<hr> معنی : هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده <hr> معانی دیگر : توام

معنی : هم زمان، مقارن، همبود، همزبان، چند مجهولی، باهم واقع شونده معانی دیگر : توام

simultaneous

<hr> معنی : با هم، ضمنا، بصورت همزبان <hr> معانی دیگر : در یک زمان

معنی : با هم، ضمنا، بصورت همزبان معانی دیگر : در یک زمان

simultaneously

simurgh

<hr> معنی : گناه، عیب، خطا، بزه، حرج، فسق، عصیان، معصیت، گناه ورزیدن، معصیت کردن، خطا کردن <hr> معانی دیگر : مخفف: sine، (بیست و یکمین حرف الفبای عبری) سین، (مجازی یا به شوخی) خطا، تقصیر، اشتباه، گناه کردن

معنی : گناه، عیب، خطا، بزه، حرج، فسق، عصیان، معصیت، گناه ورزیدن، معصیت کردن، خطا کردن معانی دیگر : مخفف: sine، (بیست و یکمین حرف الفبای عبری) سین، (مجازی یا به شوخی) خطا، تقصیر، اشتباه، گناه کردن

<hr> معنی : مشمع خردل <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: mustard plaster

معنی : مشمع خردل معانی دیگر : رجوع شود به: mustard plaster

sinapism

<hr> معنی : از این رو، پس از، از وقتی که، از انجاییکه، چون، چون، نظر باینکه، چون که <hr> معانی دیگر : از آنگاه، از آن موقع، از آن هنگام (تاکنون)، تاکنون، چندی است که، پیش از این، قبلا، پیشتر، (زمان) از، از زمانی که، نظر به اینکه، بعد از

معنی : از این رو، پس از، از وقتی که، از انجاییکه، چون، چون، نظر باینکه، چون که معانی دیگر : از آنگاه، از آن موقع، از آن هنگام (تاکنون)، تاکنون، چندی است که، پیش از این، قبلا، پیشتر، (زمان) از، از زمانی که، نظر به اینکه، بعد از

since

<hr> معنی : خالص، صادق، صمیمی، بی ریا، قلبی، راست نما، مخلص <hr> معانی دیگر : راد، پاکدل، صادقانه، رادمنشانه، واقعی، بی غل و غش، راستین، صمیمانه، (قدیمی) ناب، اصیل، (مهجور) زخمی نشده، سالم، بی صدمه

معنی : خالص، صادق، صمیمی، بی ریا، قلبی، راست نما، مخلص معانی دیگر : راد، پاکدل، صادقانه، رادمنشانه، واقعی، بی غل و غش، راستین، صمیمانه، (قدیمی) ناب، اصیل، (مهجور) زخمی نشده، سالم، بی صدمه

sincere

<hr> معنی : خالصانه، باشرافت <hr> معانی دیگر : ارادتمند شما، مخلصشما

معنی : خالصانه، باشرافت معانی دیگر : ارادتمند شما، مخلصشما

sincerely

<hr> معنی : خلوص، صمیمیت، خلوص نیت، بی ریایی، صدق و صفا <hr> معانی دیگر : صداقت، رادی، رادمنشی، پاکدلی، پاک اندیشی، یکرنگی

معنی : خلوص، صمیمیت، خلوص نیت، بی ریایی، صدق و صفا معانی دیگر : صداقت، رادی، رادمنشی، پاکدلی، پاک اندیشی، یکرنگی

sincerity

<hr> معنی : پیشانی، فرق، فرق سر، جبهه، جلو سر <hr> معانی دیگر : کله، تارک سر

معنی : پیشانی، فرق، فرق سر، جبهه، جلو سر معانی دیگر : کله، تارک سر

sinciput

<hr> معنی : امر ناگزیر، امر لازم <hr> معانی دیگر : (لاتین: بدون آن نه) امر ناگزیر، چیز واجب، جزو الزامات، شرط اساسی، لاتین امر ناگزیر، لاینفک

معنی : امر ناگزیر، امر لازم معانی دیگر : (لاتین: بدون آن نه) امر ناگزیر، چیز واجب، جزو الزامات، شرط اساسی، لاتین امر ناگزیر، لاینفک

sine qua non

<hr> (فیزیک) موج سینوسی، موج سینوسی

(فیزیک) موج سینوسی، موج سینوسی

sine wave

<hr> معنی : جیره خور ولگرد، مفت خوری وولگردی <hr> معانی دیگر : (در اصل) شغل کلیسایی که با مردم سر و کار ندارد، شغل دفتری (در کلیسا)، هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد، وظیفه گرفتن وول گشتن

معنی : جیره خور ولگرد، مفت خوری وولگردی معانی دیگر : (در اصل) شغل کلیسایی که با مردم سر و کار ندارد، شغل دفتری (در کلیسا)، هر شغلی که متضمن مسئولیت مهمی نباشد، وظیفه گرفتن وول گشتن

sinecure

<hr> معنی : وتر، پی، رباط، رگ و پی، تار و پود <hr> معانی دیگر : زور، نیروی عضلانی، توانایی، قوه، زورمندی، (معمولا جمع) سرچشمه ی زور، وسیله ی زورمندی، ارکان، زورمند کردن، نیرومند کردن، محکم کردن، زردپی (tendon هم می گویند)، (گوشت) پوره

معنی : وتر، پی، رباط، رگ و پی، تار و پود معانی دیگر : زور، نیروی عضلانی، توانایی، قوه، زورمندی، (معمولا جمع) سرچشمه ی زور، وسیله ی زورمندی، ارکان، زورمند کردن، نیرومند کردن، محکم کردن، زردپی (tendon هم می گویند)، (گوشت) پوره

sinew

<hr> معنی : نیرومند، با اسطقس، پی دار، سخت پی <hr> معانی دیگر : عضلانی، پرعضله، زردپی مانند، وابسته به یا شبیه زردپی، محکم، پاره نشو، دیر گسستنی، (گوشت) پررگ و پی، غیرلخم، پوره دار، سفت، چغر، چغل، پر انرژی، پرکنش، پرزور

معنی : نیرومند، با اسطقس، پی دار، سخت پی معانی دیگر : عضلانی، پرعضله، زردپی مانند، وابسته به یا شبیه زردپی، محکم، پاره نشو، دیر گسستنی، (گوشت) پررگ و پی، غیرلخم، پوره دار، سفت، چغر، چغل، پر انرژی، پرکنش، پرزور

sinewy

<hr> معنی : گناهکار، عاصی <hr> معانی دیگر : گناه آمیز، معصیت دار، غیراخلاقی، گناهکارانه، گناهکار (از نظر مذهبی)، (مجازی) گناه، عیب، تبهکار، خطاکار، بدجنس، خبیث

معنی : گناهکار، عاصی معانی دیگر : گناه آمیز، معصیت دار، غیراخلاقی، گناهکارانه، گناهکار (از نظر مذهبی)، (مجازی) گناه، عیب، تبهکار، خطاکار، بدجنس، خبیث

sinful

<hr> معنی : اواز، سرود، تصنیف، خواندن، اواز خواندن، سرودن، سرود خواندن، سراییدن <hr> معانی دیگر : آواز خواندن، خنیدن، نغمه سرایی کردن، ترنم کردن، تمجید کردن، (از راه شعر و آواز) تعریف کردن، ستودن، (زنبور یا کتری آب جوش یا سماور و غیره) صدا کردن، وزوز کردن، به صدا درآمدن، زوزه کشیدن، به ترنم درآمدن، (گوش) سوت کشیدن، شاد کردن، به ترنم درآوردن، (خودمانی) اعتراف کردن، مقر آمدن، لو دادن، آوازخوانی، گردهمایی برای آوازخوانی، جلسه ی سرود، مخفف: مفرد، تک

معنی : اواز، سرود، تصنیف، خواندن، اواز خواندن، سرودن، سرود خواندن، سراییدن معانی دیگر : آواز خواندن، خنیدن، نغمه سرایی کردن، ترنم کردن، تمجید کردن، (از راه شعر و آواز) تعریف کردن، ستودن، (زنبور یا کتری آب جوش یا سماور و غیره) صدا کردن، وزوز کردن، به صدا درآمدن، زوزه کشیدن، به ترنم درآمدن، (گوش) سوت 

sing

<hr> (عامیانه) گردهمایی برای خواندن سرود دسته جمعی، آواز جمعی

(عامیانه) گردهمایی برای خواندن سرود دسته جمعی، آواز جمعی

sing along

<hr> معنی : سوختگی سطحی، سوختن، داغ کردن، بطور سطحی سوختن، بو دادن <hr> معانی دیگر : (به طور سطحی) سوزاندن، کز دادن، (ریش یا سبیل کسی را) دود دادن، داهکردن، فر زدن

معنی : سوختگی سطحی، سوختن، داغ کردن، بطور سطحی سوختن، بو دادن معانی دیگر : (به طور سطحی) سوزاندن، کز دادن، (ریش یا سبیل کسی را) دود دادن، داهکردن، فر زدن

singe

<hr> معنی : خواننده، سراینده، اواز خوان، خنیاگر، سرود سرا، نغمه سرا <hr> معانی دیگر : اسحاق باشویس سینگر (نویسنده ی امریکایی)، آوازخوان، پرنده ی آوازخوان، شخص یا چیزی که ترنم می کند

معنی : خواننده، سراینده، اواز خوان، خنیاگر، سرود سرا، نغمه سرا معانی دیگر : اسحاق باشویس سینگر (نویسنده ی امریکایی)، آوازخوان، پرنده ی آوازخوان، شخص یا چیزی که ترنم می کند

singer

<hr> معنی : غنا، سرود، سرایش، خوانندگی، خنیا، سراینده <hr> معانی دیگر : اوازخوانی، نغمه سرایی، خواننده

معنی : غنا، سرود، سرایش، خوانندگی، خنیا، سراینده معانی دیگر : اوازخوانی، نغمه سرایی، خواننده

singing

<hr> معنی : فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته، مجرد، تنها، عزب، انتخاب کردن، برگزیدن <hr> معانی دیگر : یک، مفرد، لنگ، یکان، نفر، بی کس، یکه، فقط، تنها (برای تاکید به کار می رود)، یگانه، جداگانه، یکپارچه، (با: not) حتی، حتی یکی، هم، بی زن، بی شوهر، (گیاه شناسی - دارای یک ردیف گلبرگ، دارای گلبرگ به تعداد معمول نه دوبرابر یا double) تک ردیفی، یک عددی، مجزا، تکی، برجسته، بی تا، (خانه و غیره) برای یک نفر، برای یک خانواده، تک نفری، تک خانوادگی، (انگلیس - خودمانی) بلیط یکسره، جدا کردن، سوا کردن، (روی چیزی) انگشت گذاشتن، (قدیمی - آبجو) آبکی، ضعیف، بد، سگی، (امریکا - خودمانی) اسکناس یک دلاری، (بیس بال) ضربه ای که موجب رفتن چوگان زن به بیس اول می شود، این ضربه را زدن، معمولابا out جدا کردن

معنی : فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته، مجرد، تنها، عزب، انتخاب کردن، برگزیدن معانی دیگر : یک، مفرد، لنگ، یکان، نفر، بی کس، یکه، فقط، تنها (برای تاکید به کار می رود)، یگانه، جداگانه، یکپارچه، (با: not) حتی، حتی یکی، هم، بی زن، بی شوهر، (گیاه شناسی - دارای یک رد

single

<hr> معنی : جنگ تن بتن <hr> معانی دیگر : نبرد تن به تن

معنی : جنگ تن بتن معانی دیگر : نبرد تن به تن

single combat

<hr> معنی : تکاور، تک روی، اسب تک رو <hr> معانی دیگر : (اسب) تک روی، اسب تکاور، تک رو بودن

معنی : تکاور، تک روی، اسب تک رو معانی دیگر : (اسب) تک روی، اسب تکاور، تک رو بودن

single foot

<hr> معنی : تک رو <hr> معانی دیگر : تک رو

معنی : تک رو معانی دیگر : تک رو

single footer

<hr> معنی : تو هم، تک فاصله <hr> معانی دیگر : (نگارش و ماشین نویسی و چاپ و غیره) خط ها را کم فاصله گرفتن (در برابر: یک سطر در میان doubl-space)، (بین سطرها) فاصله نگذاشتن

معنی : تو هم، تک فاصله معانی دیگر : (نگارش و ماشین نویسی و چاپ و غیره) خط ها را کم فاصله گرفتن (در برابر: یک سطر در میان doubl-space)، (بین سطرها) فاصله نگذاشتن

single space

single-handed

<hr> معنی : تنهایی <hr> معانی دیگر : یکتایی، یگانگی، تکی، وحدت، انفراد، سادگی، بی تزویری

معنی : تنهایی معانی دیگر : یکتایی، یگانگی، تکی، وحدت، انفراد، سادگی، بی تزویری

singleness

singles bar

<hr> معنی : چوب مخصوص تمرین شمشیر بازی <hr> معانی دیگر : شمشیر چوبی (که سابقا برای تمرین شمشیربازی به کار می رفت)

معنی : چوب مخصوص تمرین شمشیر بازی معانی دیگر : شمشیر چوبی (که سابقا برای تمرین شمشیربازی به کار می رفت)

singlestick

<hr> معنی : زیرپوش مردانه، خط واحد <hr> معانی دیگر : (انگلیس) زیر پیراهنی بی آستین (مردانه)، زیرپیراهنی و رکابی

معنی : زیرپوش مردانه، خط واحد معانی دیگر : (انگلیس) زیر پیراهنی بی آستین (مردانه)، زیرپیراهنی و رکابی

singlet

<hr> معنی : یگانه، تک ورق <hr> معانی دیگر : (بازی ورق) ورق تک، ورقی که فقط در دست یک نفر است، در بازی ورق تک ورق، ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد، یک سطرشعر یا بند منحصر بفرد

معنی : یگانه، تک ورق معانی دیگر : (بازی ورق) ورق تک، ورقی که فقط در دست یک نفر است، در بازی ورق تک ورق، ورقی که در دست بازیکن نظیری ندارد، یک سطرشعر یا بند منحصر بفرد

singleton

<hr> معنی : تنها، فردا، جدا جدا، به تنهایی، یکان یکان، انفرادا، یک یک، فردا فرد <hr> معانی دیگر : تک، تک تک، یکی یکی

معنی : تنها، فردا، جدا جدا، به تنهایی، یکان یکان، انفرادا، یک یک، فردا فرد معانی دیگر : تک، تک تک، یکی یکی

singly

<hr> معنی : اواز، سرود یک نواخت، یک وزنی، یک نواخت، بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن <hr> معانی دیگر : (مثلا هنگام حرف زدن) تناوب یکجور و خسته کننده ی نواخت یا تن صدا، دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا، صدای مصنوعی و یکنواخت، شعر یکنواخت، شعر بندتنبانی، یک وزن

معنی : اواز، سرود یک نواخت، یک وزنی، یک نواخت، بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن معانی دیگر : (مثلا هنگام حرف زدن) تناوب یکجور و خسته کننده ی نواخت یا تن صدا، دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا، صدای مصنوعی و یکنواخت، شعر یکنواخت، شعر بندتنبانی، یک وزن

singsong

<hr> معنی : مفرد، منحصر بفردی، واژه مفرد، فرید، صیغه مفرد، غریب، شگفتی، فوق العاده، خارق العاده، تک، تکین، منفرد <hr> معانی دیگر : بی تا، منحصر بفرد، یکتا، بی نظیر، بی همتا، یگانه، نادر، استثنایی، جالب توجه، فرجود، چشمگیر، شگرف، عجیب و غریب، غیرعادی، شگفت، نامتعارف، (دستور زبان) مفرد، فرد، واحد، مجرد (مجردات)، (قدیمی) مجزا، جدا، اخص، غرابت، یکتایی

معنی : مفرد، منحصر بفردی، واژه مفرد، فرید، صیغه مفرد، غریب، شگفتی، فوق العاده، خارق العاده، تک، تکین، منفرد معانی دیگر : بی تا، منحصر بفرد، یکتا، بی نظیر، بی همتا، یگانه، نادر، استثنایی، جالب توجه، فرجود، چشمگیر، شگرف، عجیب و غریب، غیرعادی، شگفت، نامتعارف، (دستور زبان) مفرد، فرد، واحد، مجرد (مجردات)

singular

<hr> معنی : شگفتی، غرابت، یکتایی، انفرادی، منحصر بفردی، تکینی <hr> معانی دیگر : شگرفی، جنبه ی فوق العاده، چیز استثنایی

معنی : شگفتی، غرابت، یکتایی، انفرادی، منحصر بفردی، تکینی معانی دیگر : شگرفی، جنبه ی فوق العاده، چیز استثنایی

singularity

<hr> معنی : تک کردن، بشکل مفرد دراوردن <hr> معانی دیگر : شگرف کردن، عجیب و غریب کردن، یکتا کردن (رجوع شود به: معانی: singular)

معنی : تک کردن، بشکل مفرد دراوردن معانی دیگر : شگرف کردن، عجیب و غریب کردن، یکتا کردن (رجوع شود به: معانی: singular)

singularize

<hr> معنی : کج، فاسد، نا درست، گمراه کننده، شیطانی، بدشگون، نامیمون، بدخواه، بدیمن، منحوس <hr> معانی دیگر : بدجنس، شرور، نابکار، شیطان صفت، اهریمنی، بدسگال، مصیبت بار، فجیع، جانگداز، ناگوار، شرارت آمیز، (در اصل) چپ، به سوی چپ، در چپ، (نشان های اشرافی) در سمت چپ سپر (در برابر: dexter)، نحس، ناخجسته، خبیث، خطا

معنی : کج، فاسد، نا درست، گمراه کننده، شیطانی، بدشگون، نامیمون، بدخواه، بدیمن، منحوس معانی دیگر : بدجنس، شرور، نابکار، شیطان صفت، اهریمنی، بدسگال، مصیبت بار، فجیع، جانگداز، ناگوار، شرارت آمیز، (در اصل) چپ، به سوی چپ، در چپ، (نشان های اشرافی) در سمت چپ سپر (در برابر: dexter)، نحس، ناخجسته، خبیث، خطا

sinister

sinister intention

<hr> معنی : چپی، بدشگون، بدیمن، تمایل بچپ <hr> معانی دیگر : در سمت چپ، چپ، چپ دست، نامیمون، مغایر، غیر مشروع، ادم چپ دست

معنی : چپی، بدشگون، بدیمن، تمایل بچپ معانی دیگر : در سمت چپ، چپ، چپ دست، نامیمون، مغایر، غیر مشروع، ادم چپ دست

sinistral

<hr> معنی : چپ پیچ، پیچیده از چپ براست <hr> معانی دیگر : sinistrorse : چپ پیچ

معنی : چپ پیچ، پیچیده از چپ براست معانی دیگر : sinistrorse : چپ پیچ

sinistrorsal

<hr> معنی : چپ پیچ، پیچیده از چپ براست <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چپگرد، sinistrorsal : چپ پیچ

معنی : چپ پیچ، پیچیده از چپ براست معانی دیگر : (گیاه شناسی) چپگرد، sinistrorsal : چپ پیچ

sinistrorse

<hr> معنی : ته نشینی، رسوخ، چاهک، لگن دستشویی، دست شویی اشپزخانه، وان دستشویی، حفره یا گودال، مستغرق بودن، ته رفتن، گود افتادن، نزول کردن، فرو بردن، فرو رفتن، غرق شدن، نشست کردن <hr> معانی دیگر : (درآب یا شن یا برف یا باتلاق و غیره) فرو رفتن، به زیر رفتن، پایین رفتن، (کشتی) غرق شدن یا کردن، (عامیانه) موجب شکست کسی شدن، تباه کردن، عقیم گذاشتن، کار کسی را ساختن، فرونشین کردن یا شدن، فرو نشستن، لم دادن، غنودن، آسودن، پایین بردن، فرو افکندن، فرو شدن، غروب کردن، افول کردن، (قیمت و غیره) نزول کردن، افت کردن، کم شدن، سقوط کردن، (سوراخ یا چاه و غیره) کندن، حفر کردن، (خودمانی - مشروب الکلی) نوشیدن، بالا دادن، فروافتادن، نقش بر زمین شدن، فروکش کردن، فرو کردن، (اندیشه یا درس و غیره - در مغز یا ادراک) جایگزین شدن، (گونه) گود افتادن، (جای) ظرفشویی، آبشی، شویانه، دستشویی، چاه مستراح، مرکز فساد، (بیلیارد و گلف و غیره) گوی را به سوراخ راندن، سرمایه گذاری کردن، پول گذاشتن (در)، رسو

معنی : ته نشینی، رسوخ، چاهک، لگن دستشویی، دست شویی اشپزخانه، وان دستشویی، حفره یا گودال، مستغرق بودن، ته رفتن، گود افتادن، نزول کردن، فرو بردن، فرو رفتن، غرق شدن، نشست کردن معانی دیگر : (درآب یا شن یا برف یا باتلاق و غیره) فرو رفتن، به زیر رفتن، پایین رفتن، (کشتی) غرق شدن یا کردن، (عامیانه) موجب شکس

sink

sink in

<hr> معنی : نشست کردنی، غرق کردنی یا شدنی <hr> معانی دیگر : نشست کردنی، غرق کردنی یا شدنی

معنی : نشست کردنی، غرق کردنی یا شدنی معانی دیگر : نشست کردنی، غرق کردنی یا شدنی

sinkable

<hr> معنی : وزنه، مته کار، وزنه ریسمان ماهیگیری، قالب ریز <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) فروشو، نشست کننده، افتان، (ماهیگیری) وزنه ی سربی، ساچمه ی سربی، وزنه قلاب، (بیس بال) پرتاب گوی به طوری که قوس بزند

معنی : وزنه، مته کار، وزنه ریسمان ماهیگیری، قالب ریز معانی دیگر : (شخص یا چیز) فروشو، نشست کننده، افتان، (ماهیگیری) وزنه ی سربی، ساچمه ی سربی، وزنه قلاب، (بیس بال) پرتاب گوی به طوری که قوس بزند

sinker

<hr> معنی : تله پول، گودال، منجلاب، چاه فاضل اب <hr> معانی دیگر : نشست زمین (در اثر فروریزی نقب یا غار و غیره)، چال

معنی : تله پول، گودال، منجلاب، چاه فاضل اب معانی دیگر : نشست زمین (در اثر فروریزی نقب یا غار و غیره)، چال

sinkhole

<hr> معنی : فرو رفتگی <hr> معانی دیگر : نشست، حس فرورفتگی یاضعف درنتیجه گرسنگی، کنش، حفر

معنی : فرو رفتگی معانی دیگر : نشست، حس فرورفتگی یاضعف درنتیجه گرسنگی، کنش، حفر

واژه های حرف "s" - مترادف و متضاد