مترادف و متضاد

<hr> معنی : فجیع <hr> معانی دیگر : مصیبت امیز، غم انگیز

معنی : فجیع معانی دیگر : مصیبت امیز، غم انگیز

tragical

<hr> معنی : اثر تراژدی و کمدی، سوگ شاد نمایش <hr> معانی دیگر : (نمایشی که آمیزه ی تراژدی و کمدی است) سوگ - شادمایش، تراژدی کمدی، تراژدی کمدی تلخ و شیرین، دارای حزن و شادی، سوگ شاد نمایش، نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد، اثرتراژدی وکمدی

معنی : اثر تراژدی و کمدی، سوگ شاد نمایش معانی دیگر : (نمایشی که آمیزه ی تراژدی و کمدی است) سوگ - شادمایش، تراژدی کمدی، تراژدی کمدی تلخ و شیرین، دارای حزن و شادی، سوگ شاد نمایش، نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد، اثرتراژدی وکمدی

tragicomedy

<hr> معنی : غم انگیز وتفریحی، مربوط به اثر کمدی وتراژدی، حاوی حوادث حزن اور و خنده اور <hr> معانی دیگر : حاوی حوادک حزن اور وخنده اور

معنی : غم انگیز وتفریحی، مربوط به اثر کمدی وتراژدی، حاوی حوادث حزن اور و خنده اور معانی دیگر : حاوی حوادک حزن اور وخنده اور

tragicomic

<hr> معنی : دنباله، بدنبال کشیدن، دنباله دار بودن، اثر پا باقی گذاردن، بدنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله داشتن <hr> معانی دیگر : (به ویژه روی زمین) کشیدن، کشیده شدن، به دنبال خود کشیدن، جای پا گذاشتن، (با رد پا) کثیف کردن، (با عبور) کوره راه ساختن، رد گیری کردن، ردیابی کردن، دنبال رد پا یا بوی شکار رفتن، (به ویژه در مسابقه و انتخابات) عقب بودن، (گیاه) خزیدن، روی زمین گسترده شدن، (با خستگی یا آهسته) حرکت کردن، خود را کشیدن، (معمولا با: off یا away - صدا یا نور و غیره) ضعیف شدن، رد پا، بو، اثر، کوره راه، راه باریک (که در اثر عبور جانوران ایجاد شده)، راه مالرو، راه جنگلی (یا کوهستانی)، پیامد، پس، یدک کشیدن، (از عقب) آویخته بودن، پیشقدم، پیشرو

معنی : دنباله، بدنبال کشیدن، دنباله دار بودن، اثر پا باقی گذاردن، بدنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله داشتن معانی دیگر : (به ویژه روی زمین) کشیدن، کشیده شدن، به دنبال خود کشیدن، جای پا گذاشتن، (با رد پا) کثیف کردن، (با عبور) کوره راه ساختن، رد گیری کردن، ردیابی کردن، دنبال رد پا یا بوی شکار رفتن، (

trail

<hr> معنی : پشت بند، یدک <hr> معانی دیگر : (قایق یا تریلر و غیره) به دنبال خود کشیدن، یدک کشیدن، (شخص یا چیز) دنباله رو، از پسایند، تریلر، پس بند، ترک بند (اتاقک چرخ دار که اتومبیل یا کامیون به دنبال خود می کشد)، (سینما و تلویزیون) نمایش صحنه های برنامه ی آینده، پیش پرده، برنامه ی آینده، (فیلم عکاسی و سینمایی و غیره) فیلم خالی در آخر حلقه، ردیاب، ردپا گیر، (کامیون) تریلی، گیاهی که بزمین یا در و دیوار میچسبد، یدک دوچرخه یاسه چرخه یاواگن، ترایلر، اتومبیل یدک کش، باترایلر حمل کردن

معنی : پشت بند، یدک معانی دیگر : (قایق یا تریلر و غیره) به دنبال خود کشیدن، یدک کشیدن، (شخص یا چیز) دنباله رو، از پسایند، تریلر، پس بند، ترک بند (اتاقک چرخ دار که اتومبیل یا کامیون به دنبال خود می کشد)، (سینما و تلویزیون) نمایش صحنه های برنامه ی آینده، پیش پرده، برنامه ی آینده، (فیلم عکاسی و سینمایی

trailer

<hr> ماندگاه خانه های متحرک، توقفگاه کامیون های پس بند دار (تریلردار)، camp trailer محل استقرار ترایلربا اتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه

ماندگاه خانه های متحرک، توقفگاه کامیون های پس بند دار (تریلردار)، camp trailer محل استقرار ترایلربا اتاقهای چرخدار متصل به وسائط نقلیه

trailer park

trailing

<hr> معنی : دم، قطار، ورزیدن، فرهیختن، تعلیم دادن، تربیت کردن <hr> معانی دیگر : دنبال، دنباله، زنجیره، رشته، سلسله، پسایند، ردیف، صف، خرند، رج، رجه، (مکانیک) بخش متحرک ماشین (مانند دنده و پیستون و غیره)، جنبا، جنبانه، جنب آور، قطار راه آهن، ترن، کاروان، (جانور یا اتومبیل و غیره) قطار، یدک کشیدن یا کشیده شدن، به دنبال کشیدن یا کشیده شدن (trail هم می گویند)، آموخته کردن یا شدن، آموزش دادن یا گرفتن، پروراندن، پروردن، کارورزی کردن، کارآموزی کردن، (سلاح یا دوربین عکاسی و غیره) نشانه رفتن، قراول رفتن، هدفگیری کردن، به سوی کسی (یا چیزی) گرفتن، (پرنده) دم، دمپر، دم چتر، (جامه) پشت دامن، پشت کت، پا دامن، (با هرس کردن و بستن شاخه ها و غیره) پروریدن، (در جهت یا به شکل معینی) رشد دادن، وا داشتن، تمرین دادن یا کردن، ورزیده کردن یا شدن، کاردیده کردن یا شدن، دنباله روها، ملازمان، ملتزمین رکاب، همراهان، (ارتش) بنه یکان، پیش قطار، عقبه ی یکان، توشه رسان، (کودک یا حیوان خانگی را برای قضای حاجت در زمان یا مکان معین) آموخته کردن، خودداری آموختن

معنی : دم، قطار، ورزیدن، فرهیختن، تعلیم دادن، تربیت کردن معانی دیگر : دنبال، دنباله، زنجیره، رشته، سلسله، پسایند، ردیف، صف، خرند، رج، رجه، (مکانیک) بخش متحرک ماشین (مانند دنده و پیستون و غیره)، جنبا، جنبانه، جنب آور، قطار راه آهن، ترن، کاروان، (جانور یا اتومبیل و غیره) قطار، یدک کشیدن یا کشیده شدن، 

train

<hr> معنی : کاراموز <hr> معانی دیگر : کارآموز، کارورز، آموزشگیر، فرهیختگیر، فرهیختگر

معنی : کاراموز معانی دیگر : کارآموز، کارورز، آموزشگیر، فرهیختگیر، فرهیختگر

trainee

<hr> معنی : فرهیختار <hr> معانی دیگر : فرهیختگر، مربی، ارمگان، تربیت کننده ی حیوانات (اهلی یا سیرک و غیره)، پروردگر، تعلیم دهنده، کفش ورزشی

معنی : فرهیختار معانی دیگر : فرهیختگر، مربی، ارمگان، تربیت کننده ی حیوانات (اهلی یا سیرک و غیره)، پروردگر، تعلیم دهنده، کفش ورزشی

trainer

<hr> معنی : تحصیل، تعلیم، تدریس، مکتب، مشق، اموزش، پرورش <hr> معانی دیگر : فرهیخت، کارورزی، کارآموزی، آموزش، تربیت، ورزش

معنی : تحصیل، تعلیم، تدریس، مکتب، مشق، اموزش، پرورش معانی دیگر : فرهیخت، کارورزی، کارآموزی، آموزش، تربیت، ورزش

training

<hr> معنی : دانش سرا <hr> معانی دیگر : دانشسرا

معنی : دانش سرا معانی دیگر : دانشسرا

training college

<hr> فرهیختگاه، مدرسه ی کارورزی، محل کارآموزی، آموزشگاه، دانشسرا، اموزشگاه حرفه ای، کار اموزگاه

فرهیختگاه، مدرسه ی کارورزی، محل کارآموزی، آموزشگاه، دانشسرا، اموزشگاه حرفه ای، کار اموزگاه

training school

<hr> معنی : سرگردان بودن، هرزه گردی کردن، ول گشتن <hr> معانی دیگر : (عامیانه)، خرامیدن، یالم یالم راه رفتن، خیابان گز کردن، چمیدن، مچیدن، قدم زدن، راه رفتن، بزحمت راه رفتن

معنی : سرگردان بودن، هرزه گردی کردن، ول گشتن معانی دیگر : (عامیانه)، خرامیدن، یالم یالم راه رفتن، خیابان گز کردن، چمیدن، مچیدن، قدم زدن، راه رفتن، بزحمت راه رفتن

traipse

<hr> معنی : جنبه، خاصیت، نشان ویژه، ویژگی، خصیصه، نشان اختصاصی <hr> معانی دیگر : (به ویژه شخصیت) ویژگی، خصلت، خصوصیت، صفت، منش

معنی : جنبه، خاصیت، نشان ویژه، ویژگی، خصیصه، نشان اختصاصی معانی دیگر : (به ویژه شخصیت) ویژگی، خصلت، خصوصیت، صفت، منش

trait

<hr> معنی : خائن، خیانتکار، پیمان شکن <hr> معانی دیگر : نابکار، وطن فروش، دغل باز، نارو زن

معنی : خائن، خیانتکار، پیمان شکن معانی دیگر : نابکار، وطن فروش، دغل باز، نارو زن

traitor

<hr> معنی : خیانت امیز <hr> معانی دیگر : خیانت آمیز، خائنانه، دغل آمیز

معنی : خیانت امیز معانی دیگر : خیانت آمیز، خائنانه، دغل آمیز

traitorous

<hr> معنی : خائنانه <hr> معانی دیگر : خائنانه

معنی : خائنانه معانی دیگر : خائنانه

traitorously

<hr> معنی : خط سیر <hr> معانی دیگر : (به ویژه گلوله ی رها شده و موشک و غیره) مسیر پرتابی، پرتابراه، خط سیر گلوله (یا پرتابه)، (مجازی) مسیر، گذر راه، گذرگاه، گذار، (ریاضی) مسیر، گذرگر، مسیر، ورا افکن، مسیر گلوله

معنی : خط سیر معانی دیگر : (به ویژه گلوله ی رها شده و موشک و غیره) مسیر پرتابی، پرتابراه، خط سیر گلوله (یا پرتابه)، (مجازی) مسیر، گذر راه، گذرگاه، گذار، (ریاضی) مسیر، گذرگر، مسیر، ورا افکن، مسیر گلوله

trajectory

<hr> معنی : واگن برقی <hr> معانی دیگر : نخ ابریشم دولا (که برای پود پارچه ی ابریشمی و مخمل به کار می رود)، ابریشم دو تاب، (معدن) واگن تخت، واگن مسطح (برای حمل مواد کانی tramcar- هم می گویند)، (در اسباب های ترابری طاق آویز یا آویخته از تیر و غیره یا تسمه های نقاله) سبد، واگنچه، مخفف: tramroad، (انگلیس) تراموا، اتوبوس برقی (در امریکا: streetcar)، با تراموا حمل کردن، با بیضی کش رسم کردن، با پرگار بازو دار رسم کردن، تراموای، باواگن رفتن

معنی : واگن برقی معانی دیگر : نخ ابریشم دولا (که برای پود پارچه ی ابریشمی و مخمل به کار می رود)، ابریشم دو تاب، (معدن) واگن تخت، واگن مسطح (برای حمل مواد کانی tramcar- هم می گویند)، (در اسباب های ترابری طاق آویز یا آویخته از تیر و غیره یا تسمه های نقاله) سبد، واگنچه، مخفف: tramroad، (انگلیس) تراموا،

tram

<hr> معنی : پا بند، محدود ساختن <hr> معانی دیگر : هر چیز دست و پا گیر، کند و زنجیر، محدودیت، کند ساز، بند، تور ماهیگیری سه جداره، تور پرنده گیری، دام (trammel net هم می گویند)، (جمع - مهجور - زن) گیسوی بافته، پرگار بازو دار (برای رسم بیضی)، بیضی کش، بیضی نگار (ellipsograph هم می گویند)، به تور انداختن، یکجور دام یا تور، کملاف، الت ترسیم بیضی، تعدیل، تعدیل کردن، بدام افتادن

معنی : پا بند، محدود ساختن معانی دیگر : هر چیز دست و پا گیر، کند و زنجیر، محدودیت، کند ساز، بند، تور ماهیگیری سه جداره، تور پرنده گیری، دام (trammel net هم می گویند)، (جمع - مهجور - زن) گیسوی بافته، پرگار بازو دار (برای رسم بیضی)، بیضی کش، بیضی نگار (ellipsograph هم می گویند)، به تور انداختن، یکجور 

trammel

<hr> معنی : اواره، ولگرد، اوارگی، صدای پا، ولگردی، با صدا راه رفتن <hr> معانی دیگر : (محکم) پا گذاشتن، (با پا) فشردن، کوفتن، (با گام های سنگین) راه رفتن، (کلش کلش کنان) گام برداشتن، راه رفتن، پیاده روی کردن، قدم زدن، راه پیمایی کردن، خانه به دوش، قلندر، عیار، صدای پا (به ویژه اگر سنگین باشد)، گرم گرم، گرپ گرپ، رجوع شود به: trample، ولگردی کردن، عیاری کردن، قلندری کردن، (گدایی و ) دوره گردی کردن، رهنوردی، قدم زنی، گام زنی، دوره گردی، خانه به دوشی، (کشتی باری فاقد برنامه ی سفر معین که هر جا بشود برای بارگیری یا مسافرگیری توقف می کند) کشتی ولگرد، (صفحه ی آهنی که به پاشنه ی کفش می کوبند تا دوام آن بیشتر شود) آهن پاشنه، اسمان جل، خانه بدوش، با پا لگد کردن، اوره بودن، فاحشه

معنی : اواره، ولگرد، اوارگی، صدای پا، ولگردی، با صدا راه رفتن معانی دیگر : (محکم) پا گذاشتن، (با پا) فشردن، کوفتن، (با گام های سنگین) راه رفتن، (کلش کلش کنان) گام برداشتن، راه رفتن، پیاده روی کردن، قدم زدن، راه پیمایی کردن، خانه به دوش، قلندر، عیار، صدای پا (به ویژه اگر سنگین باشد)، گرم گرم، گرپ گرپ

tramp

<hr> معنی : لگد، فشار دادن، پایمال کردن <hr> معانی دیگر : لگد مال کردن، لگد کوب کردن، (زیر پا) له کردن، لگد کردن، (مجازی) زیر پا گذاشتن، تجاوز کردن، تباه کردن، تخطی کردن، (با گام های سنگین) راه رفتن (tramp هم می گویند)، صدای پا، پامال کردن، زیر پا لگد ماک ل کردن

معنی : لگد، فشار دادن، پایمال کردن معانی دیگر : لگد مال کردن، لگد کوب کردن، (زیر پا) له کردن، لگد کردن، (مجازی) زیر پا گذاشتن، تجاوز کردن، تباه کردن، تخطی کردن، (با گام های سنگین) راه رفتن (tramp هم می گویند)، صدای پا، پامال کردن، زیر پا لگد ماک ل کردن

trample

<hr> معنی : بیهوشی، نشئه، از خود بیخودی <hr> معانی دیگر : (مثلا در اثر هیپنوتیسم) خواب واره، خلسه، بحر تفکر، بهت، هاژی، سرگشتگی، (قدیمی) رجوع شود به: entrance، مسحور کردن یاشدن، باچالاکی حرکت کردن

معنی : بیهوشی، نشئه، از خود بیخودی معانی دیگر : (مثلا در اثر هیپنوتیسم) خواب واره، خلسه، بحر تفکر، بهت، هاژی، سرگشتگی، (قدیمی) رجوع شود به: entrance، مسحور کردن یاشدن، باچالاکی حرکت کردن

trance

<hr> معنی : ارام، خاطر جمع، اسوده، بی جنبش <hr> معانی دیگر : آرام، آسوده، بی دغدغه، ساکن، ناجنبا، راکد، درحال سکون

معنی : ارام، خاطر جمع، اسوده، بی جنبش معانی دیگر : آرام، آسوده، بی دغدغه، ساکن، ناجنبا، راکد، درحال سکون

tranquil

<hr> معنی : راحت، ارامش، اسودگی، اسایش خاطر <hr> معانی دیگر : tranquillity ارامش

معنی : راحت، ارامش، اسودگی، اسایش خاطر معانی دیگر : tranquillity ارامش

tranquility

<hr> معنی : فرو نشاندن، اسوده کردن <hr> معانی دیگر : tranquillize ارام کردن

معنی : فرو نشاندن، اسوده کردن معانی دیگر : tranquillize ارام کردن

tranquilize

<hr> معنی : آرام بخش <hr> معانی دیگر : مسکن mosakken، داروی تسکین دهنده

معنی : آرام بخش معانی دیگر : مسکن mosakken، داروی تسکین دهنده

tranquilizer

<hr> معنی : راحت، اسایش خاطر <hr> معانی دیگر : tranquility ارامش، اسودگی

معنی : راحت، اسایش خاطر معانی دیگر : tranquility ارامش، اسودگی

tranquillity

<hr> معنی : اسوده کردن <hr> معانی دیگر : tranquilize ارام کردن، فرونشاندن

معنی : اسوده کردن معانی دیگر : tranquilize ارام کردن، فرونشاندن

tranquillize

<hr> معنی : معامله کردن، داد و ستد کردن <hr> معانی دیگر : انجام دادن، به انجام رساندن

معنی : معامله کردن، داد و ستد کردن معانی دیگر : انجام دادن، به انجام رساندن

transact

<hr> معنی : معامله <hr> معانی دیگر : داد و ستد، کار، تبادل، رابطه، انجام، کردن، اجرا، (جمع) صورتجلسه، (گردهمایی های علمی) خلاصه ی نطق ها و رسالات، سودا

معنی : معامله معانی دیگر : داد و ستد، کار، تبادل، رابطه، انجام، کردن، اجرا، (جمع) صورتجلسه، (گردهمایی های علمی) خلاصه ی نطق ها و رسالات، سودا

transaction

<hr> معنی : شرح مذاکرات <hr> معانی دیگر : معاملات

معنی : شرح مذاکرات معانی دیگر : معاملات

transactions

<hr> معنی : سودا گر، معامله گر <hr> معانی دیگر : معامله گر، سوداگر

معنی : سودا گر، معامله گر معانی دیگر : معامله گر، سوداگر

transactor

<hr> معنی : برتری یافتن <hr> معانی دیگر : فراتر رفتن، پا فرا گذاشتن، فرا سوی چیزی بودن یا رفتن، برگذشتن، برتر بودن، بهتر بودن، برتری داشتن، پیشی گرفتن، بیشتر بودن، ورارفتن، سبقت جستن، بالاتر بودن

معنی : برتری یافتن معانی دیگر : فراتر رفتن، پا فرا گذاشتن، فرا سوی چیزی بودن یا رفتن، برگذشتن، برتر بودن، بهتر بودن، برتری داشتن، پیشی گرفتن، بیشتر بودن، ورارفتن، سبقت جستن، بالاتر بودن

transcend

<hr> معنی : مافوق، افضل <hr> معانی دیگر : (الهیات) متعال، برین، فرازگر، فرازگرای، غیر تجربی، اثیری، برتر، فائق، ماورای مقولات، دهگانه، خارجاز جهان مادی

معنی : مافوق، افضل معانی دیگر : (الهیات) متعال، برین، فرازگر، فرازگرای، غیر تجربی، اثیری، برتر، فائق، ماورای مقولات، دهگانه، خارجاز جهان مادی

transcendent

<hr> (ریاضی) غیر جبری، ترا، فرازنده، عالی، ترانساندان، متعالی، برین، متعالیه، فراز گرایانه، تعالی گرایانه، فراز گرانه، ترا گذرا، فراسو رونده، فرا رونده، فوق طبیعی، شهودی، اشراقی، غیر جبری

(ریاضی) غیر جبری، ترا، فرازنده، عالی، ترانساندان، متعالی، برین، متعالیه، فراز گرایانه، تعالی گرایانه، فراز گرانه، ترا گذرا، فراسو رونده، فرا رونده، فوق طبیعی، شهودی، اشراقی، غیر جبری

transcendental

<hr> معنی : نقل کردن، رونوشت برداشتن، رونویسی کردن <hr> معانی دیگر : (مطالب تندنویسی شده و غیره را) به خط معمولی نوشتن، (صداهای زبان را) به نمادهای آوایی نوشتن، آوا نویسی کردن، ترجمه کردن، ضبط کردن (روی نوار و غیره)، رونویس کردن

معنی : نقل کردن، رونوشت برداشتن، رونویسی کردن معانی دیگر : (مطالب تندنویسی شده و غیره را) به خط معمولی نوشتن، (صداهای زبان را) به نمادهای آوایی نوشتن، آوا نویسی کردن، ترجمه کردن، ضبط کردن (روی نوار و غیره)، رونویس کردن

transcribe

<hr> معنی : رونویس کننده <hr> معانی دیگر : محرر، اوانویس

معنی : رونویس کننده معانی دیگر : محرر، اوانویس

transcriber

<hr> معنی : رونوشت <hr> معانی دیگر : ترا نوشت، نسخه، نوشته، سواد، نسخه رونوشت

معنی : رونوشت معانی دیگر : ترا نوشت، نسخه، نوشته، سواد، نسخه رونوشت

transcript

<hr> معنی : رونوشت، استنساخ <hr> معانی دیگر : نسخه برداری، رونوشت سازی، ترا نویسی، آوا نوشته، نسخه ی آوا نوشته، آوانویسی، واج نویسی، (رادیو و تلویزیون) ضبط، رونویسی

معنی : رونوشت، استنساخ معانی دیگر : نسخه برداری، رونوشت سازی، ترا نویسی، آوا نوشته، نسخه ی آوا نوشته، آوانویسی، واج نویسی، (رادیو و تلویزیون) ضبط، رونویسی

transcription

<hr> معنی : مبدل <hr> معانی دیگر : (رساننده ی انرژی از یک دستگاه به دستگاه دیگر یا تغییر دهنده ی نوع انرژی مثلا تبدیل کننده ی انرژی برق به صدا در بلندگو) مبدل، تراگذار، تبدیل کننده ی القایی، ترادیسنده، ورارسان، ترانسفورماتور، دستگاه گیرنده نیرو از یک دستگاه ودهنده نیرو بدستگاه دیگری

معنی : مبدل معانی دیگر : (رساننده ی انرژی از یک دستگاه به دستگاه دیگر یا تغییر دهنده ی نوع انرژی مثلا تبدیل کننده ی انرژی برق به صدا در بلندگو) مبدل، تراگذار، تبدیل کننده ی القایی، ترادیسنده، ورارسان، ترانسفورماتور، دستگاه گیرنده نیرو از یک دستگاه ودهنده نیرو بدستگاه دیگری

transducer

<hr> معنی : انقال، حلول <hr> معانی دیگر : تراگذاری، ترا رسانی، (فیزیک) انتقال انرژی، (زیست شناسی) انتقال dna از یک ترکیزه به ترکیزه ی دیگر، ورا رسانی، عبور، هدایت، عبور ازماوراء چیزی

معنی : انقال، حلول معانی دیگر : تراگذاری، ترا رسانی، (فیزیک) انتقال انرژی، (زیست شناسی) انتقال dna از یک ترکیزه به ترکیزه ی دیگر، ورا رسانی، عبور، هدایت، عبور ازماوراء چیزی

transduction

<hr> معنی : واگذاری، انتقال، سند انتقال، تحویل، نقل، انتقالی، انتقال دادن، منتقل کردن، واگذار کردن <hr> معانی دیگر : بردن، جابجا کردن، ترا فرست کردن، ترا فرستادن، تراگرد کردن، انتقال مالکیت دادن، از یک کلاس (یا مدرسه و غیره) به دیگری رفتن یا بردن، انتقال یافتن، منتقل شدن، جابجا شدن، ترا فرست شدن، ترا گشته شدن، جابجایی، ترا فرستی، هر چیز (به ویژه تصویر) انتقال داده شده (از یک سطح به سطح دیگر)، عکس برگردان، بلیت انتقال (از یک اتوبوس یا ترن و غیره به دیگری)، بلیت ترا فرست، مدرک ترا فرست، قباله ی انتقال (ملک و غیره)، انتقال نامه، حکم انتقال، انتقال ملک، شخص انتقال یافته، ترا فرستاده، ترا گردیده، ورابری، ورابردن، انقال دادن، انتقال واگذاری

معنی : واگذاری، انتقال، سند انتقال، تحویل، نقل، انتقالی، انتقال دادن، منتقل کردن، واگذار کردن معانی دیگر : بردن، جابجا کردن، ترا فرست کردن، ترا فرستادن، تراگرد کردن، انتقال مالکیت دادن، از یک کلاس (یا مدرسه و غیره) به دیگری رفتن یا بردن، انتقال یافتن، منتقل شدن، جابجا شدن، ترا فرست شدن، ترا گشته شدن

transfer

<hr> معنی : قابل انتقال، انتقال پذیر <hr> معانی دیگر : قابل واگذاری

معنی : قابل انتقال، انتقال پذیر معانی دیگر : قابل واگذاری

transferable

<hr> معنی : منتقل علیه، تحویل گیرنده <hr> معانی دیگر : شخص منتقل شده (به محلی)، منتقل الیه، متصالح

معنی : منتقل علیه، تحویل گیرنده معانی دیگر : شخص منتقل شده (به محلی)، منتقل الیه، متصالح

transferee

<hr> معنی : حواله، تحویل، نقل <hr> معانی دیگر : انتقال، ترا فرست، ترا گشت، واگذاری، ورابری

معنی : حواله، تحویل، نقل معانی دیگر : انتقال، ترا فرست، ترا گشت، واگذاری، ورابری

transference

<hr> معنی : انتقال دهنده، دهنده، منتقل کننده <hr> معانی دیگر : مصالح

معنی : انتقال دهنده، دهنده، منتقل کننده معانی دیگر : مصالح

واژه های حرف "t" - مترادف و متضاد