<hr> معنی : از پیش نشاندن، قبلا مرتب کردن، قبلا چیدن و قرار دادن <hr> معانی دیگر : (به ویژه دستگاه های خودکار) از پیش تنظیم کردن

معنی : از پیش نشاندن، قبلا مرتب کردن، قبلا چیدن و قرار دادن معانی دیگر : (به ویژه دستگاه های خودکار) از پیش تنظیم کردن

preset

<hr> معنی : قبلا نشان دادن

preshow

<hr> معنی : اداره کردن، ریاست کردن بر، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن <hr> معانی دیگر : ریاست جلسه (و غیره) را عهده دار شدن، رییس جلسه بودن، (معمولا با: over) سرپرستی کردن، نظارت کردن، (موسیقی) اجرا کردن، نواختن، مسلط بودن، سایه افکندن، اداره کردن هدایت کردن، سرپرستی کردن

معنی : اداره کردن، ریاست کردن بر، کرسی ریاست را اشغال کردن، ریاست جلسه را بعهده داشتن معانی دیگر : ریاست جلسه (و غیره) را عهده دار شدن، رییس جلسه بودن، (معمولا با: over) سرپرستی کردن، نظارت کردن، (موسیقی) اجرا کردن، نواختن، مسلط بودن، سایه افکندن، اداره کردن هدایت کردن، سرپرستی کردن

preside

<hr> معنی : نظارت، ریاست، مقام یا دوره ریاست جمهوری <hr> معانی دیگر : ریاست جمهوری، دوران ریاست جمهوری، (معمولا p بزرگ - امریکا) دفتر ریاست جمهوری، مقام ریاست جمهوری

معنی : نظارت، ریاست، مقام یا دوره ریاست جمهوری معانی دیگر : ریاست جمهوری، دوران ریاست جمهوری، (معمولا p بزرگ - امریکا) دفتر ریاست جمهوری، مقام ریاست جمهوری

presidency

<hr> معنی : رئیس، رئیس دانشگاه، رئیس جمور <hr> معانی دیگر : رییس جمهور، مردم سالار، بوم سالار، مردم فر، (دانشگاه یا شرکت و غیره) رئیس، رئیس کل، (عنوان پیش از اسم) پرزیدنت، رئیس جمهور

معنی : رئیس، رئیس دانشگاه، رئیس جمور معانی دیگر : رییس جمهور، مردم سالار، بوم سالار، مردم فر، (دانشگاه یا شرکت و غیره) رئیس، رئیس کل، (عنوان پیش از اسم) پرزیدنت، رئیس جمهور

president

<hr> معنی : وابسته به ریاست جمهور <hr> معانی دیگر : وابسته به ریاست جمهور

معنی : وابسته به ریاست جمهور معانی دیگر : وابسته به ریاست جمهور

presidential

<hr> معنی : حکومت جمهوری <hr> معانی دیگر : حکومت جمهوری

معنی : حکومت جمهوری معانی دیگر : حکومت جمهوری

presidential government

<hr> معنی : مقام ریاست جمهور <hr> معانی دیگر : (انگلیس) مقام یا دوران تصدی رییس جمهور یا رئیس

معنی : مقام ریاست جمهور معانی دیگر : (انگلیس) مقام یا دوران تصدی رییس جمهور یا رئیس

presidentship

<hr> معنی : دژ، زندان، پادگان، پادگان مجزا <hr> معانی دیگر : (به ویژه در باختر ایالات متحده) پادگان، ارک

معنی : دژ، زندان، پادگان، پادگان مجزا معانی دیگر : (به ویژه در باختر ایالات متحده) پادگان، ارک

presidio

<hr> معنی : هیئت رئیسه <hr> معانی دیگر : (در شوروی سابق و غیره) هیئت رییسه ی مجلس، در شوروی هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت

معنی : هیئت رئیسه معانی دیگر : (در شوروی سابق و غیره) هیئت رییسه ی مجلس، در شوروی هیئت عامله دائمی شاغل در دوره فترت

presidium

<hr> معنی : پیش گویی کردن، از پیش مشعر بودن بر <hr> معانی دیگر : (از پیش) حاکی بودن، دلالت داشتن، معنی دادن، مشعر بودن

معنی : پیش گویی کردن، از پیش مشعر بودن بر معانی دیگر : (از پیش) حاکی بودن، دلالت داشتن، معنی دادن، مشعر بودن

presignify

presoak

<hr> معنی : جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه، چاپ، فشار دادن، اتو زدن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن، ازدحام کردن، فشردن، چلاندن، فشار اوردن <hr> معانی دیگر : تحت فشار قرار دادن، فشار آوردن، زور دادن، فشاراندن، (میوه و غیره) آب لمبو کردن، آب گرفتن، (رختشویی و غیره) چلاندن (squeeze هم می گویند)، اصرار کردن، سماجت کردن، پیگیری کردن، پافشاری کردن، (با فشار) از میان جمعیت رد شدن، هل دادن، عقب زدن، اطو کردن یاشدن، اطو کشیدن، صاف ماندن (در اثر اطو شدن)، (مکانیک) پرس، ماشین پرس کاری، منگنه کردن، افشرگر، فشاره، انبوه مردم، ماشین چاپ (printing press هم می گویند)، چاپخانه، رسانه ها، روزنامه ها و مجلات، نشریات، انتشارات، (معمولا وابسته به دانشگاه) موسسه ی انتشاراتی، قالب، ارباب جراید، رسانه گران، روزنامه چی ها، (وزنه برداری) دو ضرب، به خدمت سربازی بردن، به خدمت اجباری بردن، به زور به کاری واداشتن، خدمت اجباری (به ویژه در نیروی دریایی یا زمینی)

معنی : جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه، چاپ، فشار دادن، اتو زدن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن، ازدحام کردن، فشردن، چلاندن، فشار اوردن معانی دیگر : تحت فشار قرار دادن، فشار آوردن، زور دادن، فشاراندن، (میوه و غیره) آب لمبو کردن، آب 

press

<hr> متصدی تبلیغات، متصدی آژانس تبلیغاتی، متصدی آژانس تبلیغاتی press agency 1 موسسهی تبلیغاتی 2 آژانس خبری، خبرگزاری

متصدی تبلیغات، متصدی آژانس تبلیغاتی، متصدی آژانس تبلیغاتی press agency 1 موسسهی تبلیغاتی 2 آژانس خبری، خبرگزاری

press agent

<hr> (در ورزشگاه ها) جایگاه خبرنگاران، اتاقک خبرگزاران، در مسابقات لژ مطبوعاتی، جایگاه گزارشگران

(در ورزشگاه ها) جایگاه خبرنگاران، اتاقک خبرگزاران، در مسابقات لژ مطبوعاتی، جایگاه گزارشگران

press box

<hr> معنی : مصاحبه مطبوعاتی <hr> معانی دیگر : مصاحبه ی مطبوعاتی، پرس و گفت رسانه ای

معنی : مصاحبه مطبوعاتی معانی دیگر : مصاحبه ی مطبوعاتی، پرس و گفت رسانه ای

press conference

press out

pressed

<hr> معنی : فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر <hr> معانی دیگر : فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده)

معنی : فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر معانی دیگر : فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده)

pressing

<hr> معنی : ماشین چی، ماشین کار، متصدی ماشین چاپ، مخبر مطبوعاتی <hr> معانی دیگر : کارگر ماشین چاپ، چاپچی

معنی : ماشین چی، ماشین کار، متصدی ماشین چاپ، مخبر مطبوعاتی معانی دیگر : کارگر ماشین چاپ، چاپچی

pressman

<hr> معنی : سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا <hr> معانی دیگر : چلانش، (مجازی) فشار (زندگی و غیره)، گرفتاری، تنگنا، فزونی، تراکم، هم فشردگی، ازدیاد، تحت فشار قرار دادن، در تنگنا گذاشتن، فشاری، چلانشی، (مخفف) atmospheric pressure، رجوع شود به: pressurize، بار سنگین مصائب وسختیها، مشقت، فشردن

معنی : سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا معانی دیگر : چلانش، (مجازی) فشار (زندگی و غیره)، گرفتاری، تنگنا، فزونی، تراکم، هم فشردگی، ازدیاد، تحت فشار قرار دادن، در تنگنا گذاشتن، فشاری، چلانشی، (مخفف) atmospheric pressure، رجوع شود به: pressurize، بار سنگین مصائب وسختیها، مشق

pressure

<hr> معنی : دیگ زودپز <hr> معانی دیگر : در دیگ زودپز پختن، تحت فشار پختن

معنی : دیگ زودپز معانی دیگر : در دیگ زودپز پختن، تحت فشار پختن

pressure cook

<hr> گروه فشار (که با فشار وارد آوردن به اولیای امور و نمایندگان مجلس و غیره اعمال نفوذ می کند)

گروه فشار (که با فشار وارد آوردن به اولیای امور و نمایندگان مجلس و غیره اعمال نفوذ می کند)

pressure group

pressure indicator

pressuring

<hr> معنی : تردستی <hr> معانی دیگر : شعبده بازی

معنی : تردستی معانی دیگر : شعبده بازی

prestidigitation

<hr> معنی : ادم تردست، طاس باز <hr> معانی دیگر : تردست، شعبده باز، آپارتی، حقه باز

معنی : ادم تردست، طاس باز معانی دیگر : تردست، شعبده باز، آپارتی، حقه باز

prestidigitator

<hr> معنی : اعتبار، نفوذ، اب رو، قدر و منزلت، حیثیت <hr> معانی دیگر : آبرو، آبرومندی، شرافت، شرف، آوازه، نیکنامی، شهرت، ناموری

معنی : اعتبار، نفوذ، اب رو، قدر و منزلت، حیثیت معانی دیگر : آبرو، آبرومندی، شرافت، شرف، آوازه، نیکنامی، شهرت، ناموری

prestige

<hr> معنی : با اعتبار، باحیثیت <hr> معانی دیگر : آبرومند، پرآبرو، بلندآوازه، نیکنام، مشهور، شهیر، نامور

معنی : با اعتبار، باحیثیت معانی دیگر : آبرومند، پرآبرو، بلندآوازه، نیکنام، مشهور، شهیر، نامور

prestigious

<hr> معنی : تند، با ضربات تند <hr> معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) بسیارتند (بنوازید)، به تندترین وجه ممکن، باضربات تند بنوازید

معنی : تند، با ضربات تند معانی دیگر : (دستور نواختن موسیقی) بسیارتند (بنوازید)، به تندترین وجه ممکن، باضربات تند بنوازید

prestissimo

<hr> معنی : تند، با ضربات تند <hr> معانی دیگر : سریع، فورا، در یک آن، (دستور نواختن موسیقی) تند (بنوازید)، باضربات تند بنوازید

معنی : تند، با ضربات تند معانی دیگر : سریع، فورا، در یک آن، (دستور نواختن موسیقی) تند (بنوازید)، باضربات تند بنوازید

presto

<hr> معنی : تحکیم کردن، با سیم و میله اهن تقویت کردن <hr> معانی دیگر : باسیم ومیله اهن تقویت کردن، تحکیم کردن، عمران : پیش تنیدگى

معنی : تحکیم کردن، با سیم و میله اهن تقویت کردن معانی دیگر : باسیم ومیله اهن تقویت کردن، تحکیم کردن، عمران : پیش تنیدگى

prestress

<hr> معنی : قابل استفاده، محتمل، فرض محتمل، قابل استنباط <hr> معانی دیگر : فرضا، احتمالا، انگاری، انگارشی، فر­ محتمل

معنی : قابل استفاده، محتمل، فرض محتمل، قابل استنباط معانی دیگر : فرضا، احتمالا، انگاری، انگارشی، فر­ محتمل

presumable

<hr> معنی : احتمالا <hr> معانی دیگر : احتمالا

معنی : احتمالا معانی دیگر : احتمالا

presumably

<hr> معنی : فرض کردن، عقیده داشتن، مسلم دانستن، احتمال کلی دادن <hr> معانی دیگر : به خود اجازه دادن، جسارت کردن، پررویی کردن، انگاشتن، انگاردن، خیال کردن، تصور کردن، گمان کردن، دلالت کردن، حاکی بودن، (با: on یا upon) محرز فرض کردن، (بیش از حد) روی چیزی حساب کردن، فر­ کردن، فضولی کردن

معنی : فرض کردن، عقیده داشتن، مسلم دانستن، احتمال کلی دادن معانی دیگر : به خود اجازه دادن، جسارت کردن، پررویی کردن، انگاشتن، انگاردن، خیال کردن، تصور کردن، گمان کردن، دلالت کردن، حاکی بودن، (با: on یا upon) محرز فرض کردن، (بیش از حد) روی چیزی حساب کردن، فر­ کردن، فضولی کردن

presume

<hr> معنی : خود رای، جسور، از خود راضی، خود سر، پر رو <hr> معانی دیگر : presumptuous : از خودراضی

معنی : خود رای، جسور، از خود راضی، خود سر، پر رو معانی دیگر : presumptuous : از خودراضی

presuming

<hr> معنی : جسارت، احتمال، گستاخی، فرض، استنباط <hr> معانی دیگر : پررویی، محرز پنداری، انگار، انگارش، گمان

معنی : جسارت، احتمال، گستاخی، فرض، استنباط معانی دیگر : پررویی، محرز پنداری، انگار، انگارش، گمان

presumption

<hr> معنی : جسور، گستاخ، فرضی، احتمالی <hr> معانی دیگر : انگاری، انگاشتی، گمانی، (حقوق) اماره، اماره ای، گستا

معنی : جسور، گستاخ، فرضی، احتمالی معانی دیگر : انگاری، انگاشتی، گمانی، (حقوق) اماره، اماره ای، گستا

presumptive

<hr> معنی : خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر <hr> معانی دیگر : پررو، بی پروا، فضول

معنی : خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر معانی دیگر : پررو، بی پروا، فضول

presumptuous

<hr> معنی : مغرورانه <hr> معانی دیگر : گستاخانه، جسورانه، ازروی خود بینی و غرور

معنی : مغرورانه معانی دیگر : گستاخانه، جسورانه، ازروی خود بینی و غرور

presumptuously

<hr> معنی : در برداشتن، متضمن بودن، پیش پنداشتن، از پیش فرض کردن <hr> معانی دیگر : (از پیش) فرض کردن، پیش انگاشتن، پیش انگاردن، فرض را بر این قرار دادن، از پیش فر­ کردن

معنی : در برداشتن، متضمن بودن، پیش پنداشتن، از پیش فرض کردن معانی دیگر : (از پیش) فرض کردن، پیش انگاشتن، پیش انگاردن، فرض را بر این قرار دادن، از پیش فر­ کردن

presuppose

<hr> معنی : فرض قبلی، پیش انگاری، پیش پندار <hr> معانی دیگر : فر­ قبلی

معنی : فرض قبلی، پیش انگاری، پیش پندار معانی دیگر : فر­ قبلی

presupposition

<hr> معنی : ظاهری، وانمودسازی <hr> معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: pretense، تظاهر، بهانه، ادعا

معنی : ظاهری، وانمودسازی معانی دیگر : (انگلیس) رجوع شود به: pretense، تظاهر، بهانه، ادعا

pretence

<hr> معنی : وانمود کردن، بخود بستن، دعوی کردن <hr> معانی دیگر : خود را زدن (به چیزی)، تظاهر کردن، لافیدن، مدعی بودن یا شدن، داعیه داشتن، (عامیانه) ساختگی، بدلی، دروغین

معنی : وانمود کردن، بخود بستن، دعوی کردن معانی دیگر : خود را زدن (به چیزی)، تظاهر کردن، لافیدن، مدعی بودن یا شدن، داعیه داشتن، (عامیانه) ساختگی، بدلی، دروغین

pretend

<hr> ساختگی، دروغین، بدلی، وانمودین، ظاهری، بخود بسته، غیر واقعی

ساختگی، دروغین، بدلی، وانمودین، ظاهری، بخود بسته، غیر واقعی

pretended

<hr> معنی : مدعی، سالوس، وانمودگر، عذراورنده، مدعی تاج وتخت <hr> معانی دیگر : متظاهر

معنی : مدعی، سالوس، وانمودگر، عذراورنده، مدعی تاج وتخت معانی دیگر : متظاهر

pretender

<hr> معنی : مدعی، متظاهر

pretending

<hr> معنی : تظاهر، ظاهر سازی، بهانه، ادعا، ظاهری، وانمودسازی <hr> معانی دیگر : وانمود، لاف، مردم فریبی، خودستایی، خودنمایی، فراخواست، ریاکاری، سالوس، تزویر، (نادر) هدف، منظور، مقصود، توبازی رفتن، ادا بازی

معنی : تظاهر، ظاهر سازی، بهانه، ادعا، ظاهری، وانمودسازی معانی دیگر : وانمود، لاف، مردم فریبی، خودستایی، خودنمایی، فراخواست، ریاکاری، سالوس، تزویر، (نادر) هدف، منظور، مقصود، توبازی رفتن، ادا بازی

واژه های حرف "p" - مترادف و متضاد