جملات نمونه

<hr> معنی : غیر سیاسی، دارای شخصیت غیر سیاسی، بی علاقه بامور سیاسی <hr> معانی دیگر : بی علاقه به سیاست، ناوابسته به سیاست

معنی : غیر سیاسی، دارای شخصیت غیر سیاسی، بی علاقه بامور سیاسی معانی دیگر : بی علاقه به سیاست، ناوابسته به سیاست

apolitical

<hr> (اسطوره های یونان و روم) آپولو (خدای موسیقی و شعر و پیشگویی و طب که بعدها به عنوان خدای خورشید helios هم شناخته می شد)، یونان قدیم خدای افتاب و زیبایی و شعر و موسیقی

(اسطوره های یونان و روم) آپولو (خدای موسیقی و شعر و پیشگویی و طب که بعدها به عنوان خدای خورشید helios هم شناخته می شد)، یونان قدیم خدای افتاب و زیبایی و شعر و موسیقی

apollo

<hr> معنی : دفاعی، اعتذاری، پوزش امیز <hr> معانی دیگر : پوزش آمیز، پوزشی، معذرت آمیز، اعتذاری (apologetical هم می گویند)، (در نگارش و سخن) توجیه آمیز، تدافعی

معنی : دفاعی، اعتذاری، پوزش امیز معانی دیگر : پوزش آمیز، پوزشی، معذرت آمیز، اعتذاری (apologetical هم می گویند)، (در نگارش و سخن) توجیه آمیز، تدافعی

apologetic

apologetically

<hr> معنی : مدافعهء استدلالی از مسیحیت <hr> معانی دیگر : (با فعل مفرد) بخشی از الهیات که با ایراد ادله و دفاع از مسیحیت سر و کار دارد

معنی : مدافعهء استدلالی از مسیحیت معانی دیگر : (با فعل مفرد) بخشی از الهیات که با ایراد ادله و دفاع از مسیحیت سر و کار دارد

apologetics

<hr> معنی : دفاع، پوزش ادبی <hr> معانی دیگر : دفاعیه ی رسمی (از عقیده یا مذهب یا رفتار شخصی)، دفاع نامه، مدافعه، توجیه

معنی : دفاع، پوزش ادبی معانی دیگر : دفاعیه ی رسمی (از عقیده یا مذهب یا رفتار شخصی)، دفاع نامه، مدافعه، توجیه

apologia

apologies

<hr> عذر خواهى کردن، معذرت، خواستن، پوزش طلبیدن

عذر خواهى کردن، معذرت، خواستن، پوزش طلبیدن

apologise

<hr> معنی : پوزش خواه، نویسندهء رسالهء دفاعی <hr> معانی دیگر : (کسی که رسما از عقیده یا مذهب یا رفتار بخصوصی دفاع می کند) دفاع نامه نویس، توجیه گر، مدافع، پوزشگر

معنی : پوزش خواه، نویسندهء رسالهء دفاعی معانی دیگر : (کسی که رسما از عقیده یا مذهب یا رفتار بخصوصی دفاع می کند) دفاع نامه نویس، توجیه گر، مدافع، پوزشگر

apologist

<hr> معنی : عذر خواهی کردن، پوزش خواستن، معذرت خواستن <hr> معانی دیگر : پوزیدن

معنی : عذر خواهی کردن، پوزش خواستن، معذرت خواستن معانی دیگر : پوزیدن

apologize

<hr> معنی : عذرخواهی، پوزش، مدافعه، اعتذار <hr> معانی دیگر : معذرت، (در نگارش یا سخن) مدافعه و توجیه رسمی (مذهب یا فلسفه یا اندیشه یا رفتار بخصوصی)، دفاعیه، پوزشگری، بد، نامرغوب، ناجور (معمولا پیش از for)، عذرخواهی رسمی

معنی : عذرخواهی، پوزش، مدافعه، اعتذار معانی دیگر : معذرت، (در نگارش یا سخن) مدافعه و توجیه رسمی (مذهب یا فلسفه یا اندیشه یا رفتار بخصوصی)، دفاعیه، پوزشگری، بد، نامرغوب، ناجور (معمولا پیش از for)، عذرخواهی رسمی

apology

<hr> (کالبد شناسی) نیام ماهیچه، غلاف ماهیچه

(کالبد شناسی) نیام ماهیچه، غلاف ماهیچه

aponeurosis

<hr> (کالبد شناسی) برآمدگی (به ویژه براستخوان و ستون پشت)، زایده، pl تش، زائده، برجستگی، غند

(کالبد شناسی) برآمدگی (به ویژه براستخوان و ستون پشت)، زایده، pl تش، زائده، برجستگی، غند

apophysis

<hr> معنی : سکتهای، دچار سکته، سکته اور <hr> معانی دیگر : (پزشکی) سکته ای، وابسته به سکته ی مغزی (apoplectical هم می گویند)، طب سکته ای

معنی : سکتهای، دچار سکته، سکته اور معانی دیگر : (پزشکی) سکته ای، وابسته به سکته ی مغزی (apoplectical هم می گویند)، طب سکته ای

apoplectic

<hr> معنی : سکته، سکتهء ناقص <hr> معانی دیگر : (پزشکی)، هر گونه خون ریزی شدید اندام

معنی : سکته، سکتهء ناقص معانی دیگر : (پزشکی)، هر گونه خون ریزی شدید اندام

apoplexy

apoptosis

aporia

aposiopesis

<hr> معنی : ارتداد، ترک عقیده، برگشتگی از دین، ترک ایین <hr> معانی دیگر : از دین برگشتگی، ترک مذهب یا عقیده، ترک مرام، خیانت، دینگشت

معنی : ارتداد، ترک عقیده، برگشتگی از دین، ترک ایین معانی دیگر : از دین برگشتگی، ترک مذهب یا عقیده، ترک مرام، خیانت، دینگشت

apostasy

<hr> معنی : مرتد، خاین، از دین برگشته <hr> معانی دیگر : برگشته از مرام و عقیده ی خود، خائن

معنی : مرتد، خاین، از دین برگشته معانی دیگر : برگشته از مرام و عقیده ی خود، خائن

apostate

<hr> معنی : رسول، فرستاده، حواری، عالیترین مرجع روحانی، پیغام بر، پیغـامبر <hr> معانی دیگر : (معمولا با a بزرگ) حواری (هر یک از دوازده پیرو عیسی)، (بیشتر در مورد جنبش های سیاسی یا اصلاح طلبی) علمدار، سردمدار، طرفدار پر و پا قرص، نخستین مبلغ مسیحی (در هر مکان بخصوص)، هر یک از نخستین مبشرین مسیحی، مبشر، مژده آور، هر یک از دوازده مدیر کلیسای مورمن (امریکا)، پیغؤامبر، درکلیسا عالیترین مرجع روحانی

معنی : رسول، فرستاده، حواری، عالیترین مرجع روحانی، پیغام بر، پیغـامبر معانی دیگر : (معمولا با a بزرگ) حواری (هر یک از دوازده پیرو عیسی)، (بیشتر در مورد جنبش های سیاسی یا اصلاح طلبی) علمدار، سردمدار، طرفدار پر و پا قرص، نخستین مبلغ مسیحی (در هر مکان بخصوص)، هر یک از نخستین مبشرین مسیحی، مبشر، مژده آو

apostle

apostles' creed

<hr> معنی : رهبری، مقام یا شغل پاپ، رسالت <hr> معانی دیگر : (مسیحیت) مدت خدمت یا وظایف فرستاده ی کلیسا

معنی : رهبری، مقام یا شغل پاپ، رسالت معانی دیگر : (مسیحیت) مدت خدمت یا وظایف فرستاده ی کلیسا

apostolate

<hr> معنی : رسالتی، وابسته به پاپ <hr> معانی دیگر : (اغلب با a بزرگ) وابسته به پاپ، پاپی (apostolical هم می گویند)، وابسته به رسول یا فرستاده ی مذهبی، وابسته به حواریون (و تعالیم یا زمان یا آثار آنان)

معنی : رسالتی، وابسته به پاپ معانی دیگر : (اغلب با a بزرگ) وابسته به پاپ، پاپی (apostolical هم می گویند)، وابسته به رسول یا فرستاده ی مذهبی، وابسته به حواریون (و تعالیم یا زمان یا آثار آنان)

apostolic

<hr> معنی : اپوستروف <hr> معانی دیگر : (بدیع) مخاطب قرار دادن، (دستور زبان) ویرگول بالا، آپوستروف، این علامت: ' (که کاربردهای زیر را دارد:)، هنگام حذف حرف در واژه (it's بجای it is)، برای ساختن حالت ملکی اسم و برخی ضمیرها (mary's baby و one's duty)، علامت ' که در موارد زیر بکار میرود، درمواقع حذف حرف یا بخشی از کلمه مثل s'it که دراصل is it بوده است، در اخر اسم مضاف برای ثبوت مالکیت مثل book s'ali، درجمع بستن اعداد یا حروف منفرد مثل s's و s'7

معنی : اپوستروف معانی دیگر : (بدیع) مخاطب قرار دادن، (دستور زبان) ویرگول بالا، آپوستروف، این علامت: ' (که کاربردهای زیر را دارد:)، هنگام حذف حرف در واژه (it's بجای it is)، برای ساختن حالت ملکی اسم و برخی ضمیرها (mary's baby و one's duty)، علامت ' که در موارد زیر بکار میرود، درمواقع حذف حرف یا بخشی ا

apostrophe

<hr> معنی : داروساز، عطار، داروگر، هیاهو، داروفروش، حالت داروخانه <hr> معانی دیگر : داروفروش، داروساز، داروگر

معنی : داروساز، عطار، داروگر، هیاهو، داروفروش، حالت داروخانه معانی دیگر : داروفروش، داروساز، داروگر

apothecary

<hr> معنی : امثال و حکم، کلام موجز <hr> معانی دیگر : (بدیع) گفته ی کوتاه و پرمغز (مثلا:، کلمات قصار

معنی : امثال و حکم، کلام موجز معانی دیگر : (بدیع) گفته ی کوتاه و پرمغز (مثلا:، کلمات قصار

apothegm

<hr> معنی : ستایش اغراق امیز <hr> معانی دیگر : ارتقای انسان به مرتبه ی الهی، خداسازی، تبدیل به خدا کردن، ستایش زیاد از شخص یا چیز، تجلیل فراوان، پرستایی، رهایی از زندگی خاکی وعروجباسمانها

معنی : ستایش اغراق امیز معانی دیگر : ارتقای انسان به مرتبه ی الهی، خداسازی، تبدیل به خدا کردن، ستایش زیاد از شخص یا چیز، تجلیل فراوان، پرستایی، رهایی از زندگی خاکی وعروجباسمانها

apotheosis

<hr> معنی : تکریم اغراق امیز نمودن، بدرجهء خدایی پرستیدن، علم کردن <hr> معانی دیگر : به رتبه ی الهی ارتقا دادن، تبدیل به خدا کردن، مثل خدا پرستیدن

معنی : تکریم اغراق امیز نمودن، بدرجهء خدایی پرستیدن، علم کردن معانی دیگر : به رتبه ی الهی ارتقا دادن، تبدیل به خدا کردن، مثل خدا پرستیدن

apotheosize

<hr> مخفف:، ضمیمه، عملی، منصوب، شاگرد، مخفف: ضمیمه مخفف: عملی مخفف: منصوب مخفف: شاگرد مخفف: مصوبه، تصویب شده

مخفف:، ضمیمه، عملی، منصوب، شاگرد، مخفف: ضمیمه مخفف: عملی مخفف: منصوب مخفف: شاگرد مخفف: مصوبه، تصویب شده

<hr> معنی : ترساندن، وحشت زده شدن <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: appall

معنی : ترساندن، وحشت زده شدن معانی دیگر : رجوع شود به: appall

appal

<hr> ناحیه ی کوهستانی آپالاچیا (در شرق ایالات متحده)

ناحیه ی کوهستانی آپالاچیا (در شرق ایالات متحده)

appalachia

appalachian

<hr> معنی : ترساندن، وحشت زده شدن <hr> معانی دیگر : مملو از هراس و انزجار کردن، (از نظر انتقادی) تحت تاثیر قرار دادن، پریشان کردن، به رقت آوردن

معنی : ترساندن، وحشت زده شدن معانی دیگر : مملو از هراس و انزجار کردن، (از نظر انتقادی) تحت تاثیر قرار دادن، پریشان کردن، به رقت آوردن

appall

<hr> (verb transitive) ترساندن، وحشت زده شدن

(verb transitive) ترساندن، وحشت زده شدن

appalled

<hr> معنی : مخوف، ترسناک <hr> معانی دیگر : رقت انگیز، موجب هراس و انزجار، هولناک

معنی : مخوف، ترسناک معانی دیگر : رقت انگیز، موجب هراس و انزجار، هولناک

appalling

appallingly

<hr> اسب اپلوسا (نوعی اسب سواری غرب ایالات متحده)

اسب اپلوسا (نوعی اسب سواری غرب ایالات متحده)

appaloosa

<hr> معنی : لوازم، ساز، دستگاه، ماشین، اسباب، جهاز، الت <hr> معانی دیگر : ماشین آلات، ساز افزار، بساط، سازمان، (فیزیولژی) چند عضو بدن که کارشان به هم مربوط است، pl اسباب

معنی : لوازم، ساز، دستگاه، ماشین، اسباب، جهاز، الت معانی دیگر : ماشین آلات، ساز افزار، بساط، سازمان، (فیزیولژی) چند عضو بدن که کارشان به هم مربوط است، pl اسباب

apparatus

<hr> معنی : اسباب، جامه، رخت، پوشاندن، اراستن <hr> معانی دیگر : تن پوش، لباس، (مجازی) جامه، پوشش، ملبس کردن، جامه دار کردن، آراستن، مزین کردن

معنی : اسباب، جامه، رخت، پوشاندن، اراستن معانی دیگر : تن پوش، لباس، (مجازی) جامه، پوشش، ملبس کردن، جامه دار کردن، آراستن، مزین کردن

apparel

<hr> معنی : معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم <hr> معانی دیگر : آشکار، هویدا، ظاهری، صوری، وانمودین، مبرهن، به آسانی قابل درک یا رویت، نمایان، واضح، وارک مسلم

معنی : معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم معانی دیگر : آشکار، هویدا، ظاهری، صوری، وانمودین، مبرهن، به آسانی قابل درک یا رویت، نمایان، واضح، وارک مسلم

apparent

<hr> معنی : ظاهرا <hr> معانی دیگر : ظاهرا

معنی : ظاهرا معانی دیگر : ظاهرا

apparently

<hr> معنی : ظهور، خیال، شبح، تجسم، روح <hr> معانی دیگر : هر موجود هولناکی که غفلتا پدیدار شود، منظر، ظهور (ناگهانی)، مرئی شدن، پدیداری، (روان شناسی) توهم دیداری، توهمات و خطاهای حسی و بصری، صورت وهمی

معنی : ظهور، خیال، شبح، تجسم، روح معانی دیگر : هر موجود هولناکی که غفلتا پدیدار شود، منظر، ظهور (ناگهانی)، مرئی شدن، پدیداری، (روان شناسی) توهم دیداری، توهمات و خطاهای حسی و بصری، صورت وهمی

apparition

<hr> معنی : چاووش، فراش، شاطر، مامور اجراء <hr> معانی دیگر : (سابقا) افسر یا ماموری که فرمان ها و دستورات دادگاه های شرعی و قضایی را اجرا می کرد

معنی : چاووش، فراش، شاطر، مامور اجراء معانی دیگر : (سابقا) افسر یا ماموری که فرمان ها و دستورات دادگاه های شرعی و قضایی را اجرا می کرد

apparitor

<hr> معنی : التماس، درخواست، استیناف، جذبه، طلب <hr> معانی دیگر : (در مورد شخصیت و زیبایی و غیره) جاذبه، کشش، جذابیت، گیرایی، گیرا بودن، جذابیت داشتن، (حقوق) فرجام، پژوهش خواهی، فرجام دادن، پژوهش خواهی کردن، استیناف دادن، درخواست (مستعجل) کردن، متوسل شدن، (برای داوری یا نظرخواهی و غیره) ملتجی شدن، رجوع کردن، پناه بردن، پناهیدن، (مهجور) متهم کردن (به جنایت)، تقاضا، خواهش، توسل

معنی : التماس، درخواست، استیناف، جذبه، طلب معانی دیگر : (در مورد شخصیت و زیبایی و غیره) جاذبه، کشش، جذابیت، گیرایی، گیرا بودن، جذابیت داشتن، (حقوق) فرجام، پژوهش خواهی، فرجام دادن، پژوهش خواهی کردن، استیناف دادن، درخواست (مستعجل) کردن، متوسل شدن، (برای داوری یا نظرخواهی و غیره) ملتجی شدن، رجوع کردن، 

appeal

appeal to

<hr> معنی : قابل استیناف، قابل پژوهش خواهی <hr> معانی دیگر : قابل استیناف، قابل پژوهش خواهی

معنی : قابل استیناف، قابل پژوهش خواهی معانی دیگر : قابل استیناف، قابل پژوهش خواهی

appealable

<hr> معنی : جذاب، خوش نما <hr> معانی دیگر : خوش ایند

معنی : جذاب، خوش نما معانی دیگر : خوش ایند

واژه های حرف "a" - جملات نمونه