پوشیده از چمن <hr> معانی دیگر : سبز، علف رنگ، علفی، ساخته شده از علف، پوشیده از علف، واسی، علفدار

معنی : علف مانند، پوشیده از چمن معانی دیگر : سبز، علف رنگ، علفی، ساخته شده از علف، پوشیده از علف، واسی، علفدار

grassy

<hr> معنی : رنده، میله های اهنی، شبکه، بخاری پنجرهای، بخاری تو دیواری، قفس اهنی، صدای تصادم، زندان، سابیدن، بزور ستاندن، ساییدن، ازردن، حبس کردن، رنده کردن، با شبکه مجهز کردن، شبکه دار کردن، صدای خشن دراوردن <hr> معانی دیگر : رنده کردن (خیار و هویج و غیره)، (شی را با صدای خش خش بر جسم زبری) مالیدن یا ساییدن، دندان قروچه کردن، دندان به هم ساییدن، آزردن، ناراحت کردن، عصبی کردن یا شدن، نرده یا دیواره ی آهنی، رنده (برای ریزه کردن خیار و پنیر و غیره)، شومینه، چهار پایه ی آهنی درون شومینه (که هیزم را روی آن قرار می دهند)، چهار پایه ی آهنی اجاق (که دیگ یا کتری را روی آن قرار می دهند)، منقل، آتشدان، اجاق، (معدن) ورقه ی آهن سوراخ دار یا سرند سیم کلفت (که سنگ معدن را با آن سرند می کنند)، زنبورک، نرده دار کردن، پنجره، میله های اهخنی، صدای تصادم نیزه و شمشیر، شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن، بهم سای

معنی : رنده، میله های اهنی، شبکه، بخاری پنجرهای، بخاری تو دیواری، قفس اهنی، صدای تصادم، زندان، سابیدن، بزور ستاندن، ساییدن، ازردن، حبس کردن، رنده کردن، با شبکه مجهز کردن، شبکه دار کردن، صدای خشن دراوردن معانی دیگر : رنده کردن (خیار و هویج و غیره)، (شی را با صدای خش خش بر جسم زبری) مالیدن یا ساییدن، 

grate

<hr> معنی : قدردان، سپاسگزار، ممنون، حق شناس، متشکر، نمک شناس <hr> معانی دیگر : مدیون محبت، قدر شناس، هوسپاس، خوشایند، میمون، سپاس آفرین، خرسند، خوشحال، مسرور

معنی : قدردان، سپاسگزار، ممنون، حق شناس، متشکر، نمک شناس معانی دیگر : مدیون محبت، قدر شناس، هوسپاس، خوشایند، میمون، سپاس آفرین، خرسند، خوشحال، مسرور

grateful

<hr> معنی : پنجره اهنی، شبکه اهنی <hr> معانی دیگر : رنده (برای ریز کردن خیار و پنیر و غیره)

معنی : پنجره اهنی، شبکه اهنی معانی دیگر : رنده (برای ریز کردن خیار و پنیر و غیره)

grater

<hr> معنی : لذت، سر بلندی، خشنودی <hr> معانی دیگر : خوشنودی، رضامندی، سرفرازی، امتنان، کام بخشی، کامروایی، کام گیری، مایه ی خوشنودی، اسباب رضایت، رضای خاطر، ارضا

معنی : لذت، سر بلندی، خشنودی معانی دیگر : خوشنودی، رضامندی، سرفرازی، امتنان، کام بخشی، کامروایی، کام گیری، مایه ی خوشنودی، اسباب رضایت، رضای خاطر، ارضا

gratification

<hr> معنی : جبران کردن، لذت دادن، خشنود و راضی کردن <hr> معانی دیگر : خوشنود کردن، رضامند کردن، محظوظ کردن، سرافراز کردن، امتنان داشتن، (خواسته یا آرزویی را) برآوردن، اقناع کردن، کامروا کردن، ارضا کردن، لذت دادن به، مفتخر کردن

معنی : جبران کردن، لذت دادن، خشنود و راضی کردن معانی دیگر : خوشنود کردن، رضامند کردن، محظوظ کردن، سرافراز کردن، امتنان داشتن، (خواسته یا آرزویی را) برآوردن، اقناع کردن، کامروا کردن، ارضا کردن، لذت دادن به، مفتخر کردن

gratify

<hr> معنی : ساینده، پنجره، شبکه، چارچوب اهنی، گوشت ریز، تیز و دلخراش <hr> معانی دیگر : نرده ی آهنی (در پنجره و غیره)، در نرده ای، نرده ی دو طرف پلکان کشتی و راهرو و غیره، دیواره (از آهن مشبک)، ناراحت کننده، ناخوشایند، (صدا) خشن و ناخوشایند، گوش خراش، خش خشی

معنی : ساینده، پنجره، شبکه، چارچوب اهنی، گوشت ریز، تیز و دلخراش معانی دیگر : نرده ی آهنی (در پنجره و غیره)، در نرده ای، نرده ی دو طرف پلکان کشتی و راهرو و غیره، دیواره (از آهن مشبک)، ناراحت کننده، ناخوشایند، (صدا) خشن و ناخوشایند، گوش خراش، خش خشی

grating

<hr> معنی : ازاد، رایگان، مجانی، مفت، مجانا <hr> معانی دیگر : مجانی، رایگان، مفت، مجانا، ازاد

معنی : ازاد، رایگان، مجانی، مفت، مجانا معانی دیگر : مجانی، رایگان، مفت، مجانا، ازاد

gratis

<hr> معنی : سپاسگزاری، تشکر، حق شناسی، نمک شناسی <hr> معانی دیگر : امتنان، قدردانی

معنی : سپاسگزاری، تشکر، حق شناسی، نمک شناسی معانی دیگر : امتنان، قدردانی

gratitude

<hr> معنی : رایگان، مفت، بلاعوض، بیخود <hr> معانی دیگر : بی توجیه، بی علت، بدون دلیل، غیر مستحق، بیجا، مجانی، پس ندادنی

معنی : رایگان، مفت، بلاعوض، بیخود معانی دیگر : بی توجیه، بی علت، بدون دلیل، غیر مستحق، بیجا، مجانی، پس ندادنی

gratuitous

<hr> معنی : سپاسگزاری، انعام، پاداش، التفات، رایگانی <hr> معانی دیگر : حق الزحمه، پایمزد، پارنج، ورشتاد

معنی : سپاسگزاری، انعام، پاداش، التفات، رایگانی معانی دیگر : حق الزحمه، پایمزد، پارنج، ورشتاد

gratuity

<hr> معنی : اصل شکایت، اصل غصه، مایه غم، شکایت رسمی، شکوائیه <hr> معانی دیگر : شکوه، شکایت، علت نارضایتی، غصه و غم

معنی : اصل شکایت، اصل غصه، مایه غم، شکایت رسمی، شکوائیه معانی دیگر : شکوه، شکایت، علت نارضایتی، غصه و غم

gravamen

<hr> معنی : خاک، حفره، گودال، قبر، مکدر، موقر، سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، تراشیدن، حفر کردن، دفن کردن، نقش کردن، قبر کندن <hr> معانی دیگر : حیاتی، وخیم، گران، اندوه آور، تاثرانگیز، ناگوار، (الهیات) کبیره، مهلک، اهریمنی، باوقار، وزین، جدی، گرفته، تیره، گور، مزار، مرقد، آرامگاه، مرگ، موت، فنا، هلاکت، (مهجور) خاک کردن، در گور گذاشتن، (قدیمی) کنده کاری کردن، تراش دادن، تندیس ساختن، حک کردن، (کشتیرانی) ته بیرونی کشتی را پاک کردن و از نو قیراندود کردن، (زیر کشتی را) گل تراشی کردن، (دستور در موسیقی) آهسته و با هیبت (بنوازید)

معنی : خاک، حفره، گودال، قبر، مکدر، موقر، سخت، بزرگ، مهم، بم، سنگین، خطر ناک، غمگین، تراشیدن، حفر کردن، دفن کردن، نقش کردن، قبر کندن معانی دیگر : حیاتی، وخیم، گران، اندوه آور، تاثرانگیز، ناگوار، (الهیات) کبیره، مهلک، اهریمنی، باوقار، وزین، جدی، گرفته، تیره، گور، مزار، مرقد، آرامگاه، مرگ، موت، فنا، ه

grave

<hr> معنی : کفن <hr> معانی دیگر : خلعت، کفن، خلعت، رخت گور

معنی : کفن معانی دیگر : خلعت، کفن، خلعت، رخت گور

graveclothes

<hr> معنی : قبرکن <hr> معانی دیگر : گورکن، قبرکن، گورکن، یکجورسوسک که جانوران دیگررادرخاک مینهد

معنی : قبرکن معانی دیگر : گورکن، قبرکن، گورکن، یکجورسوسک که جانوران دیگررادرخاک مینهد

gravedigger

<hr> معنی : ماسه، سنگ مثانه، سنگ ریزه، شن، ریگ، متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن <hr> معانی دیگر : خجل کردن، گیج کردن، (راه و غیره) با سنگریزه پوشاندن، شن ریزی کردن، (پزشکی) سنگ مثانه، سنگ کلیه، شنی، شن دار

معنی : ماسه، سنگ مثانه، سنگ ریزه، شن، ریگ، متوقف کردن، در شن دفن کردن، شن پاشیدن معانی دیگر : خجل کردن، گیج کردن، (راه و غیره) با سنگریزه پوشاندن، شن ریزی کردن، (پزشکی) سنگ مثانه، سنگ کلیه، شنی، شن دار

gravel

<hr> اسم مفعول (اختیاری) فعل: grave، کندن، تراشیدن، نشاندن، درخاک دنهادن، جایگیرساختن

اسم مفعول (اختیاری) فعل: grave، کندن، تراشیدن، نشاندن، درخاک دنهادن، جایگیرساختن

graven

<hr> معنی : قلمزن، حکاک <hr> معانی دیگر : قلم حکاکی، میله ی سنگ تراشی، قلم سنگ تراشی (که با چکش بر آن کوبند)، اسکنه

معنی : قلمزن، حکاک معانی دیگر : قلم حکاکی، میله ی سنگ تراشی، قلم سنگ تراشی (که با چکش بر آن کوبند)، اسکنه

graver

<hr> معنی : سنگ قبر، سنگ گور، لوحه قبر، پایه مجسمه <hr> معانی دیگر : گور سنگ، لوحه ی قبر، سنگ گور، سنگ قبر

معنی : سنگ قبر، سنگ گور، لوحه قبر، پایه مجسمه معانی دیگر : گور سنگ، لوحه ی قبر، سنگ گور، سنگ قبر

gravestone

<hr> معنی : مقبره، قبرستان <hr> معانی دیگر : گورستان، حیاط کلیسا (که در آن مرده خاک می کردند)

معنی : مقبره، قبرستان معانی دیگر : گورستان، حیاط کلیسا (که در آن مرده خاک می کردند)

graveyard

<hr> (آمریکا) نوبت کار شبانه (معمولا از نیمه شب تا هشت بامداد)، شیفت شبانه

(آمریکا) نوبت کار شبانه (معمولا از نیمه شب تا هشت بامداد)، شیفت شبانه

graveyard shift

<hr> معنی : ابستن، بار دار <hr> معانی دیگر : آبستن، حامله

معنی : ابستن، بار دار معانی دیگر : آبستن، حامله

gravid

<hr> معنی : ابستنی <hr> معانی دیگر : ابستنی

معنی : ابستنی معانی دیگر : ابستنی

gravidity

<hr> معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن <hr> معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز نفوذ متمایل شدن

معنی : گرویدن، متمایل شدن بطرف، بوسیله قوه جاذبه حرکت کردن معانی دیگر : (تحت فشار قوه ی جاذبه ی زمین) حرکت کردن، سنگینی کردن، (به سوی چیزی) جذب شدن، جلب شدن، (به چیزی) گرایش پیدا کردن، جذب یا جلب کردن، به سوی خود کشیدن، (نادر) ته نشست کردن، فرو رفتن (در آب)، فرو افتادن، سنگین کردن، بطرف جاذبه یامرکز

gravitate

<hr> معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه <hr> معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

معنی : تمایل، گرایش، جاذبه، کشش، قوه جاذبه معانی دیگر : (فیزیک) قوه ی جاذبه، گرانش (که کلیه ی اجسام را به سوی هم می کشد و نیروی آن به جرم بستگی دارد)، جذب

gravitation

<hr> معنی : شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع <hr> معانی دیگر : نیروی جاذبه (به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین)، نیروی گرانش، وابسته به نیروی هم کشش، برکشندی، گرانی، متانت، خطر، تهدید، وخامت، وزن

معنی : شدت، جدیت، سنگینی، اهمیت، وقار، ثقل، جاذبه زمین، درجه کشش، دشواری وضع معانی دیگر : نیروی جاذبه (به ویژه نیروی جاذبه ی کره ی زمین)، نیروی گرانش، وابسته به نیروی هم کشش، برکشندی، گرانی، متانت، خطر، تهدید، وخامت، وزن

gravity

<hr> معنی : حکاکی، شکل، گراور <hr> معانی دیگر : (چاپ) گراور، کلیشه، تصویر چاپ شده از طریق گراور، عکس گراوری

معنی : حکاکی، شکل، گراور معانی دیگر : (چاپ) گراور، کلیشه، تصویر چاپ شده از طریق گراور، عکس گراوری

gravure

<hr> معنی : ابگوشت، استفاده نا مشروع، شیرهگوشت <hr> معانی دیگر : آب گوشت (که در اثر پختن گوشت حاصل شود)، عصاره ی گوشت، گریوی (سسی که از آمیختن آب گوشت و آرد و ادویه درست می شود)

معنی : ابگوشت، استفاده نا مشروع، شیرهگوشت معانی دیگر : آب گوشت (که در اثر پختن گوشت حاصل شود)، عصاره ی گوشت، گریوی (سسی که از آمیختن آب گوشت و آرد و ادویه درست می شود)

gravy

<hr> (آمریکا - خودمانی) منبع درآمد بی زحمت، پول مفت، منبع درامد بدون زحمت، منبع در امد نامشروع

(آمریکا - خودمانی) منبع درآمد بی زحمت، پول مفت، منبع درامد بدون زحمت، منبع در امد نامشروع

gravy train

<hr> معنی : کبود، نا امید، بی رنگ، پیر، کهنه، باستانی، خاکستری، سفید، سفید مایل بخاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، بد بخت <hr> معانی دیگر : رنگ خاکستری، دیز، دیزه، (موی سر) سفید، جوگندمی، تیره و تار، غم افزا، گرفته، حد فاصل، مرز بین دو چیز، خاکستری رنگ شدن، (مو) سفید کردن یا شدن، (هوا) دلگیر شدن، (grey هم می نویسند)، آدم سفید موی، پیر و محترم، ملبس به لباس یا اونیفورم خاکستری، چیز یا حیوان خاکستری رنگ، اسب کبود، پارچه ی خاکستری، (اغلب g بزرگ) خاکستری پوش، نظامی خاکستری پوش (به ویژه سرباز ارتش جنوب در جنگ های داخلی آمریکا)، آسا گرای (گیاه شناس آمریکایی: 1810-88)، سفید درمورد موی سرو غیره

معنی : کبود، نا امید، بی رنگ، پیر، کهنه، باستانی، خاکستری، سفید، سفید مایل بخاکستری، سفید شونده، رو به سفیدی رونده، بد بخت معانی دیگر : رنگ خاکستری، دیز، دیزه، (موی سر) سفید، جوگندمی، تیره و تار، غم افزا، گرفته، حد فاصل، مرز بین دو چیز، خاکستری رنگ شدن، (مو) سفید کردن یا شدن، (هوا) دلگیر شدن، (grey 

gray

gray eminence

<hr> معنی : باقرقره سیاه ماده <hr> معانی دیگر : باقرقره سیاه ماده

معنی : باقرقره سیاه ماده معانی دیگر : باقرقره سیاه ماده

gray hen

<hr> معنی : مغز، مادهخاکستری بافت عصبی <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماده ی خاکستری مغز و نخاع شوکی (شامل یاخته های عصبی چند رشته ی عصبی - مقایسه شود با: ماده ی سفید white matter)

معنی : مغز، مادهخاکستری بافت عصبی معانی دیگر : (کالبدشناسی) ماده ی خاکستری مغز و نخاع شوکی (شامل یاخته های عصبی چند رشته ی عصبی - مقایسه شود با: ماده ی سفید white matter)

gray matter

<hr> معنی : شقایق پیچ، ریش سفید <hr> معانی دیگر : پیرمرد

معنی : شقایق پیچ، ریش سفید معانی دیگر : پیرمرد

graybeard

<hr> معنی : خراش، خراشیدگی، خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن <hr> معانی دیگر : چرا کردن، گله داری کردن، دام پروری کردن، (عامیانه) به جای سه وعده غذا تمام روز کم کم خوردن، خوراک را گلچین کردن، (ارتش) مسیر تراشنده، تیر تراشنده، (در مورد گلوله و شمشیر و غیره) خراشیدن، زخم سطحی زدن

معنی : خراش، خراشیدگی، خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن معانی دیگر : چرا کردن، گله داری کردن، دام پروری کردن، (عامیانه) به جای سه وعده غذا تمام روز کم کم خوردن، خوراک را گلچین کردن، (ارتش) مسیر تراشنده، تیر تراشنده، (در مورد گلوله و شمشیر و غیره) خراشیدن، زخم سط

graze

<hr> معنی : گاو چران، گله چران <hr> معانی دیگر : (انگلیس) گله چران، کسی که دام چراگاهی پرورش می دهد

معنی : گاو چران، گله چران معانی دیگر : (انگلیس) گله چران، کسی که دام چراگاهی پرورش می دهد

grazier

<hr> چراگاه، علفزار، علف چری، علف چرانی

چراگاه، علفزار، علف چری، علف چرانی

grazing

<hr> معنی : روغن، مداهنه، چربی، گریس، روغن اتومبیل، چاپلوسی، چرب کردن، رشوه دادن، روغن زدن <hr> معانی دیگر : روغن زدن به، گریس مالی کردن، پیه ی گداخته، روغن دنبه، (دام پزشکی) آماس بخولق یا مچ پای اسب (که علامت آن ترکیدگی پوست و تراوش ماده ی چربی است) (grease heel هم می گویند)، چربی پشم شسته نشده، پشم پاک نشده (grease wool هم می گویند)

معنی : روغن، مداهنه، چربی، گریس، روغن اتومبیل، چاپلوسی، چرب کردن، رشوه دادن، روغن زدن معانی دیگر : روغن زدن به، گریس مالی کردن، پیه ی گداخته، روغن دنبه، (دام پزشکی) آماس بخولق یا مچ پای اسب (که علامت آن ترکیدگی پوست و تراوش ماده ی چربی است) (grease heel هم می گویند)، چربی پشم شسته نشده، پشم پاک نشده

grease

<hr> (آمریکا-خودمانی) کارگر مکانیک (به ویژه مکانیک اتومبیل و هواپیما)

(آمریکا-خودمانی) کارگر مکانیک (به ویژه مکانیک اتومبیل و هواپیما)

grease monkey

<hr> معنی : گریمور تاتر، صورت گر تماشاخانه <hr> معانی دیگر : آمیزه ای از رنگ و گریس (که بازیگران برای آرایش به صورت می مالند)، گریم تئاتر، رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران

معنی : گریمور تاتر، صورت گر تماشاخانه معانی دیگر : آمیزه ای از رنگ و گریس (که بازیگران برای آرایش به صورت می مالند)، گریم تئاتر، رنگ روعنی برای رنگ کردن صورت بازیگران

greasepaint

<hr> معنی : چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه <hr> معانی دیگر : روغن مالی شده، گریس دار، پرروغن، گریس مانند، لیز

معنی : چرب، روغنی، روغن دار، چاپلوسانه معانی دیگر : روغن مالی شده، گریس دار، پرروغن، گریس مانند، لیز

واژه های حرف "g" - مترادف و متضاد