<hr> معنی : راهنمایی کردن، تعلیم دادن، یاد دادن، اموختن به، اموزاندن <hr> معانی دیگر : آموزاندن، تدریس کردن، پرهیختن، اطلاع دادن، آگاهی دادن، رهنمود دادن، دستور دادن، فرمان دادن، تعلیم دادن به، یاد دادن به

معنی : راهنمایی کردن، تعلیم دادن، یاد دادن، اموختن به، اموزاندن معانی دیگر : آموزاندن، تدریس کردن، پرهیختن، اطلاع دادن، آگاهی دادن، رهنمود دادن، دستور دادن، فرمان دادن، تعلیم دادن به، یاد دادن به

instruct

<hr> معنی : دستور العمل، راهنمایی، فرمان، اموزش، سفارش <hr> معانی دیگر : آموزش، تعلیم، پرهیختن، تدریس، درس، آموزه، پند، دستور، رهنمود، (جمع) دستورات (مثلا روی شیشه ی دارو یا قوطی رنگ و غیره)، رهنمودها، آگهدادها

معنی : دستور العمل، راهنمایی، فرمان، اموزش، سفارش معانی دیگر : آموزش، تعلیم، پرهیختن، تدریس، درس، آموزه، پند، دستور، رهنمود، (جمع) دستورات (مثلا روی شیشه ی دارو یا قوطی رنگ و غیره)، رهنمودها، آگهدادها

instruction

<hr> معنی : یاد دهنده، اموزنده <hr> معانی دیگر : آموزنده، پرهیختگر

معنی : یاد دهنده، اموزنده معانی دیگر : آموزنده، پرهیختگر

instructive

<hr> معنی : یاد دهنده، معلم، اموزگار، اموزشیار <hr> معانی دیگر : آموزگار، پرهیختار، اموزنده

معنی : یاد دهنده، معلم، اموزگار، اموزشیار معانی دیگر : آموزگار، پرهیختار، اموزنده

instructor

instructor's

<hr> معنی : اموزگار زن <hr> معانی دیگر : اموزگار زن

معنی : اموزگار زن معانی دیگر : اموزگار زن

instructress

<hr> معنی : سند، اسباب، الت، وسیله، ادوات <hr> معانی دیگر : شوند، آلت دست، ابزار (به ویژه برای کارهای حساس یا کارهای علمی و هنری)، کارافزار، (به ویژه در هواپیما و موشک و غیره) دستگاه مهار، دستگاه سویاب، دستگاه جایاب، دستگاه هدایت، (موسیقی) ساز، (حقوق) سند، قباله، قرارداد، مدرک قانونی، (بازرگانی و امور مالی) حواله ی کتبی، دستور پرداخت، دستاویز، دارای وسیله یا ابزار یا ساز (و غیره) کردن

معنی : سند، اسباب، الت، وسیله، ادوات معانی دیگر : شوند، آلت دست، ابزار (به ویژه برای کارهای حساس یا کارهای علمی و هنری)، کارافزار، (به ویژه در هواپیما و موشک و غیره) دستگاه مهار، دستگاه سویاب، دستگاه جایاب، دستگاه هدایت، (موسیقی) ساز، (حقوق) سند، قباله، قرارداد، مدرک قانونی، (بازرگانی و امور مالی) ح

instrument

<hr> (هواپیما و غیره) فرود ابزاری (فرود به کمک ابزار هواپیما و نشانه های الکترونیکی و رادیویی)

(هواپیما و غیره) فرود ابزاری (فرود به کمک ابزار هواپیما و نشانه های الکترونیکی و رادیویی)

instrument landing

<hr> (اتومبیل و هواپیما و غیره) داشبرد، پهنه ی ابزار، پیشخوان ابزار

(اتومبیل و هواپیما و غیره) داشبرد، پهنه ی ابزار، پیشخوان ابزار

instrument panel

<hr> معنی : الت، وسیله، وسیله ساز، حالت بایی، قابل استفاده، سودمند <hr> معانی دیگر : مفید، موثر، هنایشگر، کارساز، (وابسته به یا انجام شده توسط ابزار) ابزاری، (تصنیف شده برای سازهای موسیقی) سازی، (در برابر: آوازی vocal) آهنگ ویژه ی سازهای بخصوص، (وابسته به ابزار گرایی) ابزار گرایانه

معنی : الت، وسیله، وسیله ساز، حالت بایی، قابل استفاده، سودمند معانی دیگر : مفید، موثر، هنایشگر، کارساز، (وابسته به یا انجام شده توسط ابزار) ابزاری، (تصنیف شده برای سازهای موسیقی) سازی، (در برابر: آوازی vocal) آهنگ ویژه ی سازهای بخصوص، (وابسته به ابزار گرایی) ابزار گرایانه

instrumental

<hr> معنی : سازنده، نوازنده <hr> معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده ی ساز، ساززن، (فلسفه) ابزارگرای

معنی : سازنده، نوازنده معانی دیگر : (موسیقی) نوازنده ی ساز، ساززن، (فلسفه) ابزارگرای

instrumentalist

<hr> واسطه، عامل، وسیله، شوند، دستیاری

واسطه، عامل، وسیله، شوند، دستیاری

instrumentality

<hr> معنی : ابزار، ترتیب اهنگ، تنظیم اهنگ، استعمال الت <hr> معانی دیگر : (موسیقی) تنظیم برای ارکستر، سازآرایی، (به ابزار به ویژه ابزار علمی مجهز کردن یا به کار بردن ابزار) ابزار سازی، ابزارگری، ابزار آمایی، ابزار آرایی، (مجموع ابزار یا آلات یا سازهای موسیقی که در هر مورد به کار گرفته می شود) ابزارگان، سازها

معنی : ابزار، ترتیب اهنگ، تنظیم اهنگ، استعمال الت معانی دیگر : (موسیقی) تنظیم برای ارکستر، سازآرایی، (به ابزار به ویژه ابزار علمی مجهز کردن یا به کار بردن ابزار) ابزار سازی، ابزارگری، ابزار آمایی، ابزار آرایی، (مجموع ابزار یا آلات یا سازهای موسیقی که در هر مورد به کار گرفته می شود) ابزارگان، سازها

instrumentation

<hr> معنی : سرکش، گردن کش، نا فرمان <hr> معانی دیگر : نامطیع، خودسر، متمرد

معنی : سرکش، گردن کش، نا فرمان معانی دیگر : نامطیع، خودسر، متمرد

insubordinate

<hr> معنی : سرکشی، نافرمانی، سر پیچی <hr> معانی دیگر : نافرمانی، سر پیچی

معنی : سرکشی، نافرمانی، سر پیچی معانی دیگر : نافرمانی، سر پیچی

insubordination

<hr> معنی : خیالی، بی اساس، غیر واقعی، بی جسم، بیموضوع <hr> معانی دیگر : غیرقابل توجه، ناچیز، تصوری، واهی

معنی : خیالی، بی اساس، غیر واقعی، بی جسم، بیموضوع معانی دیگر : غیرقابل توجه، ناچیز، تصوری، واهی

insubstantial

<hr> معنی : سخت، طاقت فرسا، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر <hr> معانی دیگر : تاب نیاوردنی، تن در ندادنی

معنی : سخت، طاقت فرسا، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر معانی دیگر : تاب نیاوردنی، تن در ندادنی

insufferable

<hr> معنی : نا توانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت <hr> معانی دیگر : insufficiency عدم تکافو

معنی : نا توانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت معانی دیگر : insufficiency عدم تکافو

insufficience

<hr> معنی : نا توانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت <hr> معانی دیگر : کافی نبودن، insufficience عدم تکافو

معنی : نا توانی، عجز، کمی، نارسایی، نابسندگی، عدم تکافو، عدم کفایت معانی دیگر : کافی نبودن، insufficience عدم تکافو

insufficiency

<hr> معنی : نابسنده، نارسا <hr> معانی دیگر : ناکافی، غیرکافی

معنی : نابسنده، نارسا معانی دیگر : ناکافی، غیرکافی

insufficient

<hr> معنی : دمیدن، فوت کردن، تلقین کردن، پیدرپی روح دمیدن در <hr> معانی دیگر : (در درون چیزی) دمیدن، باد کردن، در دمیدن، سوفله کردن، فوت کردن در

معنی : دمیدن، فوت کردن، تلقین کردن، پیدرپی روح دمیدن در معانی دیگر : (در درون چیزی) دمیدن، باد کردن، در دمیدن، سوفله کردن، فوت کردن در

insufflate

<hr> معنی : ساکن جزیره، منزوی، جزیرهای، وابسته به جزیره، غیر ازاد، تنگ نظر <hr> معانی دیگر : وابسته به یا به شکل جزیره، آبخستی، دور افتاده، تنها، جدا، کوته فکرانه، کوته بینانه، تنگ نظرانه، واقع در جزیره، آبخست زی

معنی : ساکن جزیره، منزوی، جزیرهای، وابسته به جزیره، غیر ازاد، تنگ نظر معانی دیگر : وابسته به یا به شکل جزیره، آبخستی، دور افتاده، تنها، جدا، کوته فکرانه، کوته بینانه، تنگ نظرانه، واقع در جزیره، آبخست زی

insular

<hr> معنی : انزوا، جزیره بودن <hr> معانی دیگر : جزیره بودن، انزوا

معنی : انزوا، جزیره بودن معانی دیگر : جزیره بودن، انزوا

insularity

<hr> معنی : مشتق، بصورت جزیره دراوردن، عایق کردن، روپوش دار کردن، با عایق مجزا کردن، جدا کردن، مجزا کردن <hr> معانی دیگر : منزوی کردن، عایق بندی کردن، عایق سازی کردن، روکش کردن (سیم)، نارسانا کردن، ناگذرا کردن

معنی : مشتق، بصورت جزیره دراوردن، عایق کردن، روپوش دار کردن، با عایق مجزا کردن، جدا کردن، مجزا کردن معانی دیگر : منزوی کردن، عایق بندی کردن، عایق سازی کردن، روکش کردن (سیم)، نارسانا کردن، ناگذرا کردن

insulate

insulating roll

<hr> معنی : عایق گذاری، روپوش کشی <hr> معانی دیگر : عایق بندی، عایق سازی، روکش گذاری، نارسانا سازی، ناگذرا سازی، عایق کردن

معنی : عایق گذاری، روپوش کشی معانی دیگر : عایق بندی، عایق سازی، روکش گذاری، نارسانا سازی، ناگذرا سازی، عایق کردن

insulation

<hr> معنی : عایق، جدا کننده، مقره، عایق کننده، بنداور <hr> معانی دیگر : نارسان

معنی : عایق، جدا کننده، مقره، عایق کننده، بنداور معانی دیگر : نارسان

insulator

<hr> معنی : انسولین <hr> معانی دیگر : (تنکرد شناسی) انسولین

معنی : انسولین معانی دیگر : (تنکرد شناسی) انسولین

insulin

<hr> معنی : خواری، توهین، سب، خون ریزی، بی احترامی کردن به، فحش دادن، خوار کردن، توهین کردن به <hr> معانی دیگر : اهانت، خوارداشت، توهین کردن، اهانت کردن، خوارداشت کردن، (پهلوی) ویزاستن، (پزشکی: آسیب به بافت یا اندام و هر چیزی که موجب این آسیب باشد) افگار، فگار، (قدیمی) حمله، تک، برتاخت، (ارتش) حمله ی غافلگیر کننده، ناگهان تک، یورش بردن، برتاختن، (قدیمی) مغرورانه رفتار کردن، بالیدن

معنی : خواری، توهین، سب، خون ریزی، بی احترامی کردن به، فحش دادن، خوار کردن، توهین کردن به معانی دیگر : اهانت، خوارداشت، توهین کردن، اهانت کردن، خوارداشت کردن، (پهلوی) ویزاستن، (پزشکی: آسیب به بافت یا اندام و هر چیزی که موجب این آسیب باشد) افگار، فگار، (قدیمی) حمله، تک، برتاخت، (ارتش) حمله ی غافلگیر 

insult

<hr> معنی : شکست ناپذیر، فائق نیامدنی، از میان برنداشتنی، مغلوب نشدنی، برطرف نکردنی <hr> معانی دیگر : فایق نیامدنی، (آنچه که نمی شود بر آن چیره شد) چیرگی ناپذیر، گذرناپذیر، غیرقابل عبور، برطرف نشدنی

معنی : شکست ناپذیر، فائق نیامدنی، از میان برنداشتنی، مغلوب نشدنی، برطرف نکردنی معانی دیگر : فایق نیامدنی، (آنچه که نمی شود بر آن چیره شد) چیرگی ناپذیر، گذرناپذیر، غیرقابل عبور، برطرف نشدنی

insuperable

<hr> معنی : سخت، دشوار، طاقت فرسا، غیر قابل مقاومت، تحمل ناپذیر <hr> معانی دیگر : غیرقابل تحمل، توان فرسا، تاب نیاوردنی، بی تاب کننده، بی تابگر، اثبات نشدنی (یا نکردنی)، بی اساس

معنی : سخت، دشوار، طاقت فرسا، غیر قابل مقاومت، تحمل ناپذیر معانی دیگر : غیرقابل تحمل، توان فرسا، تاب نیاوردنی، بی تاب کننده، بی تابگر، اثبات نشدنی (یا نکردنی)، بی اساس

insupportable

<hr> معنی : غیر قابل کنترل، فرو ننشاندنی، نخواباندنی <hr> معانی دیگر : سرکوب نکردنی

معنی : غیر قابل کنترل، فرو ننشاندنی، نخواباندنی معانی دیگر : سرکوب نکردنی

insuppressible

<hr> معنی : بیمه، حق بیمه، پول بیمه <hr> معانی دیگر : بیمه نامه (نام کامل آن: an insurance policy)، حق بیمه (نام کامل آن: insurance premium)، مبلغ بیمه، خسارت، بیمه گری، بیمه گزاری

معنی : بیمه، حق بیمه، پول بیمه معانی دیگر : بیمه نامه (نام کامل آن: an insurance policy)، حق بیمه (نام کامل آن: insurance premium)، مبلغ بیمه، خسارت، بیمه گری، بیمه گزاری

insurance

<hr> معنی : بیمه کردن، ضمانت کردن، بیمه بدست اوردن <hr> معانی دیگر : بیمه کردن، بیمه بدست اوردن، ضمانت کردن

معنی : بیمه کردن، ضمانت کردن، بیمه بدست اوردن معانی دیگر : بیمه کردن، بیمه بدست اوردن، ضمانت کردن

insure

<hr> معنی : بیمه شده، بیمه شونده <hr> معانی دیگر : (معمولا با: the) بیمه گزار، کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد

معنی : بیمه شده، بیمه شونده معانی دیگر : (معمولا با: the) بیمه گزار، کسی که زندگی و دارایی اش بیمه شده باشد

insured

<hr> معنی : بیمه گر <hr> معانی دیگر : (شرکت بیمه) بیمه گر

معنی : بیمه گر معانی دیگر : (شرکت بیمه) بیمه گر

insurer

<hr> معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام <hr> معانی دیگر : گردنکشی، insurgency تمرد

معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام معانی دیگر : گردنکشی، insurgency تمرد

insurgence

<hr> معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام <hr> معانی دیگر : حالت یا وضع شورش آمیز، insurgence تمرد

معنی : یاغیگری، تمرد، طغیان، شورش، قیام معانی دیگر : حالت یا وضع شورش آمیز، insurgence تمرد

insurgency

<hr> معنی : متمرد، شورشی <hr> معانی دیگر : گردنکش، یاغی، آدم شورشگر، آدم گردنکش

معنی : متمرد، شورشی معانی دیگر : گردنکش، یاغی، آدم شورشگر، آدم گردنکش

insurgent

<hr> معنی : غیر قابل عبور، فائق نیامدنی، غیر قابل تفوق، بر طرف نشدنی <hr> معانی دیگر : فایق نیامدنی، (آنچه نتوان بر آن چیره شد) چیرگی ناپذیر، تفوق ناپذیر

معنی : غیر قابل عبور، فائق نیامدنی، غیر قابل تفوق، بر طرف نشدنی معانی دیگر : فایق نیامدنی، (آنچه نتوان بر آن چیره شد) چیرگی ناپذیر، تفوق ناپذیر

insurmountable

<hr> معنی : فتنه، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش <hr> معانی دیگر : یاغی گری، گردنکشی

معنی : فتنه، طغیان، شورش، قیام، بر خیزش معانی دیگر : یاغی گری، گردنکشی

insurrection

<hr> معنی : غیر حساس، غیر مستعد، تایید ناپذیر، غیر اماده <hr> معانی دیگر : غیرمستعد (در برابر بیماری یا وسوسه و غیره)، ایمن، مصون، آسیب ناپذیر، غیرمجهز

معنی : غیر حساس، غیر مستعد، تایید ناپذیر، غیر اماده معانی دیگر : غیرمستعد (در برابر بیماری یا وسوسه و غیره)، ایمن، مصون، آسیب ناپذیر، غیرمجهز

insusceptible

<hr> معنی : کامل، بی عیب، دست نخورده، سالم، صدمه ندیده <hr> معانی دیگر : بی کم و کاست، صحیح و سالم، بی عیب و نقص

معنی : کامل، بی عیب، دست نخورده، سالم، صدمه ندیده معانی دیگر : بی کم و کاست، صحیح و سالم، بی عیب و نقص

intact

<hr> معنی : خورد، تنفس، حقه، نیروی جذب شده، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون، مکیدن <hr> معانی دیگر : (عمل بردن به درون یا کشیدن به داخل) درونبرد، درونکش، درونکشی، درونبری، پذیرش، (محل یا دهانه ای که توسط آن آبگونه را به درون لوله یا مجرا و غیره می ریزند) ورودی، مدخل، درونبردگاه، درونکشگاه، درونگاه، دهانه، میزان پذیرش، میزان درونکشی، باریک شدگی (مجرا یا لوله و غیره)، باریکی، کم شدن ناگهانی پهنا، تورفتگی، (معدن) هواکش، (مکانیک) میزان انرژی گرفته شده، کارمایه گیری (input هم می گویند)، مدخل ابگیری در لوله، مقدار اب یا گازی که بالوله گرفته و جذب میشود، نیروی بکاررفته درماشین، فریب

معنی : خورد، تنفس، حقه، نیروی جذب شده، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون، مکیدن معانی دیگر : (عمل بردن به درون یا کشیدن به داخل) درونبرد، درونکش، درونکشی، درونبری، پذیرش، (محل یا دهانه ای که توسط آن آبگونه را به درون لوله یا مجرا و غیره می ریزند) ورودی،

intake

<hr> معنی : لمس ناپذیری <hr> معانی دیگر : لمس ناپذیری

معنی : لمس ناپذیری معانی دیگر : لمس ناپذیری

intangibility

<hr> معنی : بغرنج، درک نکردنی، لمس ناپذیر، نا هویدا <hr> معانی دیگر : غیرقابل لمس، ناملموس، نامحسوس، پرماس ناپذیر، ناپرماسیدنی، ناپساویدنی، دارای ارزش معنوی، غیرجسمانی، ناتن مند، نامرئی، نهفته، نا آشکار، مبهم، دشوار، مال غیر عینی

معنی : بغرنج، درک نکردنی، لمس ناپذیر، نا هویدا معانی دیگر : غیرقابل لمس، ناملموس، نامحسوس، پرماس ناپذیر، ناپرماسیدنی، ناپساویدنی، دارای ارزش معنوی، غیرجسمانی، ناتن مند، نامرئی، نهفته، نا آشکار، مبهم، دشوار، مال غیر عینی

intangible

<hr> معنی : چیز درست، عدد صحیح، عدد درست، عدد تام <hr> معانی دیگر : هرچیز کامل (یا تمام و کمال)

معنی : چیز درست، عدد صحیح، عدد درست، عدد تام معانی دیگر : هرچیز کامل (یا تمام و کمال)

integer

<hr> معنی : انتگرال، بی کسر، کامل، صحیح، درست، تمام <hr> معانی دیگر : جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لایتجزی، اساسی، بنیادی، سازنده، یکپارچه، تمام و کمال، تام، هماگن، (ریاضی) درست، (عدد) صحیح، بندک، تابع اولیه، بندکمند، جامع، بی خرده

معنی : انتگرال، بی کسر، کامل، صحیح، درست، تمام معانی دیگر : جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لایتجزی، اساسی، بنیادی، سازنده، یکپارچه، تمام و کمال، تام، هماگن، (ریاضی) درست، (عدد) صحیح، بندک، تابع اولیه، بندکمند، جامع، بی خرده

واژه های حرف "i" - مترادف و متضاد