<hr> معنی : جهنمی، دوزخی، تاتاری <hr> معانی دیگر : جهنمی، دوزخی، تاتاری

معنی : جهنمی، دوزخی، تاتاری معانی دیگر : جهنمی، دوزخی، تاتاری

tartarean

<hr> معنی : جهنمی، دوزخی، تاتاری <hr> معانی دیگر : وابسته به تاتارها، tartarean دوزخی

معنی : جهنمی، دوزخی، تاتاری معانی دیگر : وابسته به تاتارها، tartarean دوزخی

tartarian

<hr> معنی : تاتاری، اسید تارتاریک، مشتقاز درده شراب <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای اسید تارتاریک، جوش ترش

معنی : تاتاری، اسید تارتاریک، مشتقاز درده شراب معانی دیگر : وابسته به یا دارای اسید تارتاریک، جوش ترش

tartaric

<hr> معنی : عالم اسفل، دوزخ، جهنم <hr> معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) دخمه ی دوزخ که زاوش titan ها را به آنجا افکند، تارتاروس، افسانه یونان دوز

معنی : عالم اسفل، دوزخ، جهنم معانی دیگر : (اسطوره ی یونان) دخمه ی دوزخ که زاوش titan ها را به آنجا افکند، تارتاروس، افسانه یونان دوز

tartarus

<hr> معنی : کلوچه میوه دار کوچک، نام مربایی کوچک <hr> معانی دیگر : نان شیرینی مربادار (به ویژه نان شیرینی کوچک)

معنی : کلوچه میوه دار کوچک، نام مربایی کوچک معانی دیگر : نان شیرینی مربادار (به ویژه نان شیرینی کوچک)

tartlet

<hr> معنی : عابد ریاکار، خشکه مقدس، زهد فروش، مقدس ریایی <hr> معانی دیگر : tartuf(f)e سالوس، زهد فروش <hr> tartuffe شخصیت نمایشنامه مولیر مقدس ریایی

معنی : عابد ریاکار، خشکه مقدس، زهد فروش، مقدس ریایی معانی دیگر : tartuf(f)e سالوس، زهد فروش tartuffe شخصیت نمایشنامه مولیر مقدس ریایی

tartufe

<hr> معنی : عابد ریاکار، خشکه مقدس، زهد فروش، مقدس ریایی <hr> معانی دیگر : (نام شخصیت اول نمایشنامه ی مولیر) تارتوف، tartufe شخصیت نمایشنامه مولیر مقدس ریایی

معنی : عابد ریاکار، خشکه مقدس، زهد فروش، مقدس ریایی معانی دیگر : (نام شخصیت اول نمایشنامه ی مولیر) تارتوف، tartufe شخصیت نمایشنامه مولیر مقدس ریایی

tartuffe

<hr> معنی : کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن <hr> معانی دیگر : کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت فشار گذاشتن، گران بار کردن، کار محول کردن، کار دادن، وظیفه محول کردن، گماردن

معنی : کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن معانی دیگر : کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت فشار گذاشتن، گران بار کردن، کار محول کردن، کار دادن، وظیفه محول کردن، گماردن

task

<hr> معنی : کارفرما، سر کارگر، سر عمله، جبار، مباشر ظالم <hr> معانی دیگر : سختگیر، کار محول کننده ی بی رحم، کسی که تسمه از گرده ی زیر دستان می کشد، سرکار

معنی : کارفرما، سر کارگر، سر عمله، جبار، مباشر ظالم معانی دیگر : سختگیر، کار محول کننده ی بی رحم، کسی که تسمه از گرده ی زیر دستان می کشد، سرکار

taskmaster

<hr> معنی : وظیفه، خرحمالی، خرکاری، کارناخوشایند، کار معلوم <hr> معانی دیگر : کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود

معنی : وظیفه، خرحمالی، خرکاری، کارناخوشایند، کار معلوم معانی دیگر : کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود

taskwork

<hr> معنی : چنبره، منگوله، کاکل ذرت، منگوله زدن به، اویز زدن <hr> معانی دیگر : شرابه، آویز، هر چیز منگوله مانند، (ذرت) کاکل، کلاله، (ذرت و غیره) کاکل درآوردن، کلاله دار شدن، (مهجور) رجوع شود به: tiercel، ریشه

معنی : چنبره، منگوله، کاکل ذرت، منگوله زدن به، اویز زدن معانی دیگر : شرابه، آویز، هر چیز منگوله مانند، (ذرت) کاکل، کلاله، (ذرت و غیره) کاکل درآوردن، کلاله دار شدن، (مهجور) رجوع شود به: tiercel، ریشه

tassel

<hr> معنی : مزمزه، طعم، مزه، سررشته، ذوق، چشایی، طعم و مزه چشی، چشاپی، سلیقه، مزه کردن، مزه دادن، لب زدن، چشیدن، خوش مزه کردن <hr> معانی دیگر : لب چش کردن، مزیدن، (کمی) خوردن، نوشیدن، (برای نخستین بار) تجربه کردن، مزه ی بخصوص دادن یا داشتن، (از نظر مزه) - بودن، طعم (چیزی را) داشتن، ذائقه، مقدار کم، اثر، ذره، نمونه، ترجیح دادن، دوست داشتن، بهره مند شدن، متنعم شدن، برخوردار شدن، (در اصل) از راه لمس کردن آزمودن، آزمون، امتحان، (قدیمی) دوست داشتن، قدر (چیزی را) دانستن

معنی : مزمزه، طعم، مزه، سررشته، ذوق، چشایی، طعم و مزه چشی، چشاپی، سلیقه، مزه کردن، مزه دادن، لب زدن، چشیدن، خوش مزه کردن معانی دیگر : لب چش کردن، مزیدن، (کمی) خوردن، نوشیدن، (برای نخستین بار) تجربه کردن، مزه ی بخصوص دادن یا داشتن، (از نظر مزه) - بودن، طعم (چیزی را) داشتن، ذائقه، مقدار کم، اثر، ذره، 

taste

<hr> جوانه ی چشایی، عضو انتهایی ذائقه، پرز چشایی

جوانه ی چشایی، عضو انتهایی ذائقه، پرز چشایی

taste bud

<hr> معنی : با سلیقه، خوش ذوق، خوش سلیقه، با ذوق <hr> معانی دیگر : پر سلیقه، با سلیقه درست شده، خوشمزه

معنی : با سلیقه، خوش ذوق، خوش سلیقه، با ذوق معانی دیگر : پر سلیقه، با سلیقه درست شده، خوشمزه

tasteful

<hr> معنی : بی مزه، بی سلیقه، بی ذائقه <hr> معانی دیگر : عاری از مزه

معنی : بی مزه، بی سلیقه، بی ذائقه معانی دیگر : عاری از مزه

tasteless

<hr> معنی : خبره، چشنده، مزهسنج <hr> معانی دیگر : مسئول چشیدن خوراک یا نوشیدنی، چاشنی خور، مزه گر، - چش، کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره

معنی : خبره، چشنده، مزهسنج معانی دیگر : مسئول چشیدن خوراک یا نوشیدنی، چاشنی خور، مزه گر، - چش، کارشناس چشیدن مزه شراب وچای وغیره

taster

<hr> معنی : بطور خوش مزه <hr> معانی دیگر : بطور خوش مزه

معنی : بطور خوش مزه معانی دیگر : بطور خوش مزه

tastily

tasting

<hr> معنی : خوش طعم، خوش مزه، مزه دار، خوشگوار، گوارا، با مزه، باسلیقه تهیه شده <hr> معانی دیگر : لذیذ، نوشین

معنی : خوش طعم، خوش مزه، مزه دار، خوشگوار، گوارا، با مزه، باسلیقه تهیه شده معانی دیگر : لذیذ، نوشین

tasty

<hr> معنی : نوار توری بافتن، توری حاشیه بافتن، حاشیه توری گذاشتن، دارای حاشیه توری کردن <hr> معانی دیگر : گلدوزی کردن، سوزنکاری کردن، رجوع شود به: tit for tat

معنی : نوار توری بافتن، توری حاشیه بافتن، حاشیه توری گذاشتن، دارای حاشیه توری کردن معانی دیگر : گلدوزی کردن، سوزنکاری کردن، رجوع شود به: tit for tat

<hr> معنی : تاتار، تاتاری <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، زبان تاتاری (از زبان های ترکی)

معنی : تاتار، تاتاری معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، زبان تاتاری (از زبان های ترکی)

tatar

<hr> معنی : طبل، خال کوبی، خال سوزنی، خال کوبیدن <hr> معانی دیگر : tatoo خال کوبی

معنی : طبل، خال کوبی، خال سوزنی، خال کوبیدن معانی دیگر : tatoo خال کوبی

tatoo

<hr> معنی : تکه پارچه، لباس پاره پاره، تن پوش مندرس، تکه تکه شدن، پاره و مندرس کردن <hr> معانی دیگر : (جمع - جامه) ژنده، مندرس، پاره پوره، (کاشانی) وشگوا، پاره پوره کردن یا شدن، ژنده کردن یا شدن، مندرس کردن یا شدن، (لباس) پارگی، ژندگی، مندرس شدگی، بخش پاره شده و آویخته ی جامه، ژنده پوش، رشته رشته، پاره پاره کردن

معنی : تکه پارچه، لباس پاره پاره، تن پوش مندرس، تکه تکه شدن، پاره و مندرس کردن معانی دیگر : (جمع - جامه) ژنده، مندرس، پاره پوره، (کاشانی) وشگوا، پاره پوره کردن یا شدن، ژنده کردن یا شدن، مندرس کردن یا شدن، (لباس) پارگی، ژندگی، مندرس شدگی، بخش پاره شده و آویخته ی جامه، ژنده پوش، رشته رشته، پاره پاره ک

tatter

<hr> معنی : ژنده پوش، ادم ژندهپوش <hr> معانی دیگر : دارای جامه ی مندرس

معنی : ژنده پوش، ادم ژندهپوش معانی دیگر : دارای جامه ی مندرس

tatterdemalion

<hr> معنی : ژنده پوش، رشته رشته <hr> معانی دیگر : ژنده، مندرس، پاره پوره، (کاشانی) وشگوا، دارای جامهی مندرس، خنزر پنزری

معنی : ژنده پوش، رشته رشته معانی دیگر : ژنده، مندرس، پاره پوره، (کاشانی) وشگوا، دارای جامهی مندرس، خنزر پنزری

tattered

<hr> معنی : ژنده پوش، ژنده <hr> معانی دیگر : پاره، کهنه

معنی : ژنده پوش، ژنده معانی دیگر : پاره، کهنه

tatters

<hr> معنی : توری حاشیه لباس <hr> معانی دیگر : گلدوزی، حاشیه دوزی، سوزنکاری

معنی : توری حاشیه لباس معانی دیگر : گلدوزی، حاشیه دوزی، سوزنکاری

tatting

<hr> معنی : یاوه، حرف مفت، فاش کردن، سخن چینی کردن، دری وری گفتن <hr> معانی دیگر : خبر چینی کردن، افشاگری کردن، لودادن، دهان لقی کردن، حرف مفت زدن، یاوه گفتن

معنی : یاوه، حرف مفت، فاش کردن، سخن چینی کردن، دری وری گفتن معانی دیگر : خبر چینی کردن، افشاگری کردن، لودادن، دهان لقی کردن، حرف مفت زدن، یاوه گفتن

tattle

<hr> معنی : سخن چین <hr> معانی دیگر : خبر چین، دهان لق، حرف مفت زن، یاوه گوی، لتره، دری وری گو

معنی : سخن چین معانی دیگر : خبر چین، دهان لق، حرف مفت زن، یاوه گوی، لتره، دری وری گو

tattler

<hr> (ویژه زبان کودکان) دهان لق، سخن چین، خبرکش، فضول، لتره

(ویژه زبان کودکان) دهان لق، سخن چین، خبرکش، فضول، لتره

tattletale

<hr> معنی : خال کوبی، خال سوزنی، خال کوبیدن <hr> معانی دیگر : (روی پوست بدن) خالکوبی کردن، کبودی زدن، (ارتش)، فرمان خاموشی (با زدن شیپور یا طبل)، فرمان جمع، دستور بازگشت به خوابگاه، (انگلیس) سان و نمایش نظامی، طبل زنی مداوم، (روی طبل یا میز و غیره) رنگ گیری

معنی : خال کوبی، خال سوزنی، خال کوبیدن معانی دیگر : (روی پوست بدن) خالکوبی کردن، کبودی زدن، (ارتش)، فرمان خاموشی (با زدن شیپور یا طبل)، فرمان جمع، دستور بازگشت به خوابگاه، (انگلیس) سان و نمایش نظامی، طبل زنی مداوم، (روی طبل یا میز و غیره) رنگ گیری

tattoo

<hr> معنی : اموخته <hr> معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: teach، ماضی واسم مفعول فعل teach

معنی : اموخته معانی دیگر : زمان گذشته و اسم مفعول: teach، ماضی واسم مفعول فعل teach

taught

<hr> معنی : طعنه، مسخره، سرزنش کردن، طعنه زدن، شماتت کردن، دست انداختن و متلک گفتن <hr> معانی دیگر : (دکل کشتی) بسیار بلند، مچل کردن، پاپی شدن، متلک گفتن، سر به سر کسی گذاشتن، کفری کردن، مسخره کردن

معنی : طعنه، مسخره، سرزنش کردن، طعنه زدن، شماتت کردن، دست انداختن و متلک گفتن معانی دیگر : (دکل کشتی) بسیار بلند، مچل کردن، پاپی شدن، متلک گفتن، سر به سر کسی گذاشتن، کفری کردن، مسخره کردن

taunt

<hr> معنی : طعنه زن، متلک گو <hr> معانی دیگر : سرزنش کننده

معنی : طعنه زن، متلک گو معانی دیگر : سرزنش کننده

taunter

<hr> معنی : گاوی، ثوری، وابسته بتیره گاو، گاو مانند <hr> معانی دیگر : (t بزرگ) وابسته به برج ثور (taurus)، (ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول nc2h7so3 که در جانداران بی مهره یافت می شود) تارین

معنی : گاوی، ثوری، وابسته بتیره گاو، گاو مانند معانی دیگر : (t بزرگ) وابسته به برج ثور (taurus)، (ترکیب بی رنگ و بلورین به فرمول nc2h7so3 که در جانداران بی مهره یافت می شود) تارین

taurine

<hr> معنی : برج ثور <hr> معانی دیگر : (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) ثور، (ستاره خوانی) برج ثور (دومین برج منطقه البروج)، گاو گردون

معنی : برج ثور معانی دیگر : (نجوم) استارگان (مجمع الکواکب) ثور، (ستاره خوانی) برج ثور (دومین برج منطقه البروج)، گاو گردون

taurus

<hr> معنی : سفت، شق، کشیده، محکم بسته شده <hr> معانی دیگر : (طناب یا سیم و غیره) کشیده، تنگ، (عضلات و اعصاب) پرتنش، فشرده، مرتب، منظم، تروتمیز، رفت و روب شده، محکم کشیدن، مات کردن، درهم پیچیدن، محکم بسته شده مثل طناب دور یک بسته

معنی : سفت، شق، کشیده، محکم بسته شده معانی دیگر : (طناب یا سیم و غیره) کشیده، تنگ، (عضلات و اعصاب) پرتنش، فشرده، مرتب، منظم، تروتمیز، رفت و روب شده، محکم کشیدن، مات کردن، درهم پیچیدن، محکم بسته شده مثل طناب دور یک بسته

taut

<hr> معنی : امادگی، کشیدگی و سفتی <hr> معانی دیگر : امادگی، کشیدگی وسفتی

معنی : امادگی، کشیدگی و سفتی معانی دیگر : امادگی، کشیدگی وسفتی

tautness

<hr> معنی : حشو و زوائدی <hr> معانی دیگر : وابسته به همانگویی یا حشو قبیح (رجوع شود به: tautology)

معنی : حشو و زوائدی معانی دیگر : وابسته به همانگویی یا حشو قبیح (رجوع شود به: tautology)

tautological

<hr> معنی : تکرار، حشو قبیح، حشو و زوائدی، درستنما <hr> معانی دیگر : (معانی بیان) مکرر گویی، همانگویی، تکرار واضحات، حشو و زائد

معنی : تکرار، حشو قبیح، حشو و زوائدی، درستنما معانی دیگر : (معانی بیان) مکرر گویی، همانگویی، تکرار واضحات، حشو و زائد

tautology

<hr> معنی : میخانه، رستوران <hr> معانی دیگر : خرابات

معنی : میخانه، رستوران معانی دیگر : خرابات

tavern

<hr> معنی : تیله، مهره بازی، تیله بازی کردن، زاغ زدن، دباغی کردن <hr> معانی دیگر : (برای تیله بازی) تیله، مهره، تیماج گری کردن، زاه زدن به پوست، سفت کردن

معنی : تیله، مهره بازی، تیله بازی کردن، زاغ زدن، دباغی کردن معانی دیگر : (برای تیله بازی) تیله، مهره، تیماج گری کردن، زاه زدن به پوست، سفت کردن

<hr> معنی : زرق و برق دار، جلف <hr> معانی دیگر : (ارزان قیمت و بدساخت و دارای زرق و برق) جلف، پر زلم زیمبو، پرزرق و برق، مبتذل، مزخرف

معنی : زرق و برق دار، جلف معانی دیگر : (ارزان قیمت و بدساخت و دارای زرق و برق) جلف، پر زلم زیمبو، پرزرق و برق، مبتذل، مزخرف

tawdry

<hr> معنی : تیره، سبزه، گندم گون، سبزه رو، اسمر، زرد مایل بقهوهای <hr> معانی دیگر : (رنگ) زرد مایل به قهوه ای، برنزه

معنی : تیره، سبزه، گندم گون، سبزه رو، اسمر، زرد مایل بقهوهای معانی دیگر : (رنگ) زرد مایل به قهوه ای، برنزه

tawny

<hr> معنی : خراج، تحمیل، مالیات، باج، تقاضای سنگین، مالیاتبستن، مالیات گرفتن از <hr> معانی دیگر : ساو، بنچه، عوارض، بار، زحمت، سربار، فشار، مالیات بستن یا مقرر کردن یا وضع کردن، مالیات کسر کردن، تحمیل کردن، سربار کردن، سنگین بار کردن، گرانبار کردن، به ستوه آوردن، تهمت زدن، متهم کردن، (در اصل) ارزیابی کردن، قیمت گذاری کردن، ملامت، سخت گیری، فشاراوردن بر

معنی : خراج، تحمیل، مالیات، باج، تقاضای سنگین، مالیاتبستن، مالیات گرفتن از معانی دیگر : ساو، بنچه، عوارض، بار، زحمت، سربار، فشار، مالیات بستن یا مقرر کردن یا وضع کردن، مالیات کسر کردن، تحمیل کردن، سربار کردن، سنگین بار کردن، گرانبار کردن، به ستوه آوردن، تهمت زدن، متهم کردن، (در اصل) ارزیابی کردن، قی

<hr> معنی : مشمول مالیات، مالیات بردار <hr> معانی دیگر : مالیات بردار، مشمول مالیات

معنی : مشمول مالیات، مالیات بردار معانی دیگر : مالیات بردار، مشمول مالیات

taxable

<hr> معنی : وضع مالیات، مالیات، مالیات بندی <hr> معانی دیگر : ساو، درآمد مالیاتی، عوارض دریافتی دولت

معنی : وضع مالیات، مالیات، مالیات بندی معانی دیگر : ساو، درآمد مالیاتی، عوارض دریافتی دولت

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد