جملات نمونه

appealingly

appeals

<hr> معنی : ظاهر شدن، پدیدار شدن، طلوع کردن، خاستن، سر زدن، طالع شدن <hr> معانی دیگر : به چشم خوردن، هویدا شدن، آشکار شدن، به نظر رسیدن، حضور یافتن، (نقشی را) بازی کردن، (در مورد نشریات) درآمدن، چاپ شدن

معنی : ظاهر شدن، پدیدار شدن، طلوع کردن، خاستن، سر زدن، طالع شدن معانی دیگر : به چشم خوردن، هویدا شدن، آشکار شدن، به نظر رسیدن، حضور یافتن، (نقشی را) بازی کردن، (در مورد نشریات) درآمدن، چاپ شدن

appear

<hr> معنی : ظهور، سیما، نمایش، ظاهر، پیدایش، ظواهر، نمود، منظر، فرم <hr> معانی دیگر : (قدیمی) شبح، وانمود، فرانمود

معنی : ظهور، سیما، نمایش، ظاهر، پیدایش، ظواهر، نمود، منظر، فرم معانی دیگر : (قدیمی) شبح، وانمود، فرانمود

appearance

appearances

appeared

appearing

<hr> معنی : ارام کردن، ساکت کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن <hr> معانی دیگر : استمالت کردن، دلجویی کردن، خشنود ساختن

معنی : ارام کردن، ساکت کردن، خواباندن، تسکین دادن، فرو نشاندن معانی دیگر : استمالت کردن، دلجویی کردن، خشنود ساختن

appease

<hr> معنی : دلجویی، تسکین، فرونشانی <hr> معانی دیگر : سیاست کجدار و مریض، سیاست تسلیم به خواسته های نیروی سلطه گرا (به امید برقراری صلح)، مماشات، استمالت، آرام سازی، فروکش

معنی : دلجویی، تسکین، فرونشانی معانی دیگر : سیاست کجدار و مریض، سیاست تسلیم به خواسته های نیروی سلطه گرا (به امید برقراری صلح)، مماشات، استمالت، آرام سازی، فروکش

appeasement

<hr> معنی : دلجویی کننده، تسکین بخش <hr> معانی دیگر : دلجویی کننده، تسکین بخش

معنی : دلجویی کننده، تسکین بخش معانی دیگر : دلجویی کننده، تسکین بخش

appeaser

<hr> معنی : استیناف دهنده، تهمت زننده، استینافی <hr> معانی دیگر : (حقوق)، پژوهش خواه، فرجام خواه، مفتری، تهمت زننده بکسی

معنی : استیناف دهنده، تهمت زننده، استینافی معانی دیگر : (حقوق)، پژوهش خواه، فرجام خواه، مفتری، تهمت زننده بکسی

appellant

<hr> معنی : استینافی <hr> معانی دیگر : (حقوق) وابسته به پژوهش خواهی یا استیناف، تجدید نظری

معنی : استینافی معانی دیگر : (حقوق) وابسته به پژوهش خواهی یا استیناف، تجدید نظری

appellate

appellate court

appellate jurisdiction

<hr> معنی : لقب، وجه تسمیه، اسم، نامگذاری، نام <hr> معانی دیگر : خواندن (به نام)، صدا زدن (با ذکر نام)، عنوان

معنی : لقب، وجه تسمیه، اسم، نامگذاری، نام معانی دیگر : خواندن (به نام)، صدا زدن (با ذکر نام)، عنوان

appellation

<hr> معنی : اسم، نام، اسم عام، لقب، کنیه <hr> معانی دیگر : وابسته به نامیدن یا نام گذاری، نامی، اسمی، (قدیمی) وابسته به اسم خاص، عنوان

معنی : اسم، نام، اسم عام، لقب، کنیه معانی دیگر : وابسته به نامیدن یا نام گذاری، نامی، اسمی، (قدیمی) وابسته به اسم خاص، عنوان

appellative

<hr> (حقوق) مستانف علیه، کسی که علیه او پژوهش خواهی (استیناف) داده شده است، مستانف علیه

(حقوق) مستانف علیه، کسی که علیه او پژوهش خواهی (استیناف) داده شده است، مستانف علیه

appellee

<hr> معنی : افزودن، پیوست کردن، الحاق کردن، اویختن <hr> معانی دیگر : ضمیمه کردن، افزودن بر، بر افزودن، برآویختن

معنی : افزودن، پیوست کردن، الحاق کردن، اویختن معانی دیگر : ضمیمه کردن، افزودن بر، بر افزودن، برآویختن

append

<hr> معنی : ضمیمه، پیوست، دستگاه فرعی <hr> معانی دیگر : الحاقیه، برافزود، برآویخت، جزو، آویزه

معنی : ضمیمه، پیوست، دستگاه فرعی معانی دیگر : الحاقیه، برافزود، برآویخت، جزو، آویزه

appendage

<hr> معنی : الحاقی <hr> معانی دیگر : ضمیمه

معنی : الحاقی معانی دیگر : ضمیمه

appendant

<hr> معنی : برداشتن زائده اپاندیس یا اویزه <hr> معانی دیگر : (جراحی) برداشتن آپاندیس، آپاندیس برداری، دم روده برداری، جراحی برداشتن زائده اپاندیس یا اویزه

معنی : برداشتن زائده اپاندیس یا اویزه معانی دیگر : (جراحی) برداشتن آپاندیس، آپاندیس برداری، دم روده برداری، جراحی برداشتن زائده اپاندیس یا اویزه

appendectomy

appendiceal

appendicectomy

appendices

<hr> معنی : اماس ضمیمه روده، اماس اپاندیس <hr> معانی دیگر : (پزشکی) آماس آپاندیس، دم روده تبسی، طب اماس ضمیمه روده

معنی : اماس ضمیمه روده، اماس اپاندیس معانی دیگر : (پزشکی) آماس آپاندیس، دم روده تبسی، طب اماس ضمیمه روده

appendicitis

<hr> معنی : اویزهای، مربوط زائده به اپاندیس، زائده ای <hr> معانی دیگر : وابسته به پیوست یا ضمیمه، برافزودی، برآویختی، مربوط بزائده اپاندیس

معنی : اویزهای، مربوط زائده به اپاندیس، زائده ای معانی دیگر : وابسته به پیوست یا ضمیمه، برافزودی، برآویختی، مربوط بزائده اپاندیس

appendicular

<hr> معنی : ضمیمه، ذیل، پیوست، زائده، دنباله، اویزه، زائده کوچک، قولون، زائده اپاندیس <hr> معانی دیگر : (کتاب و نوشته) مطالب اضافی (معمولا در آخر)، فهرست، افزود نگاشت، پی نوشت، آویزه، پس فهرست، (کالبدشناسی) آپاندیس، ضمیمه ی اعور، برون رست، دم روده، دمیزه، طب زائده کوچک، زائده ء اپاندیس

معنی : ضمیمه، ذیل، پیوست، زائده، دنباله، اویزه، زائده کوچک، قولون، زائده اپاندیس معانی دیگر : (کتاب و نوشته) مطالب اضافی (معمولا در آخر)، فهرست، افزود نگاشت، پی نوشت، آویزه، پس فهرست، (کالبدشناسی) آپاندیس، ضمیمه ی اعور، برون رست، دم روده، دمیزه، طب زائده کوچک، زائده ء اپاندیس

appendix

<hr> معنی : درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، بمعلومات خود افزودن <hr> معانی دیگر : (روان شناسی) درک کردن (عقاید و تجربیات و دیده های تازه) به کمک تجربیات گذشته، اندریافت کردن

معنی : درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، بمعلومات خود افزودن معانی دیگر : (روان شناسی) درک کردن (عقاید و تجربیات و دیده های تازه) به کمک تجربیات گذشته، اندریافت کردن

apperceive

<hr> معنی : درک، احساس <hr> معانی دیگر : دریافت (عقاید و دیده های جدید بر مبنای تجربیات گذشته)

معنی : درک، احساس معانی دیگر : دریافت (عقاید و دیده های جدید بر مبنای تجربیات گذشته)

apperception

<hr> معنی : وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن، اختصاص داشتن <hr> معانی دیگر : متعلق بودن به، مربوط بودن به، اختصاص داشتن با to

معنی : وابسته بودن، مربوط بودن، متعلق بودن، اختصاص داشتن معانی دیگر : متعلق بودن به، مربوط بودن به، اختصاص داشتن با to

appertain

appertaining

<hr> معنی : عطش، تمایل، ارزو، اشتیاق <hr> معانی دیگر : ارزو، اشتیاق، تمایل

معنی : عطش، تمایل، ارزو، اشتیاق معانی دیگر : ارزو، اشتیاق، تمایل

appetence

<hr> معنی : عطش، تمایل، ارزو، اشتیاق <hr> معانی دیگر : میل شدید، ولع، اشتها، تمایل غریزی، شعور حیوانی

معنی : عطش، تمایل، ارزو، اشتیاق معانی دیگر : میل شدید، ولع، اشتها، تمایل غریزی، شعور حیوانی

appetency

<hr> معنی : مشتاق، ارزومند، طالب <hr> معانی دیگر : ارزومند، مشتاق

معنی : مشتاق، ارزومند، طالب معانی دیگر : ارزومند، مشتاق

appetent

appetiser

<hr> معنی : ارزو، اشتیاق، اشتها، میل و رغبت ذاتی <hr> معانی دیگر : میل شدید، ولع، رغبت

معنی : ارزو، اشتیاق، اشتها، میل و رغبت ذاتی معانی دیگر : میل شدید، ولع، رغبت

appetite

appetitive

<hr> معنی : پیش غذا، مشتهی <hr> معانی دیگر : (خوراکی یا آشامیدنی) اشتها آور، غذا یا اشامیدنی اشتهااور قبل از غذا

معنی : پیش غذا، مشتهی معانی دیگر : (خوراکی یا آشامیدنی) اشتها آور، غذا یا اشامیدنی اشتهااور قبل از غذا

appetizer

<hr> معنی : محرک، مشهی، مطبوع طبع، اشتهااور <hr> معانی دیگر : اشتها آور، میل انگیز

معنی : محرک، مشهی، مطبوع طبع، اشتهااور معانی دیگر : اشتها آور، میل انگیز

appetizing

<hr> معنی : افرین گفتن، تحسین کردن، کف زدن، هلهله کردن <hr> معانی دیگر : (با کف زدن یا هلهله) تشویق و تحسین کردن، خنبک زدن، غریویدن، ستودن، پسندیدن

معنی : افرین گفتن، تحسین کردن، کف زدن، هلهله کردن معانی دیگر : (با کف زدن یا هلهله) تشویق و تحسین کردن، خنبک زدن، غریویدن، ستودن، پسندیدن

applaud

<hr> معنی : تحسین، تشویق و تمجید <hr> معانی دیگر : کف زدن و هلهله، آفرین، ستایش، غریو، هلهله کردن

معنی : تحسین، تشویق و تمجید معانی دیگر : کف زدن و هلهله، آفرین، ستایش، غریو، هلهله کردن

applause

<hr> معنی : سیب <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت سیب (جنس malus و خانواده ی rose)، سیبی، مردمک چشم، چیز عزیز و پربها، سیب دادن، میوه ءسیب دادن

معنی : سیب معانی دیگر : (گیاه شناسی) درخت سیب (جنس malus و خانواده ی rose)، سیبی، مردمک چشم، چیز عزیز و پربها، سیب دادن، میوه ءسیب دادن

apple

<hr> گاری سیب (چهار چرخه ی سیب فروشان سیار)

گاری سیب (چهار چرخه ی سیب فروشان سیار)

apple cart

apple computer

<hr> (اسطوره های یونان و روم) سیب دلخوری (که موجب جنگ های تروا شد)، سبب دلخوری، دلیل حسادت

(اسطوره های یونان و روم) سیب دلخوری (که موجب جنگ های تروا شد)، سبب دلخوری، دلیل حسادت

apple of discord

<hr> نور چشم، بسیار عزیز، مردمک چشم، مردمک چشم نور چشم، بسیار عزیز josef was the apple of his father's eye یوسف نور چشم پدرش بود

نور چشم، بسیار عزیز، مردمک چشم، مردمک چشم نور چشم، بسیار عزیز josef was the apple of his father's eye یوسف نور چشم پدرش بود

apple of one's eye

apple pie

<hr> معنی : سبزی پاک کن <hr> معانی دیگر : (امریکا) چاپلوس، متملق، شاگردی که برای معلمش سیب هدیه می برد

معنی : سبزی پاک کن معانی دیگر : (امریکا) چاپلوس، متملق، شاگردی که برای معلمش سیب هدیه می برد

واژه های حرف "a" - جملات نمونه